بخش پنجم: حزب تودهٔ ایران، مارکسیسم ــ لنینیسم، و سوسیالیسم
۱- دفاع از مارکسیسم ــ لنینیسم و سوسیالیسم به بهای جان
تاریخ ۸۰ سالهٔ جنبش کمونیستی ایران با جهانبینی علمی طبقهٔ کارگر ــــ مارکسیسم ـ لنینیسم ــــ پیوندی ناگسستنی دارد. بنیانگذاران حزب کمونیست ایران خود از اعضا و بسیاری از آنان از رهبران جنبش انقلابی سوسیال دموکراتیک انقلابی روسیه بودند که نهتنها بهطور مستقیم در انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه شرکت داشتند، بلکه تحت رهبری مستقیم لنین، نقشی تعیینکننده در پیروزیهای اولیهٔ انقلاب مشروطیت ایران در سالهای ۱۹۰۵-۱۹۱۱ ایفاء کردند. در طول ۸۰ سال گذشته، رابطهٔ میان کمونیستهای ایران و حزب لنین نه فقط رابطهای برادرانه، بلکه پیوندی خونی و فامیلی بوده است. کمونیسم در ایران با لنینیسم و انقلاب اکتبر متولد شد و امروز نیز با افتخار میگوییم که در تمامی طول ۸۰ سال گذشته، با لنینیسم زیسته و در کنار آن باقی مانده است.
در طول هشت دههٔ گذشته، کمونیستهای ایران برای برافراشته نگهداشتن پرچم طبقهٔ کارگر و ایدئولوژی انقلابی آن بهای بسیار سنگینی را پرداختهاند. شاید بتوان گفت که کمتر کشوری در سطح جهان وجود دارد که در آن کمونیستها برای دفاع از ایدئولوژی و جهان بینی خود بهایی سنگینتر از کمونیستهای ایران پرداخته باشند.
از زمان تشکیل حزب کمونیست ایران در ژوئن ۱۹۲۰ تا امروز، کمونیستهای ایران زیر حیوانیترین شرایط سرکوب و اختناق به مبارزه ادامه دادهاند. تنها به فاصلهٔ پنج سال پس از تأسیس حزب کمونیست ایران، سرهنگ رضاخان، که بهدنبال یک کودتای نظامی انگلیسی بهمنظور اجرای توطئهٔ امپریالیستی محاصرهٔ کشور شوراها بهقدرت رسیده بود، به سازمانهای حزبی و اتحادیههای کارگری زیر نظر آن یورش برد، تعداد زیادی از رهبران و فعالین حزب کمونیست را به زندان انداخت و حزب را ناچار کرد که به مبارزهٔ مخفی روی آورد. این مبارزهٔ مخفی تا ۲۳ ژوئن ۱۹۳۱، که «قانون سیاه» ضدکمونیستی رضاشاه بهتصویب رسید، و هدف اعلام شدهٔ آن «ریشهکن کردن کمونیسم» در ایران بود، ادامه یافت. بر اساس این قانون، حزب کمونیست رسماً ممنوع اعلام شد و تمام سازمانهای آن بهشکلی خشن سرکوب گردید. «قانون سیاه» رضاشاه، حتی «اعتقاد به مرام اشتراکی» را ممنوع اعلام کرد و برای آن مجازات ده سال حبس تعیین نمود.
تنها در فاصلهٔ دو سال پس از تصویب «قانون سیاه»، بیش از ۲,۰۰۰ نفر از کمونیستها و فعالین کارگری دستگیر و زندانی شدند، و تعدادی بیشتر، ناچار به ترک وطن گشتند. آخرین کمونیستهایی که کوشیدند تا حزب را تجدید سازماندهی کنند (گروه ۵۳ نفر)، تا سال ۱۹۳۷ دستگیر و زندانی شدند. در میان آنها، رفیق دکتر تقی ارانی، رهبر و آموزگار کمونیستهای ایران بود که در ۴ ژانویه ۱۹۳۹ در زندان بهقتل رسید. تا سال ۱۹۴۰، همهٔ سازمانهای حزب کمونیست در داخل کشور نابود شده بودند.
اما حکومت رضاشاه پس از آن عمر زیادی نکرد. در سال ۱۹۴۱، در آغاز جنگ جهانی دوم، رضاشاه بهدلیل سمتگیری با آلمان نازی، بهدست متفقین از سلطنت برکنار شد و به آفریقای جنوبی تبعید گردید. در روز ۲ اکتبر ۱۹۴۱، در مدتی کوتاه پس از سقوط دیکتاتوری رضاشاه، کمونیستهای ایران، که در میان آنها اعضا و رهبران قدیمی حزب کمونیست نیز حضور داشتند، بار دیگر حزب کمونیست ایران را، این بار تحت نام حزب تودهٔ ایران، بهعنوان حزب پیشاهنگ طبقهٔ کارگر ایران تشکیل دادند.
