بخش چهارم: از بحران تا فروپاشی
۱- آغاز روند تحولات
زمینههای عینی بحران، که بهویژه در طول دههٔ هفتاد بهشکلی فزاینده خود را آشکار میکردند، در اوایل دههٔ هشتاد رهبری حزب را به چاره جویی واداشتند. این روند بهویژه از زمان انتخاب «یوری آندروپوف» به مقام دبیرکلی حزب، در پلنوم فوق العادهٔ ۱۲ نوامبر ۱۹۸۲ کمیتهٔ مرکزی که بلافاصله پس از درگذشت «لئونید برژنف» در دهم نوامبر همین سال تشکیل شد، آغاز گردید. یوری آندروپوف، ده روز پس از این تاریخ، یعنی در پلنوم عادی ۲۲ نوامبر کمیتهٔ مرکزی حزب، اعلام کرد که «در دو سال اول برنامهٔ پنجساله [یازدهم]، تعدادی از هدفها تحقق پیدا نکردهاند» و «نرخ رشد نمودار اصلی بهرهوری اقتصاد ــــ بازدهی کار ــــ رضایتبخش نیست». به گفتهٔ او، «هنوز تعداد زیادی مدیران اقتصادی هستند که هرچند این گفتهٔ لئونید برژنف که اقتصاد را باید اقتصادی کرد ورد زبان آنها است، در عمل هیچ کاری در جهت اجرای آن انجام نمیدهند». آندروپوف بر این اساس خواستار ایجاد تغییراتی مهم در سازماندهی اقتصاد کشور شد که بخشهایی از آنها را بهدلیل اهمیتشان نکتهوار در اینجا میآوریم:
❊ ضروری است که شرایط اقتصادی و سازمانی لازم را برای تشویق کار با کیفیت، بازدهی بالا، و ابتکار و خلاقیت ایجاد کنیم. در سمت مقابل، سَمبَلکاری، رخوت و بیمسؤولیتی باید بلافاصله و بی چون و چرا در سطح درآمد، مقام اداری و پرستیژ معنوی هر فرد اثر بگذارد.
❊ ضروری است که حس مسؤولیت افراد را در جهت مراعات منافع کل دولت و همهٔ مردم بالا ببریم و قاطعانه ادارهگرایی و بلهقربان گویی را ریشهکن سازیم. با هر شکل تخلف از دیسیپلین حزبی و دولتی و دیسیپلین کار باید قاطعانه مبارزه شود.…
❊ ما در اقتصاد ملی امکانات و ذخایر زیادی داریم…. این امکانات و ذخایر باید از طریق تسریع پیشرفت علمی ـ تکنولوژیکی، و استفادهٔ سریع و همهجانبه از دستاوردها و تجربیات پیشرفتهٔ علمی ـ تکنولوژیکی در عرصهٔ تولید، بهکار انداخته شود. این نکتهٔ تازهای نیست …. اما پیشرفت در این عرصه آهسته بوده است….
