ایران، سرزمینی که در عطش میسوزد!

روایتی از زخمهای عمیق طبیعت
فرشید یاسائی
در روزگاری که دیگر بوی خاک باران خورده برای بسیاری از ما خاطرهای دور است و زمزمه جویبارها تنها در قصهها شنیده میشود، فاجعهای خاموش اما عظیم در جریان است! مرگ تدریجی طبیعت ایران! نه با انفجار و نه با هشدار، بلکه با خشکی آهسته رودها، سکوت پرندگان و ترکهایی که پوست زمین را دریدهاند. طبیعت ایران امروز دیگر آن پناه پرشکوهِ اساطیری نیست؛ زخمی hست که ما بر تنش زدهایم و هر روز با بی تفاوتی بیشتر، آن را عمیق تر میکنیم.
این مقاله تلاشی است برای نگاهانداختن به این زخمها؛ از فرونشست بیوقفه زمین تا نفستنگی جنگلهای هیرکانی، از نابودی دریاچهها تا کوچ خاموش حیاتوحش. آنچه در پیش رو دارید، نه فقط گزارشی است از وضعیت طبیعت زخم خورده کشور، بلکه دعوتی است به همدلی، تأمل و آغاز یک تغییر.
در لابلای خاک گرم و خشکی که روزگاری گهوارهی تمدن بود، صدای فریادهای خاموش زمین به گوش می رسد. ایران، کشوری با تنوع اقلیمی بینظیر، امروز در حال از دست دادن گنجینهای است که هزاران سال در دلش حفظ کرده بود؛ از کوه تا کویر، از جنگل تا دریاچه. بحران زیستمحیطی نه یک دغدغه روشنفکری که فاجعهای عریان در مقابل چشمان ماست. این بحران، درهم تنیده با سیاست، اقتصاد، فرهنگ و رفتارهای روزمره ما است و نمیتوان آن را فقط به یک بخش خاص محدود کرد.
آب: گوهری که قربانی بی تدبیری شد!
ایران سالهاست که در خط مقدم خشکسالی قرار دارد، اما آنچه این بحران را به فاجعه بدل کرده، مدیریت نادرست منابع آبیست. بیش از ۵۰۰ هزار چاه غیرمجاز، رگهای زمین را پاره کردهاند و سفرههای زیرزمینی یکی – یکی فرو میریزند. زمین، در سکوت، دهان باز میکند و میبلعد؛ فرونشست، تنها یکی از عواقب مرگبار این عطش بیپایان است.
در کشوری که ۹۰٪ منابع آبیاش صرف کشاورزی میشود، هنوز الگوی کشت بر اساس اقلیم نیست. آبی که باید به طبیعت بازگردد، در شلتوک زارهای کویری گم میشود. در عوض، دریاچهها خشک میشوند، تالابها میمیرند و اکوسیستمها از هم میپاشند. افزون بر آن، نظام قیمتگذاری آب نیز ناکارآمد است. آب بهگونهای مصرف میشود که گویی منبعی بیپایان است.
سدسازیهای بیرویه نیز زخمی دیگر بر پیکر منابع طبیعی ما است. بسیاری از این سدها بدون مطالعه دقیق و بدون ارزیابی اثرات تخریبی زیستمحیطی ساخته شدهاند. آنها رودخانهها را از نفس انداختهاند، مسیرهای مهاجرت آبزیان را مسدود کردهاند و به نابودی تالابهای پاییندستی منجر شدهاند.
ایران، کشوری است که میانگین بارندگیاش یک سوم میانگین جهانی است. اما مشکل از آسمان نیست، از زمین است؛ از مدیریت نادرست منابع آبی، از حفر بیرویه چاهها (بیش از ۷۰۰ هزار حلقه چاه غیرمجاز!)، از سدسازیهای بیمطالعه، از کشاورزی سنتی و پرمصرف و از صنعتی که بیتوجه به اقلیم گسترش یافته است. اینهمه در کنار تغییرات اقلیمی، ایران را به آستانه بحران مطلق آب رسانده است. فرونشست زمین که در برخی مناطق ایران به بیش از ۵۰ سانتیمتر در سال رسیده، نتیجه مستقیم این سوءمدیریت است؛ زنگ خطری که نشان میدهد زمین دیگر توان تحمل ندارد
جنگلها: ریههایی که زیر تیغ طمع میافتند!
