داستان کوتاه “بازیگر”

– بهتر از این نمیشود! برق وصل شد؛ همین را ضبط میکنیم! مَرد در قفسهی سینهاش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف سِن بلند شد. کارگردان عاصی و عصبی از قطع ناگهانی برق سالن، دستی روی شانهی بازیگر زد و گفت: خیلی طبیعی مُردی! همین رو…
بیشتر بخوانید