❊ پیوند دادن علم با روند تولید باید با بهرهگیری از اسلوبهای نوین برنامهریزی و ایجاد یک سیستم انگیزههای مادی به پیش برده شود.…
❊ وظیفهٔ ما نه فقط افزایش کمیت تولید کالاهای مصرفی بلکه ارتقاء شدید کیفیت آنها است. این نهفقط در مورد صنایع سبک و محلی، بلکه در مورد کالاهای تولید شده در بخش صنایع سنگین و دفاعی نیز صادق است.…
❊ ما نمونههای بسیاری از کار خلاق و برخورد واقعاً صرفهجویانه نسبت به اموال عمومی مردم داشتهایم، اما متأسفانه این نمونهها گسترش نیافتهاند…. این نشان میدهد که چیزی که کم داریم مبارزهٔ قاطع با سوءمدیریت و اسراف است.…
❊ یکی از وظایف مرکزی ما در رابطهٔ اقتصاد ملی، سازمان دادن به کار افزایش سرمایههای تولیدی است…. رشد مداوم اقتصاد و ارتقاء سطح رفاه مردم، هم بهعنوان وظیفهٔ ما در قبال مردم شوروی و هم بهعنوان یک وظیفهٔ انترناسیونالیستی برای ما مطرح است…. بیان مسأله به این شکل از این گفتهٔ دوراندیشانهٔ لنین نشأت میگیرد که ما نفوذ اصلی خود را بر روند انقلاب جهانی از طریق سیاستهای اقتصادی خود اعمال میکنیم.…
❊ دشواریها و تنشهای موجود در شرایط بینالمللی باید از میان برداشته شوند. بشریت، اگر نمیخواهد آیندهٔ خود را بهمخاطره اندازد، نمیتواند همچنان به رقابت تسلیحاتی و جنگ تن در دهد. حزب کمونیست اتحاد شوروی نمیخواهد اختلاف ایدهها به رویارویی میان دولتها و خلقها بیانجامد؛ نمیخواهد تسلیحات و آمادگی برای استفاده از آنها به معیار تعیین پتانسیل نظامهای اجتماعی بدل شود…. رقابت نظامی انتخاب ما نیست؛ ایدهآل سوسیالیسم یک جهان بدون تسلیحات است.
❊ این مسایل از اهمیت درجهٔ اول و حیاتی برای کشور ما برخوردارند. اگر ما آنها را با موفقیت حل کنیم، اقتصاد ما به رشد خود ادامه خواهد داد و سطح زندگی مردم بیش از پیش بالا خواهد رفت.…
❊ این وظیفه تنها با شرکت دادن همهٔ کارگران و همهٔ کسانی که در بنگاههای اقتصادی، و مزارع اشتراکی و دولتی بهکار مشغولاند، قابل دستیابی است. ما باید کاری کنیم که آنها این وظیفه را از آن خود بدانند….[۱۰۱]
یوری آندروپوف عامل اصلی مشکلات اجتماعی را که به تضعیف و کژدیسگی نظام سوسیالیستی منجر شده و رشد آن را کند کرده بودند، بهدرستی مسألهٔ «همسطح سازی» دستمزدها و کمرنگ شدن نقش انگیزههای مادی در تولید ارزیابی کرد و هشدار داد که «همسطح سازی» (Ooronilovka) باعث رشد «پدیدههای انگلی» بر «بدن انسانی سوسیالیسم» شده است. او در سخنرانی معروف خود که به مناسبت یکصدمین سال درگذشت کارل مارکس در ماه مارس ۱۹۸۳ ایراد کرد،[۱۰۲] با رجوع به تئوری توزیع مارکس در فاز نخست جامعهٔ کمونیستی، تأکید کرد که «سطح رفاه مادی هر شهروند باید بر اساس میزان کار ــــ و تنها کار ــــ او تعیین شود و نه بر پایهٔ خوشنیتی». او هرگونه «جهش زودرس بهسمت اشکال کمونیستی توزیع» را محکوم کرد و اعلام نمود که اگر از اصل توزیع سوسیالیستی بر اساس میزان کار تخلف شود، «ما با درآمدهای ناشی از طفیلیگری، با ولگردان، با طفرهروندگان از کار، با کمکاران و با کارگران بدی مواجه خواهیم شد که خون جامعه را میمکند و از نتیجه کار کارگران باوجدان زندگی خود را میگذرانند».