قصههای از کابلیان قدیم
نوشته کریم پوپل
23مارچ 2016
بوبو گل دامندار
سالها قبل مردی سالخورده در پارک زرنگار دیده میشد که دامن چهارخانه زنانه یا دامن سکاتلندی بتن داشت. او با دیگران خیلی کم گپ میزد ولی همیشه به تنهائی زیر لب کسی را خطاب نموده با او حرف میزد. تقریباً همیشه جایش همین پارک زرنگار بود. بهترین دوست او شخصی بود که کرتی جیر کلاً شپو وعینک به چشم داشت. نام این مرد کلاً شپو دار به گمان عزیزاله بود. ظاهر خان لقب مستر کچالو را بالای او گذاشته بود.
۴۵ سال پیش در شهر کابل مردم اصل کابل و عده از تحصیل کردهای ولایات و تعداد قلیل از تاجران وکاسبین اطراف واکناف زندگی داشتند. شهر با داشتن نفوس کم از خود راضی بود. مصرفیت مردم کابل خدمت بدولت، تحصیل علم وکمال، سپورت وغیره بود. دولت وقت یکتعداد از متعلمین و محصلین مجرب را غرض فراگیری علم بخارج اعزام مینمودند. از میان مردی را که آراسته با لباس رسمی وقد میانه داشت به انگلستان اعزام نمود. این مرد در انگلستان مصروف فراگیری علم ( زبان و فرهنگ ) میشود. او پس از فراه گرفتن رشته زبان انگلیسی و فرهنگ scotish Traditional Highland culture فراغت بدست آورده به کابل دوباره عودت مینماید. زمانیکه او دوباره بکابل میآید دامن زنانه چهار خانه بتن داشه گاهی به زبان انگلیسی و گاهی به زبان دری شکسته با مردم صحبت نموده با مردم گود مارننیگ و گود افترنون میگفت. از اینکه فرهنگ انگلیسی بالاتر از فرهنگ کشور ما بود این مرد تحت تأثیر فرهنگ انگلیسی رفته خودرا تسلیم آن فرهنگ نموده بود. او متوجه این حرف بزرگان نشده بود که مردم از هر قانون فرار میتواند و لی نه از قانون فرهنگی همان کشور. در میدان هوائی کارمندان میدان خیلی به تعجب بطرف اونگاه نموده اورا مسخره نمودند. این موضوع بسرعت به اطلاع خانواده سلطنتی رسیده ظاهر خان او را دعوت ننمود. او آهسته آهسته نام بوبو گل دامن دار را در شهرکابل بخود گرفت , او با این نام جهان را وداع نمود.
مستر گچالو
انورخان انقلاب مشهوربه مستر کچالو مردی بود با قد متوسط کلاً شپو عینکها به چشم داشت. او دریکی از مکاتب معلم انگلیسی بود گاهگاهی ترجمانی هم مینمود. ظاهر شاه عادت داشت آنعده جوانان که از خارج تحصیل را ختم نموده بوطن بر میگشتند نزد خواسته اورا تقدیر وتحسین نموده متوجه وظایفش مینمود. دولت ظاهر شاه انورخان راغرض تحصیل به کشور انگلیس روانه نموده بود. او وقتی که از انگلیس بازگشت ظاهرشاه اورا نزد خود خواست تا با او ملاقات نماید. انورخان با لباش خوش تیپ نزد ظاهر خان رفت. ظاهر خان از او سؤال نمود که در کدام رشته تحصیل نموده است. او به ظاهر خان گفت که در رشته کشتی رانی تحصیلات عالی بدست آورده است. ظاهر خان بطرف او دیده برایش گفت در کدام بحر؟ مرد جوابی نادرست میدهد. ظاهرشاه گفت! من برایت یک نام میگذارم. مرد میگوید بفرمائید! ظاهر خان نام اورا مستر کچالو گذاشت از آن پس نام این مرد بیچاره مستر کچالو گردیده تا آنکه با همین نام جهان را وداع نمود.
