یک روزنامهنگار آلمانی، از کنترل رسانهها توسط سازمان سیا پرده برمیدارد
نوشته: اولیویه برویه ـــ
مرا به آنجا فرستاده بودند تا از چگونگی کشته شدن ایرانیها با گاز مسموم کنندهای که ساخت آلمان بود، عکس بگیرم
اودو اولفکوته (۱) سردبیر سابق نشریهٔ آلمانی «فرانکفورتر آلگماینه» (۲) که یکی از پرخوانندهترین روزنامههای آلمان است تصمیم گرفته است مشارکت خود را در تحریف «اخبار» رسانههای غربی برملا سازد. او اظهار داشت که اینگونه اخبار اروپا را بهسوی یک جنگ هستهای با روسیه میکشاند؛ جنگی که توسط اشرافیون آمریکایی به کمک سازمان سیا شعلهور خواهد شد.
وی یکی از مشاوران دولت هلموت کهل بود. بین سالهای ١٩٨۶ تا ۱۹۹۸ در عراق، ایران، افغانستان، عربستان سعودی، عمان، امارات متحده عربی، مصر و اردن بهسر برده است. عضو بنیاد آلمانی مارشال، و از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۳ در بنیاد کنراد آدنائر فعالیت میکرد. در سال ۲۰۰۳ برنده جایزهٔ شهروندی آنت بارتلت (۳) شد.
او بههمراه یکی دیگر از شخصیتهای آلمانی، بنیادگذار جنبش صلح علیه افراطیون اسلامی است. روندی که در حال شکلگیری در آلمان است.
و اکنون او کتابی را منتشر کرده که در آن مدعی شده است ایالات متحدهٔ آمریکا بزرگترین تهدید برای صلح است. این کتاب که در حال حاضر تنها به زبان آلمانی موجود است تحت نام گِکافته ژورنالیستن (۴) بهمعنای «روزنامهنگاران خریداری شده» به چاپ رسیده است.
در زیر چکیدهای از مصاحبه او را با تلویزیون روسیه مییابید.
من از ۲۵ سال پیش تاکنون روزنامهنگارم و مرا اینگونه بار آوردهاند که دروغ بگویم، خیانت کنم و به مردم حقیقت را نگویم. ولی اکنون میبینم که رسانههای آلمانی و آمریکایی تا چه حد جنگ را به اروپا، به روسیه میآورند … این یک نقطه بیبازگشت است. من برمیخیزم و اعلام میکنم که آنچه را که در گذشته انجام داده بودم درست نبوده است: مردم را بازی دادن، تبلیغات علیه روسیه کردن و آنچه که همکاران من انجام میدهند و در گذشته انجام دادهاند. زیرا آنها نه تنها در آلمان بلکه در تمام اروپا اجیر شدهاند.
دلیل نوشتن این کتاب این است که من بسیار نگران جنگ جدیدی در اروپا هستم و مایل نیستم که چنین جنگی شعلهور شود زیرا جنگها بهخودی خود پدیدار نمیشوند؛ همواره کسانی هستند که برای برپایی جنگ فشار میآورند. نه تنها سیاستمداران بلکه همچنین روزنامهنگاران. من در کتابم توضیح میدهم که چگونه در گذشته به خوانندههایم خیانت کردم تنها برای این که آنها را بهسوی جنگ رهنمون شدم و این که دیگر چنین رویکردی را نمیپذیرم و از این تبلیغات خسته شدهام. ما در یک جمهوری شبیه جمهوریهای وابسته آمریکای لاتین زندگی میکنیم و نه در یک کشور دموکراتیک که در آن آزادی رسانهای و حقوق بشر وجود دارد.
شما به رسانههای آلمانی و بهویژه به همکارانم بنگرید که هر روز علیه روسیه مقاله مینویسند، که در سازمانهای وابسته به ناتو عضویت دارند و برای نوشتن مقالههای نامبرده از سوی ایالات متحده پشتیبانی میشوند؛ یا افرادی مانند من که بهعنوان شهروند افتخاری اوکلاهاما برگزیده شدهام. اصلا چرا چنین چیزی امکانپذیر است؟ زیرا من فقط مقالههایی بهسود آمریکا مینوشتم. من از سوی سازمان سیا پشتیبانی میشدم. چرا؟ زیرا طرفدار آمریکا بودم.