[۱۰۳] او در سخنان خود «هر شکل از افزایش سریعتر مصرف در مقایسه با افزایش بازدهی کار» را تخلف از اصول سوسیالیسم اعلام کرد و آن را «غیرقابل قبول» خواند. به گفتهٔ او، «هر افزایشی در سطح دستمزد که از نزدیک با افزایش بازدهی کار همراه نباشد، در نهایت بر تمامی حیات اقتصادی اثر منفی باقی میگذارد. چنین کاری بهویژه به افزایش تقاضا در شرایطی که سطح تولید موجود پاسخگوی آن نیست میانجامد و باعث کمبودها و پیامدهای زشتی میشود که زحمتکشان بهحق از آن نفرت دارند».[۱۰۴] او همچنین بازده پایین کار را ناشی از عدم تلفیق تکنولوژی مدرن با روند تولید اعلام کرد و این وضعیت را که «۴۰ درصد از تولید در صنایع هنوز بهصورت دستی و غیرمکانیزه انجام میگیرد»، از نقطه نظر اقتصادی برای سوسیالیسم «غیرقابل قبول» خواند.[۱۰۵] و بر این اساس، نسبت به «هرگونه برخورد اغراقآمیز احتمالی در مورد درجهٔ نزدیکی [اتحاد شوروی] به مرحلهٔ عالی کمونیسم» هشدار داد. او تأکید کرد که «ما باید یک درک واقع بینانه از جایی که در آن قرار داریم داشته باشیم. تازاندن بهپیش بهمعنای قراردادن وظایف غیرعملی در مقابل خود، و راضی بودن از آنچه بهدست آوردهایم بهمعنای عدول از بهکارگیری امکانات جامعه است. چیزی که اکنون لازم داریم، یک نگرش واقعبینانه به دینامیسم جامعهٔ شوروی، با همهٔ توانها و نیازهای آن است».[۱۰۶]
از دیدگاه سیاسی و ایدئولوژیک نیز، یوری آندروپوف بر مسایل بسیار مهمی تأکید کرد که برای مدتها از نظرها دور مانده بودند. او، ضمن تأیید مفهوم «دولت همگانی خلق»، «استقرار سوسیالیسم» را «بدون دیکتاتوری پرولتاریا» امری «غیرقابل تصور» اعلام کرد و با تکیه بر آموزش مارکس تأکید نمود که تنها «این دیکتاتوری است که راه رشد سیاسی را میگشاید و در نهایت به خودگردانی کمونیستی جامعه منجر میشود».[۱۰۷] او علناً اعلام کرد که «دموکراسی شورایی»، از جمله به دلیل «جنگ روانی» که امپریالیسم علیه جامعهٔ شوروی بهراه انداخته است، «با مشکل رشد روبرو بوده است و هنوز نیز هست»، و تأکید نمود: «بهبود در دموکراسی ما مستلزم امحاء اشکال سازماندهی و فرمالیسم بوروکراتیک، و هرچیز دیگری است که ابتکار عمل تودهها را از آنها میگیرد و محدود میکند، و تفکر خلاق و منافع زندهٔ زحمتکشان را به زنجیر می کشد».[۱۰۸] به گفتهٔ او، «اصل اثبات شدهٔ حاکم بر همهٔ زندگی جامعهٔ سوسیالیستی مرکزیت دموکراتیک است که تلفیق موفقیتآمیز خلاقیت آزادانهٔ تودهها را با مزایای یک نظام واحد هدایت علمی، برنامهریزی و مدیریت ممکن میسازد…. اما متأسفانه هنوز هستند کسانی که میکوشند منافع خودخواهانهٔ خود را در مقابل منافع جامعه و دیگر اعضای آن قرار دهند. در این رابطه روشن است که باید برخی افراد را آموزش، و آموزش مجدد، داد و با همهٔ اشکال تخطی از قانون و نظم سوسیالیستی و موازین زندگی اشتراکی مقابله کرد. و این چیزی نیست جز … انسانیت و دموکراسی واقعی، جز ادارهٔ جامعه بر اساس خواست اکثریت و در راستای منافع مردم زحمتکش».[۱۰۹]
