پایان بخش اول رصد کردن، کتاب پروندهی ناپدیدِ آقای سیاسنگ
آقای مرحوم دگروال قادر خان، غرقِ تَوَهُمِ خودنگری:
نوشتهی محمدعثمان نجیب
آنچه مربوط میشود بر انداز های من درآوردی اشخاص، بر عکسِ پیشآگهی دادنِ آقای سیاسنگ، در پروندهی ناپدید شان به وفور دیده میشوند. صفحهی ۲۳ پرونده، مختص است به گفتارنوشته های آقای دگروال قادر، منصبدار قوای هوایی آن زمان، پیرامون شخصیتِ آقای عبدالحمید محتاط و ببرککارملِ فقید. وی آقای محتاط را یک درز انداز و جاهطلب معرفی کرده. سطورِ ۱۲ تا ۱۳، صفحهی ۲۳. قهرمانتراشی های خودش، اعلام موجودیتِ خیالی سازمانی، به نام سازمان انقلابی اردوست، که خودش رهبری!؟ آن را داشت. در هیچ یک از اسناد حزب دیده نه شده که چنان سازمانی وجود خارجی تشکیلاتی پنهان و عیان داشته و سپس با هر دو یا یک جناحِ حزب مدغم شده باشد. به ویژه که در سطرِ (۱۷) صفحهی (۱۹) کتاب، از قولِ هریسون در بارهی شخص آقای جنرال قادر چنین میخوانیم :
(… دگروال قادر رئیس قوای هوایي فارسیزبان که با پرچمیها روابط مستحکم نداشت، تحصیل یافتهٔ شوروی* و یکی از سران سازمان نظامی تحتالحمایهٔ GRU بود… هریسون، در همین صفحه، در سطورِ ۲۰ تا ۲۶، دگروال قادر را شخص بیاعتماد نزدِ امین وانمود کرده، در سطور ۲۵ و ۲۶- دو روایت را در موردِ قادر خان میآورد. که یا خودش در اتاق کار خود پنهان شده، و دربِ اتاقِ خودش را از داخل قفل کرده. یا هم خلقی های مخالفش او را دو دل خوانده اند که نه میخواست در کودتا شرکت کند. یا موافقینش گفته اند که طرفداران داود او را در اتاق زندانی کرده بودند. از هر دو روایت اگر هر کدام صحت داشته باشد. آقای قادر یک شخص جبون و ترسو و لافوکی بوده است. برخلاف آنچه در سطورِ ۱ تا ۵ صفحهی ۲۳ کتاب از خود تعریف کرده است. مادو سمیران، گماشتهی نظامی سفارت هند در کابل، آقای دگرول قادر را متهم به جاسوسی برای GRU کرده، در ۵ سطرِ پایانی صفحهی ۱۹ و ۵ سطرِ صفحهی ۲۰، وی را عامل افشای کودتای امین به سازمان GRU دانسته، و دلیلِ عدم اشتراک وی در کودتا را کسبِ هدایت از سازمان GRU وانمود میکند…) حالا چه کسی باور دارد که یک فرمانده مقتدر هوایی، به قول خودش یک رهبرِ قبول شدهی یک سازمان انقلابی در محیط کار، با آن همه تشکیلاتی که گویا مخفی یا علنی ایجاد کرده بود، مانند یک اسیرِ بگیل حتا نه تواند تصمیمی در آن لحظات سرنوشت ساز بگیرد؟ چنین شخصی، به جزء یک مداری دروغگفتار بدون عملِ سِحر و ساحری چی بوده میتواند؟ هیچ.
آقای دگروال قادر، بی آنکه در زمان حیات و نوشتن خاطرات!؟ شان به وجدان خود مراجعه میکردند. در برگهی ۲۳ کتاب، روایتی را از خود گذاشته اند که بسیار بازاری است. اگر به احتمال قوی، آقای سیاسنگ نقل قولِ شان را دُم بریده آورده باشند، هم از سطورِ اخیرِ مندرج صفحهی ۲۳ معلوم است.
