معرفی کتاب «امپریالیسم آمریکا، قدرت جهانی گستاخ و بیرحم»
«دانیل گانسر» بیتردید یکی از بحث برانگیزترین پژوهشگران تاریخ و نویسندگان معاصراروپاست. با شناختی که از امپریالیسم جهانی و اذناب رسانهای آن داریم باید هم چنین میبود، زیرا موضوع اصلی کتابها و سخنرانیهای وی تبیین ماهیت واقعی امپریالیسم آمریکا و افشای شیوهها و ترفندهای رذیلانهای است که نظام سیاسی این کشور برای پیشبرد سیاستهای مخرب خود در سطح جهانی بهکار میگیرد و بهمدد رسانههای وابسته آنها را پردهپوشی میکند. بهنظر او، ایالات متحدۀ آمریکا بزرگترین تهدید برای صلح جهانی است، زیرا مستقیم یا غیرمستقیم در غالب جنگها و مناقشات یکصد سال اخیر جهان دخیل بوده است.
در مقالۀ پیش رو به یکی از کتابهای او خواهیم پرداخت که در سال ۲۰۲۰ تحت عنوان «امپریالیسم آمریکا، قدرت جهانی گستاخ و بیرحم» منتشر شد. نویسنده در ابتدای کتاب به برشماری دلایلی پرداخته که مؤید ادعای او در امپریالیستی بودن نظام سیاسی، اقتصادی و نظامی آمریکاست. سپس تاریخچۀ مختصری از مهاجرت اروپاییها به آمریکای شمالی، جنگ علیه ساکنین بومی آن، استقلال آمریکا، جنگهای مستمر علیه کشورهای همسایه برای گسترش اراضی، و همچنین جنگهای آشکار و پنهان این کشور در سراسر جهان ارائه داده است. اما پیش از پرداختن به موضوع کتاب، نگاهی اجمالی به تحصیلات، زندگی و فعالیتهای صلحطلبانۀ نویسنده، انگیزۀ او را در واکاوی نقش ایالات متحده در سیاست جهان روشنتر خواهد کرد.
زندگی و تحصیلات دانیله گانسر
«دانیل گانسر»، متولد ۲۹ اوت ۱۹۷۲ در شهر لوگانو، سوئیس، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر بازل سوئیس به پایان رساند (۱۹۹۲) و سپس در رشتههای تاریخ کهن، تاریخ معاصر، فلسفه، انگلیسی و روابط بینالملل در دانشگاههای بازل، فان آمستردام (UVA) و دانشگاه اقتصاد وعلوم سیاسی لندن (LSE) تحصیل کرد. پایاننامۀ دانشگاه او دربارۀ بحران ۱۹۶۲ کوبا بود، اتفاقی که به نقطۀ عطفی در زندگی او بدل شد. وی در این رابطه میگوید که تحقیق دربارۀ بحران کوبا، مطالعۀ اصل صورتجلسات مذاکرات شورای امنیت سازمان ملل متحد و واقف شدن از پیشزمینههای واقعی بروز بحران کوبا و دیدگاههای طرفین اختلاف، یعنی ایالات متحدۀ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، چشم او را بر روی بسیاری از حقایق گشود و او را به این نتیجه رساند که «روایتهای رسمی» رسانههای وابسته به غرب از وقایع سیاسی جهان، فرسنگها بهدور از واقعیت هستند.