یوری آندروپوف، این نتیجهگیری را که «سوسیالیسم همهٔ تضادها و تفاوتها»ی اجتماعی را از بین برده است تصوری «از نظر سیاسی سادهلوحانه» خواند و اعلام کرد که جامعهٔ شوروی «هم با تضادها و هم با مشکلات» گوناگون روبرو است. به گفتهٔ او، این واقعیت که در جامعهٔ سوسیالیستی تضادهای آنتاگونیستی وجود ندارند «نباید ما را به این نتیجه برساند که میتوانیم تضادهای غیرآنتاگونیستی را نادیده بگیریم و از نظر سیاسی به آنها بیتوجهی کنیم. زندگی به ما میآموزد که حتی این تضادهای ماهیتاً غیرآنتاگونیستی، اگر به آنها بیتوجهی شود، میتوانند باعث تصادمات جدی شوند». او رفع این تضادها را منوط به این دانست که «سیاست حزب کمونیست حاکم، بر یک پایهٔ محکم علمی استوار باشد». به گفتهٔ او، «هرگونه کم بها دادن به نقش دانش مارکسیسم ـ لنینیسم و تکامل خلاق آن، هرگونه تعبیر پراگماتیستی از وظایف آن، هرگونه بیتوجهی به مسایل بنیادی تئوریک، و هرگونه برخورد مصلحتاندیشانه یا تئوریبافی فخرفروشانه، بدون تردید به پیامدهای کشندهٔ سیاسی و ایدئولوژیک می انجامد».[۱۱۰] او بر این اساس اعلام کرد که: «ما بهشکلی فزاینده نیاز به انجام یک پژوهش جدی در رابطه با اقتصاد سیاسی سوسیالیسم را احساس میکنیم» و نتیجه گرفت: «مارکسیسم نه یک دگم، بلکه یک راهنمای مؤثر برای عمل است…. کمونیستها برای آنکه همگامی خود را با زندگی حفظ کنند، باید آموزشهای مارکس را غنیتر سازند و آن را در عمل به شکلی خلاق مورد استفاده قرار دهند…. راه درک و حل مشکلات تازه، نه در پوسیدگی آموزشهای مارکسیسم ـ لنینیسم، بلکه برعکس، در مبارزه برای پاکیزگی و تکامل خلاق آن است».[۱۱۱]
مجموعهٔ اصول مطرح شده از سوی یوری آندروپوف به مبانی سیاستی از سوی حزب بدل شد که بعد از کنگرهٔ بیست و هفتم حزب در سال ۱۹۸۶ نام «دگرگونسازی» بهخود گرفت. هرچند بسیاری از این اصول در گذشته نیز در ارزیابیها و برنامهها حزب مورد تأکید قرار گرفته بودند، اما پس از گذشت سالها این اولین بار بود که اقدام عملی مؤثر از سوی حزب در جهت پیاده کردن بسیاری از آنها بهعمل آمد. در واقع، تغییرات پیشنهادی آندروپوف همان تغییراتی بودند که از زمان کنگرهٔ بیستم حزب به بعد میبایست در رابطه با مشکلات موجود در دستور کار قرار میگرفتند، ولی متأسفانه کنگرههای مختلف حزب از برخورد ریشهای به آنها کوتاهی کرده و راه را برای تداوم رشد پدیدههای منفی باز گذاشته بودند.
بدینترتیب، تحولاتی که میبایست از مدتها قبل در ساختار اقتصادی و سیاسی سوسیالیسم صورت میگرفت، با ۲۵ سال تأخیر، اجرای آنها در دستور کار حزب قرار گرفت. در دوران کوتاه رهبری آندروپوف، مبارزهای جدی علیه بوروکراسی، فساد اداری و طفیلیگری اقتصادی که برای مدتها رشد کرده بود و به وجههٔ حزب کمونیست صدمه زده بود آغاز شد. مسألهٔ استقرار مجدد دیسیپلین و افزایش بازدهی کار در همهٔ عرصههای تولید در صدر وظایف قرار گرفت. مبارزه با کمکاری و طفیلیگری در کار با جدیت آغاز گردید. سیستم انگیزههای مادی مجدداً تقویت شد و سیاست همسطح سازی دستمزدها بهعنوان عامل اصلی رشد پدیدههای «انگلی» در اقتصاد مورد انتقاد قرار گرفت و کنار گذاشته شد. مبارزهٔ پیگیر در راه گسترش دموکراسی سوسیالیستی و شرکت دادن هرچه بیشتر زحمتکشان در روندهای تصمیم گیری آغاز گردید. در سیاست کادرگزینی حزب نیز تغییراتی ایجاد شد و حرکتی همهجانبه در جهت «تصحیح» سوسیالیسم و رفع نواقص آن آغاز گشت. مجموعهٔ این اقدامات اثرات عمیقی در روحیهٔ مردم و زحمتکشان شوروی باقی گذاشت، و آنها را بار دیگر به شور و شوق آورد. بهنظر میرسید که حزب بار دیگر همهٔ نیروی خود را در خدمت انجام رسالت تاریخی خود قرار داده است و میرود تا آگاهانه زمینههای بحران را از میان بردارد و راه را برای شکوفایی هرچه بیشتر و سریعتر سوسیالیسم بگشاید.
