برخی از ویژگیهای اپورتونیسم در آمریکا
حزب کمونیست مکزیک ـــ
تاریخ نخستین انتشار: ۷ ژوئیه ۲۰۱۴ ـــ
منبع: مارکسیسم ـ لنینیسم تودِی
(توضیح ویراستاران: در ادامه مطلب روشن خواهد شد که در این متن، واژه «آمریکا» در معنای وسیعتری بکار برده میشود و نیمکره غربی را نیز دربرمیگیرد.)
اپورتونیسم، رفرمیسم و رویزیونیسم در حال حاضر درادامۀ جاهطلبیهای قدیمی خود، از طریق گفتمان نوسازی شدهای تلاش میکنند تا اصول مارکسیسم، مبارزه انقلابی علیه سرمایهداری، اصول دیکتاتوری پرولتاریا و مأموریت انقلابی طبقه کارگر و پیشاهنگ آن، یعنی حزب کمونیست، را در تدارک انقلاب سوسیالیستی و در برپایی سوسیالیسم ـ کمونیسم، از طبقه کارگر و احزاب کمونیست جدا کنند.
در این مورد، در مبارزه با اپورتونیسم و انحطاط انترناسیونال دوم، از مبارزهای که توسط بلشویکها و دیگر مارکسیستهای متحد در «چپ زیمروالد»، اسپارتاکیستها در آلمان و در بسیاری از احزاب دیگرانجام میشد و نیز مبارزات جریانها و گروههایی که تحت انترناسیونال سوم، کمینترن گرد هم آمده بودند ، درس مهمی میتوان آموخت.
از لحاظ تاریخی، هدف اپورتونیسم عبارت بوده است از تحریف مارکسیسم، سوق دادن آن بهسمت انحطاط، ناچیز جلوه دادن و بومی کردن آن، تا بتوان بهطور مستقیم به آن حمله کرد؛ همچنین خوار جلوه دادن و حتی تحریف زشت متون کلاسیکها [۱] بهمنظور ارائه نسخههایی که در خدمت سیاستهایی از قبیل سوسیالیسم تدریجی [نفی انقلاب سوسیالیستی]، پارلمانتاریسم ، همزیستی با سرمایهداری و نیز رها کردن مبارزه قرار بگیرند.
اپورتونیسم بود که احزاب انترناسیونال دوم را به موضعی تسلیمطلبانه کشاند و پس از آن نیز در طول جنگ جهانی اول، بهطور جنایتکارانهای با امپریالیسم همدست شد؛ بدین نحو بود که بهطور مستقیم بهعنوان ماشین سرکوبگر انقلاب آلمان در خدمت سرمایهداری قرار گرفت و مسئول ترور رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت بود.
اپورتونیسم بود که درشئون مختلف علیه انقلاب کبیرسوسیالیستی اکتبر بسیج شد و در تلاش برای پایین کشیدن آن با توجیه مداخلات امپریالیستی و محاصرۀ همه جانبۀ قدرت شورایی کارگران و دهقانان به کمک ضد انقلاب شتافت.
تجربه نشان داده است که مبارزه با اپورتونیسم، رفرمیسم و رویزیونیسم از مهمترین موارد مبارزه ایدئولوژیک است، چرا که برای وجود حزب طبقۀ کارگر، برای انقلاب پرولتری و برای برپایی قدرت کارگران، بهمعنای مبارزه برای مرگ و زندگی است.
ولادیمیر ایلیچ لنین، چندین بار در آثار خود مصرانه بیان کرد که مبارزه برای سوسیالیسم بدون مبارزه با اپورتونیسم، مبارزهای ناقص است، و این یکی از ویژگیهای ماهوی احزاب جدیدی بود که توسط کمینترن تشکیل شده بودند؛ همچنان که در بسیاری از اسناد بر مبارزه بیوقفه و سازشناپذیر علیه «دستیاران بورژوازی»، و بر ضرورت گسستن تمام عیار و مطلق از رفرمیسم، بهطور صریح تاکید شده است، «زیرا بدون این [مرزبندی صریح]، در پیش گرفتن سیاست کمونیستی، غیرممکن میشود» [۲] ـ وی هشدار میداد در غیر این صورت ـ انترناسیونال سوم به سرنوشتی شبیه انترناسیونال دوم گرفتار خواهد شد.