با افق تازهای که تحقیقات و نگارش کتاب «بحران کوبا» برای او گشوده بود، او در ادامۀ کار نیز تاریخ معاصر و تأثیر سیاست خارجی ایالات متحدۀ آمریکا بر سیاست جهانی را محور مطالعات خود قرار داد. پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی، او به کار و تحقیق در دانشگاه بازل و دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن پرداخت. در این مقطع تحصیلی، تحقیقات وی در زمینۀ ارتش سرّی ناتو (که بسیاری آن را تحت عنوان «عملیات گلادیو» میشناسند) بود. با این تحقیقات، و پایاننامهای که بعدها بهصورت کتاب منتشر شد، وی به کسب درجۀ دکترا نائل آمد (۲۰۰۱/۲۰۰۰). انتشار این کتاب و کتابهای بعدی او، بهویژه طرح ابهامات واقعۀ ۱۱ سپتامبر در قالب مقالهای در یکی از روزنامههای سوئیس، موجب شد تا بهشدت مورد انتقاد رسانهها قرار گیرد و عناوینی چون «بحث برانگیز» یا «نظریهپرداز توطئه» به وی اطلاق شود. با موضعگیریهای صریح او در خصوص سیاست خارجی آمریکا، روند بدنام کردن وی آغاز شد. مرکز تحقیقات و سیاست امنیتی دانشگاه زوریخ (ETH)، که وی در آن تحقیق و تدریس میکرد، حاضر به تمدید قرارداد کار او نشد و برگزاری سخنرانیها و مصاحبههای او با اِعمال محدودیت مواجه گردید.
«دانیل گانسر» خود را پژوهشگر صلح و محقق تاریخ میداند، و میکوشد با نگارش کتاب و برگزاری جلسات سخنرانی در سوئیس، آلمان، اطریش، فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی، افکار عمومی را از پیشزمینهها و علل واقعی جنگها، کودتاها، انقلابهای مخملی، و همچنین نقش رسانهها در انحراف افکار عمومی را روشن سازد. علاوه بر کتابی که در مقالۀ پیش رو به آن خواهیم پرداخت، و کتاب «ارتش سرّی ناتو»، وی دو کتاب دیگر تحت عناوین «جنگهای غیرقانونی»* و «اروپا در سرخوشی نفت» را به رشتۀ تحریر درآورده است.
نگاهی به عناوین کتابهای دانیل گانسر و موضوع کتابها نشاندهندۀ دلایل کینه و نفرتی است که صاحبان قدرت از وی دارند. او در رسانههای جریان اصلی اروپا جایی ندارد و با شرکت در مصاحبهها و میزگردهای رسانههای آلترناتیو و برگزاری سخنرانی میکوشد مسایل روز جهان را مورد بررسی قرار دهد.
پس از آغاز جنگ اوکراین و امنیتیتر شدن فضای حاکم بر اروپا، هجمۀ سنگینی علیه «دانیل گانسر» در رسانهها بهراه افتاد. او در رابطه با جنگ اوکراین بر این نظر بود که از منظر حقوق بینالملل، اقدام روسیه در مداخلۀ نظامی در اوکراین غیرقانونی بهنظر میرسد ولی پیشزمینههای جنگ، از جمله کودتای آمریکایی ۲۰۱۴ و پیشروی بیمحابای ناتو تا مرزهای روسیه را هم باید مدنظر قرار داد. به او القابی نظیر: متوهّم، همسویی با راستگرایان افراطی، طرفداری از ولادیمیر پوتین، و یهودی ستیزی داده شد؛ اتهاماتی که موجب محدودتر شدن کار و فعالیت وی گردید. طی دو سال اخیر، تعدادی از جلسات سخنرانی او بهدلیل فشار رسانهها و تظاهرات مردم! لغو شدند و او بارها مجبور به طرح اعتراض در دادگاه برای لغو تصمیم برگزارکنندگان مراسم شد.
محتوای کتاب
کتاب ۴۰۰ صفحهای «امپریالیسم آمریکا، قدرت جهانی گستاخ و بیرحم» شامل ۱۶ بخش است که ۵۰ صفحه از آن اختصاص به ذکر منابع و مآخذ موضوعات طرح شده در کتاب دارد. نویسنده، در بخش اول کتاب، در اثبات ادعای خود که چرا ایالات متحدۀ آمریکا بزرگترین قدرت جهانی است، مینویسد ایالات متحدۀ آمریکا از سال ۱۹۴۵ بزرگترین قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی دوران محسوب میشود، زیرا: منتشرکنندۀ دلار، مهمترین ارز ذخیرۀ جهانی است، دارای زرادخانۀ هستهای و بیشترین بودجۀ نظامی در جهان است، بزرگترین کنسرنهای تولید تسلیحات جهان را در اختیار دارد، بیشترین تعداد پایگاههای نظامی را درخارج از مرزهای خود دایر کرده است، و دارندۀ حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل متحد و همچنین قدرت بلامنازع در بزرگترین پیمان نظامی جهان، پیمان آتلانتیک شمالی ـــ ناتو ـــ است.
