آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

مردم ما در دو راهۀ  استبداد طالبانی و بی اعتمادی…

نویسنده: مهرالدین مشید افغانستان سرزمینی در پرتگاۀ ناکجاآباد تاریخ مردم افغانستان مخالف…

«
»

لجام گسیختگی سرشار یا دانش حقیر بخش دوم و سوم

بخش دوم:

حالا در مورد مارکس باوری روسی:

رهپو مینویسد:

«به این دلیل نی مارکس و حتا انگلس، گپی در بارهٔ انقلاب سوسیالیستی در روسیه به زبان آوردند.»

آیا ضرور بود که مارکس و انگلس بهجای، چرنیشیفسکی، پلخانف، تروتسکی، لنین و سدها تیوریسن روسی دیگر برای رشد پروسهها و انقلاب سوسیالیستی در روسیه ناگزیر و ناچار نسخهیی از پیش آماده میدادند؟ استناد شما در شرایط مشخص روسیه بر کدام فاکت و حقیقت تاریخی و تیوریک استوار است که خیزش اکتوبر یا انقلاب سوسیالیستی روسیه یک کودتای لنینی بود؟

رهپو مینویسد: «خود لنین نیز این گپ مارکس را که آگاهی سیاسی و طبقاتی محصول خود به خودی قوانین تکامل تاریخی و اقتصادیاند، زیر پا نمود. لنین خلاف این امر، یادآور شد که آگاهی سیاسی و طبقاتی را سازمان انقلابی میتواند با تزریق نظریههای انقلابی در ذهن تودهها، ایجاد نماید.» رهپو اینجا از متن اصلی هیچگونه موخذ ذکر نمیکند.

آقای رهپو!

اینست اصل گفته ء لنین:

«مضمون اصلی فعالیت سازمان حزبی ما، باید کار تبلیغاتی سیاسی که تمام جهتهای زندگی را در میان وسیعترین تودهها، روشن سازد؛ باشد.» (چه باید کرد. ص ۳۳۹.)

آقای رهپو، اگر با این حرف کارل مارکس: «آگاهی سیاسی و طبقاتی محصول خود به خودی قوانین تکامل تاریخی و اقتصادیاند» از دید و برداشت شما بنگریم، پس باید مارکس و مارکسیستها، دست روی الاشه و چهارزانو مینشستند، دست به ایجاد سازمان انقلابی چون انجمن هگلیست های چپ و اتحادیه کمونیستها نمیزدند، مانیفیست برای حزب کمونیست و پرولتاریای جهان نمینوشتند، انقلاب اروپا و کمون پاریس را ارزیابی نمیکردند و بیانیه انترناسیونال اول را نمینوشتند. انترناسیونالی که باوجود جدایی باکونین و انتقال شورای آن به نیویارک در آن زمان، نقش تاریخیاش رابه حیث لیدر و رهنمای جنبشهای کارگری در دنیا به نیکویی انجام داده بود. انترناسیونالی که بازتاب فعالیتها و پی آمدهایش، رشد گستردهتر جنبشهای کارگری و در نتیجه، ایجاد احزاب کمونیستی، سوسیالیستی و انقلابی در سراسر جهان شد.

انترناسیونال اول در ۲۸ سپتامبر ۱۸۶۴ در لندن تأسیس شد. اعلامیه تشکیل آن را مارکس نوشت. این سند به برنامه پرولتاریای انقلابی در قرن نوزدهم مبدل شد و به وضاحت در آن وظیفه پرولتاریا، سرنگون ساختن قدرت سرمایه و استقرار حکومت کارگران از راه مبارزه سیاسی تعریف شده بود، نه

اینکه آنها میباید مینشستند تا آگاهی سیاسی و طبقاتی بهصورت خود به خودی به وجود میآمد. (یادمان نرود، گفتمان پیرامون انترناسیونال دوم که ادامه ء نخستین است و شما آن را بدون کوچکترین برهان و دلیل و یا استناد تیوریک و تاریخی رد کردهاید، درین کوتاهه نمیگنجد.) در این صورت این تیوری طبقات، انتاگونیزم طبقاتی، انقلاب اجتماعی بهمثابه لوکوموتیف تاریخ، تشکیل اتحادیهها و نقش فعالانه ء کارل مارکس در انقلاب خونین اروپا همه باید هیچ باشند.

