گفتوگوی کریس هجز با ویجی پراشاد: مبارزه ما را انسان میکند
نویسنده: کریس هجز، در شبکه Real Newsمترجم: سایت «۱۰ مهر»برگرفته از : popular Resistance ــ مقاومت عمومی ــ ۱۸ ژوئن ۲۰۲۲ *
دههها سیاست نئولیبرالی برای یک موج رو به افزایش نئوفاشیستی شرایطی را ایجاد کرده است که بهنظر بسیار متفاوت از فاشیسم قرن بیستم است.
جنبشهای نئوفاشیستی که در حال حاضر در سرتاسر جهان در حال ظهور هستند با جنبشهای فاشیستی قرن بیستم تفاوت دارند. فاشیسم در قرن گذشته برای شکستن جنبشهای رادیکال کارگری که بسیاری از آنها توسط احزاب کمونیست سازماندهی شده بودند، پدید آمد. اما نئوفاشیستهای کنونی، شخصیتهایی مانند ژایر بولسونارو در برزیل و نارندرا مودی در هند، نیازی به تمرکز بر تخریب اتحادیهها ندارند، اتحادیههایی که قبلاً توسط جهانیسازی از بین رفتهاند. در عوض، آنها میتوانند مستقیماً خشم بیکاران و افراد کم درآمد را بهسمت اقلیتها و اقشار آسیبپذیر جامعه هدایت کنند.
ویجی پراشاد (Vijay Prashad) در گفتوگو با فرانک بارات (Frank Barat) در کتاب جدیدش یعنی «مبارزه ما را انسان میکند»: درس گرفتن از جنبشها برای سوسیالیسم، به این تغییر شکلها میپردازد ــ و توضیح میدهد که چگونه میتوانیم با آن مقابله کنیم. پراشاد، مورخ و روزنامهنگار هندی، نویسنده ۳۰ کتاب ازجمله گلولههای واشنگتن، ستاره سرخ بر فراز جهان سوم، ملل تاریک: تاریخ مردم جهان سوم و ملل فقیرتر: تاریخ احتمالی جنوب جهانی است. او خبرنگار اصلی Globetrotter و ستوننویس Frontline است. او همچنین سردبیر LeftWord Books میباشد. ویجی پراشاد برای بحث در مورد کتاب جدید خود، مبارزه ما را انسان میسازد: درس گرفتن از جنبشهای سوسیالیسم، به من ملحق میشود.
کریس هجز در برنامه نیمساعته خود، بهنام گزارش کریس هجز، با نویسندگان، روشنفکران و مخالفانی که بسیاری از آنان از جریان اصلی رانده شدهاند، مصاحبه میکند. او به آنان امکان شنیدهشدن میدهد، از کورنل وست و نوام چامسکی گرفته تا رهبران گروههایی مانند شورش انقراض، که در خط مقدم مبارزه علیه میلیتاریسم، شرکتهای سرمایهداری، برتری سفیدپوستان، فاجعه آلودهسازی محیط زیست، و همچنین نبرد برای بازپس گرفتن دموکراسی از چنگال الیگارشی جهانی حاکم قرار دارند.
گزارش کریس هجز را میتوان هر جمعه در ساعت ۱۲ عصر بهوقت شرقی در شبکه Real News پخش زنده YouTube تماشا کرد.
نسخه بازنویسیشده
کریس هجز: به گزارش کریس هجز خوش آمدید. ظهور جنبشهای نئوفاشیستی در سراسر جهان با جنبشهای فاشیستی قرن بیستم متفاوت است. فاشیسم در قرن گذشته برای شکستن جنبشهای رادیکال کارگری که بسیاری از آنها توسط احزاب کمونیست سازماندهی شده بودند، پدید آمد. هدف موسولینی و هیتلر همین بود. اما چهرههای نئوفاشیست فعلی مانند ژایر بولسونارو در برزیل یا نارندرا مودی در هند نیازی به تخریب جنبشها و اتحادیههای کارگری ندارند. اینها قبلاً توسط جهانیسازی که قدرت اتحادیههای کارگری و ابزار ملی شدن را از بین میبرد، از بین رفتهاند.
نئوفاشیستها خشم بیکاران و افراد کم درآمد را بهسمت اقلیتها و اقشار آسیبپذیر جامعه هدایت میکنند. این البته وظیفه تاریخی فاشیسم است. مردان سفیدپوستی که زمانی معتقد بودند جایی برای آنها در جامعه وجود دارد بهسمت حزب جمهوریخواه حول محور دونالد ترامپ، جنبش لوپن در فرانسه یا اتحاد برای دویچلند، جمع میشوند. آنها به مهاجران حمله میکنند، گویی بهجای نخبگان مالی حاکم، مهاجران مسئول بدبختی آنها هستند.
ویجی پراشاد (Vijay Prashad) در گفتگو با فرانک بارات (Frank Barat) در کتاب جدیدش یعنی «مبارزه ما را انسان میکند»: درس گرفتن از جنبشها برای سوسیالیسم، به این تغییر شکلها میپردازد ــ و توضیح میدهد که چگونه میتوانیم با آن مقابله کنیم.
ویجی پراشاد برای بحث در مورد کتاب جدید خود، مبارزه ما را انسان میسازد: درس گرفتن از جنبشها برای سوسیالیسم ، به من ملحق شده است. در ابتدا میپردازیم به این کتاب، زیرا بهنظر من، نکات مهم زیادی در کتاب شما وجود دارد، از دید من تفاوت بین فاشیسم کلاسیک و نئوفاشیسم مهم است. امّا برای من جالب است ببینم آیا میتوانید کمی دربارۀ دیگر تفاوتها در این زمینه توضیح دهید یا اینکه چرا نئوفاشیسم گاهی شبیه فاشیسم سنتی نیست؟
ویجی پراشاد: اول این که، کریس، بودن با شما باعث افتخار است. من واقعاً خوشحالم و تا جایی که قرار است به ما اجازه بدهند، با شما خواهم بود، زیرا بهنظر میرسد که مردم هر روز برنامههای خود را کم و یا حذف میکنند و غیره. ما در روزهای بسیار سختی زندگی میکنیم. بنابراین من بسیار خوشحالم که اینجا با شما هستم.
