در حاشیه روایت های پسین و پیشین فرار غنی
نویسنده: مهرالدین مشید
با این ضرب زبانی ها نه غنی و نه یارانش برائت پیدا می کنند
از قضای روزگار چنان آمده است که شماری یاران و نیمه یاران گرمابه و گلستان غنی دست به روایتگری بزنند و برای برائت خود و برائت غنی روایت آفرینی کنند تا باشد که سیاه را سفید و سفید را سیاه نشان بدهند و در نتیجه افکار مردم در مورد فرار غنی چنان مغشوش شود که به فرمایش صالح همه وقایع رنگ خاکستری به خود بگیرند.
روایت و روایت گری پیشینهء تاریخی دارد و راویان توانسته اند تا بسیاری حقایق را در دل تاریخ زنده نگهدارند و بررغم خواست شاهان و زمامداران کوشیده اند تا تاریخ را از مسخ و تحریف کامل نجات بدهند. یکی از دلایلی که در مقطعی از تاریخ راویان به انزوا کشانده شده و فقهای طامع و معامله گر بر روی صحنه آمده و حضور حاکم داشته اند. دلیل اش این بوده که راویان در روایت حقایق تاریخی بیشتر صادق بودند. این صداقت آنان سبب شد تا از چشم زمامداران مستبد بافتند.
روایت، داستانی در یک قالب ساختاری است که به صورت سخن، نوشتار، سرود، فیلم، کار تلویزیونی، بازی کامپیوتری، عکاسی، تئاتر از یک رخداد قصهای یا غیرقصهای را توصیف میکند. روایت جزء چهارم شیوه بیان در کلام تعریف میشود. در تعریف دقیقتر، روایت شیوهای قصهنویسی فارسی است که در آن راوی مستقیماً با خواننده ارتباط برقرار میکند. از دیدگاه روایتشناختی، روایت همان بازنمایی قصه (یعنی یک رخداد یا مجموعهای از رخدادها) است. برخی محققان مدعیاند بدون حضور کسی که روایت را نقل کند (یعنی راوی) روایتی نیز در کار نیست.
روایت آقای عمر که در متنی خیلی ساده و روان به آن پرداخته شده و سخن از حوادثی می زند که ناگفته های زیادی دارد و هنوز زوایای پنهان و لایه های پیچ در پیچ آن در پردهء ابهام باقی مانده است؛ اما خود او میگوید که رو ایت او تحلیل نیست و صرف با امانت داری رویداد ها را به شکل گزارش نوشته تا دیگران روی آن کار کنند و بحیث رفرنس از آن استفاده کنند. این در حالی است که مردم ما بی صبرانه لحظه شماری می کنند تا مخبر صادق و راوی راستینی که شاهد رخداد های سه روز پسین بوده، از رخداد های یادشده به گونهء واقعی پرده بردارد تا مردم به راز فرار غنی و تسلیمی کابل از سوی او به طالبان و آی اس آی آگاهی واقعی پیدا کنند. برمصداق این شعر ” تا سیاه روی شود هرکه در او غش باشد” بنابراین هرکس به خواندن این روایت در جست و جوی گم شدهء خود خواهد بود. این روایت بیشتر با زبان عاطفی نوسته شده تا به زبان سیاسی و ممکن هدف آن بالا بردن ضریب پذیرش و شاید هم وارونه نمایی آن باشد.