در رابطه با نکات فوقالذکر و افزایش مستمر قدرت نظامی آمریکا در عرصههای مختلف نظامی، که در نهایت منجر به تسلیحاتیتر شدن و ناامن شدن هرچه بیشتر جهان شده است، او مینویسد ایالات متحدۀ آمریکا اولین بمب اتمی جهان را تولید، و پس از آزمایش آن در ژوئیۀ ۱۹۴۵، اولین و یگانه کشورجهان بود که در پایان جنگ دوم جهانی از آن استفاده کرد: در ۶ اوت ۱۹۴۵ در هیروشیما، و در ۹ اوت همان سال در ناکازاکی ژاپن.
پس از ایالات متحدۀ آمریکا، دیگر کشورها نیز کوشیدند به بمب اتمی دست یابند. اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۹، بریتانیا ۱۹۵۲، فرانسه ۱۹۶۰ و چین در سال ۱۹۶۴ موفق به تولید بمب اتمی شدند. سال ۱۹۶۸، قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی تصویب و از سال ۱۹۷۰ بهاجرا گذاشته شد. اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان این قرارداد را امضا کردهاند. مادۀ ۶ قرارداد کشورهای دارای بمب اتمی را ملزم کرده است مذاکرات برای خلع سلاح هستهای را آغاز و کلیۀ تسلیحات اتمی خود را معدوم کنند، ولی این ایالات متحدۀ آمریکاست که تاکنون حاضر به اجرای مادۀ مزبور نشده است. در حال حاضر، ۱۴۰۰۰ بمب اتمی در جهان وجود دارد که تعداد زیادی از آنها در روسیه و ایالات متحده قرار دارند. اسرائیل، هند و پاکستان قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی را امضا نکردهاند، ولی دارای بمب اتمی، بدون کنترل و نظارت سازمان انرژی اتمی هستند. کرۀ شمالی در سال ۲۰۰۳ از قرارداد مزبور خارج شد و ارتش آن اینک مجهز به بمب اتمی است.
طی سالها و دهههای گذشته، بودجۀ نظامی ایالات متحدۀ آمریکا همواره بالاترین بودجۀ نظامی بین ده کشور اول با بیشترین بودجۀ نظامی بوده، که معادل یا بیش از بودجۀ نظامی ۹ کشور بعدی است.
بزرگترین کنسرنهای تولید تسلیحات در ایالات متحده در ایالتهای مختلف این کشور قرار دارند، زیرا نمایندگان کنگرۀ آمریکا فقط در صورتی به برنامۀ تسلیحاتی تازهای رأی میدهند که حوزۀ انتخاباتی آنها نیز از آن طرح منتفع شود. طبق دادههای «انستیتو صلح استکهلم» (SIPRI)، ۴۲ کنسرن بزرگ تسلیحاتی، یعنی قریب به نیمی از بزرگترین کنسرنهای تسلیحاتی جهان، در ایالات متحدۀ آمریکا قرار دارند. کنسرن آمریکایی «لاکهید مارتین»، با ۱۰۰ هزار نفر پرسنل و ۴۵ میلیارد دلار فروش سالانه، بزرگترین تولیدکنندۀ تسلیحات؛ شرکت «بوئینگ»، با ۱۴۰ هزار نفر پرسنل و ۲۶ میلیارد دلار فروش سالانه در مقام دوم؛ و کنسرن «ریتون»، با ۶۰ هزار نفر پرسنل و ۲۳ میلیارد دلارفروش سالانه در مقام سوم جهان قرار دارند (آمارها مربوط به سال ۲۰۱۷ و برگرفته از کتاب است).
