افغانستان افتاده در زیر پاشنه های تروریسم و رویا های رنگین سیاستگران آن
نویسنده: مهرالدین مشید
مبارزه برای یک افغانستان واحد از رویا پردازی تا واقعیت نگری
شماری از چهرههای سیاسی، اعضای پیشین مجلس نمایندگان و فعالان سیاسی افغانستان گروه سیاسی جدیدی را زیرنام «مجمع فدرالخواهان» ایجاد کرده و در هفته ی گذشته بهگونهی رسمی اعلام موجودیت کردند. این مجمع اعلام کرد که یگانه راه رسیدن به ثبات و حل منازعات سیاسی در افغانستان، تغییر نظام سیاسی به نظام فدرالی است. به باور این مجمع فرایند دولت ملت سازی در افغانستان زیر نام سلطنت مطلقه، شاهی مشروطه، جمهوری، جمهوری دموکراتیک، دولت اسلامی، جمهوری اسلامی و رژیم امارت طالبانشکست خورده است؛ زیرا گسستها، انقطاعها و انقطابهای پی در پی، مانع رسیدن به مولفههای عدالت، امنیت، ثبات، نظم پایدار و توسعه در افغانستان شده است.
این مجمع در حالی اعلام موجودیت کرده که افغانستان تب و تاب های دردناکی را پشت سر می گذارد و مردم آن نه تنها در زیر چتر حاکمیت استبدادی طالبان و حضور سنگین گروههای تروریستی دست و پنجه نرم می کنند؛ بلکه سایه روشن رویا های رنگین سیاستگران مخالف طالبان در موجی از اختلاف و خود باوری بیشتر از همه چون کابوسی بر روح آنان فشار وارد می نماید. هرچند خیال بافی و رویا پردازی رهبران گروهها و سیاستگران افغانستان از کودتای هفت ثور و حتا پیش از آن آغاز شده است و این رویا ها زیر عنوان جامعه ی ایده آل کمونیستی و آرمان شهر جهادی حیات میلیون ها انسان مظلوم این سرزمین را به قربانی گرفت؛ اما این رویا پردازی ها پس از حاکمیت طالبان رنگ و بوی دیگری را به خود گرفته است که حاکی از تقدیر گرایی و بی تفاوتی و ستیزه جویی نسبت به همه ارزش ها است.
هرگاه رخداد ها و واقعیت های نیم سده ی گذشته ی افغانستان به درستی مورد تحلیل قرار بگیرند؛ به ساده گی فهمیده می شود که این رخداد ها در واقع پشت و روی دارند که با تاسف در این مدت رهبران و سیاستگران افغانستان، مردم این کشور را در عقب رویداد های واقعی قرار داده و خود پیشاپیش حوادث به گفته ی معروف ” خر سوار از پیش چشمان مردم افغانستان عبور کرده اند. رهبران گروه ها و سیاستگران افغانستان هر یک بخاطر به حق جلوه دادن خواست های شان، رخداد ها را دست کاری کرده و در بسیاری موارد، خلاف یک سیاستگر واقع بین خیال پردازی کرده اند. آنان با خیال پردازی های کاذبانه ی سیاسی آنهم در موجی از وابستگی های استخباراتی و سیاسی کوشیده اند تا با پنهان کردن واقعیت ها خاک در چشم مردم افغانستان بزنند و با دست یازی به معامله های پنهان سیاسی نه تنها جنگ جویان آزادی بخش را به جنگجویان نیابتی بدل کردند؛ بلکه افغانستان را بالاخره در کام تروریسم افگندند. صدها دریغ و درد که مردم افغانستان از نیم قرن بدین سو قربانی بازی های سیاستگران مکار و دروغگو و خودخواه و قوم گرای افغانستان شده اند. این بازی های خاینانه در موجی از خیال پردازی های سياسی، بالاخره افغانستان را به بهشت امن گروههای تروریستی خطرناک جهان بدل گردانید. تجربه ی نیم قرن رخداد های خونین افغانستان نشان داده که رهبران و زمامداران و سیاستگران افغانستان واقعیت نگر نبودند و از همین رو افغانستان و مردم آن را قربانی سیاست های فریب آلود و توطئه بار خود نمودند.