من از زبان فاشیسم که برای توصیف چیزها استفاده میشود شگفت زده شدهام. و گاهی اوقات نوعی کاهلی بهوجود میآید. همه چیز شبیه فاشیسم است، یا اگر کسی را دوست ندارید، او را فاشیست خطاب میکنید و غیره. اما مجموعه بزرگی از ادبیات وجود داشت که در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، حتی پس از جنگ، توسعه یافت تا بتواند ظهور موج اول فاشیسم را با موسولینی، هیتلر و البته دیگران توضیح دهد. و آن ادبیات نشان میدهد که فاشیسم عمدتاً، اما نه بهطور انحصاری، بهعنوان راهی برای نخبگان حاکم بهوجود آمد تا چکشی برای شکستن تهدیدهای بزرگ ناشی از جنبشهای رو به رشد کارگری داشته باشند. این نیز درست است که پس از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، اکثر جنبشهای انقلابی در اروپای غربی، و حتی در اروپای شرقی، در مجارستان، در آلمان و غیره شکست خورده بودند. قیام سال ۱۹۱۹ در آلمان شکست خورد. طبقه کارگر پس از این شکست کاملاً سرگردان بود. اما با این وجود، در زمان دوره وایمار در آلمان، قطعاً در دهه ۱۹۲۰ با اعتصابات بزرگ تورین در ایتالیا، جنبشهای طبقه کارگر دوباره شروع به تثبیت خود کرده بودند. و با توجه به نوع بحرانهایی که صاحبان املاک در طول رکود بزرگ و غیره با آن مواجه شدند، فاشیسم چوب بزرگی بود که بخشهایی از نخبگان برای کوبیدن جنبش کارگری از آن استفاده کردند.
بنابراین، این یکی از تفسیرهای ظهور فاشیسم کلاسیک است. آنچه در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ اتفاق میافتد این است که ما شاهد اتفاقات کاملاً متفاوتی هستیم. در این دوره معاصر، کاملاً واضح است که جنبش کارگری به دلیل جهانیشدن، یعنی با ادغام کارگران از سراسر جهان در نظام سرمایهداری بینالمللی، بهشدت سرگردان شد. اینها شامل کارگران اتحاد جماهیر شوروی سابق، کارگران چین، کارگران بسیاری از کشورهای جهان سوم است که بهنوعی با مکانیسمهایی مانند رژیمهای جایگزین واردات که مانع از صادرات آزاد در جهان سوم میشود، از سیستم سرمایهداری جهانی دور نگهداشته شدند، یا در اتحاد جماهیر شوروی با محصور کردن اقتصاد شوروی، حفظ حاکمیت اقتصاد و غیره.
همه اینها اما در دهه ۱۹۹۰ فرومیریزد. سیل عظیم کارگران را میبینید که وارد کارخانههای شرکتهای چند ملیتی میشوند. این واقعاً به قدرت کارگران آسیب میزند. و علاوه برآن، البته، در امتداد زنجیره کالای جهانی، حاکمیت دولتها را نیز تضعیف میکند. بنابراین در دهه ۲۰۱۰، جنبشهای کارگری در سراسر جهان واقعاً ضعیف شدند. پس از خود میپرسید، خوب، وقتی این موج جدید جنبشهای فاشیستی شکل میگیرد یا جنبشهای فاشیستی در هند و برزیل و غیره شکل میگیرد، در تعاریف فاشیسم کلاسیک نمیگنجد. اینجا چیز دیگری در کار است.
خوب، یکی از چیزهایی که برای من جالب است و در ارزیابی این دوره بسیار بدان واقعاً علاقهمندم ، نوع ریزش، تخریب، و خشک شدن لیبرالیسم است. و آنچه که از سوسیال دموکراسی در بیشتر نقاط جهان باقی مانده است، توسط نوع رژیمهای ریاضتی که بهوسیله صندوق بینالمللی پول هدایت میشود، نوع سیاستهای نئولیبرالی خصوصیسازی، کالاییسازی حوزههای زندگی اجتماعی، کاهش رفاه اجتماعی و غیره ضربه خورده است.
این موج جهانی که بهطور مؤثر علیه سیاستهای سوسیال دمکراتیک عمل میکند، در واقع باعث مشروعیتزدایی و فروپاشی لیبرالیسم میشود. شما در دهه ۲۰۱۰ به سختی احزاب لیبرال یا سوسیال دموکرات را میبینید. در هند، حزب کنگره، سایه کمرنگی از خودش میباشد. در سایر نقاط جهان، در اروپا، حزب کارگر را میبینیم که با این حرکت تقریبا کاملاً مختل شده است. چپ به حاشیه رانده شده است، و حتی زمانی که تلاش میکند تحت رهبری جرمی کوربین احیا شود، توسط نیروهای نئولیبرالیسم شکست میخورد ــ فکر میکنم کلمه درستی بهکار بردهام، آری شکست میخورد.
بنابراین، آنچه میبینیم این است که نخبگان، بهنوعی، هستههای لیبرال حاشیهای را که در دوره قبل در کنار هم نگهداشته بودند، از دست میدهند، یا بهوسیله بقایای جنبشهای آزادیبخش ملی، آن هم در جهان سوم، یا به اصطلاح، از طریق رونق بزرگ پس از جنگ جهانی دوم که در غرب رخ داد، که امکانی برای رشد نوعی لیبرالیسم فراهم کرد. همه اینها تا سال ۲۰۱۰ از نظر سیاسی فرومیریزد. و نهتنها بولسوناروها، ترامپها و دیگران که اینها همه راست افراطیاند.