ولی من از این نوع طرفداری خسته شدهام و دیگر نمیخواهم این نوع کار را ادامه دهم! و به این ترتیب این کتاب را نوشتم نه برای این که پول به چنگ آورم، نه، زیرا این کار برای من شمار زیادی مسأله بههمراه خواهد آورد. بلکه برای این که به مردم آلمان، به مردم اروپا و دنیا گوشهای از آنچه را در پشت درهای بسته میگذرد، نشان بدهم.
آری؛ نمونههای زیادی از این نوع کارها وجود دارد. اگر شما به سالهای گذشته بازگردید به سالهای ۱۹۸۸، اگر به بایگانیهای خویش رجوع کنید، در ماه مارس ۱۹۸۸ کردهایی را خواهید یافت که با گاز سمی به قتل رسانده شدند. همه دنیا در جریان این مطلب است. ولی در ژوئیه همان سال مرا به شهری در مرز ایران و عراق به نام «زوبده» فرستادند. در آن زمان بین ایران و عراق جنگ بود. و مرا به آنجا فرستاده بودند تا از چگونگی کشته شدن ایرانیها با گاز مسموم کنندهای که ساخت آلمان بود، عکس بگیرم. شما آن را گاز لاست (۵)، سارین، خردل مینامید که توسط آلمان تولید میشود. آنها همگی توسط گاز کشته شده بودند و من آنجا بودم تا از آنها عکس بگیرم که این همه انسان چگونه توسط گاز سمیای که در آلمان تولید شده بود، کشته شده بودند. هنگامی که به آلمان باز گشتم، فقط یک عکس کوچک از آن همه عکسهایی که فرستاده بودم در نشریهٔ فرانکفورته آلگماینه و تنها یک مقاله کوچک به چاپ رسیده بود که در آن توضیح داده نمیشد تا چه حد انسان تحت تأثیر این همه خشونت، عمل غیرانسانی و وحشتناک قرار میگرفت که دههها پس از جنگ دوم جهانی این همه انسان توسط گاز سمی تولید شده در آلمان، کشته شوند. بدینسان، من در موقعیتی قرار گرفتم که احساس کردم به من خیانت شده، که به آنجا فرستاده شده بودم که مستندی درباره آنچه گذشته تهیه کنم ولی اجازه نیافتم که برای جهانیان پرده از روی آنچه که ما در پشت درهای بسته انجام داده بودیم، بردارم. و حتی تا امروزهم مردم آلمان اطلاع دقیقی از کشتار هزاران نفر در شهر زوبده که با گاز تولید شده در آلمان کشته شدند، بدست نیاوردهاند.
حالا شما از من خواستید تا آنچه را که برای سازمانهای اطلاعاتی انجام داده بودم برایتان بگویم. پس خواهش میکنم اغلب روزنامهنگارانی که شما در کشورهای خارجی میبینید که ادعا مینمایند روزنامهنگار هستند را در نظر بگیرید. آنها البته میتوانند روزنامهنگار هم باشند، روزنامهنگاران اروپایی یا آمریکایی. ولی شماری از آنان، مانند من در گذشته، به نام «پوشش غیررسمی» خوانده میشوند. بههر حال، اینگونه است که آمریکائیان آنها را مینامند. من نیز یک «پوشش غیررسمی» بودم. ولی «پوشش غیررسمی» به چه معناست؟ این بدان معناست که شما برای یک آژانس اطلاعاتی کار میکنید، شما به آنها کمک میکنید البته اگر بخواهند که به آنها کمک کنید. ولی اگر گیر بیافتید و اگر کشف کنند که شما نه تنها روزنامهنگارید بلکه یک جاسوس نیز هستید هرگز، هزار بار هرگز، به یاری شما نمیشتابند و نخواهند گفت که «این فرد یکی از همکاران ماست». در چنین مواقعی، آنها شما را اصلاً نمیشناسند. این آن چیزی است که بهنام «پوشش غیررسمی» خوانده میشود. بدینسان بود که من به آنها چندین بار کمک کردم و از این بابت خود را از این پس شرمسار مییابم. بههمان صورت که خود را از این که برای روزنامههایی همانند فرانکفورته آلگماینه کار کردهام، شرمگین احساس میکنم. زیرا میلیاردرها مرا اجیر کردند. زیرا آمریکائیان مرا اجیر کردند تا بهگونهای دقیق واقعیتها را گزارش ندهم. امشب، پیش از آمدن در استودیو، داشتم با خودم فکر میکردم که چه رخ میداد اگر در فرانکفورته آلگماینه یک مقاله در جانبداری از روسیه مینوشتم. خوب، نمیدانم چه رخ میداد. ولی ما را آنگونه بار آورده بودند که مقالههایمان همه طرفدار اروپا یا آمریکا باشد. من واقعاً از این بابت بسیار متأسفم. ولی درک من از دموکراسی و آزادی مطبوعات اینگونه نیست. باز هم میگویم که از این بابت بسیار متأسفم.