یارو جان ماسترمار ماهی و نهنگ
«بی نام جان» بنام مستعار یارو جان با داشتن کمی خالهای چیچک کارمند ریاست تحقیقات وزارت زراعت غرض تحصیلات در رشته تربیه ماهی به هندوستان رفت. پس از دوسال درین رشته ماستری خویشرا بدست آورده دوباره بوطن برگشت. یارو جان قبلا در فارم تحقیقاتی دارالمان کار می کرد . درین فارم 28 نفر متخصیص بالا تر از لیسانس و دو نفر لیسانسه کار مینمود که همه شوخ و مزاقی بودند. این کارمندان برای یارو جان ساختند که یارو جان در رشته مارماهی و نهنگ تحصیلات عالی نموده است. در ساختن چنین دسیسه بنده کریم پوپل , عتیق اله اعیار و سید یعقوب دست داشتیم. یارو جان در مراحل اول حساس نبود ولی آهسته آهسته این شوخی به کارمندان وزارت رفته آنها یارو جان را که می دیدند پرسان مینمودند یارو جان تنها آمدی فکر کردیم که در سر شانیت کدام مارماهی تحفه می آوری نهنگ خو نمیشه هنوز کلان نشده در دریای کابل. یارو جان بعداً درین مورد حساس گردیده در مراحل اول دوستان خودرا از ناف بالا دشنام میداد بعداً دشنامها کاملا از ناف پائین شده و خیلی غضبناک هم میشد که خیلی مزه داربرای ما بود. این حالت هم بالای بچه ها تاثیر ننموده به آزار دادن او افزود نمودند. تا آنکه چانس یاری نمود و یارو جان به پاکستان گریخت. متاسفانه پس از چندی یکتعداد کارمندان وزارت زراعت به پاکستان گریخته قصه یارو جان را به افغانهای که درموسسات خارجی مقیم پاکستان کار می نمودند پخش نمودند. دوستها در آنجا کمکان به اذیت یارو جان آغاز نمودند. یارو جان در پاکستان هم همیشه بچه های شوخ فارم دارالمان , وزارت زراعت و کارمندان موسسات خارجی را از ناف بالا و از ناف پائین دشنام میداد. قصه کوتاه یارو جان کار موسسه خارجی را رها کرده در یکی از کمپها کوچ نموده با مجاهدین همکاری را آغاز می نمائید متاسفانه کارمندان موسسات خارجی قصه یارو جان را برای دوستان خود در کمپ نموده قصه این خبر چینی ها به گوش یارو جان رسید که مردم کمپ از تحصیلاتش در رشته مار ماهی خبر شدند. یارو جان کمپ ممپ را رها کرده تلاش می کند که خارج برود ولی متوجه میشود الی خارج رفتن خیلی وقت کار است تا آن وقت در کجا و چه قسم زندگی کند. بیچاره یارو جان پس از دوسال با چهره خجالت زده دوباره به افغانستان عودت نمود. پس از مدت کوتاه منحیث عودت کننده دوباره به به وزارت زراعت عین بست و جای مقرر گردید. زمانیکه بچه ها از برگشت یارو جان خبر شدند هرکی آمادگی نو گرفتند که چگونه یارو جان را اذیت کنند. وقتی او با ریش بزرگ به فارم دارالمان داخل شد اولا بچه ها همرایش محبت نموده با گفتن( او مجاهد صاحب خوش آمدید صفا آوردید ) پذیرائی نمودند . وپس از لحظه کوتاه عتیق اله اعیار سوال نمود که یارو جان می گویند در پاکستان مار ونهنگ زیاد است . کدام دانه تحفه نیاوردی. یارو جان اینبار خندیده گفت ای لچکها شما هنوزهم از این گپهایتان نماندین. خوب روز همینطور با شوخی خنده تیر شد. پس از آن او دیگر به فارم نیامده در یک دفتر که تعدادی زیادی آنرا دختران تشکیل می داد خودرا تبدیل نمود. بعدا خبر شدیم که یارو جان فردا همانروز تمام جریان فرارخودرا به پاکستان به رئیس و وزیر زراعت نموده بود. رئیس با او همکاری نموده اورا در دفتر مقرر نمود که زیاده کمیت آن دفتر را دختران باقی ریش سفیدان تشکیل میداد. قصه عارف ختم شد.
رباعی
توبری را بردی زنکه … کچری ره خوردی زنکه
آشک صاف کردی زنکه….. مره خو معاف کردی زنکه