منظورم این است که درواقع، از نظر سیاسی، اکثر احزاب طبقه حاکم بهنوعی به احزاب راست افراطی ختم میشوند. البته در ایالات متحده، دموکراتها، با جمهوریخواهان تفاوت دارند، شاید در نگرش خود به فرهنگ، در نگرش خود نسبت به اقلیتهای اجتماعی و غیره نگاهی کمتر نفرتانگیز دارند. اما در مورد ماهیت تنفّر طبقاتی اساسی از فقرا، یک اتفاق نظر سیاسی وجود دارد. و بنابراین، با حرکت نخبگان به این سمت، بخش نئوفاشیست با استدلالهای خود علیه اقلیتها، مهاجران و غیره، بهخود مشروعیت میبخشد و شروع میکند تا در جامعه محبوبیت و جذابیت خود را گسترش دهد.
در همین حال، چپ، که قبلاً به دلیل جهانی شدن تضعیف شده بود، باز هم بیشتر تضعیف میگردد. زیرا با ناپدید شدن سوسیال دموکراسی و حرکت مرکز بهسمت راست، سازمان غیردولتی چپ خودبهخود از بین میرود. بسیاری از افرادی که مثلاً سیاستمداران چپ مهمی بودند، اساساً برای ارائه نوعی امداد اجتماعی در شکل بخش خصوصی که قبلاً دولت ارائه میکرد، وارد بخش غیرانتفاعی میشوند. و این البته چپ را بازهم ضعیف میکند. چپها را به ارائهدهندگان حمایت و افراد خیرخواه تبدیل میکند و نه افرادی که ایده یک جامعه جدید را ارائه میدهند.
بنابراین، منظورم این است که از این نظر، مسیر برای راست افراطی خیلی راحتتر باز میشود، کریس. زیرا از یکسو چپ با جهانی شدن تضعیف میشود و از سوی دیگر با تبدیل شدن به امدادگران اجتماعی و نه کسانی که تصویری از جامعهای متفاوت ارائه میدهند. منظورم این است که فکر میکنم این واقعاً گشایشی برای این نوع جدید موج نئوفاشیستی است که ما هنوز در آن زندگی میکنیم.
کریس هجز: فقط برای مقایسه با دهه ۳۰. البته در وایمار نیز، لیبرالیسم سقوط کرد. آنچه در مورد ظهور جنبشهای فاشیستی در ایتالیا و آلمان جالب است این است که قبل از بهدست گرفتن قدرت، وسیعاً تحت پوشش شعارهای سوسیالیسم عمل میکردند. اعتصاب بزرگی در برلین برگزار میشد که توسط کمونیستها سازماندهی شده بود، و گوبلز و بقیه حزب نازی متوجه شدند که، اگرچه بهمحض اینکه قدرت را در دست گرفتند، اتحادیهها را غیرقانونی میکنند، اما برای بهدست آوردن پشیبانی کارگران باید به آن اعتصاب بپیوندند. تفاوت جالب دیگر، بهنظر من، این است که در دهه ۳۰ با ظهور فاشیسم، ساختارهای موازی برای جایگزینی دولت ایجاد کردند، ازجمله شمایلنگاری و نمادهای دولت. اما ما اکنون آن را نمیبینیم.
ویجی پراشاد: بله. و این جالب است کریس، چون بهنظر من نوعی صمیمیت وجود دارد. یک صمیمیت واقعی بین جناح راست و بخشهای حکومتداری، مثلاً بورکراسی دائمی در کشورها، وجود دارد. منظور من از آن چیست؟ منظورم این است که نگاه کنید، در همین دوره قبل، و فکر میکنم آمریکای لاتین مکان مناسبی برای انجام این بازتابهاست. درست در دوره قبل از آن، بهویژه در دهه ۱۹۷۰، ما کودتا را بهعنوان ابزاری دیدیم که نخبگان با استفاده از ارتش توانستند به قدرت برسند، جنبشهای دانشجویی را لت و پار کردند، ظهور یک چپ جدید و غیره را درهم کوبیدند. میدانید، نفوذ کوبا در آمریکای لاتین را درهم شکستند. از ارتش استفاده کردند. آنها بهعنوان شکل از کودتا خیلی استفاده کردند.
خب، در این دوره اخیر، ما شاهد ظهور چپ نیز بودهایم، این بار شاید نهتنها نمونه کوبا، بلکه هوگو چاوز نیز. یک سری دولتهای چپ روی کار آمدند. اوو مورالس در بولیوی و فراتر از آن. خوب، ابزار مورد استفاده برای مقابله با افزایش این گرایشات، کودتا نبود، البته بهجز در بولیوی. که در بولیوی و هندوراس مورد استفاده قرار گرفت. درواقع در کشورهای دیگر، حق استفاده از قانون اساسی، استفاده از تمام نهادهای موجود به نفع خود در مقابله با چپ را کاملاً ممکن کرده است.
بنابراین، ما شروع به دیدن چیزهایی میکنیم که آنها را «قانون» مینامیم، استفاده از قانون علیه چپ. چگونه قانون برای مشروعیتزدایی از لولا بسیج شد تا مانع از رقابت او با بولسونارو در انتخابات گذشته شود. سپس استفاده از قانونگذار وجود دارد، مبالغ هنگفتی که برای خرید اکثریت اندک در مجلس استفاده میشود. که علیه دیلما استفاده شد. دیلما روسف با نوعی کودتای قانونگذاری از ریاستجمهوری برکنار شد. بنابراین، منظورم این است که اگر این سه یا چهار راه مختلف هر کدام را انتخاب کنید، نتیجه یکی است.
در هند، جناح راست افراطی استفاده از هر ابزار دولتی را کاملاً ممکن یافته است. و در واقع آنها از دولت برای حراج ابزارهای دولتی استفاده میکنند، ابزارهایی که برایشان ارزشی ندارد و خود از دیگر ابزارهای دولتی بهره میبرند. بنابراین نوعی صمیمیت ناگوار بین جناح راست و دولت وجود دارد. آنها در واقع دیگر نهادهای دموکراتیک را مانعی در مقابل خود نمیدانند. نیازی نیست تا راهپیمایی رم ** انجام شود و یا رایشتاگ به آتش کشیده شود ***.