آلمان همواره بهنوعی مستعمرهٔ آمریکا بوده است. شما این مطلب را در بسیاری از نکتهها کشف میکنید: مثلاً این که اکثریت آلمانیها سلاحهای هستهای را در خاک آلمان نمیخواهند. ولی با وجود این، ما سلاحهای هستهای آمریکایی را در خاک خود نگه میداریم. بنابراین، ما هنوز بهنوعی مستعمرهٔ آمریکا هستیم. و بهعلت این که مستعمره هستیم، بسیار آسان است که بهراحتی از طریق سازمانهای وابسته به سازمانهای آتلانتیک، به روزنامهنگاران جوان نزدیک شد. تمام روزنامهنگاران که برای روزنامههای آلمانی بسیار وزین، برای هفتهنامهها، برای رادیوها یا کانالهای تلویزیون کار میکنند، از اعضاء یا دعوت شدههای سازمانهای وابسته به ناتو هستند. و در سازمانهای نامبرده، به شما نزدیک میشوند تا طرفدار آمریکا شوید. و هیچکس نمیآید به شما بگوید که «ما سازمان سیا هستیم. آیا میخواهید برای ما کار کنید؟!» نه! مسائل اینگونه رخ نمیدهد. این سازمانها اینگونه وارد عمل میشوند که از شما دعوت میکنند تا از آمریکا بازدید بهعمل آورید. آنها تمام هزینه شما را میپردازند. همه را. بدینسان شما را اجیر میکنند. و شما هر چه بیشتر تطمیع میشوید. زیرا از شما محمل تماس خوبی میسازند. و شما نخواهید دانست که این تماسها رسمی نیستند. پوششهای غیررسمی یا افراد رسمیای که برای سازمان سیا یا دیگر سازمانهای اطلاعاتی آمریکا کار میکنند. سپس شما دوستانی خواهید یافت. شما تصور میکنید که آنها دوستان شما هستند و با آنها همکاری خواهید کرد. آنها از شما خواهند خواست: «میتوانید این یا آن لطف را در حق ما بکنید؟» و این اشخاص آهسته آهسته شما را آنچنان شستوشوی مغزی میدهند که خودتان هم متوجه نمیشوید. پرسش شما این بود که آیا این مسأله تنها شامل روزنامهنگاران آلمانی میشود؟ نه! فکر میکنم که این مسأله بهویژه بیشتر در مورد روزنامهنگاران بریتانیایی صدق میکند زیرا با آنها روابط تنگاتنگتری دارند. همچنین شامل روزنامهنگاران اسرائیلی نیز میشود. البته در مورد روزنامهنگاران فرانسوی ولی نه آنقدر که روزنامهنگاران آلمانی، نیز صدق مینماید. در مورد روزنامه نگاران استرالیایی، زلاند نویی، تایوانی و بسیاری از کشورهای دیگر نیز صادق است. کشورهای دنیای عرب، مانند اردنیها یا سلطاننشین عمان. کشورهای بسیاری هستند که در آنها کسانی را مییابید که ادعای روزنامهنگاری دارند و بسیار هم محترمند ولی اگر کمی پشت آنها را بکاوید، خواهید یافت که عروسکهایی در دستان سازمان سیا بیش نیستند.