به گمانم تعبیر آقای رهپو از آن گفته ء کارل مارکس ناقص و خیلی سطحی است. آقای رهپو ادعا میکند که لنین به این اصل تیوری مارکس پشت پا زد. ندانستم، لنین در کجا و چگونه به این اصل تیوریک و جامعه شناسانه ء کارل مارکس پشت پا زد؟ ندانستم نویسنده، این واژه «تزریق!» را از کدام اثر لنین شکافتند؟

لنین نوشت: «تمام تربیت سیاسی بعدی تودههای مبارز و سمت یابی سیاسی در مبارزه، وظیفه حزب کمونیست است.»

کجای این اندیشه از نادرستی پراتیک اجتماعی رنج میبرد؟ مگر میشد با تضرع، یا خود به خودی غیرآگاهانه، یا با ریفورم، نظام سرمایه را واژگون کرد؟ یا سرمایه سالار برای رضای خدا، داوطلبانه یا با عذر و زاری از بهره کشی و نظام مسلطش منصرف میشد؟ میپندارم که یا مارکس اینجا به خطا میرود یا ما در ارزیابیهای مان از تیوری های مارکس به خطا میرویم. با درد تمام، بزرگترین مشکل روشنگران ما اینست که در ارزیابیهای خویش بلاواسطه و مستقلانه به نوشته های بزرگان اندیشه نمی پردازند، بلکه با اتکا به نقل قول ها از دست دوم و سوم و یا پیروی ناقص از نیولیبرال هایی چون کارل پوپر، بی جی تایلرودیگران، خود را روشنگر، مینامند. اینست مشکل شما آقای رهپو و همتایان دیگر رهپو. هرگاه از جناب رهپو بپرسم که چند اثر ولادیمیر ایلیچ لنین را بادقت و دید نقد گونه، بیطرفانه و روشنگرانه مطالعه کرده اند، پاسخ چه خواهد بود؟ من در نوجوانی بارها، یک رساله کوچک و بنیادین لنین را بنام: «سه منبع و سه جز مارکسیزم» خواندم. من تاکنون به خاطر ندارم که لنین به جزتشریح آموزه های بنیادی مارکس چیزی فراتر از آن گفته و به انحراف رفته باشد.

آقای رهپو!

بیایید به بخشی از حقیقتهای زندگی لنین نگاه کنیم: لنین در نوجوانی زیر تأثیر اندیشههای انقلابیونی چون چرنیشیفسکی، پلخانف، ادبیات انقلابی روس و شرایط مختنق آن زمان قرار گرفت. «چه باید کرد؟» اثر چرنیشیفسکی از همان اسطورههای شهنامه فردوسی الهام میگیرد که لنین «چه باید کرد؟» خویش را نوشت. لنین در زندگی کوتاهش بیشتر از چهل و پنج اثر نوشته است. از نخستین اثرش: وظیفه فوری ما و توسعه سرمایه داری در روسیه ۱۸۹۹ تا آخرینش که بیشتر بیانیهها بوده: قدرت شوراها چیست، پیرامون دسپلین کاری، پیرامون مالیات طبیعی.۱۹۱۹-۱۹۲۰. چهار اثر بزرگ لنین: امپریالیزم بهمثابه آخرین مرحله ء سرمایه داری، دولت و انقلاب، انقلاب پرولتری و کاوتسکی مرتد، بیماری کودکی و چپروی در کمونیسم، پس از ۱۹۱۷ نوشته شدهاند؛ یعنی از سیزده

اثر بزرگ فقط چهار تایش در دوران قدرت شوراها و باقی در شرایط حاد مبارزه ء سیاسی، پیش از قدرت و در حالت اپوزیسیون نگاشته شده است. توسعۀ سرمایه داری در روسیه ۱۸۹۹. چه باید کرد؟ ۱۹۰۲ یک گام به پیش، دو گام به پس ۱۹۰۴. دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک ۱۹۰۵ ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم ۱۹۰۹. دفترهای فلسفی ۱۹۱۳. حق ملتها برای خودمختاری ۱۹۱۴ نگاشته شدهاند.

