مادر
پوهندوی شمیا غفوری
در این سروده شما عاطفۀ یک دختر پانزده ساله را نسبت به مادرش احساس می نمائید. چه وقت های زیبای بود که اکثراً تشویش های فرزندان فقط رقابت های مکتب و مسابقه در دوست داشتن مادر و پدر بود. به یاد آن روز ها این احساسم را بار دیگر در پای مادر بزرگوارم که برایم همیشه بهترین زن دنیا بوده است، می ریزم.
مادرم ای منبع پیدایشم
مهر پاکت عظمت وآسایشم
ای دمن مهر تو دنیای من
چشم پر از سحر تو مینای من
گوهر اشک تومرا جان بود
آۀ پراز سوز تو طوفان بود
آن شب تاری که برایم زخواب
جست و بشد بهر منش دل کباب
شیر تنش رُوزیی این شیر خوار
لطف و قرارش بنمودم قرار
بوسه ربودی زدو چشمان من
خوش بنمودی دل و هم جان من
بوسه زرخسارۀ من می ربود
راۀ خدا را به رخم می گشود
روشنی داده به دل کوچکم
آدمی آموخته سرو وصورتم
مادر من، مادر من،مادرم
امر بفرما که بسوزم تنم
امر نماتا که شوم خاک راه
بوسه ستانم زتو از زیر پا
باد معطرکه بِپیچم تنت
تاکه زنم بوسه زپا تا سرت
شانه شوم بوسه به مویت زنم
جادۀ ره در سر کویت شوم
گل شوم وحلقه ای برگردنت
زیب دو گیسو و بلورین تنت
تا نفسی جسم مرا گشته یا ر
خادم و پا بوس تو خدمتگزار
کابل، واصل آباد، ۱۳۵۳ خ.