در این شکی نیست که این روایت گفتنی هایی دارد که باتاسف هنوز ناگفته باقی مانده است. در آغاز خواننده با توجه به نزدیکی آقای عمر به غنی، این روایت را خیلی با تانی و دقت می خواند؛ البته بدین باور که به سرنخ حوادث سه روز پسین و راز پنهان آن پی ببرد؛ اما زمانی که خواننده وارد متن می شود. غنی را نه یک رئیس جمهور با هیبت و با اتوریته که اطرافیانش حتا جرات صحبت کردن با او را نداشتند و آب خود را هریک پف پف کرده می خوردند تا مبادا قهر شود و به آنان دشنام بدهد؛ برعکس او را یک رئیس جمهور گپ شنو و مشوره پذیر و خیلی درمانده و به سخن معروف ” مسیچهء بیگناه” نشان می دهد. ممکن این روش نگارش متاثر از نحوهء ارایهء گزارش های روزانه به غنی باشد که آقایان سلف عمر می گفتند: ” از ارایهء خبرها و گزارش هایی به غنی خودداری می کردند تا مبادا او قهر شود.” استدلال آنان این بود که گزارش های داخلی و خارجی یازده بجهء شب به او ارائه می شود و آن زمان غنی خسته است و حوصلهء آگاهی از حوادث بد را ندارد. این سبب شده بود تا غنی از بسیاری حوداث بی خبر نگهداشته شود. چنانکه باری در قصر سلام خانه در حالی از غزنی سخن گفت که مردم فهمیدند که او از سقوط غزنی خبر ندارد. از همین رو مسوءولان رسانه ای غنی آنانی را بحیث تحلیل گر برگزیده بودند که حتا توان نوشتن یک پاراگراف را نداشتند و چه رسد به اینکه آنان از عهدهء تحلیل بیرون شده و از اصول و قاعده های تحلیل موفقانه بدر می شدند. هدف از اشاره به نکات بالا کوتاهی مسوءولان رسانه ای غنی در رابطه به دادن اطلاعات برای او بود. بعید نیست که خاک و خاکستر همان گزارش های دم بریده و ناقص بر برج و باروی این روایت نیز سنگینی داشته باشد. هرچند راوی کوشیده تا حرف ها را خیلی شمرده و در متنی خوب ارائه کند تا بیشتر بردل خواننده چنگ برند. از این رو در نوشتن متن به زبان و زمان و زاویه ها توجه شده است تا خواننده زودتر با زبان و زمان و زاویه های آن پی ببرد و گویا افسون شود تا سیاه را هم سفید ببیند؛ اما مظلوم پنداری و مظلوم نمایی غنی در متن بسیاری چیز ها را عوض می کند. در ذهن خواننده این پرسش را تداعی می کند که چگونه ممکن است که آن غنی نه بحیث رئیس جمهور مسوءول بلکه بسان خان قبیله، مستبدانه و دیکتاتور منشانه فرمان می راند. اما در آن روز مطیع و مهربان شده و منتظر مشوره بوده است و نقش او را خلاف میل غنی بیس از آن تقلیل داده که در شان او نبود. درحالیکه عصبانیت و برخورد خشن غنی بیشتر به مقام های نزدیک او آشکار بود. از این رو وزرا و مقام هایی در رکابش می ماند که بیشتر حوصلهء دشنام و توهین او را داشتند. چنانکه روزی غنی بدترین دشنام ها را به جرم برداشتن چادر او از زمین به چخانسوری نثار کرد. این درفشانی های غنی نثار بیشترین مقام های دولت او شده است. بنابراین چطور ممکن است که غنی در ۷۲ ساعت پسین آنقدر نرم شده بود که مانند موم در دستان کرزی و عبدالله و اتمر و دیگران افتاده بود تا او را به میل خود شکل بدهند و از آنان فرمان ببرد.
روایتگر کوشیده تا در آن لحظه ها انسانی ترین چهره از غنی به خواننده گان ارایه کند تا مجال هرگونه فرار غنی و دستگاهیان او را تحریف گند و مجال این پرسش ها را از بین ببرد.
