وهم باره شب، با شکست خورشید، زد فاتحانه فریاد : « دیگر تمام شد.» ننهاده چشم برهم نی ، در نیِ سحر هنوز، زنگی زتاج سر، خورشیدِ نو تری بود گسترده بال و پر… * جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر) Share on FacebookTweetFollow us