(۲)
با مطالعهی کتاب پروندهی ناپدید، نزد من، آقای دگروال قادر، متهم به قتل اکبر خان و یعقوب خان و پنج نفر دیگر اند:
از کلمهی ( مدتی) شروع تا کلمات ( گرفت و کشت )، روایت جبونانهی عدم حمایت خود از رفیقش محمداکبر نام هممسلک خودش را یادآوری کرده و بسیار بیعاطفه نسبت کشته شدن اکبر خان و یعقوب خان و پنج نفر دیگر یادکرده اند. آقای دگروال قادر، در این بخش روایت، ثابت ساخته که واقعاً حفیظالله امین و برادرانش جنون آدمکشی داشته اند. در این روایت از نامِ برادر حفیظ الله هم یادی نه میکند که چی بود؟ و چهگونه از سفرِ یعقوب خان و اکبر خان به طرف کندز و بدخشان اطلاع حاصل کرد؟ و برادر امین که والی کندز و نمایندهی امین در آن سمت بود، در کجا آن هفت نفر را پیدا کرد و کُشت؟ در سطورِ ۷ و ۸ همین صفحهی ۲۳ تعداد همراهان خودش را هفتاد تا هشتاد نفر به شمول اکبر و یعقوب میگوید. در همینجا، اکبر نام را اهل پنجشیر و یعقوب را اهل جبلالسراج معرفی میکند. ولی نه میگوید که یکی از دلایل کشته شدن مرموز آنان شمالی وال بودن شان نه بود؟ یا آقای دگرول قادر نه گفته اند که از کجا دانستند، آن دو رفیق روز های جوانیاش، به زون جنوب شرق سفر کرده بودند. و از کجا دانستند که پنج نفر دگر هم با اکبر و یعقوب همراه بودند. وقتی تعدادِ شان را آگاهی داشتند، به صورت قطع نام ها و وظایف آن پنج نفر دگر را هم میدانستند. دلیل این ابهام چیست؟ یا چی بود؟ وقتی، خواننده عادی چنین موارد را میخواند، اهمیتی برایش نه دارد تا فکر کند، عمق ماجرا چه بوده؟ ولی زمانی کار آگاهان جرم و جنایت شناسی به آنجا میرسند، بی درنگ، دگروال قادر خان را، عامل فرضی افشای نام ها و مسیر حرکت اکبر و یعقوب و همراهان شان میدانند. دلیل شان هم آن بوده میتواند که، آقای دگروال اصل ماجرا را در روایت شان پنهان کرده و فکری هم نه داشتند، تا روزی مورد شک و گمان قرار بگیرند. گمان غالب من، آن است که اصلاً اکبر و یعقوب با پنج نفر دگر، به طرف کندز و بدخشان نه رفته اند. احتمالاً در کابل یا شمالی و پنجشیر به هدایت خود قادر خان کشته شده باشند. یا در خوشبینانهترین حدس اوپراتیفی و کشفی، آقای دگروال قادر، از جریان سفر و تعداد آنان خبر بودند. که یا به مشورهی او حرکت کردند، بدون آن که بدانند، خود دگروال قادر دامی برای کشته شدن آنان پهن کرده بوده باشد. و در گمان دیگر، اکبر و یعقوب یا یکی از آن هفت نفر، به حسن نیت و اعتماد نسبت به دگروال قادر، مسیر سفر خود را به ایشان افشا کرده بوده باشند. در هر حالتی که حدس و گمان داشته باشیم، سر انجامش به دست داشتن عمدی یا غیر عمدی دگروال عبدالقادر خان در قتل آن هفت نفر میرسد. غیر عمد بودنش بسیار ضعیف است. چون خود دگروال بر راندن یعقوب از نزد خودش اقرار و او را متهم به خیانت کرده است؟ مگر ممکن است، وقتی مظلوم واقع شوی، و توسط کسی که به او اعتماد داشتی حکم دریافت کنی، تا رسیدن احوال او از خانه بیرون نه شوی، تو، سر به خود، آن هم با شش نفر دگر به سمتی، راه بیافتی و در دم به جال کشتار، گیر افتی؟ از اصل ماجرا دور نه رویم و به گفتار بازاری این آقا:
در ۱۰ سطر اخیر صفحه ۲۳، خودش را رهبر انقلابی معرفی کرده، ولی نشان میدهد. ولی خواندید، مه نه رهبری بود و نه هم انقلابی یی. شاید ایشان تعریف سیاسی و انقلابی را خطا درک کرده بودند. چهگونه میشود، رهبر انقلابی، گویا سازمان جوانان در اردو باشی و نه که انقلابی بودن، خودش یک سیاست است. و ادعای انقلابی بودن، بدون سیاسی بودن مردود است. در همین روال، ایشان، آقای محتاط را از همراز های خود شان جا زده اند. در حالی فقط ۶ سطر بالاتر، جنابِ محتاط را درز انداز معرفی کرده بودند. در این یادآوری هم، وابستهگی آقایان پاچاگل وفادار و از طریق ایشان، اقای محتاط را عوامل یا رابطهداران داودخان دانسته اند. ما در موقعیت دفاع از دو بزرگوار اخیر نیستیم و خود شان میدانند که چه کنند؟ آقای دگروال قادر، بدون کامل ساختن گپ های اول، یا پیشگفتار برای چهگونهگی آشنایی و معرفت با شادروان ها ببرک کارمل و نورمحمد ترهکی. گستاخانه و بازاری و متکبرانه میگویند که: ( در اولین نشست پیش از این که برای ما نان بیاورند و دسترخوان بیاندازند، من گپ را شروع کردم و گفتم: آقای کارمل…)، نامبردن سبک در خاطرات، از یک رهبر سیاستدانی که معلوم نیست در کجا و چهگونه ایشان را ملاقات کردند؟ حد اعلای بیفرهنگی آقای دگروال را نشان میدهد. به ویژه که خودش معترف است برای نادانی در سیاست. چون خودش انقلابی، بی سیاست!؟ بوده هههه و آن هم درست زمانی که دنبال یک رهبر سیاسی بودند…
(۳)
دگروال صاحب قادر خان،خاصتاً تعلیمات خوب نه دیده بودند:
یکی از ویژهگی های انسان خردمند، آن است تا در هرگاه و هر زمانی، که از کسی یاد میکند، پدیدهی زشت دروغپراکنی و خود محور گفتاری را کنار بگذارد و در گفتار یا بازگفتار روایات، پیوسته و شمرده اندیشه داشته باشد. این مورد در نوشتهیی که از نام آقای دگروال قادر وجود دارد، فاقد این ارزش هاست. آقای دگروال گفته اند که گویا برداشت شان از روز اول در مورد ببرک کارمل فقید تغییر نه کرده. سطر ۷ صفحهی ۲۴ کتاب. در ادامهی این تراشهی تزویری از نام خودشان بر ضد کارمل فقید، هر آنچه ناصواب است، نوشته اند. سطرِ ۸ تا ۱۸ همان صفحه. آقای دگروال قادر، در سطور ۱۸ تا ۲۶ همان صفحه، باز هم شادروان ترهکی صاحب را مانند نوکر خود دانسته و جالب آن که خودشان را پروانهی اهورایی سیاست جهانی معرفی داشته و هر دو رهبر را متهم به کوتهنظری و محدودیت وسعتِ دید نموده و خود شان را روشنفکر!؟ گاه شرق نگر و گاه غرب وانمود کرده و اصطلاح عقربه را به عنوان پیشوند روشنفکر جا زده اند. و حین گفتار، فکر داشتند در پرواز اند و چشمان شان عقربه های مختلف چرخ بال ها را روایت میکردند. آقای دگروال، آگاه نه بودند که تاریخ نزد هر کسی است و کسی نه میتواند کاری را که کرده است از چشم تیزبین و زبان بیرحم تاریخ و حافظهی نامیرای تاریخ پنهان کند. صفحهی ۲۵ کتاب از سطر ۱ تا ۷ روایت دو تن از خارجی ها هریک ولادیمیر و والری به شمارهی ۲- دگروال صاحب را تنها قادر یاد کرده، ایشان را فاقد داشتن روح جنگجوی آرمانی دانسته و بر عکس دو رهبر ( ترهکی و کارمل ) را عناصر برازنده و زندهگی وقف کرده، در سیاست دانسته و سخنی را از تشکیل سازمان جوانان انقلابی میآورد که دروغ کامل آقای دگروال را افشاء میکند. یعنی آن سازمان زمانی تشکیل شده بود که جناب ایشان در شوروی مصروف تحصیل بودند. وقتی برگشتند، سازمان ایجاد شده بود. و بدون رهبر بود. پس ادعای رهبری آقای دگروال اینجا مردود است. همین روایت در سطر های ۱۶ و ۱۷، دگروال صاحب قادر خان را “خاصتاً” فاقد داشتن تعلیمات معرفی و در سطور ۲۱ تا ۲۳ همین صفحه، پیوستن آقای دگروالقادر خان را به گروه داودخان افشا کرده است.
پایان بخش اولِ پیگیری و رصدِ پروندهی ناپدید، کتاب آقای سیاسنگ.