حالا از شما میپرسم که در نوشته ء نقد گونه ء تان بر لنین، کدامیک ازین اثرها را با دقت مطالعه فرمودید و کجای آن تزها را به نقد گرفتید؟ بیایید بهعنوان یک نمونه: از اثر، ماتریالیزم و امپریوکریتیسیزم لنین نام میبریم و بینیم که لنین مارکسیزم رابه گفته ء رهپو چگونه به انحراف کشانده: (امپریوکریتیسیزم، به این باور است که آگاهی تنها از راه حسهای تجربی ناشی میشود، یعنی دید اپستومالوژی (معرفت شناسی یا شناخت شناسی) یا شناخت انسان، همراه با راسیونالیزم و شک گرایی اساس آن میباشد. امپیریوکریتیسیم یک تیوری پازیتیف شناخت است که چند گرایی رامیان برداشتهای جهان ذهنی وجهان خارجی مادی رد میکند، زیرا، تمام وسایل شناخت از تجربه ء سُچه ناشی میشود، شناخت و دید یک جانبه (مونیزم)، پایه و کار ساخت، شناخت امپریوکریتیسیزم است؛ یعنی چیزی بهعنوان واقعیت عینی در خارج از ذهن ما وجود ندارد و همه چیز در احساسها و تجربهها، صرفاً ذهنی خلاصه میشوند). جهت عمده این کتاب پیکار ماتریالیزم با ایدیالیزم و روشن کردن شناخت ماتریالیستی یعنی وجود واقعیت عینی خارج از ذهن ما و توانایی انسان در شناخت این واقعیت است. این کتاب پیرامون، «توضیحات انتقادی بر یک فلسفهی ارتجاعی» از دید مارکسیزم واقعی، توسط لنین نگاشته شده است. بیشترین بخش آن، ادامه همان گفتمانهای تیوریک و فلسفی انتی دیورنگ است، که بر «وحدت واقعی بودن جهان در مادی بودن آن است»، یعنی تیوری شناخت، تأکید میکند. در مقدمهی چاپ دوم کتاب آمده است: «این کتاب راهنمایی باشد برای آشنایی با فلسفهی مارکسیزم، ماتریالیزم دیالکتیک و نتایج فلسفی از اکتشافهای اخیر در علم طبیعی.»- لنین. چاپ دوم. ۱۹۲۰.

کتاب از: «ده سؤال از یک سخنران»، پس از دو پیشگفتار آغاز میشود. کتاب، زیر این عنوآنها نوشته شده است: – ماتریالیزم و امپریوکریتیسیزم، توضیحات انتقادی بر یک فلسفه ارتجاعی فصل نخست: تیوری شناخت از امپریو کریتیسیزم و ماتریالیزم دیالکتیک، شامل بخش های: احساسها و ترکیب های احساسها، کشف عناصر جهان، هم آهنگی اصلی و «ریالیزم ساده لوحانه»، آیا طبیعت پیش از انسان وجود داشت؟ آیا انسان با کمک مغز قادر به فکر کردنست؟ خود گرایی ماخ و اناریوس. فصل دوم: تیوری شناخت از امپریوکریتیسیزم و ماتریالیزم دیالکتیک یا تیوری شی فی النفسه یا رد فردریک انگلس توسط مخالفین اندیشه او، تفوق ویا تجدید نظر در انگلس توسط بازارف، فویر باخ و ژ-دیتزگن در باره شی فی النفسه، آیا حقیقت عینی وجود دارد؟ حقیقت مطلق و نسبی و التقاط گرایی انگلس توسط بوگدانف، معیار پراتیک در تیوری شناخت.

فصل سوم: تیوری شناخت از امپریوکریتیسیزم، -ماده چیست، تجربه چیست؟ خطای پلخانف در مورد مفهوم «تجربه»، علیت و ضرورت در طبیعت، اصل اقتصاد در تفکر و مسله وحدت جهان، مکان و زمان، آزادی و ضرورت. فصل چهار: ایدیالیست های فلسفی بهمثابه رفقای همسنگر و جانشینان امپریوکریتیسیسم، (مسله ی رابطه ماخ و اناریوس با کانت)، انتقاد برکانت گرایی از چپ و راست، دو نمونه انتقاد بر دیورنگ، فلاسفه ء ایماننتس، همزمان ماخ و اناریوس، امپریوکریتیسیزم به کجا میرود؟ آمپریومونیسم بوگدانف، تیوری سمبولها (هیروگلیف) و انتقاد برعلم هولتز، دو نمونه انتقاد بر دیورنگ، چگونه ژ. دیتزگم میتوانست مورد انتقاد فیلسوفان ارتجاعی قرارگیرد؟