در فاصلهٔ پنج سال پس از تشکیل آن، حزب تودهٔ ایران بخش بزرگی از کارگران ایران، بهویژه کارگران صنعت نفت کشور را در درون یک تشکل سراسری در سطح کشور سازماندهی کرد؛ همین کار در رابطه با دهقانان نیز انجام گرفت و آنها در اتحادیههای خود در سراسر ایران متشکل شدند. حزب توانست اعتصابات و تظاهرات صدهزار نفری کارگران را در سراسر کشور سازماندهی کند؛ نقشی تعیینکننده در پیروزی جنبشهای رهاییبخش مردم آذربایجان و کردستان ایفا نماید؛ و تصویب اولین قانون کار در ایران را، که برای اولین بار ۸ ساعت کار روزانه را بهرسمیت میشناخت، به رژیم تحمیل کند. حزب در مدت کوتاهی به نیروی اصلی رهبریکنندهٔ جنبش ضدفاشیستی در کشور بدل شد. حزب تودهٔ ایران اولین حزبی بود که به مبارزهٔ قاطع علیه سلطهٔ امپریالیستهای انگلستان و آمریکا در سراسر کشور دست زد و بدین طریق زمینه را برای به قدرت رسیدن دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت ایران در سال ۱۹۵۱ آماده ساخت.
اما، درست مانند حزب کمونیست ایران، دوران فعالیت علنی حزب تودهٔ ایران نیز بسیار کوتاه بود. نگران و پریشان از قدرت و نفوذ فزایندهٔ حزب تودهٔ ایران، که ابعاد عظیمی به خود گرفته بود، دشمن طبقاتی بار دیگر به حزب حمله برد. بهدنبال سوءقصد ناموفقی که در فوریهٔ ۱۹۴۸علیه جان شاه انجام گرفت، رژیم حزب تودهٔ ایران و سندیکاهای کارگری را غیرقانونی اعلام کرد و رهبران برجستهٔ حزب و جنبش کارگری را دستگیر نمود (که برخی از آنها با کمک رفقای ما در نیروهای انتظامی از زندان گریختند.)
این حمله، به دلیل قدرت و اعتبار حزب در میان مردم، نتوانست مانع ادامهٔ فعالیت حزب گردد. اما حتی در دوران حکومت دکتر مصدق نیز حزب تودهٔ ایران رسماً یک حزب غیرقانونی باقی ماند و اجازهٔ فعالیت آزاد و شرکت قانونی در حیات سیاسی کشور به آن داده نشد. ولی علیرغم همهٔ محدودیتهای قانونی، حزب به کار سازماندهی اعتصابات کارگری و تظاهرات وسیع در کارخانهها و خیابانها بهطور مخفی ادامه داد.
اما یورش اصلی به حزب در ماه اوت ۱۹۵۳، بهدنبال کودتای نظامی سازماندهی شده از سوی سازمان «سیا»ی آمریکا و اینتلیجنس سرویس انگلستان که به سقوط حکومت دکتر مصدق و استقرار مجدد شاه بر مسند قدرت مطلقه انجامید، صورت گرفت. بهدنبال این کودتا، بیش از ۵,۰۰۰ نفر از اعضا و رهبران حزب تودهٔ ایران در سراسر کشور، از جمله اعضای شاخهٔ نظامی مخفی حزب در نیروهای مسلح، دستگیر شدند. موجی از اعدامها، بهویژه اعدام رفقای شاخهٔ نظامی، آغاز گردید. در این اعدامها بود که بسیاری از قهرمانان طبقهٔ کارگر ایران، از جمله رفیق سروان خسرو روزبه، قهرمان ملی ایران، و رفیق سرهنگ سیامک، فرمانده ادارهٔ سررشته داری ژاندارمری ایران، بهشهادت رسیدند. اتهام اصلی علیه این قهرمانان و دیگر رفقایی که پس از کودتا دستگیر شده بودند، «جاسوسی برای اتحاد شوروی» اعلام شد.
بهدنبال کودتای سال ۱۹۵۳، اغلب اعضای رهبری حزب تودهٔ ایران اعدام، زندانی یا مجبور به مهاجرت شدند. برای مدت ۲۶ سال پس از کودتا، تا پیروزی انقلاب ۱۹۷۹، ایران به یک گورستان سیاسی بدل شده بود. برای اکثر رهبران دستگیر شدهٔ حزب احکام زندان طولانی مدت، و برای بسیاری از آنها حکم حبس ابد صادر شد. اما رهبران زندانی حزب زندانهای شاه را به مرکز آموزش سیاسی بسیاری از انقلابیون جوان بدل کردند. در حقیقت، بسیاری از کمونیستهای جوانی که بعدها به رهبران برجستهٔ حزب و مجموعهٔ جنبش کمونیستی ایران بدل شدند، آموزش سیاسی و ایدئولوژیک خود را از رفقای ما در زندان دریافت کرده بودند. رهبران تبعید شدهٔ حزب نیز دست از مبارزهٔ خود نکشیدند. آنها در طول دوران تبعید خود، بزرگترین گنجینهٔ آثار کلاسیک مارکسیسم، و بهویژه آثار لنین را به زبان فارسی ترجمه کردند و در اختیار مبارزان کمونیست قرار دادند. بهجرأت میتوان گفت که اکثریت قریب به اتفاق نسل جدید کمونیستهای ایران دانش تئوریک و ایدئولوژیک خود را تنها از طریق مطالعهٔ آثار منتشر شده از سوی حزب تودهٔ ایران کسب کرده اند.
