چالش های درونی میان طالبان و مخالفان آنان؛ آزمونی تعیینکننده برای طالبان

نویسنده: مهرالدین مشید
طالبان و دور زدن گروها و سیاستگران نابکار و فراخوان آشتی با مردم
بازگشت طالبان به قدرت در اگست ۲۰۲۱، بدون تردید یکی از نقطهعطفهای مهم در تاریخ معاصر افغانستان است. این در حالی بود که بسیاری انتظار داشتند، این بازگشت تغییراتی بنیادین را در گفتمان، عملکرد و رویکرد سیاسی این گروه در افغانستان به همراه داشته باشد؛ اما واقعیت میدانی چیز دیگری را به اثبات رساند. طالبان با وجود کنترل جغرافیایی تقریبی کامل بر افغانستان، هنوز در آزمون «مشروعیت مردمی» و «مقبولیت ملی» اند و هنوز در این زمینه کم ترین موفقیت نداشته اند. در عین زمان گروه های سياسي، قومی و مذهبی و نهاد های مدنی مخالف طالبان هم تا کنون نتوانسته اند تا با جمع شدن در زیر یک چتر و جلب نظر جامعه ی بین المللی از لحاظ نظامی، سیاسی و نظری طالبان را به چالش بکشند. گروه ی طالبان هم درک کرده اند که رهبران گروه های یاد شده اعتبار خویش را نزد مردم افغانستان از دست داده و چندان خطری از ناحیه ی آنان احساس نمی کنند؛ اما در این میان خشم و نفرت روزافزون مردم برضد گروه ی طالبان چیزی نیست که آن را طالبان دست کم بگبرند؛ زیرا این خشم در حال آنفجار هیمنه و طنطنه ی کابوسی طالبان را چه امروز و چه فردا فرو می ریزد. پس در چنین فضایی، صلح واقعی و پایدار نه از مسیر ائتلاف با گروههای سیاسی فرسوده ، فاسد و نابکار؛ بلکه از طریق رجوع مستقیم و اشتی با مردم افغانستان ممکن است. این بزرگ ترین آزمون تاریخی برای طالبان است که از دو گزینه ی استمرار بازیهای قدرت و آغاز فرآیندی نو برای تعامل با جامعه، کدام یک را می پذیرند.
حالا که بیش از سه سال از حاکمیت طالبان در افغانستان سپری می شود و رهبران طالبان دریافته اند، هر روزیکه از حکومت این گروه بر مردم افغانستان می گذرد، فاصله میان مردم و این حکومت افزایش یافته و هر روز دایره ی آن وسیع تر می شود. در این مدت نه تنها طالبان گامی به سوی گفتمان ملی برای نجات افغانستان نگذاشته اند؛ بلکه بیشتر بر تحکیم اقتدار خود تمرکز کردهاند: حذف نمادهای جمهوریت، بستن فضای سیاسی، سرکوب اعتراضات مردمی و بهویژه ممنوعیت آموزش دختران و کار زنان. اینها همه با روح آشتی و مصالحه فرسنگ ها فاصله دارد. در عین زمان بنا بر سیطره جویی ها و تمامیت خواهی های ملاهبت الله، رهبران طالبان بر سر این موضوع دچار اختلاف های داخلی نیز شده اند. از سویی هم در این مدت گروه ها و شخصیت های سیاسی افغانستان نتوانسته اند تا با قرار گرفتن در یک صف واحد، حیثیت بدیل در برابر طالبان را پیدا کرده و بر طالبان فشار آورند. بنابراین طالبان ناگزیر اند تا هر دو بن بست را بشکنند و افغانستان را از وضعیت کنونی نجات بدهند. با این حال این پرسش مطرح می شود که آیا طالبان حاضر اند تا با دور زدن گروه های سیاسی، قومی و مذهبی و سیاستکران فاسد و نابکار چپ و راست و میانه که بیش از چهار دهه سرنوشت مردم افغانستان را به گروگان گرفتند، دست به فراخوان ملی زده و راه ی آشتی با مردم افغانستان را بگشایند تا از این طریق دیوار های بی اعتمادی میان این گروه و مردم افغانستان فرو ریزند. در غیر این صورت فاجعه هر روز در افغانستان بیشتر دامن گسترده و بالاخره دامن طالبان را هم خواهد گرفت.