این در حالی است که چرایی ها چگونه های زیادی وجود دارد که مسوءولیت غنی را سنگین نشان می دهد. چرا یکباره کانال های ارتباطی غنی با جهان و روابط میان ولایت ها و کابل قطع شد و تمامی ولایت ها یکی پی دیگر سقوط کردند. چگونه دستگاۀ سیاست خارجی افغانستان از کار افتاد و هماهنگی بینالمللی، منطقهای از هم پاشید و حتا در سطح کابل قطع شد؟ چگونه روابط درونی حلقه های مافیایی غنی در ارگ از هم پاشید و غنی نتوانست با استفاده از پول های زیاد رقبای خود را اغفال کند وب ا دادن پول و مهمات از آنان استفاده کرده نتوانست؟ هنوز آشکارا نیست که چه چیزی سبب بحران اعتماد میان غنی و هیأت مذاکره کننده شده بود؟ چرا هیأت گفت و گو کننده اغفال شد؟ چگونه خلیل زاد گفت و گوها روی مسایل تخنیکی را به درازا کشاند و غنی را بی اعتبار ساخت؟ در حالیکه خلیل زاد نقش مذاکره کننده از سوی طالبان را داشت. بالاخره اگر توطیۀ بزرگی در کار بود و پس چرا غنی دست کم برای حفظ عزت خود سکوت کرد و دست به افشاگری نزد و یا پیش شرط هایی را مطرح نکرد؟ چرا غنی عاجل طرح حکومت انتقالی را نداد؟ چگونه غنی در آن زمان حساس تصمیم های پر از تناقض اتخاذ کرد؟ چگونه غنی اعلامیه برای بسیج همگانی برضد طالبان را صادر نکرد؟ چرا در آن زمان حساس غنی دست و پاچه شد و تمرکز و اتوریته خود را از دست داد؟ به همین گونه پرسش های دیگر. دراین شکی نیست که پاسخ گفتن به این پرسش ها ساده نیست و عبور کردن از آنها هم امری ساده نیست. برای پاسخ گفتن به این پرسش ها نیاز به تحقیقات وسیع و همه جانبه و تهیۀ گزارش های تحقیقی به کمک آگاهان سیاسی منظقه ای و بین ا لمللی و آگاه به مسایل حقوقی و جامعه شناسی و اقتصادی و انسان شناسی و حتا فلسفی است تا با جدا کردن موی از خمیر به پاسخ مسایل بالا بپردازند.
روایتگر نه تنها از این پرسش ها ساده عبور کرده و به برائت غنی و نیروی حاکم لغزیده و حتا احتیاط به خرج داده تا از محب مکار و فضلی زنباره و همه کارهء دربار چیزی نگوید و در مورد آنان افشاگری نکند و از سازش های استخباراتی و شبکه ای آنان اغماض کرده است. او طوری نشان می دهد که گویا این مفسدین فی الارض در آن روز ها از جمع سه تصمیم گیرندهء زمام ارگ نبودند. در حالی که این دو بودند که باتوجه به وابستگی های مالی غنی برآنان، بویژه فضلی، هر از گاهی افسار او را کش کرده و او را به جلو می راندند. فضلی ۱۶۰ ملیون دالر را در تقلب های انتخاباتی به مصرف رساند و حتا غنی جرات نکرد تا او را در یک مورد هم زیر پرسش ببرد و در برابر تمامی جنایت های اخلاقی فضلی چشم پوشی کند. در این میان روایتگر در یک جای اشاره به محب می کند و اشارهء جالبی است که در لحظات آخر محب به خلیل حقانی زنگ می زند. شاید این زنگ برای سرنوشت غنی تعیین کننده بود. وی برخود اتمام حجت کرد و آخرین مرحلهء تحویلی قدرت را برای حقانی تبریک گفت و خبر فرار غنی را برایش اطلاع داد تا زودتر به ارگ داخل شوند. پس از این تیلفون همه چیز ۱۸۰ درجه تغییر می کند. غنی تا آخرین لحظه ارگ را برای حقانی ها حفظ کرد و می ترسیدهء مبادا پس از فرار او تحول غیرمترقبه رخ بدهد و کسان دیگری وارد ارگ شوند. در تاریخ معاصر افغانستان تسلط بر ارگ معنای سیطره داشتن بر افغانستان را داشته است. ممکن هم روایتگر بنابرگفته هایش از جمله یاران گرمابه و گلستان غنی و معامله های پشت پرده اش نبوده و از بسیاری حقایق ناآگاه باشد و در حاشیهء حوادث نگهداشته شده است.
هرچند روایتگر توان حضور در هر نشست را داشته و بدون تردید از تمامی حوادث آگاهی کامل داشته و حرفهای بیشتر از این دارد که نگفته است. اما می گوید، به دلیل نبودن در حلقهء خاصان غنی از بسیاری مسائل ناآگاه بوده است. وی گپ های گفتنی دیگر هم دارد چنانکه می گوید، اینکه رییس جمهور در آخرین لحظات چگونه به سوی چرخبالها کشانده شد. در این حصه معلومات موثق دارد و اما به دلیل اینکه باور کردنی نیست و از گفتن آن حالا خودداری کرده و پس از تدقیق آنرا خواهد گفت. هرچند تا کنون در گفت و گو های خود از چند و چون آن چیزی نگفته و امید که در آینده از این گفته ها چیز هایی بگوید که از فحوای آن اصل گپ ها بیرون شود و خواننده با استقرای ذهنی از آنها به ریشهء مسایل پی ببرد.