اما این کوششهای حزب تنها به ترجمه و انتشار آثار کلاسیک مارکسیسم ـ لنینیسم محدود نماند. در طول مدت زندان و تبعید، نویسندگان، مترجمان و شاعران حزب بسیاری از آثار برجستهٔ علمی، ادبی و فرهنگی جهان و بهویژه آثار نویسندگان و شعرای اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی را به فارسی ترجمه کردند و در اختیار تودههای مردم ایران قرار دادند. حزب در این فاصله دهها نویسنده، شاعر و هنرمند برجستهٔ کمونیست را در دامان خود پرورد و به مردم ایران هدیه کرد. و همهٔ این کارها در شرایط زندان و تبعید انجام گرفت.
تا زمان پیروزی انقلاب ۱۹۷۹، حزب تودهٔ ایران هزارها شهید به طبقهٔ کارگر ایران تقدیم کرده بود و دهها هزار سال زندان بر دوش خود داشت.
تنها انقلاب مردمی ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بود که توانست رهبران حزب ما را از سیاهچالهای رژیم شاه برهاند. اما، حتی پس از پیروزی انقلاب، حزب تودهٔ ایران همچنان حزبی رسماً قانونیت نیافته بود. در حقیقت، کسانی که در رأس دولت موقت پس از انقلاب قرار گرفتند، نخست از صدور اجازهٔ بازگشت به میهن برای رهبران تبعیدی حزب ما سر باز زدند و «توضیح» آنها این بود که «قانون سیاه» سال ۱۹۲۱ هنوز ملغی نشده است! تنها با تکیه بر نیرو و روحیهٔ انقلابی تودههای مردم بود که رهبران حزب توانستند به میهن خود بازگردند و فعالیت سیاسی خود را از سر گیرند.
در مدت زمان کوتاه فعالیت علنی خود در دوران پس از انقلاب، حزب تودهٔ ایران، علیرغم برخی اشتباهات که در روند مبارزه مرتکب شد، اثرات عمیقی بر انقلاب ایران گذاشت. تعداد کمتر از ۵۰ نفر رهبر تبعیدی حزب که به کشور بازگشته بودند همراه با رهبران آزاد شده از زندان توانستند در مدت زمان کمتر از دو سال، حزب تودهٔ ایران را از یک سازمان عملاً ناموجود در داخل کشور به حزبی نیرومند متشکل از دهها هزار کمونیست بدل کنند. تنها شش ماه پس از پیروزی انقلاب، در روز اول ماه مه ۱۹۸۰، ۲۶ سندیکا از حدود ۵۰ سندیکای کارگری تشکیل شده پس از انقلاب، پس از ۴۰ سال وقفه، روز کارگر را زیر پرچم حزب تودهٔ ایران جشن گرفتند. حزب نقشی تعیین کننده در فرموله کردن و تصویب مواد مترقی قانون اساسی جدید، بهویژه مواد مربوط به ساختار اقتصادی جامعه، بازی کرد. حزب مبارزهٔ کارگران برای تصویب یک قانون کار عادلانه را هدایت کرد. حزب مبارزه در راه تصویب رساندن و اجرای یک قانون اصلاحات ارضی به نفع میلیونها دهقان فقیر را رهبری کرد. حزب مبارزهٔ پیگیری را علیه دشمنان داخلی و خارجی انقلاب، بهویژه علیه امپریالیسم آمریکا، بهپیش برد. حزب مبارزهٔ ایدئولوژیک شدیدی را علیه کمونیسم ستیزی و دشمنان سوسیالیسم و کشور شوراها در سطح جامعه به پیش برد و علیه تبدیل جنگ ایران و عراق به یک جنگ فرسایشی، که از نظر حزب تودهٔ ایران تنها میتوانست بهنفع قدرتهای امپریالیستی باشد، جانانه مبارزه کرد.
این مبارزات حزب تودهٔ ایران با چنان استقبالی از سوی تودههای مردم روبرو شد که تنها سه سال پس از پیروزی انقلاب، در سال ۱۹۸۲، انستیتوی تحقیقاتی «بروکینز» وابسته به سازمان «سیا»، در کتاب سالانهٔ «راهنمای منطقهای جنبش جهانی کمونیستی»، گزارش داد که نیروی حزب تودهٔ ایران به حد دوران پیش از کودتای ۱۹۵۳ رسیده است! و البته، این چیزی نبود که دشمنان داخلی و خارجی طبقهٔ کارگر ایران بتوانند آن را تحمل کنند.
این وحشت از نیروی رشدیابندهٔ حزب تودهٔ ایران بود که سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و انگلستان و عاملان داخلی آنها را، که هنوز در نهادهای سیاسی و امنیتی دولت ایران لانه کرده بودند، بر آن داشت که خونینترین و بیسابقهترین حملهٔ تاریخی به حزب تودهٔ ایران را سازمان دهند. در دو یورش جداگانه که در اواخر سال ۱۹۸۲ و اوایل ۱۹۸۳ صورت گرفت، بیش از ۱۰,۰۰۰ نفر از اعضای حزب تودهٔ ایران در سراسر کشور، و بیش از ۸۰ درصد اعضای رهبری حزب در هیأت سیاسی و کمیتهٔ مرکزی دستگیر شدند. و این باز نیز جرم آنها همان اتهام «جاسوسی» برای اتحاد شوروی بود!