این مبارزه در خط مقدم ایدئولوژیک نمیتواند به یک دوره خاص نسبت داده شود، یا پایان یافته تلقی شود و یا به مرحلهای از تاریخ جنبش کمونیستی در گذشته تقلیل داده شود.
اپورتونیسم، همزمان با افت و خیز جریانهای انقلابی، با تبلیغ خود علیه جریان انقلاب، نیروی کمکی بورژوازی در به تأخیر انداختن فرایند صعودی مبارزه طبقاتی است؛ هرچند ما هرگز نباید فراموش کنیم که رویکرد آن در تمام ادوار تاریخی، همواره رویکردی علیه جریانهای انقلابی است، اما زمانی که در چرخۀ سرمایه، شرایط احتمالی رادیکال شدن آگاهی طبقۀ کارگر فراهم میشود، بهطور روزافزونی خطرناک میشود.
در حال حاضر در اروپا و آمریکا، اپورتونیسم، حتی با دریافت کمکهای مالی از بنگاههای اقتصادی، سازمانهای غیردولتی (NGOها) بهمنظور انجام فعالیتهای سیاسی و ایدئولوژیک خود با انجام اقدامات تبلیغاتی بهنفع اشکال مختلف مدیریت سرمایهداری «با چهره انسانی» بهعنوان آلترناتیو وضع موجود، حامی اصلی امپریالیسم است. چنین است نقش حزب چپ اروپا که نشست سائو پائولو [۳] این حزب بهطور شومی هر روز نزدیکتر میشود و بهرغم انتقاد لفظی ازمدیریت نئولیبرالی، سیاستهای رفاه عمومی را تبلیغ میکند [۴].
امروزه نشنههای رویکرد اپورتونیستی در دو سطح پدیدار میشوند. یک آن که، بهعنوان یک تلاش تضعیف کننده در داخل احزاب کمونیستی و کارگری عمل میکند تا عناصر هویتی و ویژگیهای انقلابی آنها را سلب کند، تا آنها بهطور صوری احزاب کمونیستی باقی بمانند، اما در واقع، سوسیال دموکرات باشند و به سازمانهای اپورتونیستی بدل شوند. دو آن که ، خود را درخدمت تبلیغ گروههایی قرار میدهد که از کمونیستهای سابق، مائوئیستها، تروتسکیستها و سوسیال دموکراتهایی تشکیل شدهاند که آشکارا چنین ماهیتی را از خود نشان میدهند، مانند بلوک چپ در پرتغال یا SYRIZA در یونان.
وجود جبهۀ ایدئولوژیک علیه اپورتونیسم امری ضروری است و هرگونه غفلت از آن، یا دست کم گرفتن یا نادیده گرفتن آن، احزاب کمونیست را به نابودی میکشاند. بهعنوان مثال، حزب کمونیست مکزیک، از برودریزم Browderism با آغوش باز استقبال کرد، درست همان گونه که برخی دیگر از احزاب آمریکای لاتین چنین کردند. همانطور که میدانیم، حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا با تلاش برای تبدیل شدن به یک «انجمن»، نوعی از «باشگاه ایدئولوژیک» بود که در آستانه فروپاشی قرار گرفت.
در مکزیک، این مدل در مورد لیگ سوسیالیست مصداق داشت ولی در مورد حزب کمونیست، رقیقتر بود. احزاب کلمبیا، کوبا و جمهوری دومینیکن، با تأیید این روند، نام خود را تغییر دادند. حزب کمونیست مکزیک حوزههای خود را در صنایع تولیدی و اتحادیههای کارگری منحل کرد، و بهطور موقت بهنفع سانترالیسم دموکراتیک کنارهگیری کرد، بهعلاوه نام خود را از حزب کمونیست مکزیک به حزب کمونیست مکزیکی تغییر داد؛ حزب علاوه بر وارد کردن زخمهای شدید به ساختار لنینیستی خود، سیاستهای همزیستی با برخی از بخشهای بورژوازی را بهتصویب رساند که در ادامه در پیش گرفتن این سیاست آنها را «ملی» و «مترقی» نامید؛ و در پیش گرفتن مسیرانقلابی برای گرفتن قدرت را بهطور رسمی رد کرد. نامۀ J. Duclos و انتقاد از احزاب دیگر موجب بروز واکنشهایی از نوع تشکیل مجدد سازمانهایی با مشی مسلحانه در میان کمونیستها بهمنظور جلوگیری از فروپاشی و بازسازی احزابشان شد.