فصل پنجم: انقلاب اخیر در علم طبیعی و ایدیالیسم فلسفی. بحران در فزیک، جسم ناپدید شده، آیا حرکت بدون جسم امکان پذیر است؟ دو گرایش در فزیک مدرن و روح گرایان انگلیسی، دو گرایش در فزیک مدرن و آیدیالیسم آلمانی، دو گرایش در فزیک مدرن و ایمان گرایی فرانسوی، یک فزیکدان آیدیالیست روس، ماهیت و اهمیت ایدیالیزم فزیکی. فصل ششم: امپریوکریتیسیم و ماتریالیزم تاریخی. دخالتهای امپریوکریتیسیست های آلمانی در حیطه ء علوم اجتماعی، چگونه بوگدانف مارکس را تصحیح میکند و تکامل میدهد، مبانی فلسفه ء اجتماعی سووروف، احزاب در فلسفه و مغشوشان فلسفی، ارنست هگل و ارنست ماخ، سپس لنین به نتیجه گیریهای معین متناسب با روح اندیشههای مارکس میرسد: ۱-سه بخش نخست کتاب به مقایسهی مبانی تیوریک ماتریالیزم دیالکتیک با مبانی تیوریک امپریوکریتیسیزم مقایسه شده. ۲- موقعیت امپریوکریتیسیسزم بهعنوان یک مکتب در فلسفه در رابطه با سایر مکتبهای فلسفی باید تعیین شود. ۳- رابطه غیرقابل تردید بین ماخیسم و یک مکتب در یک شاخهیی از علم جدید باید در نظر گرفته شود. ۴- در پشت مکتب گرایی تیوری شناخت امپریوکریتیسیم، آدم باید بتواند مبارزه احزاب در فلسفه را ببیند. مبارزهیی که در آخرین تحلیل، تمایلها و ایدیولوژی طبقات آشتی ناپذیر در جامعه مدرن را بازتاب میدهد.

در پسین: نقش عینی و طبقاتی امپریوکریتیسیزم کاملاً در ارایه خدمت صادقانه به ایمان گرایان است. در مبارزهی شان علیه ماتریالیزم، در کل و بهویژه علیه ماتریالیزم تاریخی. شکست انقلاب ۱۹۰۵-۱۹۰۷ روسیه در درون جریان سوسیال دموکراسی روس، موج نیرومند سرخورده گی، یاس، نومیدی، بد بینی نسبت به آینده، گرایش و پناه بردن به مذهب، خدا پرستی و فاتالیزم و دهها خصلت و امراض خورده بورژوازی (همانگونه که برخی از اعضای بلند پایه رهبری ح د خ ا، مانند رهپو صاحب، دچار آن شدند. آنها شاید تا کنون چنین بیاندیشند که با سقوط قدرت و دولت، اندیشه هم افتید و به پرتگاه نومیدی غلطید و یا باید برابر به آستین خیال خود آن را قیچی کرد. بیچارهها.)

حالا، از رهپو میپرسم که کجای این تاپیک های لنین انحراف از مارکسیزم است. من حاضرم با ایشان در هر بخش به گفتمان بپردازم.

لنین، در اوایل قرن بیستم، در آستانه تشکیل حزب انقلابی بلشویک، استفاده از ابزار ترور برعلیه حکومت استبدادی تزاری را مردود شمرد. یکی از افسانههای جعلی در باره حاکمیت شوروی این است که گویا، لـنین و حزب بلشویک، با به راه انداختن جنگ داخلی و «ترور سرخ»، تمامیت

ارضی کشور را مورد تهدید قرار دادند. بیسوادترین انسان بهخوبی میداند که هرگاه در آن زمان به این خیزشها، میدان داده میشد، سر نوشت خلقهای آسیای میانه، سرنوشت کنونی و چهار دههی اخیر جنگهای جهادی کشور ما و سرنوشت چچن بود. رهپو، جنگ کولاکها، بقایای رژیم مستبد بورژوازی شکست خورده ء روس را با حمایت نیروهای ارتجاعی سرمایه سالار بینالمللی، نیروهای سنتی مذهبی و عقبگرای داخل روسیه، بهویژه آسیای میانه که در عمق جهالت و تارهای عنکبوتی شیوه تولید آسیایی و بربریت بسر میبردند، جنگ آزادیخواهانه و روشنگرانه مینامد.