مرا ببخشید که حرفتان را قطع کردم. یک نمونه خدمتتان ارائه میدهم. گاهی افراد سازمانهای اطلاعاتی به دفترتان میآیند و از شما دعوت میکنند دربارهٔ مطلبی یک مقاله بنویسید. نمونهای به شما میدهم که مربوط به روزنامهنگار عجیب و غریبی نیست بلکه داستان مربوط به خودم است. ولی درست بهخاطر ندارم که مربوط به چه سالی بود. فقط بهیاد دارم که افراد بخش خارجی سازمان ضد جاسوسی آلمان (۶) که سازمانی مانند سازمان سیا میباشد و بنیاد آن توسط این سازمان برپا شده است، روزی به دفتر من در روزنامهٔ فرانکفورته آلگماینه در فرانکفورت آمدند و از من خواستند مقالهای دربارهٔ لیبی و معمر قذافی بنویسم. من بههیچوجه اطلاعات بکری دربارهٔ لیبی و قذافی در اختیار نداشتم. ولی آنها کلیه مطالب پنهانی را دربارهٔ لیبی و قذافی در اختیار من گذاشتند و فقط میخواستند که من مقاله را به اسم خودم امضاء کنم.
و من این مقاله را تهیه کردم و در فرانکفورته آلگماینه به چاپ رسید. آیا واقعاً این کار را میتوان روزنامهنگاری نامید؟ سازمانهای اطلاعاتی مقالهای مینویسند و از شما میخواهند که آن را بهنام خود امضاءکنید!
آری مقاله نامبرده که من بخشی از آن را در کتابم آوردهام با عنوان «چگونه لیبی و معمر قذافی تلاش کردند بهگونهای پنهانی کارخانه گازهای سمیرا در ربتا بسازند»، انتشار یافت. بله، فکر میکنم که نام آن محل ربتا بود. تمام اطلاعات لازم را در اختیارم گذاشته بودند. در عرض چند روز، این مقاله در تمام دنیا بازتاب پیدا کرد. ولی من کوچکترین اطلاعاتی در این مورد نداشتم. این سازمان اطلاعاتی بود که میخواست من این مقاله را بنویسم. به باور من، روزنامهنگاری نباید اینگونه باشد. این سازمانهای اطلاعاتی نیستند که میباید تصمیم بگیرند چه موضوعی باید نوشته شود و چه نباید نوشته شود.
و اگر پیشنهاد آنان را رد میکردم چه رخ میداد؟ من نمونه بارزی را خدمتتان ارائه میدهم. ما در آلمان یک سرویس یاوری داریم که به هنگام حوادث رانندگی، سراسر آلمان را با چرخبالها در مینوردند. آنها نام خود را «فرشتگان زرد» گذاشتهاند. در این سازمان، یکی از خلبانهای آن، از همکاری با سازمان ضد جاسوسی آلمان سر باز زد. جریان به این ترتیب بود که افراد سازمان ضد جاسوسی آلمان به او نزدیک شدند و از او دعوت کردند که در عینحالی که خلبان فرشتگان زرد باقی میماند با آنها نیز تحت «پوشش غیررسمی» همکاری نماید. آنچه رخ داد این بود که او کارش را از دست داد. شکایت او نیز نتیجهای نداد زیرا قاضی چنین نتیجه گرفت که حق با سرویس یاوری بوده که او را اخراج کرده است. زیرا به چنین فردی نمیتوان اعتماد کرد! به این ترتیب من در صورت عدم نگارش مقاله نامبرده، به آنچه که در انتظارم بود آگاهی داشتم.
از هنگامی که از همکاری با سازمان اطلاعاتی کشور سرباز زدم، از آنجایی که دادستان کل کشور مرا متهم به افشای مطالب طبقهبندی شده آلمان کرده بود، خانه من شش بار مورد تفتیش قرار گرفت! آری شش بار! آنها انتظار داشتند که من دیگر هرگز دست به چنین کارهایی نزنم.
ولی واقعیت سرانجام روزی برملا خواهد شد. واقعیت هرگز نخواهد مرد. برای من مهم نیست چه بر سرم خواهد آمد. من تا این لحظه سه بار سکته قلبی کردهام و بچه هم ندارم. بنابراین اگر میخواهند مرا تحت پیگرد قرار دهند یا به زندانم افکنند، برای واقعیت بهتر خواهد شد.
منبع: http://www.les-crises.fr
۱ـ Udo Ulfcotte
۲ـ Frankfurter Allgemeine Zeitung
۳ـ Annette Barthelt
۴ـ Gekaufte Journalisten
۵ـ LOST
۶ـ Bundesnachtrichtendienst