بی میلی طالبان به خواست مردم
آنچه مسلم است، اینکه طالبان تا کنون هیچ تمایلی برای پاسخدهی به خواست های انسانی ومشروع مردم افغانستان از خود نشان نداده اند و برعکس رهبر طالبان با صدور فرمان های پی در پی عرصه ی زنده گی را برای مردم تنگ تر و افغانستان را به زندانی برای مردم این کشور تبدیل کرده است. با این حال این پرسش مطرح می شود که آیا طالبان حاضر به تعامل با مردم افغانستان اند و یا خیر. طالبان آنچه تا کنون در برابر مردم افغانستان انجام داده اند، عکس این پرسش را نشان داده است. حال پرسش این است که چقدر چالش های درونی و عوامل بیروتی رهبر طالبان را وادار به تمکین به خواست مردم افغانستان خواهند نمود.
این در حالی است که جناح قندهار تمرکز بر مرکزیت مذهبی و اقتدار شرعی داشته و ضد تعامل با غرب، ضد ساختار دموکراتیک، طرفدار سرکوب زنان، مخالف حقوق گسترده برای زنان و محدود سازی آزادی های مدنی است. این جناح اشتی با مردم را نشانه ای از ضعف و عقب نشینی ایدئولوژیک میداند.
جناح حقانی که ریشه در شبکه حقانی دارد؛ دارای روابط قوی با سرویس اطلاعات پاکستان (ISI) و برخی ارتباطات غیررسمی با قطر و غرب و از نظر عملیاتی و اطلاعاتی قوی، و گاه منعطفتر در برخورد با شهروندان افغانستان است، تمایل به آشتی با مردم دارد؛ اما این تمایل بیشتر تاکتیکی است تا راهبردی، و در عمل به تغییر سیاست کلی طالبان نینجامیده است.
جناحهای محلی و شبه خود مختار (فرماندهان محلی در شمال، غرب و شرق) که مخالف تمرکز گرایی جناح قندهار اند و
در برخی مناطق با مقاومتهای محلی در تعاملاند و گاه بهطور پنهان با برخی رهبران قومی یا سیاسی سابق ارتباط دارند. تمایل آنان برای آشتی با مردم متفاوت و منطقهای است. در مناطقی که بقای قدرت آنها به تعامل وابسته است، گاهی تمایل به نرمش دیده میشود، ولی این نوع مصالحه بیشتر محلی و موقت است.
عناصر تحصیل کرده یا تکنوکرات ماب در درون طالبان گاه در تعامل با جامعه جهانی، نشستهای بینالمللی یا پروژههای اقتصادی ظاهر میشوند. برخی از این افراد در دوحه یا خارج از افغانستان زنده گی دارند؛ اما این عناصر در اقلیت قرار داشته و نفوذ سیاسی محدودی دارند. این گروه تمایل آشتی با مردم داشته؛ اما فاقد قدرت اجرایی اند. هرچند این گروه برای بهبود چهرهی بینالمللی طالبان تلاش میکند، ولی در تصمیمگیریهای کلان نقش ندارند.
چشم انداز آینده طوری است که ادامه ی احتلاف درون گروهی طالبان و خودداری انان از امتیاز دهی به مردم؛ سبب افزایش نارضایتی مردمی، اعتراض های خاموش، یا شورشهای منطقهای شود. این وضعیت سبب تشدید اختلاف های درونی میان طالبان شود و ممکن است جناحهایی مانند حقانی از هستهی اصلی جدا شوند و به گفتوگوی ملی بپیوندند؛ اما این نیاز به فشار گسترده داخلی و خارجی دارد. زیرا طالبان تمایل به آشتی ندارند و اگر تمایلی هم دارند، محدود، پراکنده و ابزاری است. در صورتی که طالبان دچار بحران داخلی جدی، فشار سیاسی/اقتصادی یا شورشهای گسترده شوند، ممکن است، شماریها به مصالحه واقعی با مردم تن دهند. از این گفته ها فهمیده می شود که طالبان نه تنها که حالا تمایل برای آشتی با مردم ندارند؛ بلکه در آینده های دورتر هم نمی توان به آن دل بست. بنابراین بعید به نظر می رسد که اختلاف های داخلی طالبان را به بازنگری در سیاستها وادار کند.