به حقیقتهای تاریخی زیرین در رابطه با ناشیانه نویسیهای رهپو یک بار دیگر توجه کنید: در آن زمان، روسیه، به سمت فاجعه بزرگی کشانده شده بود. جهان سرمایه، روسیه را گرفتار مصیبت ساخته و بین خود تقسیم کرده بودند: ژاپنیها و آمریکائیها، شرق دور را، انگلیسها، شمال روسیه مرکزی را، فرانسویها، اودسا را، چکها، ولگای میانه و سیبری را، آلمانیها و لهستانیها اوکراین و بلاروس را، انگلیسها و ترکها، ماورای قفقاز را به تصرف خود در آورده بودند. آنها، در بسیاری از مناطق، قیامهای ضد انقلابی بر ضد حاکمیت شوروی برپا کرده بودند. کارخانهها از کار افتادند. حمل و نقل را مختل ساخته بودند. تهاجمهای خارجی، خرابکاریهای عمدی و آگاهانه مأموران خایف و فرصت طلب چون رهپو، توطئهها و شورشهای گارد سفید، روسیه را با خطر گرسنگی مواجه ساخته بود. استیلا جویان انگلیسی، فرانسوی، آمریکائی (آنتانت)، در اتحاد با کالچاک روسی، برای تکه- تکه کردن روسیه، جدا کردن سیبری و تبدیل آن به نیمه مستعمره خود، دل بسته بودند. در پایان سال ١٩١٨، کالچاک و جنرال دنیکن، به کمک نظامیان استیلاگر، حملات خود را تشدید نموده، «رهبری عالی دولتی روسیه» را اعلام کردند. آنها دیکتاتوری نظامی برقرار نموده، شوراها را منحل ساختند. در نتیجه اتحادیهها از هم پاشید، کارخانه و فابریکها را به سرمایه داران برگرداندند، در دهات و روستاها، سیاست اربابی را پیش بردند، زجر و شکنجه کردن عمومی مردم بومی را سازمان دادند. گارد سفیدیها و اشغال گران، چه وحشیگریهایی که نکـردند، کارگران و دهقانان، مردم دهات و نواحی را بهصورت دست جمعی مجازات میکردند. ژنرال دنیکین دستور داد: «جبهه و پشت جبهه را پاکسازی کـنید، به شدیدترین وجه تصفیه نمایید». لنین میگوید: «میلیاردرهای آنتانت برعلیه ما دست به ترور زدند». ما مجبور بودیم جواب بدهیم، این جواب، فقط از روی ضرورت بود. راه دیگری هم وجود نداشت. کمیته فوقالعاده مبارزه با ضد انقلاب، طبق رهنمود حزب بلشویک و شخص لـنین، تشکیل گردید. بدین ترتیب، فعالین کارگری و دهقانی شوروی به رهبری حزب بلشویکها، در جواب جنگ و ترور سفید بورژوازی روسیه و خارجی که بهمنظور سرنگون کردن حاکمیت شوروی، راه انداخته بودند، در جواب وحشی گری های گارد سفید و سلطه جویان خارجی، شورشهای ضد انقلابی، زجر و شکنجه عمومی، کشتارها، به جنگ و ترور سرخ متوسل شدند. به گفته ء کرئلوف داستان پرداز روس، گرگ را به خاطر رنگ خاکستری او نمیزنند، آن را به خاطر حمله به گوسفندان میزنند. واکنش شدید ضد کولاکها، به خاطر کولاک بودنشان نبود، بلکه به خاطر سبوتاژ و نانی بود، که آنها احتکار و مخفی کرده بودند. میلیونها انسان با سهمیه اندکی زندگی میکردند. به هر نفر از جمعیت مسکو و پتروگراد به اندازه ۵٠ گرام نان داده

میشد. حال ببینیم این سیستم خیالی مردم سالار رهپو، درازای تاریخ چه گلهای دیگری را به آب دادهاند. شمهیی از آن را اینجا مینگارم:

صدها هزار اسیر، مرکب از افراد ارتش سرخ و مردم غیرنظامی شهرها و روستاها، از جمله،٨٠٠ هزار سرباز که در لهستان اسیر شده بودند، در شکنجه گاهها، بدست گروههای انتقام جو، به قـتـل رسیدند.

بورژوازی فنلاند با خشونت تمام، انقلاب پرولتری ١۹١٨را سرکوب کرد. بیش از ۹٠٠هزار نفـر به اردوگاهها و زندانها افکنده شدند، بیشتر از ۸۰ هزار نفـر اعدام شدند و بسیاری از گرسنگی مردند.

