خلق در دانه لری - مرواریت های ناب

قۉشیق ( دو بیتی )   داکتر فیض الله ایماق باید گفت که،…

آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

شکست مارکسیسم و ناپاسخگویی لیبرالیسم و آینده ی ناپیدای بشر

نویسنده: مهرالدین مشید حرکت جهان به سوی ناکجا آباد فروپاشی اتحاد جماهیر…

سوفیسم،- از روشنگری باستان، تا سفسطه گری در ایران.

sophism. آرام بختیاری دو معنی و دو مرحله متضاد سوفیسم یونانی در…

آموزگار خود در عصر دیجیتال و هوش مصنوعی را دریابید!

محمد عالم افتخار اگر عزیزانی از این عنوان و پیام گرفتار…

«
»

تاریخ ناگفته جنایات جنگی آمریکا: مصاحبه ادو مونتیسانی با پیتر کوزینیک

برگردان: آمادور نویدی

برای آنکه جنگ بدون انداختن بمب اتمی، سریعاً پایان یابد، دو راه وجود داشت. اولین راه، تغییر مطالبات آمریکا برای تسلیم بدون قید و شرط و اطلاع به ژاپنی ها بود که آنها می توانند امپراتور خود را حفظ کنند، چون که بهرحال اغلب سیاست گذاران آمریکایی بدین دلیل که امپراتور را به عنوان کلیدی برای ثبات پساجنگ می دیدند، می خواستند این کار را بکنند. دومین راه، منتظر ماندن برای حمله شوروی بود، که در نیمه شب ۸ اوت شروع شد… آیزنهاور اذعان کرد که ژاپنی ها پیش از بمباران شکست خورده بودند. مک آرتور گفت: «چنانچه آمریکا به ژاپنی ها گفته بودند که می توانند امپراتور خود را حفظ کنند، آنها ماه ها قبل تسلیم می شدند، همان گونه که درنهایت آمریکا به آنها اجازه  چنین کاری را داد.»… رهبران ژاپنی نمی دانستند که در کنفرانس یالتا، استالین موافقت کرده بود که سه ماه بعد از پایان جنگ در اروپا به پاسیفیک بیاید. اما ترومن این را می دانست و اهمیت آن را درک کرده بود. در ۱۱ آوریل، ۱۹۴۵، ستاد اطلاعات مشترک گزارش داد که: «اگر در هر زمانی اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ شود، تمام ژاپنی ها متوجه خواهند شد که شکست مطلق آنها اجتناب ناپذیر ست.»… زمانی که از نخست وزیر کانتارو سوزوکی پرسیده شد که چرا ژاپن سریعاً نیاز به تسلیم داشت، او پاسخ داد که اگر ژاپن تأخیر کرده بود، «اتحاد جماهیر شوروی نه تنها منچوری، کره، کارافوتو، بلکه هم چنین هوک کائیدو را هم می گرفت. و این پایه و اساس ژاپن را نابود خواهد کرد. ما باید این جنگ را زمانی پایان دهیم که می توانیم با آمریکا معامله کنیم.»… حمله شوروی معادله نظامی را تغییر داد؛ بمب های اتمی، اگرچه وحشتناک بودند، اما معادله نظامی را تغییر ندادند… آمریکا با استفاده از بمب اتمی در بخشی می خواست هشداری جدی به شوروی ها بدهد که چنانچه با طرح های هژمونی پساجنگ آمریکا مداخله کنند، چه در دکان دارد ( چه آشی برای آنها پخته است – م). و این دقیقاً همان چیزی بود که استالین و اطرافیانش در کرملین، بمباران اتمی را تفسیر کردند. بمباران اتمی آمریکا اثرات کمی بر رهبران ژاپن داشت، اما ثابت کرد که عامل مهمی در  شروع جنگ سرد ست… در سراسر جهان سوم یک موج جدید انقلابی با رهبرانی مورد نیازست که متعهد به ریشه کن ساختن فساد باشند و برای عدالت اجتماعی مبارزه کنند… مردم در همه جا ناامید از پاسخ های مترقی و مثبت جدیدند. برخی، به وضوح، به همان گونه که در اروپا می بینیم، در زمان های بحرانی، به راستگرایان عوامفریب تبدیل می شوند، اما این حداقل در بخشی به خاطر آن ست که چپ در ارائه رهبریتی که جهان نیازمند آن ست، شکست خورده است. چپ احیا شده کلید نجات این سیاره ست. اگرچه ما وقت را از دست می دهیم. راه پیش رو آسان نخواهد بود. اما ما می توانیم و باید پیروز شویم.

 hiroshima-2

تاریخ ناگفته جنایات جنگی آمریکا

مصاحبه ادو مونتیسانی با پیتر کوزینیک

برگردان: آمادور نویدی

گلوبال ریسرچ، ۵ مه، ۲۰۱۶

منطقه: آمریکا

موضوع: جنایت علیه بشریت، دستور کار جنگی آمریکا و ناتو

In this handout picture released by the U.S. Army, a mushroom cloud billows about one hour after a nuclear bomb was detonated above Hiroshima, Japan on Aug. 6, 1945. Japanese officials say a 93-year-old Japanese man has become the first person certified as a survivor of both U.S. atomic bombings at the end of World War II. City officials said Tsutomu Yamaguchi had already been a certified "hibakusha," or radiation survivor, of the Aug. 9, 1945, atomic bombing in Nagasaki, but has now been confirmed as surviving the attack on Hiroshima three days earlier as well. (AP Photo/U.S. Army via Hiroshima Peace Memorial Museum, HO) ** NO SALES, CREDIT MANDATORY **

قارچ ابری انفجار بمب هسته ای هیروشیما

در این مصاحبه اختصاصی، پروفسور پیتر کوزینیک درباره: بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی؛ جنایات آمریکا و دروغ های نهفته در پشت جنگ ویتنام، و آن چیزی که واقعاً پشت آن تهاجم غیرانسانی نهفته بود؛ چرا آمریکا درگیر جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی شد، و چه گونه امروز آن جنگ و رسانه های جریان اصلی در جهان امروز نفوذ می کنند؛ منافع خوابیده پشت ترور رئیس جمهور کندی؛ برخورد امپریالیسم آمریکا نسبت به آمریکای لاتین در دوران جنگ سرد و امروز، تحت فرضیه دروغ جنگ علیه ترور و جنگ علیه مواد مخدر صحبت می کند.