حالا این بدان معنا نیست که جناح راست از اشکال وحشتناک خشونت در خیابانها استفاده نمیکند. بهعنوان مثال، دوباره یک نمونه خوب در هند. دانشمندان علوم سیاسی در انتخابات اوتار پرادش در شمال هند به دقت به این موضوع توجه و این را در بخشهایی از اوتار پرادش مشاهده کردهاند که در آنجا جناح راست آنچه را که در هند به عنوان خشونت جمعی شناخته میشود توسعه داده است. بنابراین خشونت علیه مسلمانان به ویژه، اما همچنین علیه کاستهای ستمدیده ای است که شاهد چنین اعمال کوچک خشونت آمیز شدید در یک شهر یا روستا میباشند. اینها تقریباً جور درمانی برای تغییر روحیه در سراسر ایالت و تغییر انتخابات به نفع جناح راست عمل میکند.
بنابراین از خشونت بهصورت جراحی استفاده میکنند. برای رسیدن به قدرت دیگر نیازی به سرنگونی قانون اساسی نیست. و من فکر میکنم این یک چیز بسیار ناراحتکننده است زیرا به شما نشان میدهد که در برابر راست افراطی تنها دفاع از قانون اساسی کافی نیست. در ایالات متحده نیز ترامپ در انتخابات پیروز شد. هر چقدر هم که انتخابات محدود بود و سیستمهای دموکراتیک ایالات متحده ضعیف عمل کردند، بازهم آنها از طریق انتخابات به قدرت رسیدند. و این احتمال وجود دارد که در انتخابات بعدی، مایک پمپئو رئیسجمهور شود. پس شما نمیتوانید از قانون اساسی دفاع کنید و بگویید خوب دارند به قانون اساسی حمله میکنند.
در واقع آنها از ابزار دموکراسی استفاده میکنند و برای اینکه راه خود را باز کنند، هر کاری میکنند و بهنوعی آنها را با پول و قدرت رسانهای خفه میکنند. بنابراین من فکر میکنم این صمیمیت مرگبار بین نهادهای راستگرا و دموکراتیک چیزی است که مردم باید واقعاً درنظر بگیرند. آنچه در بسیاری از جوامع ما اتفاق افتاده است، کاهش کنش عمومی است. کنش عمومی شدید درواقع اکثریت مردم را تضعیف و بیحرکت کرده است و به راست افراطی اجازه داده است تا بر نهادهای به اصطلاح دموکراتیک تسلط یابد. مشکل همین است. پادزهر ما باید احیای کنش عمومیباشد.
کریس هجز: خوب، این همان چیزی است که شما [«دموفر»] مینامید، نهادهای دموکراتیکی که برای براندازی دموکراسی استفاده میشوند، زیرا البته آنها توسط نخبگانِ در اتحاد، ازجمله دادگاهها و قوه مقننه، تسخیر شدهاند. شما مینویسید که «نیروهای مربوط به نخبگان در انتخابات پیروز میشوند زیرا نظام اجازه نمیدهد که هیچکس دیگری پیروز شود. دوم، مردم گاهی اوقات به دلیل بیهودگی این روند، پای صندوق رأی نمیروند و رأی نمیدهند». در ایالات متحده ۸۰ میلیون رأیدهنده ثبتنام شده است. «ناامیدی از نهادها نشان میدهد که مردم معتقدند که میتواند بهتر باشد، میخواهند حاکمیت آنها بهتر مدیریت شود، سیستم، آنطوری که هست، ناکافی است. سوم، مجموعهای از موانع برای مشارکت وجود دارد، ازجمله برگزاری انتخابات در روزهای کاری، جلوگیری از [ثبتنام] مردم برای رأی دادن.»
اما شما بعداً در کتاب مینویسید که چگونه، من اصطلاحی را که بهکار میبرید فراموش میکنم، اما تقلیل دموکراسی بهنوعی به آیین انتخابات، مکانیزمی است که توسط آن دموکراسی را تضعیف و نابود میکند.
ویجی پراشاد: شما میدانید، کلمه کلیدی برای من، کریس، اعتماد است. مردم به چه چیزی اعتماد دارند؟ و آیا آنها بهخود اطمینان دارند و جرأت میکنند، مثلاً، چیزها را تغییر دهند یا حداکثر آنها را متحول کنند، یا فقط چیزها را تغییر دهند یا بتوانند بر جهان تأثیر بگذارند؟ من فکر میکنم تا حد زیادی ما در یک فرهنگ زندگی میکنیم ــ در سطح جهانی. منظورم این است، در سطح جهانی ــ ما در یک فرهنگی زندگی میکنیم، فرهنگ جهانی، که در آن از اعتماد به ظرفیت و توانایی شما برای عمل در جهان کاسته شده است.
از بسیاری جهات، فرهنگ رسانههای تبلیغاتی، بلکه همینطور فقط ماهیت، اجازه دهید بگویم، مثلاً بیکاری سیستماتیک، کارهای نیمهوقت و یا موقتی و غیره، نوعی حس را در مردم ایجاد کرده است، که ما را به مصرفکنندهتر از شهروندان، بیشتر به تماشاگر تبدیل کرده است تا بازیگر. و این خیلی درد بزرگی است. من فکر میکنم این باید برای افرادی که به مفاهیمی مانند دموکراسی اعتقاد دارند نگرانکننده باشد. بسیاری از مردم فقط اخبار را تماشا میکنند. آنها احساس نمیکنند که میتوانند اخبار را تولید کنند.