حزب کمونیست مکزیک در اسناد مؤخر خود [۵] اذعان کرد که رد کردن برودریزم جنبۀ صرفاً تشریفاتی داشت و این امر روند سالهای بعدی را تحت تأثیرخود قرار داد، زیرا در قبال برخی از سیاستهای رویکرد اپورتونیستی که با کنگره ۲۰ حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، آغاز و به پیش برده شد، واکنش بازدارندهای ازخود نشان نداد، از جمله تأیید و تصویب بهاصطلاح «مسیر ملی» به سوسیالیسم، و امکان یک مسیر غیر قهرآمیز به قدرت، نه بهعنوان یک استثنا بلکه بهعنوان یک کل برای جنبش کمونیستی، بر اساس سیاست احزاب فرانسوی و ایتالیایی.
به این ترتیب در حزب کمونیست مکزیک رخنه ایجاد شد و حزب بهسمت انحطاط تا مرز فروپاشی سوق داده شد. در سال ۱۹۸۱، ابتدا به یک حزب سوسیالیست و سپس به حزب انقلاب دموکراتیک [که به بینالملل سوسیالیست پیوست، به یک حامی مدیریت کینزی و یک عامل ترمز کنندۀ جنبشهای کارگری و مردمی] بدل شد. در واقع به یک حزب طبقۀ حاکم تبدیل شد که هنوز از طریق تبلیغات و رسانهها بهعنوان حزب چپ در مکزیک معرفی میشود. شرایط دشوار برای بازسازی حزب کمونیست مکزیک و سطح توسعۀ سیاسی طبقه کارگر در درون این مبارزه ثابت کرد که هدف اصلی اپورتونیسم عبارت بود از نابود کردن حزب کمونیست مکزیک در دهۀ ۸۰، وارد کردن ضربهای مهلک بر جنبش پرولتری و برگرداندن حزب به عقب به مدت چندین دهه.
چنین روندی به عینه در حزب کمونیست ایالات متحده در جریان است. این حزب با نسخهای از معضلی شبیه آنچه که توسط ارل برودر پیچیده شده بود مواجه است. جناح اپورتونیستی که توسط سام وب، رئیس حزب، رهبری میشود، پلاتفرمی را برای حذف ویژگیها و مبانی عقیدتی حزب و تبدیل آن به یک نیروی کمکی حزب دموکرات تدارک میبیند. این پلاتفرم، بسیاری از عناصری را شامل میشود که توسط اروکمونیسم تبلیغ میشد، همان فرایندی که حزب کمونیست مکزیک را به حذف خودش کشاند و در حال حاضر در صدد به انحطاط کشاندن سایر احزاب کمونیست، از جمله برخی از آنها در آمریکا است.
ما بر اهمیت مبارزه با گرایشهای اپورتونیستی پافشاری میکنیم؛ علاوه بر این، با صراحت اعلان میکنیم ویژگیهایی که درآمریکا ارائه میشوند نشان خواهند داد که علاوه بر برخی از جنبههای خاص، تا چه میزان در اپورتونیسم بینالمللی جنبۀ عامی دارند.
عام و خاص و انحراف [اپورتونیستی] در تأکید و تکیه کردن [صرف] بر ویژگیها دلالت دارند.
مارکسیسم ـ لنینیسم، زمینۀ ایدئولوژیک احزاب کمونیست ما و تئوری انقلابی طبقۀ کارگر، همگی برماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و اقتصاد سیاسی مبتنیاند. مارکسیسم با مطالعه تحولات تاریخی، وجوه تولید، مبارزه طبقاتی، نظم و قاعدۀ اجتماعی و قوانین حاکم بر تغییر و انقلاب در پی استخراج قوانین عام در رابطه با واقعیت است.
