هستی و آغاز آدمی!
«ابتدا،
هیچ نبود.
نه کلمهای،
نه کلامی،
نه ترانهای،
نه فریاد موزونی از سر شوق.
رویای بی افق تنهایی بود،
و زنجموره فرو مانده در گلو،
از سر نیاز و آرزو.
هرچه بود،
غم بود،
غم بود و غم.
هیچ نبود جز،
آه و ماه و زمین،
و آدمی گونهای با رویایی،
به وسعت کهکشان.
آبی کبود آسمان بود و
بوسه لاجوردی دريا،
بر سینه افق.
و سرانجام،
دانه تکامل،
در زهدان هستی جوانه زد،
نیای آدمی،
دست ها از زمین برکند،
بر دو پای خویش استوار،
راست قامت ايستاد.
شکوفه تکامل به گل نشست،
گل اندیشه بالید،
کلام پدید آمد،
و آبشار کلام در قامت سخن گفتن
سرریز کرد.
آری.
و چنين بود که
آدم گونه ها، «آدم»ی گشتند.
ابتدا هیچ نبود،
نه کلمهای،
نه ترانهای.
و نه …»