ادو مونتیسانی: استاد پیتر کوزنیک، از شما خیلی ممنونم که مصاحبه با من را پذیرفتید. در کتاب تاریخ ناگفته آمریکا، الیور استون و شما نشان دادید که از نظر نظامی، و دلایل پشت آن، انداختن بمب اتمی در هیروشیما و ناگازاکی توسط رئیس جمهور ترومن، غیرضروری بود. خواهشاً، آیا ممکن ست درباره این تفسیر نظر دهید؟

پیتر کوزنیک: برای من جالب ست زمانی که من با مردم در خارج از آمریکا صحبت می کنم، اغلب فکر می کنند که بمباران های اتمی غیرضروری و غیرقابل توجیه بودند، اما اکثر آمریکایی ها هنوز بر این باورند که بمب های اتمی در واقع اقداماتی انسانی بودند، به این دلیل که آنها جان نه تنها صدها هزاران آمریکایی را نجات دادند که می توانستند در یک تهاجم بمیرند، بلکه میلیون ها ژاپنی را هم نجات دادند.

این توهمی ست دل گرم دهنده که عمیقاً توسط بسیاری از آمریکایی ها، به ویژه مسن تر ها حفظ شده است. این یکی از افسانه هایی ست که از جنگ جهانی دوم سرچشمه گرفته است. این افسانه عمداً توسط رئیس جمهور ترومن، وزیر جنگ هنری استیمسون، و بسیاری دیگر تبلیغ شد و اطلاعات نادرستی نیز گسترش دادند که بمب های اتمی ژاپنی ها را مجبور به تسلیم کرد. ترومن در خاطرات خود ادعا کرد که بمب های اتمی جان نیم میلیون آمریکایی را نجات داد.

hiroshima_afterbomb

هیروشیما پس از بمباران اتمی آمریکا

رئیس جمهور جورج اچ. دبلیو بوش بعدها آن تعداد را به «میلیون ها» نفر ترفیع و تغئیر داد. واقعیت آن ست که بمباران های اتمی نه جان آمریکایی ها را نجات داد و نه به طور قابل توجهی در تصمیم ژاپنی ها برای تسلیم شدن کمک کرد. بمباران های اتمی در واقع پایان جنگ و مرگ آمریکایی ها را به تعویق انداخت، ولی مطمئناً به قیمت جان صدها هزار ژاپنی و زخمی گشتن بسیاری دیگر تمام شد.

همان گونه که گزارش ژانویه سال ۱۹۴۶ وزارت دفاع آمریکا به وضوح شرح داد، بحث بسیار کمی از بمباران های اتمی توسط مقامات ژاپنی وجود دارد، که منجر به تسلیم آنها شد. این امر اخیراً به نوعی تا حد حیرت آوری توسط مقامات موزه ملی نیروی دریایی آمریکا در واشنگتن دی سی، نیز تصدیق شده است، که می گوید: «تخریب گسترده به بار آمده توسط بمباران هیروشیما و ناگازاکی و از دست دادن ۱۳۵۰۰۰ نفر، کم ترین تأثیر را بر ارتش ژاپن داشت. با این حال، حمله شوروی به منچوری… افکار آنها را تعئیر داد.»

تعداد کمی آمریکایی پی برده اند که شش نفر از هفت دریا سالار و ژنرال پنج ستاره آمریکایی که پنجمین ستاره خود را در طول جنگ کسب کرده اند، در بایگانی گفته اند که بمب های اتمی از نظر نظامی یا غیرضروری بوده اند و یا از نظر اخلاقی سزاوار سرزنش، و یا هر دو.

این لیست شامل ژنرال داگلاس مک آرتور، دوایت آیزنهاور، و هنری «هپ» آرنولد و دریاسالار ویلیام لیاهی، ارنست کینگ، و چستر نیمیزاست. لیاهی، که رئیس افسران و صاحب منصبان دفتر رئیس جمهور روزولت بود، بمباران اتمی را نقض «هر اخلاق مسیحی خواند که تا بحال شنیده و در تمام قوانین جنگی شناخته شده ست.» او اعلان کرد که «ژاپنی ها قبلاً شکست خورده و آماده تسلیم بودند… استفاده وحشیانه این سلاح در هیروشیما و ناگازاکی هیچ کمک مادی در جنگ ما علیه ژاپن نداشت. ما اولین کسی بودیم که بمب اتمی بکار برده ایم، و با این عمل ما یک معیار اخلاقی مشترک با وحشی های قرون اعصار تاریک اتخاذ کرده یم.

eisenhowerWHdesk-394x400

آیزنهاور اذعان کرد که ژاپنی ها پیش از بمباران شکست خورده بودند. مک آرتور گفت: «چنانچه آمریکا به ژاپنی ها گفته بودند که می توانند امپراتور خود را حفظ کنند، آنها ماه ها قبل تسلیم می شدند، همان گونه که درنهایت آمریکا به آنها اجازه  چنین کاری را داد.»