جنگلهای هیرکانی، این میراث زندهی چند میلیون ساله، امروز در چنگال قاچاقچیان چوب، ساخت وسازهای بیضابطه و آتشسوزیهای عمدی و سهوی، به تکههایی جدا از هم بدل شدهاند. درختان کهن سال یکی پس از دیگری بریده میشوند و خاک حاصلخیز به قیمت اندک به آن سوی خلیج صادر میشود. آیا این خاک فقط ترکیبی از مواد معدنیست یا هویتِ زندهی سرزمینی که به فروش میرسد؟
بخشی از تخریبها نیز حاصل تغییر کاربری جنگلها به ویلاها و پروژههای گردشگریست. در فقدان نظارت کافی، عرصههای طبیعی به مالکان خصوصی واگذار میشوند تا سود آنی بر پایداری بلندمدت اولویت یابد. همچنین فقدان بودجه، تجهیزات و نیروی انسانی کارآمد در سازمان منابع طبیعی، راه را برای تخریب گسترده هموارتر کرده است. آتشسوزیهای مکرر در فصل تابستان و نبود سامانههای هوایی مدرن برای اطفای حریق، وضعیت را وخیمتر کردهاند. جادهکشیهای بیرویه و نبود برنامه جامع مدیریت پایدار ؛ زیستبومها را تهدید میکند.
دریاچهها و تالابها: آینههایی که ترک خوردهاند!
دریاچه ارومیه، سالهاست از آبی که دیگر نمیآید، خشکیده! زمانی یکی از بزرگترین دریاچههای شور جهان، اکنون شورهزاریست که طوفان نمکاش زندگی اطرافیان را تهدید میکند. تالابهایی چون هامون، گاوخونی و بختگان …نیز در سکوت خشک میشوند؛ هر قطرهای که از آنها گرفته شده، جان یک اکوسیستم را ربوده است.
بسیاری از این تالابها در مرز نابودیاند و با مرگ آنها، پرندگان مهاجر مسیرهای خود را گم میکنند، کشاورزان فقیرتر میشوند و بیماریهای تنفسی در مناطق خشک شده افزایش مییابد. تغییر اقلیم، افزایش دما و کاهش بارشها نیز مزید بر علت شده است.
مدیریت نادرست حوزههای آبخیز، اجرای طرحهای انتقال آب و بهرهبرداری بیرویه از منابع آبی برای صنعت و کشاورزی از دیگر عوامل نابودی دریاچهها و تالابها هستند. آیندهای که برای فرزندانمان باقی خواهیم گذاشت، ممکن است بدون هیچ دریاچهای باشد.
حیات وحش: نغمههایی که خاموش میشوند!
یوز آسیایی، نماد غرور ملی، به تعداد انگشتان دست رسیده. خرس قهوهای، گور ایرانی و حتی پرندگانی مانند درنای سیبری، یکی- یکی در حال محو شدن هستند. شکار غیرمجاز، از بین رفتن زیستگاه و بیبرنامگی در حفاظت، زنگ انقراض را به صدا درآورده است. اگر روزی تنها عکس جانوران ایران را در کتابها ببینیم، چه کسی پاسخگوست؟
طرحهای توسعهای بدون پیوست محیط زیستی، جادهسازی در دل زیستگاهها و حتی طرحهای بهظاهر عمرانی، همه در خدمت تخریباند. حیات وحش، قربانی توسعهی بدون درایت شده است. از سوی دیگر، امکانات ناکافی محیطبانان، نبود تجهیزات مناسب، حقوق پایین و عدم امنیت شغلی، توان آنان را در مقابله با شکارچیان غیرمجاز کاهش داده است.
آموزش جوامع محلی، مشارکت آنها در حفاظت از گونهها و ایجاد مناطق حفاظتشده جدید میتواند تا حدی این روند را متوقف کند. اما بدون اراده سیاسی و تخصیص منابع کافی، این اقدامات نیز به نتیجهای نخواهند رسید.
