عثمان نجیب
عمریست که شیدای نگاه تو من ام تو نه دانستی
خمار پیامی ز صریر صدایی تو من ام تو نه دانستی
بی خود و بی دل دیده در گذر گاه پیام تو دارم و تو
باور بلند رضای تو و نگاه مست تو ام و تو نهدانستی
تو ز خود بیخودی و تو غرق بحر غرور ای بی خیال
من سودا زدهیی سراپا غرق در پاشنه سرایی تو ام
نه لعلی خواهم ز تو نه رستن سمن تو نه دانستی
من رستهیی رستهی سمنسار باغ نگاه تو ام و تو
من ارغوان رنگین بهار باغستان تو ام تو نه دانستی
من کاکتوس خود سر گلستان تو نیستم ای بی خبر
تو کجا روی ز خاطر در بی مروتی من ای کوه فطانت
لالهی سرخ خونین در سینهی نگاه تو ام تو نه دانستی
خفته به آغوش خیال تو هم آغوش مرگ خاطرات ام
شعر بلند من غزل سبز قامت تست و تو نه دانستی
بذر شور رخسار تو حاصل سبزی مزرعهی بهار تست
تو نه توانی روی از یاد من ای یاد کهنهگی های من
نه توانی بری از یاد مرا ای بی خبری که باخبری دگر