شکافهایی که میان جناحهای مختلف به وجود آمدهاند، بیشتر در محور کنترل قدرت، منابع، و شیوه حکومتداری است تا تفاهم با مردم. برخی گمانه زنی هایی وجود دارد که جناحهایی مانند حقانی تمایل بیشتری به تعامل با جهان و مردم افغانستان دارند، اما هنوز این اختلاف ها به تغییر ملموس در سیاست کلی طالبان منجر نشده است. هرچند اختلاف میان حقانی ها و قندهاری ها بیش از بیش رسانه ای شده و اما در درون کم ترین درز قابل ملاحظه را بوجود نیاورده است. رهبر شبکه ی حقانی هم صرف به انتقاد های کلی گویانه از ملاهبت الله بسنده کرده است. بر بنیاد گزارش های بین المللی اختلاف ها میان ملاهبت الله و جناح عمل کرای طالبان به نقطه ی غیر قابل بازگشت رسیده و در صورت ادامه ی وضعیت فعلی زود است که انفجاری رخ بدهد و عرصه برای تاخت و تاز داعش و تی تی پی و سایر گروه های تروریستی فراهم گردد.
مشروعیت مردمی یا مشروعیت ملی از نظر طالبان
طالبان در اصل به مشروعیت مردمی و ملی باور ندارند و آن را به رسمیت نمی شناسند. نگاه ایدئولوژیک طالبان به مشروعیت، برگرفته از تفسیر خود آنان از شریعت و امارت است، نه از رأی مردم یا اراده عمومی. در حالیکه این نگاه ی طالبان فاقد پایگاه ی دینی است و اما آن را حمل بر اصول اسلامی می نمایند. این نگاه مانع بزرگی را در راه آشتی این گروه با مردم بوجود آورده است و رهبر طالبان هم با صدور فرمان های انسان ستیزانه و صد حقوق بشری دراز راه آشتی با مردم را طولانی تر می نماید. همین مسأله مانع هرگونه آشتی واقعی در افغانستان شده است. این در حالی است که بدون پذیرش حق مردم برای مشارکت سیاسی، آشتی صرف یک شعار میان تهی است. این موضع طالبان جامعه ی جهانی و مردم افغانستان را به وحشت دراورده است. با تاسف که در حال حاضر، انگیزهای قوی برای طالبان وجود ندارد تا از موضع خود عقب نشینی کنند، مگر آنکه فشارهای درونی (نارضایتی عمومی، اختلافات درونگروهی، بحران اقتصادی) به مرحلهای برسد که بقای این گروه را تهدید کند. این در حالی است که طالبان چنان گلو های مردم را فشرده و فریاد در آنها را شکسته اند و از سویی هم جامعه ی جهانی چنان خوان تعامل با طالبان را گسترده اند که مردم افغانستان را در حال بلاتکلیفی قرار داده اند. بنابراین در شرایط کنونی، تمایل طالبان به آشتی با مردم، نه از روی باور یا ضرورت سیاسی، بلکه فقط در صورت فشارهای داخلی یا بینالمللی ممکن است شکل بگیرد. آنچه که آن را می توان تاکتیک نام نهاد تا تغییر در طرز فکر.
ناتوانی مخالفان طالبان در به چالش کشاندن این گروه
در همین حال تنها بی تفاوتی طالبان به مشروعیت ملی و مردمی نیست که کمر مردم افغانستان را شکسته است؛ بلکه بدتر از آن اختلاف و چند دستگی های مخالفان طالبان و نداشتن روایت واحد چه نظامی و سیاسی که بتواند، این گروه را با چالش نظامی، سیاسی و نظری روبرو بسازد، بیش از همه اوضاع را در افغانستان تیره و مردم را مایوس گردانیده است. مخالفان طالبان بیشتر تاکتیکی تا راهبردی در برابر طالبان عمل می کنند و بیشتر مصروف روایت آفرینی های آفاقی اند تا عملی که بتواند، تکانه ای در برابر طالبان ایجاد کنند. مخالفان نظامی طالبان تا کنون نتوانسته اند، جغرافیایی در دست داشته باشند که سبب نگرانی طالبان و دل گرمی جامعه ی جهانی شود. هرچند جامعه ی جهانی در کل نه تنها از جنگ افغانستان؛ بلکه جنگ در سراسر جهان خسته شده و رژیم هایی مانند، طالبان از این جو انرژی می گیرند؛ اما با این هم داشتن چنین جغرافیا در سبک و سنگین کردن اوضاع نقش بایسته ای دارد.