واقعاً چه اتفاقی افتاد؟ در بهار ۱۹۴۵، برای اغلب رهبران ژاپنی واضح بود که پیروزی غیرممکن ست. در فوریه ۱۹۴۵، شاهزاده فومیمارو کونوی، نخست وزیر سابق ژاپن، به امپراتور هیرو هیتو نوشت: «متأسفم که بگویم که شکست ژاپن اجتناب ناپذیر ست.»

همین نظر توسط شورای عالی جنگ در ماه مه بیان شد، زمانی که اعلام کرد: «ورود شوروی به جنگ ضربه مرگ باری به امپراتوری وارد می سازد» و اغلب پس از آن توسط رهبران ژاپن تکرار می شد.

آمریکا که کدهای ژاپنی را شکسته بود، و جلوی کابل های ژاپنی را می گرفت، کاملاً از ناامیدی رو به افزایش ژاپنی ها برای پایان دادن به جنگ آگاه بود، چنانچه آمریکا مطالبات خود را برای «تسلیم بی قید و شرط» کاهش می داد. ژاپن نه تنها از نظر نظامی داغان شده بود، بلکه سیستم رادیویی اش تکه تکه شده، و عرضه مواد غذایی اش کاهش یافته بود. خود ترومن به گونه ای به کابل دریافتی ۱۸ ژوئیه مراجعه نمود که «تلگرام امپراتور ژاپن خواهان صلح شده بود.» رهبران آمریکا همچنین می دانستند که وحشت واقعی ژاپن از امکان حمله شوروی بود، که آنها برای ممانعت از آن مانور ناموفق انجام دادند.

رهبران ژاپنی نمی دانستند که در کنفرانس یالتا، استالین موافقت کرده بود که سه ماه بعد از پایان جنگ در اروپا به پاسیفیک بیاید. اما ترومن این را می دانست و اهمیت آن را درک کرده بود. در ۱۱ آوریل، ۱۹۴۵، ستاد اطلاعات مشترک گزارش داد که: «اگر در هر زمانی اتحاد جماهیر شوروی وارد جنگ شود، تمام ژاپنی ها متوجه خواهند شد که شکست مطلق آنها اجتناب ناپذیر ست.»

yalta

کنفرانس یالتا، ژوئیه ۱۹۴۵، از چپ به راست استالین، ترومن و چرچیل  

 در پوتسدام، در نیمه ژوئیه، وقتی که ترومن تأکید استالین را دریافت نمود که شوروی ها به جنگ نمی آیند، شاد شد و در خاطرات خود نوشت: «ژاپنی فینی (اصطلاحی که ترومن به کاربرد و کسی نمیداند معنی آن چیست!- م ) وقتی که [ورود شوروی ها] اتفاق می افتاد.» روز بعد او نامه ای به زنش نوشت: « ما حالا جنگ را یک سال زودتر تمام می کنیم، و در مورد کودکانی فکر کن که کشته نمی شوند.»

potsdam_1945

 پوتسدام، ژوئیه ۱۹۴۵، از چپ به راست چرچیل، ترومن و استالین

بنابراین، برای آنکه جنگ بدون انداختن بمب اتمی، سریعاً پایان یابد، دو راه وجود داشت. اولین راه، تغییر مطالبات آمریکا برای تسلیم بدون قید و شرط و اطلاع به ژاپنی ها بود که آنها می توانند امپراتور خود را حفظ کنند، چون که بهرحال اغلب سیاست گذاران آمریکایی بدین دلیل که امپراتور را به عنوان کلیدی برای ثبات پساجنگ می دیدند، می خواستند این کار را بکنند. دومین راه، منتظر ماندن برای حمله شوروی بود، که در نیمه شب ۸ اوت شروع شد.

این حمله شوروی ثابت کرد که تعئین کننده بود، نه بمب های اتمی، که بیش تر موضعی بودند، و اثرات آن ها دیرتر ثبت شد. حمله شوروی استراتژی کیتسو گوی ژاپنی را کاملاً  بی اعتبار ساخت. ارتش سرخ قدرتمند به سرعت ارتش کاوانتونگ را نابود کرد. زمانی که از نخست وزیر کانتارو سوزوکی پرسیده شد که چرا ژاپن سریعاً نیاز به تسلیم داشت، او پاسخ داد که اگر ژاپن تأخیر کرده بود، «اتحاد جماهیر شوروی نه تنها منچوری، کره، کارافوتو، بلکه هم چنین هوک کائیدو را هم می گرفت. و این پایه و اساس ژاپن را نابود خواهد کرد. ما باید این جنگ را زمانی پایان دهیم که می توانیم با آمریکا معامله کنیم.»

حمله شوروی معادله نظامی را تغییر داد؛ بمب های اتمی، اگرچه وحشتناک بودند، اما معادله نظامی را تغییر ندادند. آمریکایی ها ماه ها شهرهای ژاپن را با بمب های آتش زا زده بودند. همان گونه که یوکی تاناکا نشان داده ست، آمریکا قبلاً بیش از ۱۰۰ شهر را با بمب های آتش زا زده بود.

تخریب تا ۹۹/۵ درصد به مرکز شهر تویاما رسیده بود. رهبران ژاپن پذیرفته بودند که آمریکا می تواند شهرهای ژاپن را از بین ببرد. با این حال، هیروشیما و ناگازاکی دو شهر دیگری بودند که تخریت شدند، اما با تخریب کامل و یا جزئیات برای درهم شکستن. اما به همان گونه که هردو رهبران ژاپن و آمریکا آن را پیش بینی کرده بودند، حمله شوروی ثابت کرد که ویران گر ست.