ایالات متحدۀ آمریکا بیش از هرکشور دیگر جهان دارای پایگاه نظامی در خارج از مرزهاست. اگر فقط پایگاههای نظامی با ارزش بیش از ۱۰ میلیون دلار در نظر گرفته شوند، وزارت دفاع آمریکا بیش از ۴۰۰۰ پایگاه نظامی در خاک کشور و ۵۰۰ پایگاه نظامی در خارج از مرزهای خود دارد. بیشترین پایگاههای نظامی برونمرزی آمریکا در آلمان (۱۹۴) و پس از آن در ژاپن (۱۲۱) و در کرۀ جنوبی (۸۳) قرار دارند. دیگر پایگاههای بزرگ آمریکا در باهاما، بحرین، بلژیک، بلغارستان، کامبوج، کانادا، کلمبیا، کوستاریکا، جیبوتی، مصر، السالوادور، یونان، کوبا (گوانتانامو)، هندوراس، ایسلند، ایتالیا، کنیا، کویت، هلند، نروژ، عمان، پرو، پرتقال، قطر، رومانی، سنگاپور، اسپانیا، ترکیه، امارات متحدۀ عربی، و بریتانیا مستقرند. از بین کشورهای جهان، فقط چین، روسیه، هند، سوئیس، اطریش و ایران هستند که اجازۀ تأسیس پایگاه نظامی به ایالات متحده در خاک خود را ندادهاند. «چالمرز جانسون»، استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا در سان دیهگو، تعداد کل پایگاههای نظامی برون مرزی آمریکا را ۱۰۰۰ عدد تخمین زده است، هرچند به این نکته نیز اذعان کرده است که رقم دقیق پایگاههای نظامی آمریکا را نمیتوان تعیین کرد. در هر حال، در پایگاههای نظامی آمریکا ۲۰۰ هزار نفر نیروی نظامی مستقرند: در ژاپن ۳۹۶۰۰ نفر، در آلمان ۳۴۴۹۹ نفر، در کرۀ جنوبی ۲۳۳۰۰ نفر، در افغانستان ۱۰۱۰۰ نفر و در عراق ۶۱۰۰ نفر (آمار رسمی وزارت دفاع آمریکا ـ ۲۰۱۸. برگرفته از کتاب)
و در اثبات برتری نظامی ایالات متحدۀ آمریکا، نویسنده به این موضوع نیز اشاره کرده است که آمریکا یگانه کشوری است که دارای ۱۱ ناو هواپیمابر هستهای است. تازهترین ناو هواپیمابر آمریکا، USS Gerald Ford، گرانقیمتترین کشتی تاریخ بهارزش ۱۳ میلیارد دلار، توسط رئیسجمهور سابق آمریکا، دونالد ترامپ، در سال ۲۰۱۷ به آب انداخته شد، که بهدلیل استفاده از سوخت هستهای قادر است بدون نیاز به سوخت فسیلی، سالها در دریاها واقیانوسها شناور باشد. در حال حاضر، چین دارای ۲ ناو هواپیمابر، و روسیه و فرانسه و بریتانیا هریک دارای فقط یک ناو هواپیمابر هستند.