زمین، خسته و فروریخته!
فرونشست زمین در ایران دیگر پدیدهای نادر نیست؛ تهران، اصفهان، ورامین، مشهد… زمین زیر پایمان خالی میشود. این پیام ساکت طبیعت است برای آن که گوش شنوا داشته باشد. برداشت بیرویه از آبهای زیرزمینی، استفاده نادرست از زمین و ساختوساز در مناطق پرخطر، فاجعهای را رقم میزنند که بازگشتی ندارد.
دشتهایی که روزگاری حاصلخیز بودند، امروز با ترکهایی عمیق بر چهره، سندی بر خیانت و تجاوز ما انسانها به زمیناند. این شکافها فقط در خاک نیست، در وجدان ما هم هست. فرونشست میتواند به نابودی زیرساختها، خطوط راهآهن، جادهها و ساختمانها بینجامد و امنیت زیستی مناطق پرجمعیت را تهدید کند. در این میان، نبود سیاستهای بازدارنده، عدم نظارت مؤثر و بیتوجهی به هشدارهای مکرر کارشناسان باعث شده که بحران فرونشست، همچنان در سکوت گسترش یابد.
مدیریتی که نیست و فرهنگی که کم رنگ است!
یکی از تلخ ترین زوایای بحران زیستمحیطی ایران، غیبت مدیریت یکپارچه و اراده ملی برای اصلاح است. در حالی که سازمانهای متعدد محیط زیست، منابع طبیعی و آب، هر یک مسیری جدا میروند، طبیعت تاوان این تفرقه را میدهد. مردم نیز، عمدتاً بیتفاوت یا ناآگاه، با مصرف بیرویه، زبالهریزی و نادیده گرفتن هشدارها، به تسریع مرگ سرزمین شان کمک میکنند.
فرهنگ سازی زیستمحیطی ازدبستان و مدرسه تا رسانه، باید اولویت یابد. آموزش، مشارکت محلی، شفافیت در تصمیمگیری و تقویت سازمانهای مردمنهاد، از ضروریترین راهکارهای نجات طبیعتاند. علاوه بر آن، نیاز به تدوین قوانین سختگیرانهتر برای حفاظت از منابع طبیعی، نظارت جدیتر بر پروژههای عمرانی و اولویت بخشی به محیط زیست در برنامهریزیهای کلان اقتصادی احساس میشود.
این خانه، به ما تعلق دارد!
محیط زیست مسئلهای سیاسی نیست، حزبی نیست، جناحی نیست. مسئلهای انسانی است؛ مسئله بقا. اگر امروز گوش فرا ندهیم، اگر زمین را به حال خودش رها کنیم، آیندگان از ما با حسرت و خشم یاد خواهند کرد. مرگ طبیعت، مرگ زندگی است؛ مرگ همهی آن چیزی است که آیندهی ما را معنا میکند.
ما هنوز میتوانیم، هنوز وقت هست ، اما نه برای همیشه! آینده ایران، بستگی به انتخابهای امروز ما دارد؛ انتخابی میان تخریب و ترمیم، میان نادیدهگرفتن و در آغوش کشیدن طبیعتی که با جان برایمان باقی مانده است.
مسئولیت این فاجعه بزرگ طبیعی چه کسانی میتوانند باشند؟
پاسخ آن ساده نیست، چون این فاجعه زیستمحیطی برخاسته از مجموعهای از عوامل و بازیگران متنوع است. با نگاهی واقعگرایانه، میتوان مسئولیتها را در چند سطح اصلی تقسیم کرد:
دولتها و نهادهای تصمیمگیرنده.
نقش اول و اصلی را نهادهای حکومتی بر عهده دارند. دولتها در طی چند دهه، با سیاستگذاریهای کوتاهمدت، طرحهای توسعهای بدون پیوست زیستمحیطی، سدسازیهای گسترده، مدیریت نادرست منابع آبی و نظارت ضعیف بر تخلفات زیستمحیطی، زمینهساز نابودی تدریجی طبیعت ایران شدهاند.
