نو بهار
شد نوبهار از گل و دشت و دمن بگو
رخ سوی گلستان کن و هم از چمن بگو
بلبل ز جوش گل به چمن مست نغمه شد
باری تو هم بیا ز گل و یاسمن بگو
بنگر به لاله زار و قدم نی به سیر گل
گاهی سخن ز سنبل و گاه از نسترن بگو
امروز روز فرحت و رفع کسالت است
نفرین به خشک سالی و رنج و محن بگو
بگذ شتی از مزار شهیدی که سالهاست
خفته به زیر خاک ز گلگون کفن بگو
در غربتم سرور ز فصل بهار نیست
برمن ز بند قرغه و پغمان سخن بگو
تنها مگو ز باغ و چمن وز گل گلاب
یک چند هم ز کشور و محد کهن بگو
محمد اسحاق ثنا
ونکوور کانادا