اما آمریکا با استفاده از بمب اتمی در بخشی می خواست هشداری جدی به شوروی ها بدهد که چنانچه با طرح های هژمونی پساجنگ آمریکا مداخله کنند، چه در دکان دارد ( چه آشی برای آنها پخته است – م). و این دقیقاً همان چیزی بود که استالین و اطرافیانش در کرملین، بمباران اتمی را تفسیر کردند. بمباران اتمی آمریکا اثرات کمی بر رهبران ژاپن داشت، اما ثابت کرد که عامل مهمی در  شروع جنگ سرد ست.

و جهان را در مسیر سرازیری به نابودی قرارد داد. ترومن حداقل سه نوبت جداگانه مشاهده کرد که او روندی را شروع کرد که ممکن ست منجر به پایان رندگی بر این سیاره باشد ولی گستاخانه به پیش رفت. زمانی که او در پوتسدام خبر چگونگی آزمایش  بمب قدرتمند ۱۶ ژوئیه  را در مکزیک نو دریافت کرد، در خاطرات حود نوشت: «ما وحشتناک ترین بمب در تاریخ جهان را کشف کرده ایم. این ممکن ست آتش تخریب پیش گویی شده در دره فرات دوران بعد از نوح و افسانه کشتی او باشد.»

بنابراین، بمباران های اتمی اگر هم چیزی برای پایان دادن به جنگ کمک کرده باشد، اثر خیلی کمی داشت، اما آنها شروع به روندی کردند که امروز  بیش از۷۰ سال پس از بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی– بشریت همچنان را با نابودی  تهدید می کند. همان گونه که الیور استون و من در تاریخ ناگفته آمریکا می گوئیم، کشتن مردم عادی بی گناه یک جنایت جنگی ست. تهدید بشریت به نابودی، بسیار، بسیار بدتر ست. این بدترین جرم و جنایتی ست که تاکنون می توان مرتکب شد.

ادو مونتیسانتی: استاد کوزنیک، در فصل جنگ ویتنام، افشاء شده است که نیروهای مسلح آمریکا در آن کشور کوچک بمب های بیش تری از تمام بمب های جنگ جهانی دوم پرتاب کرده است. لطفاً جزئیات آن، و نظر خود را بیان کنید که چرا فکر می کنید چنین اتفاقی افتاده است؟

پیتر کوزنیک: آمریکا علیه ویتنام کوچک بیشتر از تمام طرف های درگیر در تمام جنگ های گذشته در تاریخ بمب انداخته است – سه برابر بیش تر از بمب هایی که همه جناح ها در جنگ جهانی دوم پرتاب کرده بودند. آن جنگ بدترین خشونت – بدترین مثال تجاوز ارضی خارجی آمریکا بود که پس از پایان جنگ جهانی دوم مرتکب شد. آمریکا با نوزده میلیون گالن مواد شیمیایی علف کش حومه کشور( ییلاقات) را به گونه ای مؤثر مسموم کرد، که جنگل های گیاهان زیبای ویتنام حذف شدند. آمریکا ۹۰۰۰ دهکده از ۱۵۰۰۰ دهکده ویتنام جنوبی را نابود کرد.

تمام شش شهر صنعتی را در شمال و به همان خوبی ۲۸ از ۳۰ شهرستان ایالتی و ۹۶ از ۱۱۶ شهرستان منطقه ای را نابود کرد. در موارد متعددی تهدید به استفاده از سلاح هسته ای نمود. هنری کسینجر در میان کسانی بود که در این باره بحث کردند و گاهی اوقات از چنین کاربردی حمایت نمودند. روبرت مک نامارا وزیر دفاع سابق آمریکا به دانشجویان گفت که او بر این باور ست که ۳/۸ میلیون ویتنامی در جنگ کشته شده اند.

بنابراین، جنگ واقعاً وحشتناک است و آمریکایی ها هرگز برای این جنایت مجازات نشده اند. هنری کسینجر به جای این که برای پایان دادن به جنگ برنده جایز صلح نوبل شود، باید در جای محکومان در دادگاه لاهه بایستد، و برای اعمال جنایات علیه بشریت محاکمه شود.

ادو مونتیسانتی: لطفاً درباره تجربیات خود در دهه ۶۰ در ویتنام صحبت کنید، و چرا آمریکا تصمیم گرفت که درگیر جنگ علیه آن ملت بشود.

پیتر کوزنیک: الیور و من از دیدگاه های مختلف به جنگ برخورد کرده ایم. او از دانشگاه یال ترک تحصیل کرد و داوطلب جنگ در ویتنام شد. او دوبار زخمی شد و برنده مدال شجاعت جنگ شد. من، از طرفی دیگر، از ابتدا به شدت مخالف حمله آمریکا به ویتنام بودم.

به عنوان دانشجوی سال اول، من یک گروه ضدجنگ درست کردم. من بطور فعال علیه جنگ سازماندهی کردم. من از جنگ متنفر بودم. من از کسانی که مسئول جنگ بودند متنفر بودم. من فکر می کردم که همه آنها جنایتکار هستند و هنوز هم بر این باورم. من در بسیاری راهپیمایی های ضدجنگ حضور داشتم و اغلب در برنامه های عمومی صحبت می کردم. من درک کردم، همان گونه که دوستم دانیل الزیرگ دوست دارد بگوید، ما در مسیر غلط نبودیم. ما مسیر غلط بودیم.