موج تکاندهندهای از شکنجه و اعدام آغاز شد، و بار دیگر رفقای نظامی ما در صف اول اعدام شدگان قرار گرفتند. در میان این قهرمانان، که به نمونههای مقاومت در زندان بدل شدند و در طول محاکمات محرمانهٔ خود شجاعانه از ایدئولوژی و حزبشان دفاع کردند، رفقا ناخدا افضلی، فرماندهٔ نیروی دریایی ایران، و سرهنگ کبیری، «فاتح خرمشهر» و کسی که به تازگی آخرین بخشهای خاک ایران را از اشغال نظامی عراق آزاد کرده بود، قرار داشتند!
به فاصلهٔ سه ماه پس از دستگیریها، و در حقیقت در روز اول ماه مه ۱۹۸۳، برخی از رهبران دستگیر شدهٔ حزب را به شبکه تلویزیون سراسری آوردند تا به جرم «جاسوسی برای اتحاد شوروی» که به آنها وارد شده بود «اعتراف» کنند. برخی از آنها را حتی مجبور کردند که بگویند در زندان «اسلام آورده» اند! اما، علیرغم شوک اولیهای که ایجاد شد، اکثریت مردم ایران هیچگاه این این «اقرار»ها را باور نکردند. در حقیقت، این «اقرار»ها چنان نتیجهٔ معکوسی داد که رفسنجانی، رییس وقت مجلس، مجبور شد تا طی یک سخنرانی علنی این اتهام همگانی را که رژیم با استفاده از شکنجه و دارو این رفقا را وادار به اقرار کرده است، رد کند. بعضی از این رفقا بعدها در صحبت با نمایندهٔ کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد گفتند که زیر شکنجهٔ شدید وادار به چنین «اقرار»هایی شدهاند و عدهای دیگر در ملاقات با نزدیکان خود گفتند که اصلاً به یاد نمیآورند که چنین «اقرار»هایی کرده باشند.
بهدنبال عدم موفقیت در شکستن اراده و مقاومت اکثریت کثیر تودهایهای دربند بود که رژیم در سال ۱۹۸۸ دست به جنایت بسیار مهیبتری دست زد. در پاییز این سال، ظرف حدود یک ماه، دهها نفر از رهبران و اعضای حزب تودهٔ ایران، به جز تعداد انگشت شماری از اعضای هیأت سیاسی و کمیتهٔ مرکزی حزب، در زندان اعدام شدند. این کشتار، که به نام «فاجعهٔ ملی» شناخته شد، نهتنها اعضای دربند حزب تودهٔ ایران، بلکه صدها نفر از انقلابیون زندانی متعلق به دیگر سازمانهای چپ و کارگری، و از جمله بسیاری از رهبران جنبش سندیکایی را دربر میگرفت.
این سرکوب عظیم آغازگر دوران جدیدی از زندگی و مبارزهٔ مخفی برای حزب تودهٔ ایران شد که تاکنون ادامه دارد. در تمامی طول ۵۵ سال گذشته، دشمنان سوسیالیسم، طبقهٔ کارگر، و مردم ایران حزب تودهٔ ایران را مکرراً مورد حمله قرار دادند، اعضا و رهبران حزب را شکنجه کردند، به زندان انداختند و به جوخهٔ اعدام سپردند. اما هیچگاه نتوانستند حزب ما را از مبارزهٔ بیامان در دفاع از طبقهٔ کارگر، در دفاع از مارکسیسم ـ لنینیسم، انقلاب اکتبر، سوسیالیسم و کمونیسم بازدارند.
امروز نیز، علیرغم عقبگرد عظیم سوسیالیسم در سطح جهان، حزب ما همچنان بر ادامهٔ مبارزهٔ خود تا پیروزی نهایی طبقهٔ کارگر و سوسیالیسم پای میفشرد، جدا از اینکه برای ادامهٔ این مبارزه ناچار به پرداخت چه بهای سنگینتری در آینده باشد.