در این میان نخستین گام در راستای به چالش کشاندن طالبان وحدت فرا گروهی، فراقومی و فرامذهبی مخالفان نظامی و سیاسی طالبان است که با تاسف از آن فرسنگ ها فاصله گرفته ایم. گروه های سیاسی افغانستان همه در پرتگاه ی قومیت سقوط کرده اند و در گلوی تجزیه طلبی ها صور می دمند. آنان بجای کار راهبردی برعکس مصروف طرح هایی چون، فدرالی و تجزیه طلبی های قومی چون، خراسان و مذهبی هزارستان اند. در حالیکه این گونه طرح ها فاصله میان مخالفان طالبان را افزایش می دهد و به گونه ی غیرمستقیم به سود طالبان است. این گونه طرح ها بجای بسیج همگانی، برعکس مردم افغانستان را متفرق تر می سازد؛ زیرا هنوز چنین بستری برای اجرای طرح های یاد شده بوجود نیامده است. این طرح زمانی کاری اند که نخست ازهمه ما به یک افغانستان مردم سالار پسا طالبان را شاهد باشیم. ممکن شماری شخصیت ها و گروه ها خواسته اند تا با ارائه ی همچو طرح غیابت های سیاسی شام را جبران کنند؛ ورنه آنان می دانند که با این صور دمیدن ها هیچ برگی تکان نمی خورد. در صورتی که رهبران طالبان به خواست های مردم افغانستان تمکین ننمایند، بدون تردید افغانستان به به کام فاجعه ی بدتر از تجزیه خواهد رفت.
میراث سیاست فاسد؛ میدان ملی مشروعیت و دور زدن نخبگان
طالبان، چه در دهه ۱۹۹۰ و چه پس از بازگشت در ۲۰۲۱، وارث ساختارهایی شدند که بر پایه زدوبندهای قومی، وابستگی به قدرتهای خارجی و فساد مزمن شکل گرفته بودند. ساختار سیاسی افغانستان در دو دهه گذشته، بهشدت مبتنی بر ائتلافهای مصلحتی، فساد سازمان یافته، و سهم خواهی قومی بوده است. در چنین زمینهای، بسیاری از نخبگان سیاسی نه نماینده واقعی مردم، بلکه واسطههایی برای منافع خود و حامیان خارجیشان محسوب میشدند. فروپاشی جمهوریت در سال ۲۰۲۱ نیز تا حد زیادی ناشی از همین فاصله ساختاری میان نهادهای رسمی و بدنه اجتماعی بود. طالبان، اگر بخواهند سرنوشت متفاوتی را رقم بزنند، باید این چرخه معیوب را بشکنند و مشروعیت خود را به گونه ی مستقیم از مردم بگیرند، نه از چهرههایی که مردم بارها بهروشنی به آنها «نه» گفتهاند.
واقعیت این است که طالبان، علیرغم سلطه نظامی و کنترل جغرافیایی، هنوز نتوانستهاند جایگاه خود را در ذهن و دل مردم بهطور گسترده تثبیت کنند. غیبت مشارکت سیاسی، محرومیت زنان از حقوق اساسی، و انحصار قدرت در دایرهای بسته، همه نشانههایی از تداوم فاصله میان طالبان و جامعهاند. اگر این گروه بخواهد بقای خود را از چهارچوب سرکوب نظامی به ساختار حکمرانی مشروع منتقل کند، ناچار است به صدای مردم گوش بسپارد.