موضوع بخش بعدی کتاب در رابطه با نظام سیاسی ایالات متحدۀ آمریکاست. در این رابطه، نویسندۀ کتاب با «نوام چامسکی»، استاد سابق انستیتو ماساچوست و نویسنده و محقق برجستۀ آمریکایی، هم نظر است که نظام سیاسی آمریکا دموکراسی نیست بلکه الیگارشی است، زیرا اکثریت آمریکاییها نقشی در تعیین سیاستهای اتخاذی دولت ندارند، و فقط گروه کوچکی متشکل از ۳۰۰ هزار اَبرثروتمند سیاست را هدایت میکنند. و در ادامه، نویسندۀ کتاب مینویسد که رئیسجمهور آمریکا ظاهراً فرمانده کل نیروهای نظامی است و فرمان جنگ را صادر میکند؛ اوست که در مرکز توجه رسانهها قرار دارد؛ و بهنظر میرسد که او قدرتمندترین مرد آمریکاست. ولی در اصل این اَبرثروتمندان هستند که رشتۀ امور را در دست دارند و آنها تعیین میکنند چه کسی رئیس جمهور آمریکا شود. و همین اَبرثروتمندان، برای یافتن بازارهای فروش تازه برای تولیدات آمریکا، یا دسترسی به نیروی کار و مواد خام ارزانقیمت، دولتهای کشورهای مختلف را ساقط میکنند و برای رسیدن به سود هرچه بیشتر، حاضر به گذشتن از روی نعش هزاران نفر هستند. ادعای دموکراسی یا آزادیخواهی و حقوقبشر فقط پوششی برای نیات واقعی آنهاست. نویسنده بهنقل از «پیتر فلیپس»، جامعهشناس و استاد دانشگاه کالیفرنیا، مینویسد: “در ایالات متحده، اَبرثروتمندان رسانهها، دولت و ارتش را تحت کنترل دارند؛ پیمان آتلانتیک شمالی ـــ ناتو ـــ که غالب کشورهای اروپایی عضو آن هستند، فقط ابزاری برای تضمین سرمایهگذاریهای آنها در سراسر جهان است. جنگ معاملهای سودآور است زیرا فروش تسلیحات سودهای کلان عاید آنها میکند. مهمترین هدف اَبرثرواتمندان کسب سود ۳ تا ۱۰ درصدی یا حتی بیشتر از سرمایهگذاریهاست بدون اینکه به خسارات و عواقب آن بیندیشند. آنها در همۀ نقاط جهان، در همۀ عرصههایی که سود مورد نظر را عاید آنها کند، از جمله در کشاورزی، نفت، املاک، تکنولوژی ارتباطات، تکنولوژی ژنتیک، صنایع نظامی، و توتون سرمایهگذاری میکنند و برای سرمایهگذاری و افزایش هرچه بیشتر ثروت خود از بانکها و مؤسسات سرمایهگذاری مانند «بلاک راک»، «بارکلی بانک»، «جِی پی مورگان» و «گلدمن ساکس» استفاده میکنند. برای آنها عواقب سوء سرمایهگذاریها در عرصۀ تخریب محیط زیست، غارت منابع، یا بهراه افتادن جنگها نقشی ثانویه دارد، چون هدف اصلی کسب سود هرچه بیشتر است. و هشدار میدهد که: «تمرکز ثروت و قدرت در دست اَبرثروتمندان است که منجر به ایجاد بحران جهانی شده و فقر، جنگ، گرسنگی، نابود کردن هویت ملی، و تبلیغات رسانهای در ابعادی گسترش یافته است که بقای بشریت را دچار مخاطره کرده است.»
در خاتمۀ این بخش از کتاب، نویسنده به نتیجۀ تحقیقات دانشگاه «پرینستون» اشاره میکند که خبرگزاری «بیبیسی» در آوریل ۲۰۱۴ منتشر و تأیید کرد که نظام سیاسی ایالات متحده الیگارشی است و نه دموکراسی. تهیهکنندگان تحقیقات دانشگاه مزبور، «مارتین گیلنس» و «بنیامین پیج»، این تحقیقات را با استفاده از نظرسنجیهای مستمری که بین سالهای ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۲ صورت گرفته بود انجام دادند. افراد انتخابشده از بین مشارکتکنندگان در نظرسنجیها از اقشار مختلف جامعه با درآمدهای مختلف بودند. نتیجۀ تحقیقات نشان داد که مطالبات افراد شرکتکننده در نظرسنجیها، بهویژه اقشار فرودست و متوسط جامعه، تأثیر بسیار اندکی روی سیاستهای اتخاذی دولتها در بازۀ زمانی مزبور داشته است. بنابراین، تحقیقات مزبور را با این نتیجهگیری به پایان بردند که در ایالات متحده نمیتوان از حکومت مردم یا حکومت اکثریت صحبت کرد بلکه ثروتمندان و لابیهای آنها هستند که سیاستهای دولت را تعیین میکنند.