و آن اینکه در دنیا تبدیل به یک چیزی چون تماشگر شویم، برای من آزاردهنده است. یعنی میفهمم مردم باید نگرش پیچیدهای نسبت به دنیا داشته باشند. لازم نیست همیشه بازیگر باشید. لازم نیست همیشه شهروند باشید. شما همچنین میتوانید یک مصرفکننده و غیره باشید. شما همچنین میتوانید تنها بنشینید و اتفاقات دیگر را تماشا کنید. میدانید، یک قیام در مصر وجود دارد. مجبور نیستید سوار هواپیما شوید و به آنجا بشتابید یا لزوماً آن را در جامعه خود بهنوعی ماجراجویانه تکرار کنید. در جایی اتفاق میافتد، شما میتوانید تماشا کنید که مردم چه میکنند. اما این یک چیز است. در عینحال، آیا احساس میکنید و این حس به شما دست میدهد که همیشه در حال تماشای تاریخسازی هستید؟ این را من حتی دیگر نسخه مرد بزرگ تاریخ هم نمینامم. این نوع نسخه تلویزیونی تاریخ. میدانید، تاریخ در جای دیگری اتفاق میافتد. دیگران کارهایی انجام میدهند. جو بایدن در حال انجام کارهایی است، و من بهنوعی به خواربارفروشی میروم، مواد غذایی میخرم، به خانه میآیم، اخبار را تماشا و گوش میکنم، و کارهای او را میبینم که تاریخسازی میکند. من فکر میکنم که این نوع نگرش در دنیای ما بسیار عمیق است. و این یک بحران تمدنی برای مفهوم دموکراسی است. این بحرانی نیست که من بهویژه درگیر آن باشم یا نگران آن باشم و غیره. این باید دغدغه و نگرانی افرادی باشد که به مفاهیمی مانند دموکراسی اعتقاد دارند. شما نمیتوانید دموکراسی داشته باشید که در آن کنش عمومی وجود نداشته باشد. دمکراسی بدون اقدام عمومی وجود ندارد.
همهگیری یک نمونه واقعاً خوبی از این دست بود. وقتی همهگیری جهان را درنوردید، کوبا، کشوری کوچک، با جمعیتی یازده میلیونی، ۱۱هزار دانشجوی پزشکی خوابگاه را ترک کردند و خانه به خانه رفتند و هر یک از ۱۱ میلیون نفر در کوبا را آزمایش کردند. من در ایالات متحده بودم و از مردم میپرسیدم آیا کسی از دولت در خانه شما را زده است؟ آیا کسی، کسی از جامعه شما، حتی از سوی دولت، در خانه شما را زده است؟ در کرالا، ایالتی ۳۵ میلیونی در هند، در شهر تریواندروم، پایتخت کرالا، جنبش دانشجویی تصمیم به جنب و جوش گرفت. کلیپ بورد (قابلیتی نرم افزاری) گرفتند. خانه به خانه رفتند و بررسی کردند، بهویژه برای اینکه ببینند آیا افراد مسن یا افراد معلول و غیره به کمک نیاز دارند یا خیر؟ آیا آنها به داروهایی که برایشان خریداری شده نیاز داشتند؟ آیا آنها به غذای تحویل داده شده نیاز داشتند؟ و غیره. این عمل از خانه به خانه رفتن آنها را به قهرمانهای مردمی در تریواندروم Trivandrum تبدیل کرد. و یکی از دانشآموزان، آریا راجندرام، ۲۱ ساله، سپس در انتخابات پیروز شد و اکنون جوانترین شهردار هند است. آریا راجندرام کمی بیشتر از ۲۱، شاید ۲۲ سال دارد. و او به این دلیل مورد توجه عموم قرار گرفت که بهعنوان بخشی از جنبش دانشجویی و جوانان، تصمیم گرفت خانه به خانه برود.
این یک عمل دموکراسی ، نوعی اقدام عمومی است. و من متأسفم که برای دلیل، فقط این یکی دو ماجرا را برای شما نقل میکنم، اینها همان چیزی است که اتفاق افتاده، حالا یک یا دو داستان باشد. این باید در تمام دنیا اتفاق میافتاد، که چنین نبود و نشد. تا حدودی به این دلیل که ما به عنوان انسان مانند یک نظامی پس از جنگ، کریس، از خدمت مرخص شدهایم. به ما گفته شده که سریعاً برای انتخابات بسیج شویم. شما به انتخابات میآیید، رأی میدهید و بعد از ارتش مرخص میشوید. برگرد به خانه، دولت به همه چیز رسیدگی خواهد کرد.
دموکراسی نباید اینگونه عمل کند. یک دموکراسی باید طوری عمل نماید که هر شهروندی احساس کند همیشه برای اقدام، کمک به سایر شهروندان، کمک به مردم، پیشبرد آرمان بشریت و غیره بسیج شده است. اکنون، دوباره، فقط میخواهم مطمئن شوم که در این مورد شفاف هستم. این بدان معنا نیست که هر روز باید کاری انجام دهیم و غیره. اما باید احساس کنیم که میتوانیم درگیر شویم. میتوانیم بیرون برویم و کاری انجام دهیم.
احساس میکنم این حساسیت، آن اعتماد به نفس بهشدت توسط رژیمهای ریاضتی، نئولیبرالیسم، و با ایزوله کردن مردم آسیب دیده است. و بسیاری از آنها ناشی از نوع تبلیغات یا دنیای فرهنگی است که بهنظر من آنها کاملاً هوشمندانه عمل کردهاند، یعنی اینکه ما را به مصرفکننده تبدیل میکنند تا دائماً ما را با این ایده که ما مصرفکننده هستیم بکوبند. با این ایده که ما بیشتر مصرف کننده هستیم تا شهروند.
