چرخ گردون
به غربت تن جدا جانم جدا سوخت
به درد و غصه و جور و جفا سوخت
به این درماندگی این چرخ گردون
نمی دانم چرا تنها مرا سوخت
ندارم شکوه از بیگانه هرگز
ولی آزار درد آشنا سوخت
ز آه شوله ای طفل یتیمی
به صد ها خرمن اهل جفا سوخت
چی پروا اغنیا دارد به قحطی
اگر در آتش غم بینوا سوخت
وطن ویرانه و کشتن به هر سو
مرا فکر غم این ماجرا سوخت
بنازم حمت پروانه از شوق
به گرد شمع از سر تا به پا سوخت
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا
۶/۳/۲۰۲۳