آمریکا بتدریج درگیر جنگ شد. ابتدا از جنگ استعماری فرانسه حمایت مالی کرد و پس از آن که ویتنامی ها فرانسه را شکست دادند، خود آمریکا جنگ را شروع و در دست گرفت. رئیس جمهور کندی ۱۶۰۰۰ «مشاور» اعزام کرد، اما متوجه شد که جنگ اشتباه ست و چنان چه کشته نمی شد، برای پایان دادن به آن نقشه کشیده بود. انگیزه آمریکا مختلط بود. او تنها یک ملی گرا نبود، او یک کمونیست بود. هیچ رهبر آمریکایی نمی خواست که جنگ را در هیج جایی به کمونیست ها ببازد.

این به ویژه پس از پیروزی کمونیست در چین در سال ۱۹۴۹حقیقت داشت. بسیاری از اثرات دومینویی می ترسیدند – که ویتنام منجر به پیروزی کمونیست در سراسر جنوب شرقی آسیا شود. و این ژاپن را منزوی می کند و ژاپن، نیز، سرانجام به سوی بلوک کمونیست برای متحدان و شرکای تجاری می رود. بنابراین، یک انگیزه ژئوپولیتک بود.

انگیزه دیگر اقتصادی بود. رهبران آمریکا نمی خواستند که نیروی کار ارزان، مواد خام، و بازار را در هندوچین از دست بدهند. دلیل دیگر آن بود که کمپلکس نظامی صنعتی در آمریکا  – صنعت «دفاع» و رهبران نظامی متفق با آنها – از جنگ چاق و چله و مرفه شدند. جنگ دلیل بودن آنها بود. و آنها به خوبی از جنگ از هردو سودهای نجومی و تبلیغات سود می بردند.

بنابراین، ترکیبی از حفظ سلطه آمریکا بر جهان، دفاع و بهره برداری از منافع اقتصادی آمریکا، و یک ذهنیت گمراه و فاسد ضدکمونیستی بود که می خواست کمونیست را در همه جا شکست دهد.

ادو مونتیسانتی: دلایل واقعی پشت جنگ سرد آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی چه بودند؟

پیتر کورنیک: جورج کیننان، مقام وزارت امور خارجه آمریکا که اساس تئوریکی برای سیاست جلوگیری از گسترش نفوذ دشمن ارائه داد، انگیزه اقتصادی پشت جنگ سرد را در یادداشت بسیار روشن خود در سال ۱۹۴۸ نشان داد، و در آن گفت: «ما حدود ۵۰ درصد از ثروت جهان ، اما تنها ۶.۳ درصد جمعیت آن را داریم… ما نمی توانیم هدف خشم حسادت قرار نگیریم.

تکلیف واقعی ما در دوره های آینده اختراع یک الگوی روابط است که به ما اجازه می دهد تا این موقعیت عدم توافق را حفظ کنیم.» آمریکا این تکلیف را دنبال می کند. برخی اوقات این نیازمند حمایت از دیکتاتورهای وحشی ست. بعضی وقت ها نیازمند حمایت از رژیم های دمکراتیک ست. این مبارزه درعرصه فرهنگی و هم چنین حوزه های سیاستی، ایدئولوژیکی، و اقتصادی رخ می دهد.»

هنری لاس، ناشر مجله زندگی و زمان، در سال ۱۹۴۱ گفت که: « قرن ۲۰ باید قرن آمریکایی باشد. آمریکا بر جهان مسلط خواهد شد. آمریکا شروع به انجام این کار کرده است. به شوروی ها، دوبار از طریق اروپای شرقی حمله شده است، و منطقه ای حائل بین خودشان و آلمان می خواهند. آمریکا مخالف چنین حوزه سیاسی و اقتصادی هستند که نفوذ اقتصادی آمریکا را محدود می کند.»

اگرچه که آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، هرگز به جنگ با یکدیگر نمی روند، اما آنها بسیاری جنگ های نیابتی خطرناک داشته اند. بشریت خوش بخت ست که در این دوران ملال آور جان سالم به در برده ست.

ادو مونتیسانتی: سیاست آمریکا را نسبت به کوبا پس از انقلاب کوبا، و به طور کلی نسبت به آمریکای لاتین از زمان جنگ سرد چ گونه می بینید؟

پیتر کوزنیک: آمریکا از سال های  ۱۸۹۰ تا انقلاب سال ۱۹۵۹، اقتصاد و سیاست کوبا را کنترل می کرد. باتیستا آبدار چی سرمایه گذاران آمریکایی بود .آمریکا بارها در امور آمریکای لاتین بین سال های ۱۸۹۰ و ۱۹۳۳ و سپس اغلب دوباره در سال های ۱۹۵۰ مداخله کرده است. کاسترو نماینده اولین جدایی بزرگ در آن دوره بود.

آمریکا می خواست که او را سر به نیست کند و مطمئن شود که هیچ کس دیگری در آمریکای لاتین تجربه او را دنبال نکند. آمریکا شکست خورد. و نتوانست انقلاب او را نابود کند. اما آمریکا تعهد کرد که کوبا نتواند از نظر اقتصادی موفق شود و یا آن دمکراسی خلقی را ایجاد کند که بسیاری برای آن امیدوار بودند.

علی رغم حمایت تمام و کمال آمریکا و جوخه های مرگ آموزش دیده تحت آمریکا که در قاره گشت می زنند، و عواقب آن صدها هزار نفر کشته برجای گذاشته است، با این حال، کوبا در راه های دیگر موفق شد، و انقلاب در طول جنگ سرد و پس از آن جان سالم بدر برد، و کوبا الهام دهنده دیگر انقلابیون آمریکای لاتین شد.