برای غنی سازی خلاقانۀ مارکسیسم ـ لنینیسم باید ویژگیها و مشخصاتی در نظر گرفته شوند اما اینها نمیتوانند در رویکردها و در تجزیه و تحلیل، نقشی تعیین کننده داشته باشند.
با بحث دربارۀ اجتناب از دگماتیسم و تجزیه و تحلیل بیگانه با واقعیت، با تکرار آن انتقادات دانشگاهی که جدا کردن انگلس از مارکس و لنین از مارکس را بهعنوان هدف خود دنبال میکنند، راه بر دعوت به مارکسیسم پیوندی [التقاطی] بازمیشود. برخی از احزاب آمریکای لاتین ـ و دقیقاً حزب کمونیست ایالات متحده آمریکا که در حال حاضر چنین رویکردی دارد ـ با بیان این که لنینیسم صرفاً در روسیه و در دوره تاریخی دیگری کاربرد دارد از آن [لنینیسم] کناره میگیرند. در واقع ، این نشان دهندۀ انکار مواضع انقلابی مارکسیسم است، و از نقطه نظر تئوریک، غیرقابل دفاع. همچنین مبنایی است برای انحراف سیاسی که به «جنبشگرایی movementism» میانجامد و تبعیت هدف حزب و نقش طبقۀ کارگر از اصول را امری غیرطبیعی میشمارد.
این به اصطلاح لاتینی ـ آمریکایی کردن (منطقهای کردن) مارکسیسم با اقدامات ویرانگر گذشته جریانهایی همچون سانتیاگو کاریلو و اروکمونیستها و «مارکسیسم غربی» مشابهت زیادی دارد. زیرا که این جریان نیز آشکارا ماتریالیسم دیالکتیک و دیکتاتوری طبقه کارگر را رد میکند، و حمله به تاریخ احزاب کمونیست را آماج خود قرار میدهد.
باید خاطر نشان کرد که برخی از احزاب کمونیستی وجود دارند که کورکورانه خود را با مواضع آنها وفق میدهند. این احزاب برای آنهایی تبلیغ میکنند که، برای نمونه، از توزیع انتشارات «Ocean Sur» ،با منشاء تروتسکیستی استقبال میکنند. کاتولوگهای آنها بهطور عمده مطالبی را دربرمیگیرد که به سوسیالیسم پدید آمده در طول قرن ۲۰ حمله میکنند. اینها انتقاد از مارکسیسم ـ لنینیسم را تحت عنوان «ایدئولوژی دولت شوروی» منتشر میکنند، و همۀ این کارها را در پوشش انتشار مطالبی تبلیغاتی دربارۀ کوبای انقلابی انجام میدهند.
[در این منبع] از پرداختن به برخی از عناصر ذاتی ماتریالیسم دیالکتیک، مانند فلسفه مارکسیستی، تحت تأثیر جریانهایی مانند الهیات رهاییبخش، اجتناب میشود.
از همین منبع، بحث اروپا محوری بودن مارکسیسم بیرون میآید؛ اما پیوند زدن نامناسب آن به شکل و شمایلی عرفانی به ظهور پدیدهای به نام لاتینوآمریکاگرایی latinoamericanism بهعنوان یک کار استادانه منجر میشود.
واقعیت دارد که آنها بر هسته مرکزی برخی از احزاب کمونیست، تأثیر قابل توجهی میگذارند. ضعف جبهۀ ایدئولوژیک، و محدودیت تحقیق و توسعه در آثار تئوریک علمی از نقطه نظر کلاسیکی موجب شد تا با قاچاق ایدئولوژیک از کسانی که با گرفتن ژست مارکسیستی به مارکسیسم حمله میکنند به چندین حزب کمونیست، حملات غافلگیرکننده بشود. از پیدایش نمونهای از این، مورد H. Dieterich، یکی از نظریهپردازان «سوسیالیسم قرن ۲۱» که سابقاً در چندین نشریه کمونیستی مطرح میشد، چیزی نمیگذرد.
انحرافات ایدئولوژیک، التقاطگرایی، تأکید ناموجه جنبههای خاص در کانون مرکزی نسخههای جدید مارکسیسم قراردارند.