۲- حزب تودهٔ ایران و «سوسیالیسم واقعاً موجود»
بهای بیش از حد سنگینی که حزب ما طی دهههای گذشته در دفاع از طبقهٔ کارگر، مارکسیسم ـ لنینیسم و سوسیالیسم پرداخته است علاوه بر دلایل داخلی، ناشی از موقعیت فوقالعادهٔ میهن ما در عرصهٔ روابط بینالمللی نیز بوده است. در طول یک قرن گذشته، ایران همیشه یکی از مراکز مهم رقابتهای استعماری و امپریالیستی بوده و خاک آن در مقاطع مختلف به اشغال نظامی این یا آن قدرت استعماری در آمده است. با پیروزی انقلاب اکتبر، کشور ما، به واسطهٔ داشتن ۲۵۰۰ کیلومتر مرز مشترک با دولت اتحاد شوروی، جایگاه ویژه در استراتژی جهانی امپریالیسم برای محاصرهٔ نظامی و اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی پیدا کرد و به حلقهای از کمربند محاصرهٔ امپریالیسم علیه آن کشور بدل گردید. از سوی دیگر، ایران، بهعنوان یکی از عمدهترین تولیدکنندگان نفت در سطح جهان، جایگاه ویژهای را در تأمین نیازهای اقتصاد کشورهای سرمایهداری به منابع انرژی اشغال میکرد. بههمین دلیل، در طول ۸۰ سال گذشته، مسألهٔ استقرار و حفظ حکومتهای دستنشانده و وابسته به غرب در ایران یکی از مهمترین عناصر استراتژی دولتهای امپریالیستی را برای حفظ منافع اقتصادی و استراتژیک آنها در برابر اتحاد شوروی تشکیل میداد. بهقدرت رساندن و حفظ حکومت خاندان وابستهٔ پهلوی از طریق دو کودتای نظامی ــــ کودتای انگلیسی سال ۱۹۲۰ برای بهقدرت رساندن رضاخان؛ و کودتای آمریکایی ـ انگلیسی ۱۹۵۳ برای سرنگون کردن حکومت ملی دکتر مصدق و بازگرداندن محمدرضا پهلوی به قدرت ــــ بخش جداییناپذیر این استراتژی عمومی امپریالیسم علیه کشور شوراها بود. اهمیت حفظ دولتهای دستنشانده در ایران برای امپریالیسم بهحدی بود که دولت آمریکا رسماً آمادگی خود را برای استفاده از سلاحهای هستهای برای «حفظ ایران» اعلام داشته بود.
جایگاه ویژهٔ کشور ما در عرصهٔ جنگ سرد روندهای اجتماعی و سیاسی درون جامعهٔ ایران را بهشکلی مستقیم با منافع استراتژیک دولتهای امپریالیستی از یک سو، و منافع مجموعهٔ کشورهای سوسیالیستی از سوی دیگر، پیوند میداد و معادلات سیاسی داخل ایران را با معادلات سیاسی در سطح جهان مرتبط میکرد. هر پیروزی طبقهٔ کارگر و مردم زحمتکش ایران علیه ارتجاع داخلی مستقیماً بهضرر منافع دولتهای امپریالیستی، و هر شکست آنها در برابر ارتجاع حاکم بهنفع این دولتها بود. متقابلاً، هر پیروزی کشورهای سوسیالیستی در عرصهٔ بینالمللی بهشکلی مستقیم بر مبارزات مردم ایران اثرات مثبت میگذاشت و هر عقبنشینی کشورهای سوسیالیستی در این عرصه، مستقیماً بر مبارزات مردم ایران علیه ارتجاع داخلی اثر منفی داشت.
سلطهٔ مطلق اقتصادی، سیاسی و نظامی امپریالیسم بر کشور ما، و حمایت دولتهای امپریالیستی از رژیم حاکم بر ایران، به این معنا بود که مردم ایران برای کسب استقلال و آزادی خود میبایست نهفقط با طبقات استثمارگر و ارتجاعی داخلی، بلکه با ماشین عظیم سرکوبگر امپریالیسم نیز مقابله کنند. و طبیعی بود که این مبارزهٔ دشوار و نابرابر تنها میتوانست با بهرهگیری از حمایت نیروهای مترقی و ضد امپریالیستی در سطح جهان، و در پیشاپیش آنها کشورهای سوسیالیستی، بهپیروزی برسد. این واقعیت در طول هشت دههٔ گذشته بر خط مشی مبارزاتی همهٔ نیروهای سیاسی داخل ایران اثرات مشخص داشت و بر بغرنجی و دشواری کار آنها میافزود.
این مسأله بهویژه در رابطه با مبارزات حزب تودهٔ ایران اهمیتی خاص داشت. موقعیت ویژهٔ کشور ما در صحنهٔ بینالمللی، نهتنها وظیفهٔ انترناسیونالیستی حزب در دفاع از سوسیالیسم و دستاوردهای آن را بهشکلی مستقیم با وظایف داخلی آن در عرصهٔ مبارزهٔ طبقاتی تودههای مردم مرتبط میکرد بلکه بغرنجیهای ناشی از وضعیت کشور و ارتباط مستقیم این وضعیت با وضعیت بینالمللی، نیاز به نزدیکی و تبادل نظر هرچه بیشتر میان حزب تودهٔ ایران و حزب کمونیست اتحاد شوروی را ضروری میساخت. این مسأله از یک سو جایگاه ویژهای برای حزب در مبارزات زحمتکشان ایران بهوجود می آورد و از سوی دیگر، به امپریالیسم و ارتجاع داخلی امکان میداد که با تبلیغات دروغین خود حزب تودهٔ ایران را بهعنوان «ستون پنجم» و «مجری سیاستهای اتحاد شوروی» در ایران قلمداد نمایند و سرکوب مبارزهٔ طبقاتی زحمتکشان در سطح جامعه را تحت عنوان مبارزه با «عوامل بیگانه» بهپیش برند. بهعبارت دیگر، وضعیت ویژهٔ کشور ما باعث شد که مبارزهٔ طبقاتی در درون آن بیش از هرچیز در چارچوب و حول محور جنگ سرد بهپیش برده شود و سرکوب خونین و دایمی حزب تودهٔ ایران به یکی از وجوه مهم سرکوب جنبش انقلابی خلق بدل گردد. تاریخ چند دههٔ گذشته نیز این واقعیت را اثبات میکند که یورش به جنبش رهاییبخش مردم ایران همواره با یورش به حزب تودهٔ ایران و کمونیستها آغاز شده و تنها از این طریق به اهداف خود دست یافته است.