در آلمان، ضد انقلابیون با اجازه و حمایت دولت، کارل لیبکـنشت و رزا لوکزامبورگ، رهبران طبقه کارگر را کشتند.۱۹۱۹.

نیروهای انگلیسی بسیاری از مقامات و رهبران طبقه کارگر، از جمله،٢٦ کمیسر باکو را کشتند.

بورژوازی آلمان با همدستی سوسیال- دموکراتها و ژنرالها، ١۵ هزار کمونیست آلمانی را قـتـل عام کردند.

برویم دورتر:

این فاکت ها را من سی سال پیش در کلاس درسی برای شاگردان میگفتم:

در دورههای آغازین پیدایش سرمایه داری، مثلاً در انقلاب بورژوائی هلند قرن شانزده، انگلیس قرن هفده، انقلاب بورژوا-دموکراتیک فرانسه قرن نوزده، جنبشهای مردمی بشدت سرکوب شد و بسیاری از دهقانان و هم فکران آنها کشته شدند. پادشاه انگلیس و فرانسه اعدام گردیدند. (حادثه ء روبسپیر را همه میدانند).

در کمون پاریس بیش از سی هزار انسان بدست بورژوازی سلاخی گردید.۴۵۵ هزاران انسان دستگیر و به اعمال شاقه محکوم گردیدند. بر همگان روشن است که انقلاب اکـتبر، به رهبری حزب بلشویک و لـنین، برخلاف تمام انقلابهایی که در جهان روی داده است، با کمترین تلفات انسانی (چند نفر کشته)، به پیروزی رسید. برخی برخوردهای منطقی و سالم لنین مانند سیاست نوین اقتصادی (نپ)، بود که مجال و فرصت عملی و اجرایی کمتر یافت. همان سیاستی که پسانها پایه و اساس ریفورم های دن سیاو پن و رهبران چینایی قرار گرفت و چین را به قدرت بیبدیل در جهان مبدل ساخت.

ادامه دارد

بخش سوم:

سیاره و قمرهایش:

رهپو زیر عنوان، سیاره و قمرهایش و سایه شوروی مینگارد:

«اردوی کوچک چل هزارنفری کشور با جنگ افزارهای قدیمی به اردوی صد هزارنفری و قوای هوایی ده هزارنفری با جنگ افزارها تا حدودی مدرن، بدل شد. این اهرم، هم حضور مشاوران شوروی را فراهم ساخت وهم حضور اندیشههای مارکسباوری روسی را. پی آمدهایش را در دو کودتای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۸، به روشنی میتوان دید».

جناب رهپو!

به نظر عالمانه ء (!) شما، این که اردوی کوچک چهل هزارنفری کشور به اردوی مجهز، مدرن صد هزار نفری مبدل شد، عیبش در کجاست؟ ندانستم حضور مشاورین شوروی چه ربطی به حضور اندیشههای مارکسباوری روسی داشت؟ بهجای مشاورین روسی بر بنیاد عقل کُل شما، کی ها باید افسران و پرسونل مسلکی ما را آموزش میدادند؟ تصور نمیکنید هزار و یک دلیل دیگر از صفحه حافظه ء شما در مورد عوامل پیروزی دو کودتای ذکر شده زدوده شده باشد؟ تصور نمیکنید اردوی کشور بهجای کمک از جانب شوروی، توسط هر کشوری اگر تمویل میگردید، آیا وطن ما، از کودتا و کودتا بازی رهیده بود؟ آیا نمیدانید که رژیم شاهی پیوسته و بار بار، از امریکا، کشورهای غرب و ناتو تقاضای کمکهای اقتصادی و تجهیز اردو را نمود، ولی هر بار با شرایط اسارتبارتر نسبت به روس و دعوت به شرکت در پیمانهای نظامی منطقوی زیر چتر حمایت ناتو، انجامید و رژیم همیشه با دست خالی و مایوسیت از نزد آنها بر گشت؟ چه خیال خام و باطلی.

رهپو مینویسد: «اندیشه بیگانهیی که از زمین و حال و وضع دیگری برخاسته و دچار هزار کژراهه ها شده بود، با نیت وارد کردن دگرگونی در این جا نازل شد. پیشینهٔ این مسأله را چنین میتوان دید: اتحاد شوروی با ساختار کمینترن از همان سالهای اولی ایجادش در ۱۹۱۷، توجه جدی به گسترش نفوذ به افغانستان نمود. نمونهاش در بالا یاد شده است.»