نهادهای مختلف محیط زیستی نیز یا تضعیف شدهاند، یا درگیر بورکراسی ناکارآمد و فاقد قدرت اجرایی واقعیاند. بسیاری از مدیران، تخصص و نگاه اکولوژیکی ندارند و همین موضوع باعث اجرای طرحهایی شده که اثرات مخرب درازمدت داشتهاند.
مجلس و قانونگذاران…!
ضعف قوانین زیستمحیطی، نبود ضمانت اجرایی برای موجودات زنده و منابع طبیعی و حتی گاه تصویب قوانینی که اجازه تغییر کاربری زمین، قطع درختان یا استخراج منابع را میدهند، نقش غیرمستقیم اما بسیار مؤثری در تخریب محیط زیست داشتهاند.
بخش خصوصی و پیمانکاران سودجو…!
بخشهایی از صنعت، معدن، کشاورزی و ساختوساز، با نگاه صرفاً سودمحور و بیتوجه به ملاحظات زیستمحیطی، تخریبهای بزرگی رقم زدهاند. نمونههای آن را میتوان در برداشت بیرویه از آبهای زیرزمینی، قاچاق خاک و چوب، نابودی زیستگاهها و ورود پروژههای عمرانی به مناطق حفاظت شده؛ دید!
رسانهها و فضای فرهنگی!
رسانههای رسمی در طول سالها کمتر به شکل جدی و مستمر به بحرانهای زیستمحیطی پرداختهاند. نبود مطالبهگری رسانهای و نپرداختن به نقش حیاتی طبیعت در زندگی مردم، موجب شده که این بحرانها همواره در سایه بمانند. فرهنگ عمومی نیز از آموزش درست محروم بوده و رفتارهای مخربِ محیط زیستی عادی شدهاند. بار ها به مطبوعات کشور پیشنهاد شد. صفحه ای ویژه جهت « محیط زیست » باز کنند و در فرهنگ سازی به محیط زیست کمک کنند! اما تابحال چنین نشده است!
مردم و جامعه مدنی!
مردم هم در این فاجعه برنامه ریزی شده ، بیتقصیر نیستند! مصرفگرایی، بیتوجهی به تفکیک زباله، ریختن پسماند در طبیعت، استفاده بیرویه از منابع مانند آب، بیتفاوتی نسبت به شکار غیرمجاز یا قطع درختان از نشانههای نبود یک فرهنگ عمومی قدرتمند زیستمحیطی است.
البته مردم بیشتر قربانیاند تا عامل. اگر آموزشی از کودکستان و مدارس ندادهایم، اگر رسانهها سکوت کردهاند، اگر “مسئولان ” بی کفایت اطلاعرسانی نکردهاند، نباید از جامعه توقع دانایی داشته باشیم. اما اکنون، با گسترش شبکههای اجتماعی و افزایش آگاهی عمومی، جامعه مدنی بهتدریج در حال ایفا کردن نقش پررنگ تری است.
مسئولیت جمعی با سهمهای نابرابر!
فاجعه زیستمحیطی ایران، نتیجهی یک مسئولیت جمعی است، اما با سهمهایی نابرابر. دولتها بیشترین ابزار قدرت را داشتهاند و کمترین کار را کردهاند. مردم اما باید تغییر را از خود آغاز کنند. اگر طبیعت ایران بمیرد، نه فقط گوزن زرد و یوزپلنگ ! ما نیز با آن خواهیم مرد! چه در طوفان نمک دریاچهها، چه در تشنگی دشتهای خشکیده، چه در ترکهای زمین و چه در هوای آلودهی نفسگیر. پس همگی مسئولیت داریم.
ما هنوز زمان داریم؛ اما زمان زیادی نیست. اگر ندانیم، اگر نخواهیم، اگر نپرسیم، خیلی زود دیر خواهد شد! طبیعت ایران هنوز نفس میکشد، اما این نفسها به شمارش افتادهاند. آینده این سرزمین، در گرو بیداری همه ماست! از بالاترین مقام تا سادهترین شهروند. بیایید دوباره نگاه کنیم، دوباره بشنویم، و دوباره دوست بداریم؛ طبیعت را، این خانهی نخستین و آخرینمان را. بهار 2025.