یکی دیگر از عناصر منفی، موردی است که با توسل به «اصالت» تحولات اجتماعی قبلی و فعلی، تمامی قوانین کلی انقلاب را نادیده میگیرد. فرض بنیادی جنبش بینالمللی کمونیستی که از پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر تاکنون اثبات شده، خصلت دوران است، که ما آن را بهعنوان دوران امپریالیسم و انقلابهای پرولتری میشناسیم، دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم؛ اما ما هشیارانه توجه داریم که غلبۀ موقت ضد انقلاب، این فرض اساسی را تغییر نمیدهد.
اپورتونیسم به شکل برنامهریزی شدهای، یک استدلال و استراتژی در مورد این دوران گذار جعل میکند تا وظایف طبقه کارگر و حزب کمونیستاش را به تعدیل بکشاند. این استدلال چیست؟ بهطور عمده بعد از پیروزی انقلاب چین، ظاهراً نظر مائو تسه تونگ در مورد تناقضات درونی بورژوازی و کلیت وجود یک «بخش ملی» در تضاد آشتیناپذیر مستقیم با امپریالیسم بهطور کلی پذیرفته شده بود. در چنین رویکردی، بورژوازی ملی در مبارزه ضد امپریالیستی برای رسیدن به هدف برنامهریزی شدۀ خود در شکستن زنجیرهای وابستگی به امپریالیسم آمریکای شمالی، متحد استراتژیک طبقۀ کارگر است. پیرامون علل این وابستگی، ملاحظاتی وجود دارند: برخی این تصور اشتباه را دارند که استعمار با روابط فئودالی و یا نیمه فئودالی مشخص میشود؛ برخی هم به یک سرمایهداری تغییر شکل یافته یا ناقص معتقدند که مجموعهای از سئوالات دربارۀ مارکسیسم ـ لنینیسم، سیاستهای طرفداری از اقتصاددانان کلاسیک و همچنین، وظایفی را برای احزاب کمونیست مطرح میکند.
قبل از هر چیز باید بگوییم، مسائل مرتبط با توسعۀ روابط سرمایهداری نشان میدهند که چنین موضعگیری درمورد وابستگی، دیالکتیکی نیست. فرآیندهای انباشت، تراکم و تمرکز به ظهور انحصارات منجر میشوند، که با وجود مرزهای جغرافیایی یا ملیتی به غلبۀ [انحصارات] در اقتصاد و سیاست میانجامد. آن چه بعد از آن رخ میدهد، ظهور روابط لازم و ملزوم است که از یک طرف با انحصارات مقابله میکند و از طرف دیگر با طبقه کارگر، یعنی، تضاد سرمایه با کار. اجازه دهید توضیح دهیم.
آنهایی که در مکزیک استدلال میکنند که دستیابی به استقلال از ایالات متحده، هدف عمده است و در پی دستیابی به آماج اتحاد چند طبقهای، تقلا میکنند تا با بخشهای علاقمند بورژوازی به اتحاد، متحد شوند، فراموش میکنند که آنچه آنها آن را بورژوازی ملی مینامند امروزه، انحصاراتیاند که از قبل، بخشی از ساختار امپریالیستی شدهاند. آنها سرمایه صادر میکنند و کارگران را در کشورهای مختلف، استثمار میکنند [۶]. برخی از این انحصارات مکزیکی ـ بنیاد بر سراسر قاره مسلطاند و حتی در داخل ایالات متحده فعالیت میکنند (چنان که مورد مخابرات راه دور و برخی از صنایع معدن چنیناند).
براساس این روش، مبارزه برای استقلال متصوره، چیزی جز تلاش برای رسیدن به شکل جدیدی از مدیریت سرمایهداری با متحدان کاملاً ساختگی نخواهد بود.