مدرسه آمریکایی برای آمریکایی ها ابزاری در حدمت آموزش رهبران جوخه های مرگ بوده ست. هوگو چاوز و دیگران ادامه دهنده راه فیدل برای الهام بخشیدن به چپ آمریکای لاتین بوده اند. اما بسیاری از رهبران مترقی در سال های اخیر برکنار شده اند.

امروز دیلما روسف برای زندگی خود می جنگد (این مصاحبه قبل از کودتای برزیل و استیضاح دیلما روسف بوده است – م)، اما اوو مورالس و آلوارو گارسی لینیرا در بلیوی سربلند و مغرور ایستاده اند تا در برابر تلاش آمریکا برای سلطه مجدد و استثمار آمریکای لاتین مقاومت کنند. اما در سراسر آمریکای لاتین، رهبران مترقی یا سرنگون شده اند و یا با رسوایی و تهمت تضعیف شده اند. نئولیبرال های مورد حمایت آمریکا یک بار دیگر آماده غارت اقتصاد محلی به نفع منافع سرمایه داران داخلی و بیگانه هستند. تصویر زیبایی نیست. در حالی که برخی ها ثروتمند می شوند، اکثر مردم فوق العاده رنج می برند.

ادو مونتیسانتی: استاد کوزنیک، طبق تحقیقات شما، چه کسی رئیس جمهور جان کندی را کشت؟ چه منافعی پشت آن بود؟

پیتر کوزنیک: الیور فیلم خوبی درباره ترور کندی– جان اف کندی درست کرد. ما احساس نکردیم که به بازدید مجدد آن مسائل در کتاب ها و مستندات خود نیازمندیم. در عوض ما روی آن چیزی متمرکز شدیم که پس از از دست دادن کندی، بشریت از دست داده ست. او در طول زمان کوتاه خود در ریاست فوق العاده رشد کرده بود.

او به عنوان یک جنگجوی جنگ سرد آغاز به کار کرد. در پایان عمر خود، به دنبال تجربیاتی که در طول دو سال اول دولت خود کسب کرد، بویژه توسط بحران موشکی کوبا، او بشدت می خواست به جنگ سرد و مسابقه تسلیحاتی پایان دهد. چنانچه او زنده مانده بود، همانگونه که روبرت مک نامارا اعلام کرد، اساساً جهان می توانست متفاوت باشد.

آمریکا می توانست از ویتنام خارج شود. مخارج نظامی می توانست بشدت کاهش یابد. آمریکا و شوروی می توانستند راه هایی برای با هم کار کردن کشف کنند. مسابقه تسلیحاتی می توانست به مسابقه صلح تبدیل گردد. اما او دشمنان خود را در جوامع نظامی و اطلاعاتی و در بخش نظامی اقتصاد داشت.

او هم چنین مورد نفرت طرفداران تبعیض نژادی (طرفداران جدایی نژاد سفید و سیاه) جنوبی، مافیا، و جوامع ارتجاعی تبعیدی کوبا بود. اما به احتمال زیاد آنهایی که پشت ترور او بودند از طرف جناح اطلاعاتی و نظامی آمده  بودند.

ما نمی دانیم که چه کسی کندی را ترور کرد، اما می دانیم منافع چه کسانی با ترور او  ترقی کرده است. با توجه به تمام اشکالات داستان مقامات طبق جزئیات آن توسط کمیسیون واررن، مشکل ست که باور کنیم که لی هاروی اوسوالد به تنهایی عمل کرده و آن گلوله جادویی آن همه خسارت به بار آورد.

ادو مونتیسانتی: آیا شما فکر می کنید که سیاست امروز امپریالیسم آمریکا علیه منطقه، به ویژه علیه کشورهای مترقی در ماهیت همان سیاستی ست که در دوران جنگ سرد بود؟

پیتر کوزنیک: فکر نمی کنم که آمریکا جنگ سرد جدیدی با یک رقیب واقعی می خواهد که بتواند در سراسر جهان به رقابت بپردازد. همان گونه که نومحافظه کاران پس از تخریب شوروی علناً اظهار می کنند، آمریکا واقعاً یک جهان تک قطبی می خواهد که تنها یک ابرقدرت باشد و هیچ رقیبی وجود نداشته باشد.

امروز کشورهای مترقی در مقایسه با دوران جنگ سرد، متحدان عمده کمتری دارند. روسیه و چین مقداری تعادل نسبت به آمریکا ارائه می دهند، اما آنها واقعاً کشورهای مترقی نیستند که سیستم سرمایه داری جهانی را به چالش بکشند. آنها هردو با مشکلات و نابربری های داخلی خود دست به گریبانند.

در جهان برای پیروی چند مدل سوسیالیستی دمکراتیک جهان وجود دارد. آمریکا موفق به خراب کاری و براندازی اغلب دولت های پیشرو و رؤیایی شد. هوگو چاوز، علی رغم همه افراط خود یک چنین نقش مدلی بود. او برای فقرا در ونزوئلا دستاوردهای بزرگی داشت. اما اگر ما نظری بیفکنیم به آنچه که در بزریل، آرژانتین و هندوراس اتفاق می افتد، تصویر بسیار غم انگیزی می بینیم.

در سراسر جهان سوم یک موج جدید انقلابی با رهبرانی مورد نیازست که متعهد به ریشه کن ساختن فساد باشند و برای عدالت اجتماعی مبارزه کنند. علی رغم نتایج آخرین انتخابات، من شخصاً با تحولات اخیر در بلیوی هیجان زده هستم.