تبدیل شدن کمونیسم ستیزی و شوروی ستیزی به یکی از محورهای عمدهٔ سرکوب طبقاتی در ایران، علاوه بر گرفتن قربانیان زیاد از حزب تودهٔ ایران در طول چند دههٔ گذشته، مسألهٔ دفاع از «سوسیالیسم واقعاً موجود» و بهویژه اتحاد جماهیر شوروی در برابر حملات و تبلیغات نیروهای ارتجاعی داخل کشور را به یکی از محورهای اصلی مبارزهٔ طبقاتی حزب در درون کشور بدل کرد و آن را تا حد یک معیار مهم برای تعیین مرز میان دوستان و دشمنان خلق ارتقاء داد. این مسأله نهتنها بر سیاست اتحادهای حزب با دیگر نیروهای سیاسی در درون کشور اثرات معین باقی گذاشت، بلکه بهتدریج این ذهنیت را در میان بسیاری از رهبران و اعضای حزب ایجاد کرد که پذیرش اشکالات و کمبودهای «سوسیالیسم واقعاً موجود» بهمعنای عقبنشینی سیاسی ـ ایدئولوژیک در برابر دشمنان طبقاتی و دادن حربهٔ تبلیغاتی به آنها است. چه بسیار از رفقای ما که در سفرهای خود به کشورهای سوسیالیستی، بهویژه در اوایل دههٔ هشتاد، شاهد رشد برخی پدیدههای منفی و مشکلات اقتصادی در این کشورها بودند، اما بنا بر همین ملاحظات سیاسی و مبارزاتی از بازگو کردن آن در نزد دیگران خودداری میکردند.
یک چنین سکوتی در برابر کمبودهای «سوسیالیسم واقعاً موجود»، حتی اگر میتوانست در عرصهٔ عینی مبارزهٔ طبقاتی بهعنوان یک تاکتیک سیاسی در رابطه با وضعیت ویژهٔ کشور ما قابل توضیح باشد، در درون صفوف کمونیستها بههیچوجه قابل توجیه نبود. در درون حزب، اگر انتقاداتی هم نسبت به کمبودها و مشکلات «سوسیالیسم واقعاً موجود» انجام میگرفت، این انتقادات در سطح اعضای رهبری باقی میماند و برای اعضای حزب مطرح نمیگشت. کمبودهای غیرقابل انکار اکثراً یا به شرایط عینی نسبت داده میشدند، یا به این دلیل که اینها بخشی از مشکلات طبیعی رشد سوسیالیسم هستند و یا به این بهانه که ما در امور داخلی احزاب دیگر دخالت نمیکنیم توجیه میشدند. این مسأله بهویژه در سطح جنبش چپ ایران شکلی بهشدت توجیهگرانه به خود گرفت و بسیاری از کمونیستها و دیگر نیروهای چپ را بهطور فزاینده از حزب تودهٔ ایران دور کرد.
بدینترتیب حزب ما نیز، مانند بسیاری از احزاب کمونیست دیگر، در این رابطه دچار پراگماتیسم سیاسی شد و وظیفهٔ سیاسی دفاع از «سوسیالیسم واقعاً موجود» را فراتر از وظایف تئوریک و ایدئولوژیک درازمدت خود قرار داد. این مسأله نهتنها حزب ما را در رابطه با متحدان طبقاتی خود در داخل کشور دچار مشکلات جدی کرد بلکه، همانطور که روند رویدادها در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق نشان داد، ما را نیز مانند بسیاری از احزاب دیگر در مقابل انحرافات و توطئههایی که علیه سوسیالیسم در این کشورها در شرف وقوع بود خلع سلاح کرد و از برخورد بهموقع به آنها باز داشت.