در روایت راوی روایت های ناگفته زیاد است. گرچه او به صحبت های توصیفی صالح اشاره کرده که او بیشترین وقت نشست های کابینه را صرف مداحی غنی می نمود. افسوس صالح طبع شاعری ندارد و اگر اندکی هم از فن شریف شعر برخوردار می بود و بدون تردید، نه کرسی فلک را در زیر پای غنی می گذاشت تا توان بوسیدن بر رکاب زین اسپ ناشاد او را پیدا میکرد؛ اما بیشتر به این موضوع محمد ناصر صدیقی سرپرست پیشین معینیت پالیسی وزارت مالیه پرداخته که ۸ صبح از آن پرده برداشته است. وی می گوید که برای معاون اول شاید در دنیا دو نوع افراد وجود دارد؛ یکی آنانی که در جایگاه بالاتر از او قرار دارند، مثل اشرف غنی، فضلی و محب که همیشه با چربزبانی و مداهنهگری دست به دامنشان بود و من شخصاً در مجالس متعددی شاهد چنین برخورد وی بودم و دیگر آنانی که موقف پایینتر از او داشتند که در جمع انسان حسابشان نمیکرد. صالح گویا با نبوغ استخبار اتی خود نبض غنی را یافته بود که او بیماری شدید خودبزرگ بینی دارد و از بزرگ پنداری های اطرافیان خود لذت می برد. شاید هم غنی معاونان و مقربان دربار را ساده و خوش باور و طامع یافته بود و با اندک متاع لبخند آنان را شاد می کرد و بیشترین و بهترین ها را خود می گرفت. از گفتهء آقای صدیقی و دیگر راویان فهمیده می شود که فضلی و محب از نزدیک ترین یاران گرمابه و گلستان غنی بودند که آقای عمر اندک به آن اشاره کرده است. این در حالی است که غنی حرف های اصلی را با فضلی و محب می گفت و تصمیم های اصلی را با آنان می گرفت و نشست های دیگر در واقع چاشنی مداحان و لبخند های غنی بود. از همین رو بود که کار مملکت خراب و روزگار مردم سیاه شد و غنی بالاخره دست بسته مردم را به طالبان و آی اس آی تسلیم کرد.
راوی پس از ۷۲ ساعت نه تنها این ناگفته ها؛ بلکه بیش تر از این را نگفته است. وی هیچ اشاره ای نکرده که چگونه پول ها داخل هلیکوپتر شد و هزاران دالر در دفتر ها و دهلیز ها ماند و بر سر غارت پول دست یک قوماندان پی پی اس زخمی شد و چگونه قوماندهء ارگ بدست قوماندان قطعه تلاشی فزیکی ارگ افتاد و وی ارگ را به طالبان تسلیم کرد. یا به آن رانندهء غنی هیچ اشاره نکرده که چگونه پول ها را به بهانهء رفتن به خانهء کرزی فرار داد. این گونه ناگفته ها زیاد اند و هنوز بسیاری ناگفته ها باقی مانده اند. ممکن راویانی با روایت های شکسته پرده های از راز های پنهان فرار غنی بیرون کنند و به علل و عوامل آن بپردازند. اما در این میان سکوت غنی و صالح و دانش در اوجی از بی تفاوتی ها برای مردم افغانستان شگفت آور است. جالب تر اینکه پس از آنکه کرزی و خلیل زاد به عبدالله خبر فرار غنی را می گویند و عبدالله فوری خبر فرار غنی را به صالح می گوید. صالح خیلی یی تفاوت و قشنگ می گوید که او پنجشیر است و گوشی را قطع می کند. این به معنای آن است که آقای اطلاعات نوش از همه چیز آگاه بوده و به زعم خودش بر ریش عبدالله خندیده است.