ادو مونتیسانتی: استاد کوزنیک، نفوذ فرهنگی جنگ سرد را در آمریکا و جامعه جهانی امروز چه گونه می بینید؟ واشنگتن و رسانه های جریان اصلی چه نقشی رژیم در آن بازی می کنند؟

پیتر کوزنیک: رسانه ها بخشی از مسئله هستند.آنها در خدمت گیج کردن مردم هستند تا این که آموزش بدهند و روشنگری کنند. آنها این مفهوم را تلقین می کنند که خطر در همه جا وجود دارد و دشمنان در همه جا کمین کرده اند، اما هیچ راه حل های مثبتی ارائه نمی دهند.

در نتیجه، مردم با ترس تحریک می شوند و غیر منطقی پاسخ می گویند. معاون سابق رئیس جمهور آمریکا هنری والاس، یکی از متفکرین پیشرو آمریکایی در قرن ۲۰، به نطق پرده آهنین وینستون چرچیل در سال ۱۹۴۶ با اخطار پاسخ گفت:

«منبع تمام استباهات ما ترس ست… اگر این ترس ادامه یابد، روزی خواهد آمد که پسران و نوه های ما برای این ترس ها با رودی از خوان پرداخت کنند… به علت ترس، ملت بزرگ ما مانند حیوانی گوشه گیر عمل می کند، که تنها در فکر زنده بودن ست.»

این نیز در سطح شخصی عمل می کند، جایی که مردم برای دست یابی به امنیت بیشتر، آزادی خود را فدا می کنند. ما آن را پس از بازی ۹/۱۱ (۱۱ سپنتامبر ۲۰۰۱) مشاهده کردیم. ما آن را حال در فرانسه و بلژیک می بینیم.

جهان در مسیر اشتباهی حرکت می کند. نابرابری و فقر افزایش می یابد. ۶۲ نفر از ثروتمندترین مردم در جهان اکنون ثروت بیشتری از ۳/۶ میلیارد فقیرترین مردم دارند. این زشت و وقیح ست. در جهانی که سرشار ست از منابع، هیچ بهانه ای برای فقر و گرسنگی قابل قبول نیست. در این جهان، رسانه ها در خدمت چندین هدفی هستند، حداقل آن ست که به مردم اطلاع رسانی کنند و آنها را با اطلاعاتی مسلح کنند که اجتماعات و جهان خود را تغئیر دهند.

رسانه ها در عوض، ترس مردم را به گونه ای بزرگ می کنند که آنها رژیم های مستبد و راه حل های نظامی را برای مسائلی قبول می کنند که راه حل نظامی ندارند، و جهت انحراف مردم از مشکلات واقعی، و تخدیر مردم در بی تفاوتی و خواب و بیداری، سرگرمی های بی فایده ارائه  می دهند.

این به ویژه یک مسئله در آمریکا ست که بسیاری از مردم قبول دارند که «آزادی» مطبوعات وجود دارد. در حالی که مطبوعات کنترل شده اند، و مردم یاد می گیرند که با شک و تردید به مطبوعات برخورد کنند. بسیاری از آمریکایی های ساده لوح اشکال نرم شستشوی مغزی و فریب را درک نمی کنند.

در آمریکا، رسانه های جریان اصلی به ندرت چشم اندازی ارائه می دهند که تفکر مرسوم و کهنه را به چالش بکشند. برای مثال، من پیوسته با رسانه های پیشرو در روسیه، چین، ژاپن، اروپا و جاهای دیگر مصاحبه می کنم، اما من بندرت با رسانه های آمریکا مصاحبه می کنم.

به همین صورت هم همکاران مترقی به نمایشات آمریکایی جریان اصلی دعوت نمی شوند. بنابراین، آری، تا اندازه ای آزادی مطبوعات در آمریکا وجود دارد، اما آن آزادی توسط دولت و به همان اندازه هم با خودسانسوری و خفه کردن صداهای مترقی تضعیف شده است. انتقاد در اکثر نقاط دنیا نسبت به آمریکا بیشتر ست، اما نه با صراحت زمانی که به انتقاد از سیاست های دولت خود می روند.

ادو مونتیسانتی: آیا شما معتقدید ایده «جنگ علیه ترور» اخیر آمریکا و حتی «جنگ علیه مواد مخدر» به ویژه  در آمریکای لاتین، راه هایی هستند که آمریکا برای جایگزین کردن جنگ سرد پیدا کرده، و بنابراین قدرت نظامی و سلطه خود را گسترش داده است؟

پیتر کوزنیک: آمریکا روش های رژیم های استعماری قدیمی را رد می کند، و نوع جدیدی از امپراتوری ایجاد کرده ست که با ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ پایگاه نظامی در خارج شبکه بندی شده است، و نیروهای ویژه آمریکا در بیش از ۱۳۰ کشور در هر سال عملیات انجام می دهند.

آمریکا بجای نیروهای متجاوز که شامل ارتش زمینی بزرگی ست، و ثابت شده که در کشوری پس از کشور دیگر کارایی ندارد، بیشتر پنهانی و کمتر با راه های دست و پا گیر عمل می کند. اوباما روش کشتن با پهباد/هواپیمای بدون سرنشین را ترجیح می دهد.

شک و شبهه قانونی و نتایج سئوال برانگیزی وجود دارند، که پهبادها قطعاً در کشتن مردم مؤثرند، اما شواهد زیادی وجود دارند که پیشنهاد می کند، برای هر «تروریستی» که آنها می کشند، ۱۰ نفر بیشتر جایگزین ایجاد می کنند.