اما این گفته بههیچوجه اتهامات کثیف دشمنان طبقاتی مردم زحمتکش و طبقهٔ کارگر ایران را علیه حزب تودهٔ ایران تأیید نمیکند. حزب تودهٔ ایران حزبی است که از درون جامعهٔ ایران و بر اساس نیازهای تاریخی آن پا بهعرصهٔ وجود گذاشته و در طول ۵۵ سال مبارزهٔ بیامان و ایثارگرانهٔ خود، هیچگاه هدفی جز رهایی و بهروزی کارگران و زحمتکشان ایران را دنبال نکرده است. اشتباهات و کمبودهای حزب ما، تنها در چارچوب این مبارزهٔ صادقانه و پیگیر در دفاع از منافع طبقهٔ کارگر و خلقهای تحت ستم ایران و جهان انجام گرفتهاند و تنها در همین چارچوب قابل نقد و بررسی هستند. ما، ضمن پذیرش اشتباهات و کمبودهای کار خود در این عرصه، اتهام «وابستگی» حزب تودهٔ ایران را قاطعانه مردود و بیپایه اعلام میکنیم. حزب ما همچنان از اصل انترناسیونالیسم پرولتری و رابطهٔ برادرانه میان احزاب کارگری و کمونیستی دفاع میکند، آن را سنگپایهٔ مبارزهٔ پیروزمند طبقهٔ کارگر علیه نظام سرمایهداری و امپریالیسم و در جهت استقرار سوسیالیسم و کمونیسم میشناسد، و در راه تحکیم همبستگی بینالمللی میان همهٔ احزاب کارگری و کمونیستی جهان بر مبنای موازین علمی جهان بینی مارکسیسم ـ لنینیسم مبارزه میکند.
۳- حزب تودهٔ ایران و «نواندیشی»
روند رشد «نواندیشی» در اتحاد شوروی در زمانی آغاز گشت که حزب ما یکی از دشوارترین دورانهای تاریخ خود را میگذراند. در اواخر سال ۱۳۶۱، حکام جمهوری اسلامی یورش خونین و همه جانبهای را به حزب تودهٔ ایران آغاز کرده بودند؛ هزاران عضو و هوادار حزب را در سراسر ایران دستگیر کرده بودند؛ اکثریت قریب بهاتفاق اعضای کمیتهٔ مرکزی و هیأت سیاسی حزب را دستگیر و زندانی کرده بودند؛ و بسیاری از رهبران، کادرهای برجسته و اعضای حزب را وادار به مهاجرت به خارج از کشور نموده بودند. حزب تحت پیگرد دایم قرار داشت و بسیاری از اعضای آن در سراسر جهان، و بهویژه در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی و برخی از کشورهای همسایهٔ ایران، پراکنده شده بودند. این ضربهٔ هولناک به حزب تودهٔ ایران، از همان زمان اختلافات زیادی را در سطح رهبری و در میان اعضای حزب در مورد علل ضربه و مسؤولیت رهبری حزب در بهوجود آمدن آن، و همچنین در مورد خط مشی سیاسی حزب در برخورد به رژیم حاکم بر جمهوری اسلامی بهوجود آورده بود و باعث بروز اختلافات جدی در درون رهبری و حتی کنارهگیری تعدادی از رهبران و اعضای حزب شده بود. دستگیری بخش اعظم رهبران برجستهٔ حزب، توان رهبری حزب در تبعید را در مقایسه با گذشته بهشدت کاهش داده بود و سهم مهمی در تشدید این وضعیت دشوار داشت.
بر بستر چنین وضعیت دشواری بود که حزب ما ناچار شد به با پیامدهای «نواندیشی» نیز روبرو شود و با آن دست و پنجه نرم کند. در ابتدا، حزب تودهٔ ایران نیز مانند اغلب احزاب کمونیست جهان بهدرستی از روند نوسازی سوسیالیسم در دوران یوری آندروپوف و روند «دگرگونسازی» که بعداً در راستای نوسازی نظامهای سوسیالیستی آغاز شده بود پشتیبانی کرد و از آن دفاع نمود. اما بهتدریج که تحولات از مسیر اصلی خود خارج شدند و بیش از پیش بهسمت شعارهای «نواندیشی» و «علنیت» سوق یافت، تردیدهای زیادی نسبت به ماهیت این تحولات در میان اعضای رهبری و بدنهٔ حزب بهوجود آمد و اختلافات نظری جدی در صفوف حزب در این مورد شکل گرفت. برخی به حمایت قاطع از «نواندیشی» برخاستند و برخی دیگر به مخالفت جدی با آن دست زدند. جهتگیری کلی این نظرات، بسته به وضعیت سیاسی جنبش کمونیستی کشورهایی که رفقای ما در آن زندگی میکردند متفاوت بود. آنچه میشود گفت این است که رفقای مهاجر ما در کشورهای سوسیالیستی سابق، که از یک سو خود شاهد مشکلات موجود بودند و از سوی دیگر بهطور روزمره زیر بمباران تبلیغاتی جناح مدافع «نواندیشی» در این کشورها قرار داشتند، بیش از دیگران تحت تأثیر این مسأله قرار گرفتند. درجهٔ تأثیر «نواندیشی» بر رفقای مهاجر ما در کشورهای غربی نیز بسته به استحکام سیاسی و ایدئولوژیک جنبش کمونیستی در هر یک از آنها فرق میکرد. در این مورد نیز بهطور کلی میتوان گفت که جهتگیری کلی احزاب کمونیستی در هر یک از این کشورها در جهتگیری کلی فکری رفقای ما در این کشورها تأثیر داشت. در کلیترین حالت میتوان گفت که اثرات بینش «نواندیشی» بر آن دسته از رفقای ما که پس از ضربه به حزب در داخل ایران باقی ماندند و بهطور مخفی به مبارزهٔ خود ادامه دادند در کمترین حد خود بود.