جناب رهپو!

من ندانستم اندیشه چه بیگانگی دارد؟ اگر اندیشه مربوط به انسانست، پس بیگانگی آن در چه است؟ کدام اندیشه وطنی که کارساز دردهای عقب ماندگی طایفهیی و قبیلوی ما میشد، در ان زمان وجود داشت؟ بیایید بگوییم: مرگ به سازمان ملل متحد که اندیشه بیگانه ء «بنی آدم اعضای یک پیکرند» را در سرلوحه ء شعار خویش قرار داد؛ زیرا این اندیشه برای آنها بیگانه است. چه کوتاه فکری ابلهانهیی برای کسی که:

فلک را سقف میشگافد؛ ولی اندیشه را بیگانه میداند؟

مگر آن اندیشههای آقای محمود طرزی که ژورنالیزم، روشنگری و مدرنیزم، قانون بهجای شریعت، سیکیولاریزم، دوستی با کشور شوراها، «فارسی افغانی!» و غیره را از ترکیه و سوریه، روسیه و اقصای جهان به کشورمان آورد و ملاهای دیوبندی را شوراند، بیگانه نبودند؟ بیایید که بر سایه طرزی بزرگ با پیروی از کنشهای شما، سنگهای و زمین سنتی افغانی بکوبیم! ندانستم هزار کژراهه آن اندیشه کدام بود؟ کژ اندیشیدن، کوتاه اندیشیدن، بداندیشیدن توسط افراد، گژاندیشی؛ اندیشه نیست؟ جناب رهپو کوته فکرانه از کمینترن یاد کردند. کمینترن فشرده Communistichesky International است؛ یعنی اتحادیهی بینالمللی کمونیستان به سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۴۳ به فعالیت خود ادامه داد که چرخش بزرگی در فعالیت نیروهای نامنسجم انقلابی، کمونیستی و بینالمللی به وجود آورد. این کنگره تجارب بزرگ و گرانبهایی را برای نهضتها در کشورهای آسیا، افریقا، امریکای لاتین و سایر کشورهای نو به استقلال رسیده انتقال داد. کنگره ء هفتم کمینترن در پهلوی هزاران کار کرد بزرگ برای آزادی و استقلال خلقها، مبارزه ء قهرمانانهیی را بر ضد فاشیسم در کشورهای مختلف و منجمله جرمنی انجام داد. «بیماری کودکی و چپ روی در کمونیسم» اثر لنین، رهنمای تیوریک درخشان برای آن بود که کار کنگره را از سکتاریزم و امراض خرده بورژوازی، توهم و خیال پردازی رهپویی، بر حذر داشت. خلاصه کمینترن، خلاف ادعاهای واهی جناب رهپو، هرگز با شیوههای جبر و فشار و یا دیکتاتوری برای کشورهای جهان سوم، حزب کمونیستی نساخت. لنین در ۲۹ سال حیات کمینترن حضور نداشت.

رهپو ادامه میدهد: «این عقدهها و نیازهای متراکم شده و سرکوب شده، آن گاهی که فضای سیاسی در دههٔ مردم سالاری، سالهای ۱۹۶۰، باز گردید در وجود ح.د.خ. ا؛ و بعد ظهور شاخههای دیگر چپ، انفجار پرُ سر و صدایی را به میان آورد. در همین دهه در سمت دیگر، اندیشههای اسلام سیاسی ـ نی سنتی ـ که در وجود گروه اخوانالمسلمین و شاخههای دیگرش تبلور یافته بودند، جامعه درس خواندهٔ کشور را به دو قطب چپ و راست تقسیم نمود. در این میان نبود و حضور دیدگاههای مردمسالار و آزادیخواه، زمینه را برای ترکتازی نیروهای هوادار دیدگاههای مارکس باور روسی و اخوانالمسلمین، که از درونش جنبشهای بنیادگرای اسلامی و گروههای رنگارنگ چپ، ظهور نمودند، فراهم و مساعد ساخت.»