جنگهای پنهان ایالات متحدۀ آمریکا
مهمترین اثر سیاسی، حقوقی و اخلاقی جنگ دوم جهانی، تأسیس سازمان ملل متحد پس از برگزاری کنفرانس سانفرانسیسکو در ۲۶ ژوئن ۱۹۴۵، و تصویب ممنوعیت توسل به زور در روابط بینالمللی بود. برای اولین بار در تاریخ بشریت، جنگ بهعنوان ابزاری در سیاست بینالملل ممنوع شد، البته بهاسثنای جنگ تدافعی یا دخالت نظامی با مجوز شورای امنیت سازمان ملل متحد. در مادۀ ۲، تبصرۀ ۴ منشور سازمان ملل متحد مقرر شده است: «همۀ اعضای سازمان ملل متحد در روابط بینالمللی از تهدید به توسل به زور یا استفاده از آن علیه تمامیت ارضی یا استقلال کشوری دیگر، یا از هر روش دیگری که با مقاصد سازمان ملل مباینت داشته باشد، پرهیز خواهند کرد.» در فصل ششم منشور، به همۀ کشورهای عضو و غیرعضو سازمان توصیه شده اختلافات فیمابین را از طرق مسالمتآمیز: از راه مذاکره، میانجیگری، سازش، داوری، رسیدگی قضایی، یا دیگر وسایل مسالمتآمیز، حل کنند، و اگر این اقدامات مؤثر واقع نشد، موضوع را به شورای امنیت سازمان ملل متحد ارجاع دهند. و منشور سازمان ملل شورای امنیت را موظف کرده است که ابتدا اقدامات لازم را از راههای مسالمتآمیز مبذول دارد و در صورت عدم موفقیت و در صورت بهمخاطره افتادن صلح جهانی، به ابزارهای دیگری نظیر استفاده از نیروی نظامی متوسل شود.
اما ایالات متحده، که خود یکی از بنیانگذاران سازمان ملل متحد بود، ارادهای مبنی بر رعایت مفاد منشور سازمان ملل و یا منشور حقوق بشر این سازمان نداشت، زیرا با پیروزی در جنگ دوم جهانی این کشور به جایگاهِ قدرت برتر جهانی صعود کرده بود و مصمم بود این موقعیت را حفظ کند، و حتی آن را توسعه دهد. در سال ۱۹۴۸، «جورج کنان»، پژوهشگر آمریکایی تاریخ، اهداف ایالات متحده را در تحلیلی اینگونه بیان کرد: «ما آمریکاییها که ۶/۳ در صد از جمعیت جهان را تشکیل میدهیم، و همزمان مالک ۵۰ درصد از ثروت جهان هستیم، مورد بخل و حسد دیگران قرار داریم؛ وظیفۀ واقعی ما تکوین روشی در روابط بینالمللی است که به ما امکان دهد این موقعیت نابرابر را حفظ کنیم…. برای این منظور، ما باید از احساسات و رؤیاپردازی دست برداریم، ما باید به پرداختن به اهداف مبهم و غیرواقع بینانهای نظیر حقوق بشر، بهبود کیفیت زندگی و دموکراتیزاسیون خاتمه دهیم…. ما باید با طرحهای روشن عمل کنیم … شعارهای خیالپردازانه هرچه کمتر مانع ما شوند بهتر است.»