حالا که بیش از سه سال از بازگشت طالبان، در افغانستان میگذرد، نشانهای از مشارکت سیاسی، گفتوگوی ملی یا ساختارهای مشارکتی در نظام حاکم دیده نمیشود. زنان از حقوق ابتدایی خود محروماند، اقلیتهای مذهبی و قومی در حاشیه و رسانهها تحت فشار شدید قرار دارند. همه این عوامل شکافی عمیق میان حکومت و جامعه ی افغانستان ایجاد کردهاند. در چنین شرایطی، هرگونه طرح صلح یا آشتی ملی که بر پایه تعامل مستقیم با مردم شکل نگیرد، در نهایت به تکرار تجربههای شکست خورده ی گذشته خواهد انجامید.
زیرا تنها طالبان نسبت به حذف چهره ها و رهبران جهادی و سیاسی افغانستان بی اعتماد نیستند؛ بلکه مردم افغانستان بیشتر از طالبان از آنان متنفر و بیزار بوده و اوضاع کنونی را نتیجه ی خیانت ها و سازش های قوم گرایانه و استخباراتی آنان تلقی می نمایند. بنابراین مردم علاقه ای به حذف یا پذیرش این رهبران از سوی طالبان ندارند و طالبان هم تلاش کردهاند تا با حذف آنان، برتری خود را تثبیت کنند. اما پرسش اساسی این است: آیا این حذفها به نفع شکلگیری رابطهای تازه با مردم است، یا صرف تلاشی برای تمرکز بیشتر قدرت در حلقهای محدود؟ اگر طالبان قصد دارند، سیاست را از نو بازتعریف کنند، باید به جای تکرار حذفها، فضای گفتوگو، انتقاد و تعامل اجتماعی را باز کنند. تنها در این صورت است که «دور زدن رهبران و نخبگان فاسد» معنایی سازنده و نه ابزاری برای حذف رقبا تلقی می شود.
فرصت تاریخی یا تهدید آینده ساز؟
طالبان امروز در موقعیتی قرار دارند که کمتر جنبشی در تاریخ معاصر افغانستان ان را تجربه کرده است. طالبان اکنون بدون حضور اشغالگر خارجی و بدون ائتلاف رسمی با دیگر بازیگران بر افغانستان کنترل کامل دارند. این یک فرصت طلایی برای باز تعریف رابطه ی دولت و ملت است. مردم افغانستان از رهبران طالبان می خواهند تا با استفاده از این فرصت در یک مکانیزم ملی به صاحبان اصلی آن که همانا مردم اند، بسپارند. مردم افغانستان از طالبان می خواهند تا آنان را برای هميشه از دور باطل سیاستگران فاسد و رهبران سیاسی خاین نجات بدهند. هرگاه طالبان در راه ی مشارکت سیاسی حتا با دور زدن گروه ها گام های استوار و صادقانه بگذارند، مردم افغانستان نخستین مددکاران آنان خواهند بود؛ اما این فرصت میتواند به تهدید تبدیل شود، اگر طالبان همچنان به انحصار قدرت، حذف منتقدان، و نادیده گرفتن خواستهای جامعه ادامه بدهند.
در این اینصورت طالبان یقین داشته باشند که آنان در محور معادله ای شکلگرفته اند که اکنون در سطح کشور های منطقه و جهان در حال تغییر است و این تغییر بساط طالبان را هم خواهد برچید. طالبان با دست کم گرفتن بازی های سياسي و استخباراتی فکر می کنند که حکومت آنان در سایه ی تعامل سیاسی کشور های منطقه و جهان ادامه خواهد یافت. در حالیکه معادله های جدید در سطح کشور های منطقه و جهان در حال شکل گیری تازه است که حاکی از چرخش ۱۸۰ درجه ای پاکستان و ایران در پیوند به طالبان و گرایش آنان به سوی مخالفان آنان است.
نتیجه
صلح پایدار در افغانستان، نه با توافقنامههای رسمی و تقسیمقدرتهای مصلحتی، بلکه با بازسازی اعتماد اجتماعی و شنیدن. فراگیر ملی، اجرای عدالت انتقالی. و التیام زخم های گذشته، ریشه کنی افراطیت از مسیر آموزش، توسعه ی اقتصادی و کاهش نابرابری، حضور موثر زنان در فرآیند صلح، استقرار حکومت قانون و نه افراد و بالاخره مدیریت نقش کشور های منطقه و جهان تن بدهند ودر راستای بازسازی نهادهای اجتماعی، و پذیرش تنوع حرکت کنند.