بی وطن
![](http://mashal.org/media/foto-23.jpg)
داکتر رحیم رامشگر
وقتی که میگویند (وطن) . من دیده گریان میشوم
جون آب میگردد دلم. دریا و باران میشوم
وقتی که میگویند (وطن) برمن که هستم بیوطن
میلرزدم این جان و تن بیتاب و نالان میشوم
گویند عشق پاک را باشد تن و جان همنوا
ویران که می بینم ترا من نیز ویران میشوم
ازبهر چشمم توتیا از خاک میهن ، آورید
این دیده میگوید بمن زان سرمه درمان میشوم
در گور هم مهر ترا خوانند ، در گوشم مرا !
چون لاله برخیزم زجا جنبان و رقصان میشوم
برغم خفاشان کور بر سرزمین عشق و نور
من پاسبان آفتاب در کشور جان میشوم
رامشگر ارباشد نیاز من باهزاران فخروناز
چون عاشقان پاکباز در راهش قربان میشوم