در ۲۶ ژوئیۀ ۱۹۴۷، کنگرۀ آمریکا قانون امنیت ملی را تصویب کرد که سیاست خارجی این کشور را بر پایههای بهکلی تازهای استوار میکرد: نام وزارت جنگ به وزارت دفاع تغییر یافت و با نیروی دریایی ادغام شد، و بدینگونه پنتاگون پا به عرصۀ حیات گذاشت. با همان قانون، آژانس امنیت خارجی ایالات متحده ـــ سازمان سیا ـــ تأسیس شد و برای پیشبرد عملیاتهای پنهانی، صلاحیتهای جامعی به آن اعطا گردید. با تأسیس سازمان سیا، ایالات متحده دیگر نیازی به رجوع به شورای امنیت سازمان ملل یا اخذ مجوز از کنگره برای اعلام جنگ به کشورهای نامطلوب را نداشت. اینک سازمان سیا و نیروهای ویژۀ آن، در همکاری با مزدوران و ستون پنجم داخلی کشورها، میتوانستند دولتهای نامطلوب را ساقط کنند و همزمان رؤسای جمهور و وزرای این کشور میتوانستند هرگونه دخالت یا مشارکت در عملیات پنهانی را انکار کنند، امری که پس از آن به رویهای معمول در سیاست خارجی بدل شد. سخن «اریک آلتمن»، تاریخدان آمریکایی، در این زمینه بسیار گویاست: «امروز در سیاست خارجی آمریکا قابلیت دروغ گفتنِ قانعکننده پیششرط اساسی برای رسیدن به مناصب عالی است.»
کارنامۀ سازمان سیا مملو از توطئه، دروغپراکنی، ریاکاری، جنایت و کشتار است. در سال ۱۹۴۸، سازمان سیا اولین عملیات پنهانی خود را در ایتالیا بهاجرا گذاشت، و با دخالت در اولین انتخابات این کشور پس از جنگ جهانی دوم مانع از بهقدرت رسیدن ائتلافی از حزب کمونیست و حزب سوسیالیست این کشور شد. سازمان سیا، حزب دموکرات مسیحیِ متشکل از فاشیستها، سلطنتطلبان و همدستان آمریکا را تأسیس نمود و با دادن ۱۰ میلیون دلار به این حزب، و همزمان با اشاعۀ شایعات دروغ و بدنام کردن احزاب چپ، حزب دستساز خود را به قدرت رساند. بلافاصله پس از انتخابات و پیروزی حزب دموکرات مسیحی، آمریکا پایگاه نظامی در ایتالیا دایر کرد و در هنگام تأسیس پیمان آتلانتیک شمالی ـــ ناتو ـــ در سال ۱۹۴۹، ایتالیا جزو بنیانگذاران این پیمان بود.
در سال ۱۹۵۳، سازمان سیا دولت محمد مصدق را در ایران، و در سال ۱۹۵۴، دولت مردمی «جاکوبو آربنز» را در گواتمالا سرنگون کرد. در سال ۱۹۶۱، «پاتریس لومومبا» رهبر جنبش ملی کنگو، در همان سال، «رافائیل تروجیلو» را در جمهوری دومینکن، در سال ۱۹۶۲، «نگو دینه دیم» رئیس جمهور فاسد و سرسپردۀ آمریکا را در ویتنام سرنگون کرد، و در سال ۱۹۶۷، «چه گوارا» را در بولیوی بهقتل رساند. و با ترتیب دادن دهها سوءقصد و عملیات نظامی در صدد برآمد «فیدل کاسترو» را به قتل برساند و دولت سوسیالیستی کوبا را ساقط نماید. (صفحات ۱۶۷ الی ۱۸۲ کتاب)
کودتای نظامی ۱۹۶۴ در برزیل، کودتای نظامی ۱۹۶۵ در اندونزی، کودتای نظامی ۱۹۷۶ در آرژانتین، کودتای نظامی ۱۹۷۳ در شیلی، و دهها و صدها عملیات مخفی و انقلابهای مخملی که تا به امروز ادامه دارند، محصول فعالیت سازمان امنیتی مخوف سیا هستند.
