انقلاب ١٨٤٨ فرانسه، انقلابی خلقی بود
چگونه میتوان انقلاب ١٨٤٨ فرانسه را تفسیر نمود؟ خیانت بزرگ بورژوازی به خلق. چگونه میتوان حمام خونی که انقلاب را در آن خفه کردند، فراموش کرد؟
در سالهای ١٨٤۵ و ١٨٤٦ قشرهای ضعیف جامعه بهشدت از قحطی ناشی از برداشت بد محصول رنج میبرند. دهقانان علیه «محتکران غلات» به پا میخیزند. کارگران شمار «گروههای مقاومت» را افزایش میدهند. در اثر بحران در صنعت که به بسته شدن شرکتهای کوچک و متوسط میانجامد، بیکاری گسترش مییابد. آهسته آهسته شاهد آگاهی انقلابی کسبه و سپس کارگران هستیم.
درباره اصلاح قانون انتخابات سخن گفته میشود. حس میشود که این اصلاح قرار است با خشونت تحمیل شود. بهمدت شش ماه، طرفداران اصلاح قانون انتخابات، ازجمله جمهوریخواهان که خواهان حق رأی برای همگان هستند، در تمام فرانسه ضیافتهای هزار نفره میدهند که در آنها طومارهایی برای حق رأی همگانی جمعآوری میکنند.
لوئی فیلیپ، پادشاه آینده فرانسه، در روز ٢٢ فوریه، این ضیافتها را در پاریس قدغن مینماید.
تظاهرات عظیمی پایتخت را تکان میدهد که خیلی زود به شورش واقعی تبدیل میشود.
خلق حضور دارد. تولیدکنندگان، مغازهداران، خردهبورژواها، کارگران، دانشجویان، بیکاران، تهیدستان، ولگردان، بیچیزان. نفرت از «گیزو»، رئیس دولت نیز آنجاست. گیزو روز ٢٣ فوریه استعفاء میدهد. با شنیدن این خبر، خلق پاریس خواستار چراغانی خیابانهاست. سنگربندی خیابانها در همه جا آغاز میشود. بهزودی صدای تیراندازی به گوش میرسد. دو گردان بدون اخطار و از نزدیک به یک گروه از کارگران که به خواندن مارسی یز، سرود ملی فرانسه، مشغول بودند، تیراندازی میکنند.
پنجاه و دو تن کشته میشوند. پنج جسد را روی یک گاری به دور شهر میگردانند. خلق، مردههایش را تمام شب با خود همراه دارد. آنچه که بهنام «گردش اجساد» نامیده شد، درواقع فراخوانی برای مسلح شدن است. «تی یر» بهجای گیزو مینشیند. مردم بهسوی کاخ شاه در باغ «توایلری» حرکت میکنند و هرچه در آن است به غارت میبرند. لوئی فیلیپ به انگلستان فرار میکند.
روز ٢۵ فوریه خلق بر خیابانها مسلط است. حتی یک سرباز، یک ژاندارم یا یک نگهبان دیده نمیشود. همه جا جشن است و رقص و سرور. جمهوری دوم اعلام میشود.
خلق پیروز شده است. اما نه برای مدت زیادی. مانند همیشه، بورژوازی میرفت که پیروزی او را از دستش برباید.
ضدانقلاب به آهستگی ولی با قدرت برمیخیزد. مانند همیشه، همه چیز از بانکها آغاز میشود. شرایط مالی نظام خود را تحمیل میکند. هیچ چیز نوینی رُخ نمیدهد. نجبای مالی با بورژوازی صنعتی و تجاری ائتلاف میکنند. سپس بانک مسلط میشود، قدرت خود را گسترش میدهد و کمکم دنیای صنعت و بازرگانی را میبلعد. خلق که او نیز به خودآگاهی رسیده است متوجه میشود که بیهوده فریاد میزند «یا مرگ یا آزادی»، نزدیک است که توسط دولت موقت (که توسط بانکدار «گوشو» مسلح میشد) در آتش «جزغاله» شود. در دولت موقت اشخاصی کاملاً راستگرا، مانند لامارتین، لودرو، رولن، آراگو، یوپن و لور وجود دارند که میروند تمام اپوزیسیون سوسیالیست را حذف کنند. روز ١۵ ماه مه، بلانکی، باربس، راسپای، لورو دستگیر میشوند.
همه جا بدون اخطار تیراندازی میشود.
تا ژرفای فاجعه میروند.
روز ٢٤ ژوئن، مجلس مؤسسان، که از عناصر جمهوریخواه خالی شده است، قدرتش را به ژنرال کاوینیاک، وزیر جنگ، واگذار میکند. مجلس مؤسسان دیکتاتوری و حکومت نظامی اعلام میکند. روز ٢٦ ژوئن ١٨٤٨ ساعت ١٢، سرکوب روشمند آغاز میشود. برای خلاصه کردن وضعیت به اعداد رسمی بسنده میکنیم: ۱۲هزار زندانی، ۳هزار کشته، ۴هزار تبعیدی به مستعمرات، بدون محاکمه. اعداد غیررسمی بسیار بیشتر است.
همه جا بدون اخطار تیراندازی میشود. تا ژرفای فاجعه پیش میروند. بازماندگان این فاجعه را در زیرزمینهای توایلری، مدرسه نظام و شهرداری میاندازند. زندانیها را در سلولهای مملو از گل و لای و آشغال رویهم تلنبار میکنند. هر از چندگاهی، نگهبانان برای خنده، از پنجرههای کوچک سلولها بر روی زندانیها تیر اندازی میکنند.
اینگونه بود که انقلاب ١٨٤٨ پایان پذیرفت.
در ماه فوریه شاهد گردآمدن کارگران، دانشجویان، مغازهداران، تجار و خردهبورژواها بودیم. ولی پس از آغاز فاجعه در ماه ژوئن، خلق درک کرد که فریب خورده است. که انقلاب بهنفع پولداران، مغازهداران، خردهبورژوازی مصادره شده است. دانشجویان نیز صفوف انقلاب را ترک گفتند.
خلق که خونش ریخته شده بود، دیگر بههیچ چیز کاری ندارد. دیگر باور ندارد که پرولترها به جمهوری وابسته هستند. دیگر از جای خود تکان نخواهد خورد. تصمیم میگیرد که تنها بازیگر انقلاب باشد و «فقط در آن زمانی که تشخیص دهد، انقلاب را بهراه اندازد.» و آنهم چندین دهه بعد، در کمون پاریس بهوقوع میپیوندد.
روزهای ژوئن
نوشته: فردریش انگلس
خلق دیگر مانند ماه فوریه روی سنگرها فریاد نمیزند که بهخاطر میهن حاضر به مرگ است. کار گران ٢٣ ژوئن برای زنده ماندن مبارزه میکنند چون میهن دیگر برای آنان معنای خود را از دست داده است. انقلاب ماه ژوئن، انقلاب ناامیدیست و این با خشم خاموش، با خونسردی حزنانگیز است که برای انقلاب میرزمند. کارگران میدانند که برای مرگ یا زندگی مبارزه میکنند و در برابر خطیر بودن وحشتناک این مبارزه، روح سرزنده فرانسوی خاموش میماند … اتفاق آرای شاعرانه ماه فوریه، آکنده از تخیلات درخشان، مملو از دروغهای زیبا که محترمانه توسط خائنی بهنام لامارتین با جملاتی زیبا بیان میشد، دیگر وجود ندارد.