آن ارزیابی که میگوید امپریالیسم صرفاً امپریالیسم ایالات متحده است نیز ناقص است. امپریالیسم، سرمایهداری انحصارات است، و نه تنها بهدرستی ایالات متحده را در مرکز خود دارد، بلکه اتحادیه اروپا، و هرعمل انحصارات و روابط بین دولتی را نیز شامل میشود. اجازه دهید بهعنوان مثال جنوب قاره [امریکا] را مد نظر قرار دهیم، که در آن گسترش انحصاری یک واقعیت است. یا مرکوسور Mercosur را که معاهدهای بین دولتهایی با ماهیت سرمایهداری است، که روز به روز روابط متقابل نزدیکتری با اتحادیه اروپا برقرار میکند. این مفهوم اتحاد با بخشهایی از بورژوازی که بعداً «مترقی» نامیده شده است، و چندین حزب کمونیست نیز با آنها همدستی میکنند، متشکل از دولتهایی است که ماهیت مسلط طبقاتی و اقدامات سیاسیشان را پنهان نمیکنند که منافع ظالمانه انحصارات را تأمین میکنند و برزیل مثال آشکاری دراین باره است.
در این همدستی سیاسی، نقش طبقۀ کارگر و احزاب کمونیستی که در آن [اتحاد] شرکت میکنند، نقشی تبعی است که وضعیتی مخاطرهآمیز دارد چرا که با وجود وظایفی با بالاترین اولویتها آنچه که موقوف میشود استقلال طبقاتی و خودمختاری حزبی، یعنی وظیفۀ تخطیناپذیر آنها است. آنها [اتحادها] سازمانهای مسلحانه را متوقف میکنند و به این ترتیب این سازمانها به انجمنهای طرفداران سوسیالیسم بهعنوان گزینهای در دوردست، مبدل میشوند؛ و با علم شدن یک مرحلۀ میانی بلند مدت، این سازمانها تحت همکاری طبقاتی و معاهدات اجتماعی در چارچوب مهار پارلمانی قرار میگیرند، به پیشرفت متعهد میشوند، و باز آنچه با آن مواجه خواهیم شد شکل دیگری از مدیریت سرمایهداری است.
تحولات ونزوئلا، اکوادور و بولیوی، ما را با مشکل دیگری مواجه میکنند، که عبارت است از رویارویی با برخی از احزابی که خود را در موضع نفی تئوری مارکسیستی دولت قرار میدهند. فرآیند اجتماعی ونزوئلا بسیار مهم است؛ با این حال، آنچه در آنجا رخ میدهد هنوز یک انقلاب نیست. چگونه این فرایند در کشوری که دولت جدیدی در آن روی کار نیامده، میتواند انقلاب نامیده شود؟ کشوری که دولت [حاکم سابق] آن خرد نشد و بهعنوان ساختار حاکم باقی ماند؟ کشوری که در آن ابزار تولید سوسیالیزه (اجتماعی) نشدهاند و بخشهای اولیه و ثانویه اقتصاد پیشرفتی نکردهاند؟ ما میدانیم که آن [سوسیالیزه کردن] جایگزینی است با گرفتاریهای خاص توأم با درگیری و تنشها، در کشوری که هنوز قرار است در آن مسیر معینی به سرانجام برسد، در کشوری که در آن مواضع طبقه متوسط غالب بوده و کشوری بوده همواره مورد حملۀ تدارک دیده شدۀ انحصارات. و ما موضع بیتفاوتی نمیگیریم؛ ما خود را در موضع همبستگی با نیروهای پیشگام، در میان آنها حزب کمونیست ونزوئلا قرار میدهیم. با این حال، نادقیق و نادرست است که این فرآیند بهعنوان مسیری تبلیغ شود که باید دنبال شود، نادرست است «انقلاب» نامیدن چیزی که هنوز واقعاً وجود ندارد.
حمله به سوسیالیسم واقعاً موجود در طول قرن ۲۰، چون و چرایی از اپورتونیسم
یکی از ویژگیهای متمایز اپورتونیسم، حملۀ آن به تجربۀ طرحریزی و ساخت سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی و دیگر نواحی است، ازجمله تخطئۀ آن با استفاده از ادعاهای برگرفته از تروتسکیسم و ضد کمونیسم.
در غیاب شرایط عینی برای سوسیالیسم، همان گونه که کائوتسکی در زمان خود چنین میکرد، اپورتونیستها با حمله کردن به برنامهریزی اقتصادی و نیز با پیشنهاد کردن همزیستی انواع مختلف مالکیت و دارایی و روابط تجاری از انتقاد خود به گرایشهای ضد دموکراتیک و بوروکراتیک ادعاییشان حمایت میکنند.