کریس هجز: خوب، دولتهای توتالیتر در انتخابات سرمایهگذاریهای بسیار زیادی میکنند و برای کسب مشروعیت، سازماندهی میکنند. با ورود به آن مسأله ایزوله کردن، آیا میتوانید درباره مفهوم این پلتفرم سرمایهداری که درباره آن مینویسید صحبت کنید؟
ویجی پراشاد: بله. میدونی جالبه البته مدتها قبل از همهگیری، زیرا آمازون، که در این زمینه پیشتاز است، خیلی قبل از همهگیری تأسیس شد و با کتاب شروع کرد و مدتها قبل از همهگیری به همه چیز رسید. این فقط یک مسأله ساده از مقیاس است، از بازده در مقیاس. اگر بتوانید این توانایی را بهدست آورید که هر چیزی را که میخواهم به من برسانید؛ فرض کنید من چای کیسهای میخواهم. من میخواهم چای کیسهای بخرم. اگر بتوانید چای کیسهای را با قیمت مشخصی که برای من جذاب است به من تحویل دهید، میتوانم چای کیسهای را در اقامتگاهم تحویل بگیرم. اگر بتوانید این کار را انجام دهید، و من را از سوار شدن به ماشینم، رانندگی و رفتن به مغازه، خرید کیسههای چای و بازگشت به خانه باز دارید، به احتمال زیاد به شما اجازه میدهم بیایید و کیسههای چای را به من تحویل دهید.
خوب، این یک چیز منطقی از نظر قیمت است. اما ما به دلیل صدها سال رفتن به بازار به آن عادت کردهایم. ما به سوار شدن به ماشین، رفتن به فروشگاه، راه رفتن در مغازه، برداشتن کیسه خرید، خریدن آنچه نیاز داریم، برگشتن به خانه و غیره عادت کردهایم. فرهنگ خرید، رفتن به بازار و غیره وجود دارد. رفتن و امتحان کردن کفش. میدانید، یک فرهنگ کامل توسعهیافته است. خیلی قبل از همهگیری، شرکتها به دلیل بازدهی در مقیاس رشد کردند. شرکتهایی مانند من فکر میکنم Zippo یا Zappos نام دارد، آنها به شما کفش میفروشند که میتوانید آنلاین، یک جفت کفش سفارش دهید، آنها به شما تحویل داده میشوند. برای این کار ردپای بسیار عظیمی از کربن بهجا میماند. کفش را امتحان میکنید، اندازه نیست، میتوانید آن را بدون هزینه برگردانید، یکی دیگر برایت میفرستند و فلان و فلان.
این شرکتها قبل از همهگیری توسعه یافته بودند. اما در طول همهگیری، در طول قرنطینه، تقریباً مانند بسیاری از جوامع، نه فقط در کشورهای ثروتمند، بلکه در بسیاری از کشورها، همه ما بهطور ناگهانی به دانشگاه سرمایهداری پلتفرم فرستاده شدیم. زیرا حتی آنهایی که عادت به خرید اینترنتی ندارند، نمیخواستند آنلاین بخرند، با خرید اینترنتی بهنوعی مشکلات اخلاقی داشتند یا از رفتن به بازار لذت میبردند، اکنون مجبور شدند آنلاین خرید کنند. و بسیاری دیگر از فعالیتهای اساسی انسانی، که بهویژه در طول قرنطینه ناپدید شده بودند. در برخی کشورها قرنطینه بسیار طولانی بود.
در آن دوره، ما آموزش دیدیم که تازه شروع به خرید چیزهایی از وب کنیم و فعالیت اولیه انسانی از ما گرفته شد. نه فقط برای دوره همهگیری، بلکه بهنوعی، همهگیری به شرکتهای سرمایهدار پلتفرمی مانند آمازون و مجموعهای از شرکتها اجازه داد تا ما را در مورد به اصطلاح نکات راحت و بیدردسر و نیز قیمت خرید آنلاین آموزش دهند. و میدانید، در سرتاسر جهان، و مطالعات نشان داده است که بسیاری از مردم، حتی با وجود اینکه قرنطینهها برداشته شد و مردم میتوانستند به مغازهها برگردند، این کار را نکردهاند. آنها به خرید چیزهایی مانند مواد غذایی از وب، از پلت فرم ادامه دادند.
و این در واقع حتی ایزوله شدن را عمیقتر میکند. شاید بهیاد داشته باشید، کریس، کتابی را که رابرت [پاتنام] شاید نیم نسل پیش نوشت، به نام بولینگ تنهایی، جایی که او استدلال کرد که مردم بیرون نمیروند و گروه تشکیل نمیدهند و غیره. و او بهخاطر آن مورد سرزنش قرار گرفت، من کمی ناعادلانه فکر کردم. چون، خوب، او مفهوم، فعالیت بولینگ را انتخاب کرد، که قبلاً دو مشکل داشت. یکی، نخبگان دانشگاهی به تمسخر گرفتند که او بولینگ را انتخاب کرد، که فکر میکنم عمدتاً در ایالات متحده یک فعالیت طبقه کارگر است. اما خود بولینگ نیز در آن زمان جایگاه خود را در فعالیتهای رایج از دست داده بود. کمی نابهنگام بود. او میتوانست بهجای بولینگ تنهایی، چیزهای دیگری را انتخاب کند.
ولی بههر حال، نکته کلی که کاپلان بیان میکرد درست است، و آن این بود که بسیاری از فعالیتهای جمعی مدتها پیش رو به اتمام بود. نکتهای که او میگفت این بود که مردم به سازمانهای فوق برنامه نمیپیوندند. آنها به دلیل مشکلات وحشتناک ترافیک در بسیاری از مناطق ایالات متحده، با عجله به خانه میآیند. پس از رفتوآمدی طولانی، خسته به خانه میرسند، سریعا غذایی میخورند، تلویزیون را روشن میکنند. امروزه با کاهش قیمت خرید کالاهای مصرفی شما میتوانید دو یا سه تلویزیون داشته باشید. بنابراین مردم در خانه و در اتاقهای مختلف، برنامههای تلویزیونی مختلف را تماشا میکنند.