در حالیکه سیاست واقعی نحوهای از سیاست ورزی در عرصههای داخلی و بینالمللی است که سنگ بنایش توجه به “شرایط و عوامل موجود” و معطوف به “تحقق منافع ملی” است. چیزی که در سیاست ورزی های سیاستگران ما، نمی توان آن را سراغ نمود. سیاستگران ما بیشتر ایده ئولوژیک و قومی عمل کرده اند. در حالیکه سیاست واقعگرایانه در برابر سیاست ایدئولوژیک قرار دارد. “سیاست واقعی” در مجموع مصداق واقعگرایی در سیاست است که هدف آن جستجو، در اختیار گرفتن قدرت و به کار انداختن آن است؛ اما باید توجه داشت که “واقعگرایی” یکی از نظریههای روابط بینالملل است که خطوط کلی را در قالب الگویی علمی ارايه می کند. از این رو سیاست واقعی چارچوبی تئوریک و روششناختی است، که رخدادها را در زمینهٔ روابطِ بینالملل تبیین کرده و در نهایت، پیشبینی میکند. با تاسف که سیاستگران ما از این گونه فهم سیاسی فرسنگ ها فاصله داشته و بزرگ ترین ارزش های ملی را قربانی سیاست بازی های مقطعی و منافع محور خود نموده اند.
از همین رو بوده که نه تنها اشتباه ها، بلکه خطا های سیاسی سیاستگران ما، افغانستان را به کام تروریستان افگنده است؛ اما سیاستگران ما نه تنها از آن اشتباههای نابخشودنی درس درست نگرفته اند و هنوز هم، بدون آنکه به مشکل اصلی افغانستان بپردارند، در محور های تنگ قومی و زبانی، دست به مانور های سیاسی می زنند. بازی های شکست خورده و ناتمام سیاستگران افغانستان بویژه زمامداران و رهبران این کشور در چند دهه ی گذشته نه تنها فرصت های خوب را از مردم افغانستان گرفت؛ بلکه هر روز از دایره ی اندیشه ورزی برای یک افغانستان واحد و با ثبات و دارای حاکمیت ملی بیشتر کاست.
هرگاه رخداد های افغانستان طی نیم قرن گذشته به تحلیل گرفته شود؛ با وجود اختلاف نظر گروه ها در مرحله های نخستین گراف هم گرایی میان اقوام و مذاهب گوناگون سیر صعودی داشته و در هر مرحله های بعدی برعکس گراف واگرایی و همدیگر ناپذیری ها سیر صعودی را پیموده است. چنانکه در آغاز تهاجم شوروی در نتیجه ی اشتباه ها و وحشت آفرینی های رهبران حزب دموکراتیک خلق، مردم افغانستان بدون در نظر داشت علایق قومی و مذهبی و حتا ایده ئولوژیک در محور گروههای مختلف جهادی برضد تهاجم شوروی باهم بسیج شدند؛ اما دیری نگذشت که این همگرایی و وحدت ملی جای خود را به واگرایی و اختلاف عوض کرد تا آنکه پس از سقوط حکومت داکتر نجیب این اختلاف در جنگ های گروهی و در اصل قومی به اوج خود رسید. از آن به بعد سیر صعودی پیدا کرد و این اختلاف اکنون در زمان حاکمیت طالبان به نقطه ی غیر قابل بازگشت رسیده است. طالبان با هدف قرار دادن اقوام دیگر بویژه هزاره ها و تاجک ها در عمل نشان می دهند که عراده ی سیاست تبعیض قومی را به پیش مي رانند. تمرکز طالبان به خیرخانه و دشت برچی و تلاشی های خانه به خانه و اجرای احضارات شدید نظامی در منطقه های یاد شده گواه ی آشکار بر سیاست های قوم ستیزی طالبان دارد.
با تاسف که این سرطان دامنگیر گروههای مخالف طالبان نیز شده است و هر کدام به دسته های قومی و زبانی و مذهبی بدل شده اند. این گروهها بجای جستجوی راهبرد کلان ملی برعکس روی محور های ثانوی اتکا کرده و به سخن معروف ” پاچه ها را پیش از داخل شدن در آب بلند میکنند” شگفت آور این است، آقایانی دست به این کار می زنند که در نظام های پیشبن در سکو های بلند قدرت تکیه زده بودند و ” نه کرسی فلک” را در زیر پا های کرزی و غنی نهاده بودند و از بام تا شام از او تحسین به عمل می آوردند. حالا که این آقایان آن همه فرصت ها را از دست داده اند و حالا از یخن مجمع فدرال خواهان سر بیرون کرده اند.
این به معنای مخالفت با نظام فدرالی و تایید سخنان تحریک کننده و غیر منطقی شماری قوم گرا های پشتون نیست که برای توجیه ی حکومت های متمرکز و انحصار گرای قومی نظام فدرالی را به معنای تجزیه ی افغانستان رد می کنتد.