در بخشهای بعدی کتاب، نویسنده جنگ ویتنام، رسوایی ایران ـ کنترا، واقعۀ ۱۱ سپتامبر و ابهامات مرتبط با آن، و جنگ علیه ترور را که منجر به تخریب افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، سومالی، و یمن و آوارگی میلیونها نفر شد، بررسی کرده است. بخش پایانی کتاب به تسلط امپریالیسم آمریکا در عرصۀ دیجیتالی، نقش آمریکا در کودتای ۲۰۱۴ اوکراین، گسترش ناتو تا مرزهای روسیه، و فراهم آوردن شرایط مطلوب برای ایجاد جنگ در اروپا، و نهایتاً سیاست آمریکا برای مقابله و مهار چین، اختصاص دارد.
«دانیل گانسر»، فعال صلح و مؤسس و مدیر «انستیتوی صلح و انرژی سوئیس»، هدف از نگارش کتاب را در پیشگفتار آن بیان کرده است:
«هدف من از نگارش این کتاب توانمندسازی جنبش صلح بود. همۀ انسانهایی که علیه جنگ، ترور، دروغ، و تبلیغات جنگ هستند، در جنبش جهانی صلح جای دارند؛ جنبشی که در سراسر جهان و در همۀ کشورها ، از جمله در ایالات متحدۀ آمریکا، همواره فعال بوده و همواره فعال خواهد بود. برای اثبات این مدعا که آمریکا دارای جنبش صلح قدرتمندی است، من در جایجای کتاب از شخصیتهای برجستۀ آن نقل قول کردهام: از «مارتین لوترکینگ»، که خواهان مقاومت صلحآمیز در برابر تبعیض بود، از «جانت جانکین»، فعال حقوق زنان و نمایندۀ کنگرۀ آمریکا، که در رأیگیری در مورد ورود آمریکا به جنگ اول و دوم جهانی علیه آن رأی داد؛ از «ادوارد اسنودن»، که برای روشن ساختن اذهان عمومی، جاسوسی از اسرار مردم آمریکا را فاش کرد؛ و بسیاری دیگر از فعالان این جنبش. اعضای جنبش صلح همواره با تکیه بر وجدان خود عمل کرده و خلاف مسیر آب شنا کردهاند. آنها در حالی و در زمانی ماهیت واقعی جنگها و دروغها و ریاکاریهای دولت آمریکا را افشا کردهاند که در اقلیت بودند. برخی از اعضای جنبش صلح، مانند «مارتین لوترکینگ»، بهقتل رسیدند. برخی دیگر، مانند «جانت جانکین»، به خیانت و فحشا متهم و بدنام شدند. برخی مانند «ادوارد اسنودن» بالاجبار ترک وطن کردند. ولی همۀ آنها الهامبخش هزاران نفز در مبارزه علیه جنگ، ترور و تبلیغات جنگ بودند. ایالات متحدۀ آمریکا بزرگترین تهدید برای صلح جهانی است. اما با همۀ انتقاداتی که ما فعالان صلح به ۳۰۰ هزار اَبرثروتمند آمریکایی داریم، هرگز و هرگز نباید اجازه دهیم جنبش صلح به نفرت علیه ملیتها دامن بزند. در جنبش جهانی صلح جایی برای نفرتپراکنی نیست. بسیاری از ۳۳۰ میلیون آمریکایی خواستار صلحاند. هرچند آنها مناصبی در کاخ سفید یا کنگرۀ آمریکا ندارند و بهعنوان آموزگار، هنرمند، نویسنده، فعال محیط زیست، فعال مدنی، باغبان و غیره کار میکنند، ولی از صمیم قلب طالب جهانی بهتر و صلحآمیزترند و برای تحقق آن مبارزه میکنند. شاید ما نام آنها را ندانیم، ولی تکتک آنها در جنبش جهانی صلح جای دارند و در پیشبرد اهداف آن مؤثرند.»
ــــــــــــ
* کتاب جنگهای غیرقانونی به قلم دانیله گانسر ـ Daniele Ganser توسط آقای خشایار بیانیفر به فارسی ترجمه و از سوی انتشارات مضمون منتشر شده است.