و کاپلان در برابر آن یک فریاد در تاریکی بود. خوب، اگر فکر میکنید آنچه کاپلان درباره آن صحبت میکرد بد بود، اکنون بدتر است. میدانید، پدر من که در سال ۱۹۹۹ درگذشت، او در کلکته در هند زندگی میکرد. میگفت هر روز لباس میپوشم تا از خانه بیرون بروم ودر مغازهها با مردم صحبت کنم. میدانید، این یک نوع فعالیت بود. او در یک آپارتمان بزرگ زندگی میکرد. دریافته بود که رفتن به پایین و صحبت کردن با مردم در مغازهها، این شکلی از معاشرت است که او را هوشیار و زنده نگهمیدارد. همچنین او را مجبور میکرد که حمام کند، اصلاح کند، لباس بپوشد و بیرون برود.
خوب حالا شما فقط پشت کامپیوترتان بنشینید و چیزهایی را که لازم دارید خرید کنید. و بهنظر من باید کمی نگران این موضوع بود. لازم نیست آدم نگاه نوستالژیک داشته باشد. فکر میکنم کتاب کاپلان کمی نوستالژی برای گذشتهای عالی داشت. شما به آن نیاز ندارید. شما حتی نیازی به داشتن یک دیدگاه محافظهکارانه در مورد ارزشها ندارید، همه ارزشها تخلیه شدهاند. اما من فکر میکنم هنوز هم میتوانیم این واقعیت را بپذیریم که این شکل از سرمایهداری، این سرمایهداری پلتفرم، مردم را بیشتر و بیشتر ایزوله میکند. مردم شکایت میکنند که دیگر مردم همسایههای خود را نمیشناسند. خوب، شما جامعه خود را نمیشناسید. من فکر میکنم که این کمبود برای توسعه سیاست کاملاً جدی است.
کریس هجز: میخواهم درباره خشونت، خشونت دولتی صحبت کنم. شما مینویسید: «دولت سرمایه داری، دولت آبرومندی نیست. این کشورها، کشور افسران پلیس است نه مددکاران اجتماعی، دولت جمعآوری مالیات است نه معلمان و کارکنان بهداشت. نظام سرمایهداری لباسها را میسوزاند و غذا را هدر میدهد. آبرومند نیست. این یک کار زشت است، یک فحاشی است. منحط است. سیستم خشن است. بنابراین ما بهطور انتزاعی طرفدار عدم خشونت نیستیم. ما میخواهیم یک سیستم بدون خشونت، یک سیستم سوسیالیستی ایجاد کنیم. در مورد آن صحبت کنید.
ویجی پراشاد: وای. در این جملات لفاظیهای زیادی وجود دارد، کریس. فکر کنم کمیسرخ شدهام. وای. خوب. ببینید، موضوع اینجاست. من و شما درست پس از آن صحبت میکنیم که ایالات متحده یک بار دیگر شاهد تیراندازی در مدرسه بود. و این جالب است، کریس. در همه جای دنیا اسلحه وجود دارد. من و تو در یک فیلم بودیم، در همان فیلم دنیای سایه. و تو در آن فیلم به نکته خوبی اشاره کردی. تو گفتی مشکل اصلی در خاورمیانه تروریسم نیست، صنایع اسلحهسازی است. من فکر کردم که این یک نکته و دیدی بسیار زیرکانه است. غرق در اسلحه. زمانی که این فیلم ساخته میشد، من در بیروت زندگی میکردم. در واقع، در حالی که از من فیلم میگرفتند، در پس زمینه تیراندازی شنیده میشد و من مجبور شدم یک دقیقه مکث کنم تا سلام، نه تیر ۲۱ تفنگ، بلکه سلام هزاران اسلحه بیرون از پنجره را تأیید کنم.
به هر حال، این تیراندازی در مدرسهها وجود دارد. نکته جالب اینجاست که بحث در ایالات متحده در مورد اسلحه و غیره است. اما برای من این واقعیت جالب است که همیشه، نه همیشه، بلکه اغلب مدارس هستند که این تیراندازی را تجربه میکنند. اسلحه در جامعه وجود دارد. مردم میتوانند به سالنهای سینما بروند. گاهی اوقات هم میروند. مردم میتوانند بروند و در کنسرتهای راک تیراندازی کنند. در لاس وگاس این کار را کردند.این چیزها اتفاق افتاد.
اما بهنظر میرسد خشونت در مدارس غلبه دارد. این برای من جالب بود و بهنظر میرسد بحث کمی در مورد آن وجود دارد. کمی از خشونت مدارس به شما میگوید که در آن معلمان تحقیر میشوند. میدانی، اکنون یک گفتوگو در جریان است، بیایید معلمان را مسلح کنیم، بهنظر من این یک گفتوگو است، حداقل از سوی راستها. شما به معلمان اجازه نمیدهید کتابهایی را که تدریس میکنند انتخاب کنند، اما آنها را مسلح خواهید کرد. این بیاحترامیها نسبت به معلمان بهطور معمول صورت میپذیرد. بعد تحقیر و زورگویی در مدارس، مردانگی زهرآگین، همه اینها. من فکر میکنم این مکانی است که برای مردم اهمیت زیادی دارد. باید هم باشد. خب، بهنظر میرسد که این خط مقدم نوعی خشونت است که در آنجا رخ میدهد.
اما بعد دوربین را از آنجا بیرون میبریم. خشونت در جامعه وجود دارد. میدانید، خشونت وجود دارد. دولت خشونت را بر جامعه تحمیل میکند و خشونت در جامعه وجود دارد. بهنظر میرسد در کشورهای پیشرفته هیچ پادزهری برای آن وجود ندارد. این خیلی ناراحتکننده است. منظورم این است که شما به بودجه نگاه کنید. من اغلب به مردم میگویم که شما اخلاق یک کشور را با قانون اساسی آن قضاوت نکنید، باید اخلاق جامعه را با بودجه سالانه آن قضاوت کرد. اگر کشوری بیش از هزینهای که برای پایان دادن به گرسنگی خرج میکند، برای تسلیحات، سیستمهای تسلیحاتی، نظامیگری، پلیس و غیره هزینه میکند، آنگاه، آن جامعه، جامعهای فرسوده است. راه خود را گم کرده است، زیرا حاضر نیست بپذیرد که تحمیل گرسنگی به مردم نوعی خشونت است، و بنابراین تفاوتی ندارد.