همۀ زرادخانۀ تسلیحاتی جمعآوری شده توسط سرمایه در نسخههای جدید معرفی میشوند. برخی از احزاب کمونیست با این وضعیت مقابله میکنند، برخی از این موضوع اجتناب میکنند و برخی دیگر به این مواضع پایبندند. این است دلیل وجود چندین حزب کمونیست همنام، نه برای تبلیغ، بلکه بهعنوان یک اصل برنامهای برای مفهوم «سوسیالیسم قرن ۲۱» که عبارتی است علیه انقلاب سوسیالیستی و زحمات کمونیستها.
این عناصر اپورتونیسم در قاره ما ازهم جدا نیستند، و اگر چه خود را بهصورت منسجم و یا منظمی بیان نمیکنند، ولی گاهی تلاش میکنند آن را با مارکسیسم ـ لنینیسم بیامیزند، و با این کار، جنبش کمونیستی را با چالشهایی جدی مواجه کنند.
حتی حزب کمونیست برزیل (PCdoB) هنگامی که در آخرین نشست احزاب کمونیستی و کارگری که در دسامبر ۲۰۱۱ در آتن برگزار شد، حمایتگرایانه اعلام کرد که مشارکت کمونیستها در دولتهای مترقی نشانۀ بلوغ بوده، و انتقاد از آن، موضعی سکتاریستی و جدا از تودهها است، برخی از خصوصیات اپورتونیسم پرخاشگر را از خود به نمایش گذاشت؛ و حال آن که با پذیرش چنین موضعی، همکاری طبقات اجتماعی، چیزی مقتضی خواهد بود، و استقلال طبقاتی و خودمختاری حزب کمونیست، امری نادرست. تغییرجهت حزب کمونیست برزیل به سمت مواضع اپورتونیستی، امری است آشکار.
در یک ارزیابی خیلی کلی، صرف نظر از این که روابط ماقبل سرمایهداری در مناطق روستایی هنوز هم در برخی از کشورها وجود دارد، روابط سرمایهداری در آمریکا ـ به استثنای کوبا ـ غالب است. تضاد آشتیناپذیر بین سرمایه و کار واضح است و پرولتریزه شدن روزافزونی در لایههای بینابینی وجود دارد. مانند هر جای دیگر دنیا، محدودیتهای تاریخی سرمایهداری، یک هدف تأخیرناپذیر را در دستور طبقه کارگر قرار میدهد: مبارزه برای سرنگونی قدرت بورژوازی و ساختن سوسیالیسم ـ کمونیسم. اپورتونیسم بهعنوان یک نیروی ضربتی سرمایه در تلاش است تا از آن جلوگیری کند.
لازم است که احزاب کمونیست هشیار باقی بمانند و بهطور دایم علیه آن مبارزه کنند.
زیرنویسها
[۱] بهعنوان مثال «مقدمهای بر مبارزه طبقاتی در فرانسه» سال ۱۸۹۵ توسط ف. انگلس
[۲] مانند «شرایط ورود به کمونیست بینالملل»، که لنین برای دومین کنگره جهانی کمینترن نوشت.
[۳] یک زمینۀ عینی برای این عبارت است از وابستگی متقابل بیشتر بین مرکوسور و اتحادیه اروپا و افزایش روابط اقتصادی.
[۴] ضد نئولیبرالیسم برخی از انواع مدیریت سرمایهداری را زیر سئوال میبرد، با این حال پیشنهاد جایگزیناش لزوماً یک مدل ضد سرمایهداری، سوسیالیستی ـ کمونیستی نیست، بلکه در بسیاری ازموارد، سایر انواع مدیریت است، مثل کینزگرایی، چنان که تحولات مترقی در آرژانتین، اروگوئه و برزیل نشان میدهند.
[۵] «مبارزه داخلی در حزب در طول سالهای ۱۹۴۸ـ۱۹۳۹». ویژگیهای اصلی «کمیته مرکزی حزب کمونیست مکزیک».
[۶] بهعنوان مثال América Móvil, Industrial Minera México, Cemex, Grupo Bimbo.
* نویسندگان Pável Blanco Cabrera / Héctor Colío Galindo
International Communist Review, Issue #4