بعید نیست که یکی از خطر های جانبی نظام فدرالی تجزیه و استقلال طلبی باشد؛ اما بافت جامعه ی افغانستان و ساختار ژئوپلیتیک و تاریخی آن چنین گمانه زنی ها را رد می نماید.
شاید یک نظام فدرالی بتواند یک نظام متمرکز را تا حدودی مهار و زمامدار قوم گرا و مستبد را سر جایش بنشاند و در ضمن فرصت های بیشتری را برای ترقی و پیشرفت و آزادی های دموکراتیک در افغانستان فراهم کند و در آخرین تحلیل نظام فدرالی با توجه به ضعف ها و قوت هایی که دارد، گره گشای مشکل کنونی افغانستان باشد و یا نباشد؛ اما آنچه مسلم است، اینکه مطرح کردن این موضوع در شرایط کنونی تا حدودی پیش از وقت است و هنوز بستری برای آن فراهم نشده است. هرگاه منادیان نظام فدرال در حرف های شان صادق اند؛ نخست از همه تلاش های شان را در راستای اولویت های سیاسی افغانستان متمرکز بسازند تا راه برای تشکیل یک حکومت فراگیر و انتقالی میسر و زمینه برای تصویب قانون اساسی فراهم شود. در چنین شرایط است که زمینه برای تعیین نوع حکومت از مجرای قانونی فراهم می گردد. در غیر این صورت فریاد های فدرال خواهی برابر به رها کردن تیر در تاریکی است. این گونه حرکت ها به داعیه ی افغانستان واحد و دارای حاکمیت ملی صدمه وارد می کند و برای عده ای فرصت می دهد تا با تبلیغات زهر آگین آب را در آسیاب دشمنان مردم افغانستان جاری بسازند.
واقعیت این است که این آقایان محالف و موافق نظام فدرالی چندان پای بند به گفته های خود نیستند و حالا که می دانند، بازار سیاست بازی های شان کساد شده و اعتبار و حیثیت سیاسی خود را نزد مردم افغانستان از دست داده اند. آنان حالا ناگزیر دکانی باز کرده اند و الماری های آن را با لباس فدرالی رنگین و مزین ساخته اند تا باشد که مدتی روی فرش قرمز فدرال خواهی نفس تازه بکشند و آرزو های مردم افغانستان را با تیغ فدرالی قطعه قطعه نمایند. از سویی هم موضع مخالفان نظام فدرالی که هوای استبداد قومی و انحصار حاکمیت را یدک می کشند، چندان موجه نیست و از سخنان آنان بوی تبعیض و ستم قومی بلند می شود.
موضوع اساسی این است که همچو طرح ها در شرایط کنونی نه تنها حلال مشکلات نیست؛ بلکه به داعیه ی وحدت ملی آسیب جدی و خطرناک می رساند؛ زیرا طرح همچو موضوع ها در شرایط کنونی اختلاف میان مخالفان طالبان را افزوده و به سود طالبان است. این گونه طرح ها در شرایط کنونی معنای آب ریختن در آسیاب دشمن را دارد.
این گونه طرح نه تنها از لحاظ زمانی بی موقع است؛ بلکه به بی تفاوتی جهانیان نسبت به رنج های بی پایان مردم افغانستان افزوده و گراف تعامل جهانی با طالبان را بلندتر می برد. این در حالی است که ما همین اکنون شاهد نوعی معامله ی کشور های منطقه و جهان با طالبان به بهای بازی با سرنوشت مردم افغانستان هستیم. اختلاف و واگرایی میان گرو ها، حلقه ها و شخصیت ها سبب شده تا از یک سو بدیل نیرومند و مطلوب در برابر طالبان ظهور ننماید و از سویی هم با عنوان کردن حکومت فراگیر بدون پرداختن به هدف و خواست های آن کمر قدرت استبدادی طالبان را محکم تر ببندند. تا کنون از لحن جهانیان طوری فهمیده می شود که گویا هدف آنها از حکومت فراگیر نصب چند مهره ی سوخته و سیاستگر فاسد و بدنام در ساختار امارت طالبان تحت رهبری دائم العمر مردی ناشناخته و غایب زیر نام ملاهبت الله است. هرگاه طرح چنین باشد؛ مردم افغانستان همین حالا حکومت طالبان را ترجیح می دهند. این طرح ممکن برای شماری مهره های سوخته و بدنام بهترین گزینه باشد؛ زیرا هدف اصلی این مهره ها ماندن در قدرت و استفاده جویی از آن است. بنابراین برای آنان مهم نیست که زیر چتر چگونه حاکمیتی کار نمایند. خوش بختانه که طالبان در گفت و گو با یک هیئت امریکایی در آستانه ی نشست دوحه با نصب مهره های سوخته در قدرت، پاسخ نه داده اند.