در حالیکه نظر به روایت دیگر که ۸ صبح به آن چنین پرداخته است:”اشرف غنی و امرالله صالح با چند نفر از همتیمیهای خود در ارگ، فیصله کردند که باید از امریکا، قطر، خلیلزاد، کرزی، عبدالله، رهبران گروههای دیگر ناراض و منتقد انتقام بگیرند. این برنامه را تخریب کنند و همه را در شرایطی قرار بدهند که راه رفتن خود را پیدا نکنند. آنها دهها میلیون دالری را که از پولهای اوپراتیفی داشتند، میان خود تقسیم کردند و تصمیم گرفتند که کابل را ترک کنند. امرالله صالح به پنجشیر رفت و اشرف غنی با نزدیکانش به امارات متحده عربی پولها را نیز با خود بردند.»
بنابراین تصمیم اشرف غنی برای ترک ناگهانی قدرت و فرار از کابل، یک تصمیم برنامهریزی شده با حلقه بسیار اندک چند نفری تیم ارگ، شامل رییس جمهور، معاون اول ریاست جمهوری، رولا غنی، حمدالله محب و محمود فضلی بود. آنها این تصمیم را برای انتقام از مثلث زلمی خلیلزاد، داکتر عبدالله و حامد کرزی در قدم اول و سپس در انتقام از سران تنظیمها و رهبران منتقد اشرف غنی در داخل نظام و انتقام از امریکاییها، اروپاییها، کشور قطر و حتا کشورهای همسایه و منطقه گرفتند.
این ادعا از سوی زلمی خلیلزاد که فرار اشرف غنی همه کار را خراب کرد و پروسه صلح را برهم زد و موجب تصاحب کامل قدرت به دست طالبان شد، ادعای نادرست و دروغ است. این ادعا را حامد کرزی و داکترعبدالله نیز مطرح میکنند و اشرف غنی را مسوول بازگشت امارت طالبان میدانند. در حالی که واقعیت این نبود. فرار غنی پروسه صلح را برهم نزد، بلکه فرار او برنامه تحویلدهی قدرت را به صورت رسمی به طالبان برهم زد که توسط زلمی خلیلزاد و امریکاییها با توافق و مشارکت حامد کرزی و داکترعبدالله ترتیب شده بود. آقای عمر باوجود نزدیکی اش با غنی فراری به این موضوع اشاره نکرده است. اگر از موضوع آگاهی داشته، کتمان حقیقت کرده است.
کرزی و غنی از همان آغاز با گذاشتن فرزندان و وابستگان جهادی و لیبرال و تکنوکرات که با اصول دیپلوماسی بیگانه بودند، بر دستگاهء روابط خارجی افغانستان میخ فولادین کوبیدند. کرزی با خاموشی تن به این سازش مرگبار داد و غنی با هیاهوی میان تهی تبلیغاتی به آن ادامه داد. او بار ها ادعای ایجاد اصلاحات در وزارت خارجه را نمود و اما در عمل کاری نکرد. از گفته های راوی با دویچه وله فهمیده می شود که غنی کنترول را از دست داده بود و حضور و غیاب او مساوی و موثریت او تقرب به صفر کرده بود. وی خواسته با این سخن فرار غنی را توجیه کند و مسوءولیت او را بحیث رئیس جمهور در پیوند به سرنوشت مردم افغانستان نادیده بگیرد؛ اما این سخن به شان رئیس جمهوری زیبنده نیست که هر روز در سینهء خود سنگ قربانی در پای مردم را می زد و چه خوب بود که غنی در ارگ می ماند و اکنون بحای باربار مردن، برعکس با یک بار مردن جاودانه می شد. او افتخاری را کمایی می کرد که داوود خان را با همه اشتباه هایش جاودانه ساخت. داوود در ارگ در حالی در برابر کودتاه چیان خلقی مقاومت کرد که می دانست تمامی پایگاه های نظامی سقوط کرده است. او جان خود را قربانی کرد و اما با مقابله با کودتاچیان تا آخرین لحظه نام نیک را بر خود کمایی کرد و برای همیش سرفراز ماند.