آنچه این وضعیت را برای حزب ما، بهویژه برای رهبری حزب در تبعید، دشوار میکرد این بود که این اختلافات نظری بر بستر اختلافاتی که از قبل بهواسطهٔ یورش به حزب شکل گرفته بود عمل میکردند. بسیاری از اعضای کمیتهٔ مرکزی که از قبل با رهبری حزب اختلافاتی داشتند، از «نواندیشی» بهعنوان پرچمی برای به زیر سؤال بردن عملکرد گذشتهٔ رهبری حزب استفاده کردند. بدینترتیب، مشکلات ناشی از یورش به حزب با اختلافات نظری ناشی از «نواندیشی» گره خورد و وضعیتی بحرانی در درون رهبری حزب ایجاد کرد. پلنومهای کمیتهٔ مرکزی از سال ۱۳۶۶ به بعد بهشکلی فزاینده به جلسات برخورد میان گرایشات مختلف در درون رهبری بدل شد. با برگزاری هر جلسهٔ کمیتهٔ مرکزی یا عدهای از عضویت در کمیتهٔ مرکزی کنار گذاشته میشدند و یا خود داوطلبانه کنارهگیری میکردند. این بحران در پلنوم فروردین ماه سال ۱۳۶۹ به اوج خود رسید. در این پلنوم نیز عدهای از کمیتهٔ مرکزی کناره گرفتند. در این پلنوم، برای اولین بار در تاریخ حزب تودهٔ ایران، ایدئولوژی و جهانبینی مارکسیست ـ لنینیستی حزب نیز بهطور ضمنی زیر سؤال رفت و چنین مطرح شد که بحث در این مورد همچنان باز است. هرچند به نظر میرسد این کار با هدف حفظ وحدت در میان گرایشات مختلف درون کمیتهٔ مرکزی انجام گرفته باشد، اما بههرحال طرح چنین مسألهای نشانهٔ وجود بحران جدی در درون رهبری حزب بود. پس از پلنوم نیز اختلافات تشدید شد و کار رهبری حزب بر اثر رشد اختلافات در درون هیأت سیاسی بهکلی مختل گردید.
بحران درون رهبری حزب، که کار کمیتهٔ مرکزی را بهکلی مختل کرده بود، بالاخره از طریق رجوع مستقیم به اعضای حزب در سومین کنگرهٔ حزب، که پس از ۴۰ سال وقفه در سال ۱۳۷۰ تشکیل شد، حل و فصل گردید. نمایندگان منتخب و منتسب از سوی سازمانهای مختلف حزبی در خارج از کشور (رفقای ایران به دلیل خطرات امنیتی در این کنگره حضور نداشتند) در این کنگره بهشکلی قاطع از هویت طبقاتی و جهانبینی علمی مارکسیست ـ لنینیستی حزب دفاع کردند و نشان دادند که روند «نواندیشی» نتوانسته است بر سنن انقلابی مبارزهٔ ۵۵ سالهٔ حزب تودهٔ ایران خدشهای وارد کند.
اما کنگرهٔ سوم حزب تودهٔ ایران، علیرغم نقش عظیمی که در دفاع از هویت طبقاتی و جهانبینی و ایدئولوژی حزب ایفاء کرد، نتوانست اثرات «نواندیشی» را بهطور کامل از مصوبات خود بزداید. اساسنامهٔ مصوب کنگره، در عین حفظ هویت و ایدئولوژی حزب، همچنان حاوی برخی مواد و بندهایی است که راه را برای برخوردهای «نواندیشانه» همچنان باز نگاه میدارند. برنامهٔ مصوب کنگرهٔ سوم نیز، در عین پذیرش اصل مبارزهٔ طبقاتی، همچنان مسألهٔ وجود «منافع همه بشری» را بهرسمیت میشناسد و در نتیجه ماهیتی التقاطی دارد. هرچند مسألهٔ «منافع همه بشری» در مصوبات پلنوم دوم کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران در سال ۱۳۷۱تعریفی متفاوت پیدا کرد و از دیدگاه مبارزهٔ ضدامپریالیستی مطرح شد، اما این مفهوم همچنان در اسناد برنامهای حزب حضور خود را حفظ کرده است و بر مشی حزب در دوران پس از کنگره تأثیرات معینی میگذارد.
نفوذ دیدگاه «نواندیشی» به درون حزب ما بیش از هرچیز ناشی از وضعیت بحرانی ناشی از یورش خردکنندهٔ حکام جمهوری اسلامی به حزب ما از یک سو، و احترام و اعتماد عمیق حزب ما به حزب کمونیست اتحاد شوروی و رهبری آن از سوی دیگر بود. اما اکنون، پس از گذشت پنج سال از فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای اروپای شرقی، ماهیت واقعی و نقش مخرب تاریخی دیدگاه «نواندیشی» برای اغلب کمونیستها، بهویژه اعضای حزب تودهٔ ایران، بهوضوح روشن شده است. و بههمین دلیل، اکنون ضرورت زدودن آخرین آثار این پدیدهٔ انحرافی از درون اساسنامه و اسناد برنامهای حزب تودهٔ ایران، بیش از هر زمان دیگر احساس میشود.