جنگ علیه ترور که آمریکا و متحدان او در طول ۱۵ سال گذشته به راه انداخته اند، تنها تروریست های بیشتری ایجاد کرده است. راه حل نظامی به ندرت تأثیر می گذارد. گزینه های دیگری مورد نیاز ست و آنها باید با باز تولید منابع جهان شروع شوند تا مردم جهان بتوانند زندگی کنند ونه کشته شوند و یا بمیرند. مردم نیازمند امیدند.

آنها نیازمندند احساس کنند که ارتباط دارند. آنها نیازمندند باور کنند که یک زندگی بهتر برای خود و کودکانشان میسر ست. بسیاری احساس ناامیدی می کنند و منزوی شده اند.

شکست مدل شوروی در جایش یک خلاء ایجاد کرده ست. همان گونه که مارکس مدت ها پیش هشدار داد، روسیه از نظر فرهنگی و اقتصادی برای خدمت به عنوان مدلی برای توسعه سوسیالیست جهانی بسیار عقب افتاده بود.

انقلاب از ابتدا با حمله نیروهای سرمایه داری به چالش کشیده شد. مشکلات از ابتدا زیاد بودند. بعدها استالینسم سیل وحشت خود را داشت. از آن جایی که مدل شوروی استاندارد جهانی برای تغئیرات انقلابی شد، امید کمی برای ایجاد جهانی بهتر وجود داشت. مدل چینی هم استاندارد بهتری ارائه نداد.

بنابراین برخی ها به اسلام رادیکال پیوسته اند، که کابوس نوع خود را دارد. در حالی که دولت های مترقی هم چنان می لغزند و سقوط می کنند، هژمونی آمریکا قوی تر می شود. اما آمریکا چیز مثبت کمی  برای ارائه دارد. نسل های آینده به این صلح آمریکا نه به عنوان یک دوره از روشنگری، بلکه به عنوان دوره ای نگاه خواهند کرد که جنگ های دائمی و نابرابری رشد کرد.

دمکراسی در اصل ارزشمند ست، اما در عمل کمتر الهام بخش ست. و حال با تشدید تهدید هسته ای و تغئیرات آب و هوایی  که نیز آینده وجود بشریت را تهدید می کند، آینده معلق باقی می ماند. آمریکا به جنگ های علیه ترور و علیه مواد مخدر خواهد چسبید تا آن نابرابری را که جورج کیننان ۶۸ سال پیش طراحی کرد، حفظ کند. اما این آن راه برای پیشروی نیست.

جهان ممکن ست که بر سیاست های داخلی آمریکا مانند یک سرازیری به سوی دیوانگی– نشانه نمایش شکست کامل دمکراسی آمریکایی نگاه کند – اما موفقیت برنی ساندرز و حتی شورش ضد تأسیسات در میان اجماع جمهوری خواهان نشان داد که آمریکایی ها تشنه نغییرات اند. هیلاری کلینتون و تأسیسات جمهوری خواهان، با روابط وال استریت و راه حل های نظامی خود، خارج از بخش خاص محدود، فاقد احترام جمعیت ست.

آنها ممکن ست اکنون برنده شوند، اما زمان آن محدود ست. مردم در همه جا ناامید از پاسخ های مترقی و مثبت جدیدند. برخی، به وضوح، به همان گونه که در اروپا می بینیم، در زمان های بحرانی، به راستگرایان عوامفریب تبدیل می شوند، اما این حداقل در بخشی به خاطر آن ست که چپ در ارائه رهبریتی که جهان نیازمند آن ست، شکست خورده است.

چپ احیا شده کلید نجات این سیاره ست. اگرچه ما وقت را از دست می دهیم. راه پیش رو آسان نخواهد بود. اما ما می توانیم و باید پیروز شویم.

درباره پیتر کوزنیک:

پتیتر کوزنیک، استاد تاریخ و مدیر مؤسسه مطالعات هسته ای در دانشگاه آمریکائیان دانشگاه آمریکا، در واشنکتن دی. سی، با الیور استون، نویسنده همکار ۱۰ بخش سری فیلم های مستند و کتب ست، هر دو با عنوان تاریخ ناگفته آمریکا. پیتر کوزنیک اهل نیویورک ست، و در جنبش حقوق مدنی و ضد جنگ ویتنام فعال بود، و هم چنان یک فعال ضد جنگ ست و برای محو سلاح های هسته ای تلاش می کند.

پروفسور کوزنیک همچنین نویسنده کتاب فراتر از آزمایشگاه ست: به عنوان دانشمند فعال سیاسی در سال های ۱۹۳۰ آمریکا (انتشارات دانشگاه شیکاگو)، همکار نویسنده با آکیرا کیمورا در بازاندیشی بمباران اتمی هیروشیما و ناگازاکی: چشم انداز ژاپنی و آمریکایی (هوریستو باتکاشا)، همکار نویسنده با یوکی تاتاکا از جنپاتسو تا هیروشیما – جینشیرویوکو هیووا ریاو بدون شینسو [انرژی هسته ای و هیروشیما: حقیقت پشت استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ایی، ۲۰۰۱]، و همکار نویسنده با جیمز گیلبرت در بازاندیشی فرهنگ جنگ سرد ست (مطوعات مؤدسسه اسمیتسونیان)

درباره ادو مونتیسانتی:

نویسنده دروغ ها و جنایات «جنگ علیه ترور»، ( اد. اسکورتیسی، برزیل ۲۰۱۲؛ منتیراس ایی دا «گیررا او ترور»، اصل به زبان پرتقالی)، و برای پراودا (روسیه)، می نویسد.

برگردانده شده از:

 

The Untold History of US War CrimesBy Peter Kuzinick and Edu Montesanti, May 05, 2016

http://www.globalresearch.ca/the-untold-history-of-us-war-crimes/5523546