جهانیان نخست از همه باید بدانند، که هیچگاهی مردم افغانستان بر مهره های سوخته باور ندارند؛ دوم اینکه هدف مردم ما از حکومت فراگیر نه تدوام امارت طالبان؛ بلکه ایجاد یک دوره ی گذار برای انتقال قدرت است که هدف آن تصویب قانون اساسی و تعیین نوعیت نظام و انتقال حکومت به یک حکومت قانونی و مشروع است. دیکر اینکه جهانیان باید بدانند، هدف از بدیل در برابر طالبان نزد مردم افغانستان تشکیلات مهره های سوخته نیست؛ بلکه هدف آنان ساختار معنا دار و مطلوب و متشکل از افراد نیک نام و با پیشینه ی خوب است. مردم افغانستان از جهانیان می خواهند تا با طرد مهره های سوخته، مردم افغانستان را برای يک بدیل مناسب و خوش نام یاری رسانند و بر طالبان فشار آورند تا از انحصار قدرت دست بردارند و به خواست مشروع مردم افغانستان تمکین نمایند.
از گفته های بالا فهمیده می شود که مردم افغانستان شرایط حساس و خطرناکی را تحت حاکمیت استبدادی و زن ستیز و آموزش دشمن طالبان تجربه می نماید که ممکن در تاریخ این کشور کم نظیر باشد. این وضعیت ناگوار همه را واداشته تا برای نجات افغانستان از حالت کنونی دستی بجنبانند؛ اما ناکارایی های فساد آلود و کم کاری های سیاست گران این کشور سبب شده تا کارکرد های آینده ی آنان را در روشنایی کارکرد های گذشته ی آنان به تحلیل بگیرند و به نتایج کار آنان خوش بین نباشند؛ زیرا سیاستگران افغانستان هر از گاهی منافع محورانه و مقطعی و غیر واقع بینانه به قضایای این کشور برخورد کرده اند. افزون بر اینکه اراده ی سیاستگران افغانستان برای تشکیل چنین نظامی در این کشور زیر پرسش است. افزون بر این جدا از اینکه شماری طرح نظام فدرال را دامن زدن به جنگ عنوان کرده اند. عملی شدن چنین نظام در افغانستان به دلیل حساسیتهای منطقهای و تنوع قومی و اشتراکات مذهبی، دینی و فرهنگی و از همه مهمتر به بلوغ نرسیدن دموکراسی ناممکن و توافق بر سر تشکیل ارتش ملی، نمادهای ملی، پول ملی، سیاست خارجی، بودجه ملی را با دشواری روبرو می سازد. از سویی هم این نوع نظام بیش از دیگر ساختارها نیازمند فرهنگ مدارا و همدیگرپذیری است. فدرالیسم مشکل قدرت را از سطح دولت به درون مردم میبرد و به نزاع قومی، فرهنگی و زبانی بیشتر دامن میزند. این گفته ها معنای نفی کامل نظام فدرال در افغانستان را ندارد. بعید نیست که با تغییر شرایط همه چیز عوض شود و ممکن در آینده ها برای تشکیل چنین نظام در افغانستان امیدوار بود تا آن زمان نباید بخاطر گرفتن نقد نسیه را از دست داد و با پرهیز از رویا پردازی ها باید تلاش ها را برای يک افغانستان واحد و دارای حاکمیت ملی متمرکز گردانید تا نخست از همه مردم افغانستان به مالکان اصلی این سرزمین بدل شوند. درست این زمانی خواهد بود که افغانستان دارای قانون اساسی و شورای ملی مستقل شود. در اینصورت آوردن هر تغییری چه نوع حکومت و حتا نام افغانستان ممکن خواهد بود؛ آرزوی دوست داشتنی ایکه اکنون برآورده شدن آن در افغانستان افتاده در زیر پاشنه های تروریسم رویا های رنگینی بیش نیست. چه رسد به اینکه در فضای تیره و تروریست زده ی افغانستان تحت حاکمیت استبدادی طالبان رویای نظام فدرالی را در سر پرورید. یاهو
11 فبروری 24