کمبود بودجه برای پایان دادن به گرسنگی بهنوعی برابر است با افزایش بودجه برای نیروی پلیس. آنها درواقع هر دو، دو روی یک سکهاند. آنها هر دو اعمال خشونت هستند. اگر فقط ایالات متحده را در نظر بگیریم، میگویم بودجه سالانه ایالات متحده یک بودجه خشونتآمیز است. این یک بودجه خشونتآمیز برای جامعه است، و از همین رو جامعه خشونت را ایجاد میکند. و آنچه که معمولاً اتفاق میافتد این است که همانطور که فرانتس فانون نوشته است، من در فصل اول کتاب (دوزحیان روی زمین) Wretched of the Earth، «در رابطه با خشونت» به زیبایی فکر میکنم. فانون نمیگوید بیا بیرون برویم و همه چیز را بسوزانیم و خشونت کنیم. در واقع این کتاب راهنمای خشونت نیست. خوب درک نشده است.
آنچه فانون میگوید این است که وقتی دولت خشن است، وقتی دولت جامعه را خشن میکند، آنوقت مردم از عصبانیت منفجر میشوند چون ناامیداند، نمیتوانند غذا بخورند، چون فرصت و امکان آنرا ندارند. در این حالت بهشدت منفجر میشوند. این شعر لنگستون هیوز است، وقتی رویایی به تعویق افتاده باشد چه اتفاقی میافتد؟ خب منفجر میشود این انفجار رخ میدهد، کریس، نه به این دلیل که نیرویی در آنجا حضور دارد و به مردم میگوید که بیرون بروید و شورش کنید.
شورش درواقع بیان عادی جامعهای است که خشونت آمیز است. میدانید، این خشونت با اسلحه در مدارس، و من نمیخواهم سوءتفاهمی ایجاد شود. بهنظر من درست نیست من فکر میکنم همه چیز بد است. اما من فکر میکنم که چنین چیزی توسط یک جامعه خشن تولید میشود. میدانید، ما باید راهی برای آن پیدا کنیم. از طریق خشونت نمیتوانیم از آن خارج شویم. و از سوی دیگر، شما نمیتوانید فقط در آنجا حضور داشته باشید و از مردمی که در حال شورش هستند دعوت به عدم خشونت کنید. کانون خشم ما، رنجش و دلخوری ما باید متوجه دولت خشونتآمیز و فرآیندهای خشونتآمیزی باشد که خشونت را بر مردم تحمیل میکند.
اینجاست که آدم باید اعتراضش را مطرح کند. من فکر میکنم این انتقادات اخلاقی علیه آشوبگران، مثلاً در مینیاپولیس یا لسآنجلس، انتقاد نادرستی است. خشونت واقعی، خشونتی است که بر مردم عادی تحمیل میشود که راه دیگری جز بیرون رفتن به خیابان و پرتاب سنگ به ویترینها و پنجرهها و برداشتن یک تلویزیون و غیره ندارند. یا اینکه به یک خواربارفروشی بروند و فقط برای خود و خانواده خود نان بردارند.
آن عمل ناامیدانه آینهای از جامعه ای است که فرد در آن زندگی میکند. من فکر میکنم که خشم نخبگان از آن برای من جذاب نیست، زیرا آن نخبگان همان کسانی هستند که در ابتدا خشونت را تحمیل کردند.
کریس هجز: عالی. ما در اینجا به صحبتهایمان خاتمه میدهیم. میخواهم از شبکه خبر واقعی و تیم سازندهاش تشکر کنم: کامرون گرانادینو، آدام کولی، دواین گلدن، و کایلا ریوارا. میتوانید من را در chrishedges.substack.com پیدا کنید.
* https://popularresistance.org/the-chris-hedges-report-struggle-makes-us-human/
** March on Rome ــ راهپیمایی روم (به ایتالیایی Marcia su Roma) یک تظاهرات تودهای سازمانیافته و کودتا در اکتبر ۱۹۲۲ بود که منجر بهِ به قدرت رسیدن حزب ملی فاشیست بنیتو موسولینی (PNF) در پادشاهی ایتالیا شد. در اواخر اکتبر ۱۹۲۲، رهبران حزب فاشیست برای قیام در ۲۸ اکتبر برنامهریزی کردند. هنگامی که تظاهرکنندگان فاشیست و شبهنظامیان پیراهن سیاه وارد رم شدند، نخستوزیر لوئیجی فکتا میخواست وضعیت محاصرهای را اعلام کند، اما این امر توسط پادشاه ویکتور امانوئل سوم رد شد. در روز بعد، ۲۹ اکتبر ۱۹۲۲، پادشاه موسولینی را بهعنوان نخستوزیر منصوب کرد و بدین وسیله قدرت سیاسی را بدون درگیری مسلحانه به فاشیستها منتقل کرد. (ویکی پدیا)
*** burning of the Reichstag ــ آتشسوزی رایشتاگ (به آلمانی Reichstagsbrand) آتشسوزی در ساختمان رایشتاگ ، خانه پارلمان آلمان در برلین، در روز دوشنبه ۲۷ فوریه ۱۹۳۳، دقیقاً چهار هفته پس از سوگند خوردن آدولف هیتلر ، رهبر نازیها صدراعظم آلمان بود. مارینوس ون در لوبه، یک «کمونیست شورایی» هلندی، مقصر آشکار بود. با این حال، هیتلر آتشسوزی را به کمونیستها نسبت داد. همزمان او از آن بهعنوان بهانهای برای ادعای اینکه کمونیستها علیه دولت آلمان توطئه میکردند استفاده کرد و رئیسجمهور پل فون هیندنبورگ را وادار کرد تا فرمان آتشسوزی رایشتاگ را برای تعلیق آزادیهای مدنی صادر کند و «مقابله بیرحمانه» با کمونیستها را دنبال کند. این باعث شد که آتش در تأسیس آلمان نازی محوری باشد. (ویکی پدیا)