مگر این راویان نمی دانند که سقوط کنونی در تاریخ افغانستان بی پیشینه و حتا بی پیشینه خواهد بود و در طول تاریخ مردم افغانستان شاهد این گونه سقوط ساختارمند نبوده اند که تمامی زیر ساخت ها یک باره فرو ریخت. نه تنها این بلکه بدتر از آن مردم افغانستان در طول تاریخ این گونه توهین نشده بودند و به آنان این چنین هتک حرمت نگردیده بود. این سقوط تمامی عزت و شرف مردم افغانستان را بیرحمانه به تاراج برد و دار و ندار آنان را به آی اس آی و طالبان به حراج گذاشت. داستان سقوط کنونی چنان بی شباهت است که تا کنون نویسنده گان مشهور پاکستان مانند احمد رشید هم در مورد آن شگفت زده شده اند. در حالی که آنان در رابطه به سقوط نجیب و سقوط حکومت مجاهدین بدست طالبان نوشته های زیادی دارد. این سقوط بزرگ ترین توهین به هویت ملی و خیانت نابخشودنی و بزرگ به منافع ملی و تمامیت ارضی و جفای آشکار به مادر وطن است. در این شکی نیست که این سقوط در چند دههء اخیر شکل گرفته و مردم ریشهء این سقوط را سال های پیش در حکومت های فاسد کرزی و غنی و پیشتر از آن حدس می زدند؛ اما مردم نظر به لاف های غنی، هرگز تصور این گونه سقوط زود هنگام رانداشتند. از این رو این سقوط صدها پهلو های پنهان و هزاران ناگفته ها و هزاران درس ناخوانده دارد تا مردم آگاه شوند که چه فریب بزرگ و خیانت عظیمی در کار بوده تا این گونه افغانستان و مردمش را به تباهی کشاند.
مهم تر اینکه چگونه غنی توانست تا با تردستی تمام جمعی قدرت طلب و معامله گر و خاین و وطن فروش را در مقام های بلند استخدام کرد و سناریوی سقوط را با آنان سازماندهی و عملی کرد. شاید نبوغ غنی بحیث یک متفکر دوم در ساختن سناریوی توطیهء سقوط بوده و ثابت کرد که در خیانت به مادر وطن و جفا به حق ۳۰ میلیون انسان این سرزمین نبوغ والایی دارد. غنی با ساختن سناریوی فرار به اثبات رساند که نه تنها متفکر دوم جهان در تقلب و فریب است؛ بلکه در فروش کشور به آی اس آی نابغهء درجه یک جهان است. ورنه ممکن نبود تا با چنین آرامش خاطر بی خیال و با مصوءونیت کامل فرار کند.
هنوز اول وقت است، این سفر دنباله دارد و راویان اصلی هنوز مترصد اوضاع اند، دیده شود که کی ها سر نخ اصل حقایق و اعتراف ها را باز می کنند تا آنان با آخرین اعتراف ها از دیدار های پیهم غنی با کشور های همسایه بویژه نظامیان پاکستان و دیدار حلقهء نزدیک او با استخبارات منطقه، بویژه پاکستان تا دیدار های غنی در داخل طیاره پرده بردارند تا ” سیاه روی شود هرکه در او غش باشد.
ممکن با خواندن این نوشته در ذهن خواننده این پرسش خطور کند که این روایت ها چه باری از دشواری های کنونی را از شانه های زخمی مردم افغانستان پایین می کند و چه درد مردمی را دوا خواهد کرد که بنابر خیانت غنی همه چیز شان یک باره فرو پاشید، گراف فقر و بیکاری قوس صعودی را پیمود و افغانستان بیست سال به عقب رفت؛ پس این روایت نویسی ها نمک پاشی برزخم های مردم رنجور و غمگین افغانستان چیز دیگری نیست و نخواهد بود. در این شکی نیست که داوری مردم در مورد روایت ها از بار خاکستری شدن آنها می کاهد و اما تبصره ها در مورد این روایت ها اندکی از گوشه های پنهان فرار و خیانت غنی پرده بیرون می کند و سیاه و سفید قضایا را درشت تر می سازد تا مبادا روزی روایت گران روایت های ناقص و دم بریدهء خود را روایت های موثق تاریخی ارایه کنند و افکار مردم را مغشوش نمایند و غنی را قهرمان معرکه جلوه بدهند. یاهو.