آقای رهپو! از کدام عقده می حرفید؟ اگر آزادیخواهی، مبارزه بر ضد استبداد شیوه ء تولید آسیایی، مبارزه برای حق و عدالت خواهی و اعتراضهای مدنی ح د خ ا و سایر نیروهای چپ، در شرایط اپوزیسیون بر ضد نیروهای اهریمنی تاریک اندیش و عقبگرا، عقده بود، بگذار رهروان راستین آن برهه تاریخی مبارزه ء دشوار که روشنگران آن را با خطر جان متقبل شده بودند از دید تنگ افکار عقده مند شما، عقده باشد. ح د خ ا، بنا بر ضرورت زمان، ادامهء مبارزات روشنگرانهء صدها و هزاران قربانی دهههای پیشین خود شکل گرفت. درین جای شک نیست که حزب، از تجارب جنبشهای آزادیخواهی منطقه و بینالمللی با تکیه بر نیروی همسایه ء شمالی و زیر تأثیر آن اندیشهها، راه خویش را سوسیالیزم و الگوی روسی برگزید، ولی هدفش ماجراجویی، کودتا و خونریزی نبود. حزب در برنامهاش نامی از سوسیالیزم نبرد. حزب به مبارزه ء آرام و مدنی خویش

ادامه میداد. حزب با به راه انداختن تظاهرات مسالمت آمیز، مبارزه ء پارلمانی، کار بزرگ روشنگرانه و تبلیغی و تربیتی را میان قشر جوان و مردم به راه انداخت. در کمترین مدت، این حزب در تاریخ جنبش چپ به یکی از باانضباطترین و نیرومندترین ستاد آگاهان سیاسی و نخبگان کشور مبدل شد. آیا شما شمهیی از کارکردها و قربانیهای یک نسل جسور انقلابی آن روزگاران را درین نقد گونهی سراپا فانتیزی بیان کردید؟ آقای رهپو باید میدانست که بیشترین اعضای کنگرهی ح د خ ا از روسیه نه بلکه با الهام از کمونیستهای هند و پاکستان و امریکا به «مارکس باوری روسی!» گرویدند.

رهپو بازهم مینویسد: «فضای آزاد و مردمسالار، زمینه ساز شکل گیری گروههای سیاسی آن گونه که یاد نمودم، با آغاز دههٔ شصت سدهٔ بیست عیسایی، دگرگونی ژرفی با اعلام قانون اساسی نو، خورشید آزادی از پس ابرهای تیرهٔ استبداد که یک دههٔ تمام بر تار و پود جامعه چنگ افگنده بود، بیرون شد. درب زندانها باز گردید و فضای نوی برای تنفس سیاسی فراهم آورده شد.»

جناب رهپو! درین جای شک نیست که دولت وقت زیر تأثیر فشارهای ملل متحد، کشورهای خارجی و صدای اعتراض نیروهای داخلی، پرابلم های درونی و رقابتهای خاندان شاهی و دهها عاملهای دیگر، وادار به رشتهیی از عقبگردها و اعلان آزادی بیان شد. چگونه آن زمان را مردمسالار مینامید؟ آیا مفهوم دموکراسی را میدانید؟ قانون اساسی ۱۹۶۴ و ماده ء بیست چهارم آن را خواندهاید؟ از کدام دموکراسی و کدام خورشید آزادی میگویید؟ احزاب اجازهی فعالیت داشتند؟ شاه مطلق ا لعنان نبود؟ شورا و قضا و حکومت، بدون اجازهی مقامات، اندکترین تصمیم گرفته میتوانستند؟ انسان کشور ما به آزادی درونی، وجدانی، فرهنگی و بالاخره خود آگاهی که ریشهاش اقتصادیست رسیده بود؟ انتخابات پارلمانی دموکراتیک و عادلانه و بیغش بود؟ مگر این آزادیها صرف یک نام نبود؟ کدام جنبش مردمی و آزادیخواه را از سیارهی دیگر میآوردیم تا حس عطش رهپو را درین عصر انقلاب انترنتی، گلوبالیزم، جهانی شدن بیشتر سرمایه، عصر انفارمشن ها و کمونیکیشن ها، فرو مینشاند و بدون اتکا به شوروی در برابر غول سرمایه، ارتجاع سیاه منطقه، نیروهای طاغوتی اخوانی و مرتجع وطنی، اژدهای خون آشام توطیه های رژیم مطلقالعنان شاهی به ظاهر مشروطه و به گفتهی شما مردمسالار! تاب مقاومت میآورد؟

ادامه دارد