با وجود این، تأخیر بیش از ۲۵ سال در ایجاد این تحولات وضعیت اقتصادی و سیاسی جامعه را بیش از حد لازم بغرنج کرده بود و این مسأله پیشبرد تحولات را برای حزب دشوارتر ساخته بود. امپریالیسم با جهش بزرگ تکنولوژیکی که بهویژه در عرصهٔ کامپیوترها و صنایع مدرن الکترونیک انجام داده بود، از نظر تولید مدرن، بهویژه در عرصهٔ نظامی، از اتحاد شوروی فاصله گرفته بود و پروژهٔ عظیم «جنگ ستارگان» را علیه این کشور آغاز کرده بود. از سوی دیگر، فشار فزایندهٔ هزینههای نظامی و سیاستهای نادرست اقتصادی آهنگ رشد اقتصاد سوسیالیسم را کند کرده بود. روند رشد نارضایتی میان زحمتکشان همراه با تبلیغات عظیم ضدکمونیستی و ضدشوروی دولتهای سرمایهداری، اثرات منفی مهمی بر ذهنیت و روحیهٔ تودههای مردم گذاشته بود و بسیاری از آنها را نسبت به رهبری جامعه دلسرد کرده بود. و از همه مهمتر، رشد کنترلنشدهٔ لایههای تکنوکرات و بوروکرات برای مدت نزدیک به سه دهه، نیروی عظیمی برای این لایهها در درون حزب و دولت ایجاد کرده بود که مقابله با آن کاری بسیار دشوار بود.
مجموعهٔ این عوامل، هشیاری و دقت بسیاری را در روند اجرای تحولات از حزب طلب میکرد. همانطور که یوری آندروپوف تأکید ورزیده بود، حزب میبایست سیاست خود را بر یک «پایهٔ محکم علمی»، با شرکت و «بر اساس خواست اکثریت» و «در راستای منافع مردم زحمتکش» شالودهریزی کند؛ و همهٔ این کارها را میبایست زیر فشار شدید جنگ تبلیغاتی، عملیات تخریبی و دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم دولتهای امپریالیستی و سازمانهای جاسوسی آنها انجام دهد.
۲- کنگرهٔ بیست و هفتم: تسریع روند رشد سوسیالیسم
کنگرهٔ بیست و هفتم حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی که در سال ۱۹۸۶، دو سال پس درگذشت یوری آندروپوف، تشکیل گردید، برنامهٔ همهجانبهای را در جهت ایجاد تغییرات مهم در اقتصاد و ساختار سیاسی جامعهٔ شوروی بهتصویب رساند. شعار اصلی کنگرهٔ بیست و هفتم «شتاب بخشیدن به روند مدرنیزه کردن اقتصاد» (ooskrenye)، و نه «علنیت»، بود. برنامهٔ پنجسالهٔ دوازدهم مصوب کنگره برای سالهای ۱۹۸۶-۱۹۹۰، بر محور این شعار اصلی، سه هدف مشخص: غیرمتمرکز کردن برنامهریزی اقتصادی و مدرنیزه کردن روند تولید، استقرار و گسترش انگیزههای مادی برای افزایش بازدهی کار، و گسترش دموکراسی سوسیالیستی در سطح جامعه، را اساس کار خود قرار داد. کنگرهٔ بیست و هفتم در عین حال خطوط کلی یک برنامهٔ ۱۵ ساله را برای سالهای ۱۹۸۶-۲۰۰۰ بهتصویب رساند که در آن سرعت گرفتن نرخ رشد اقتصادی در آخرین دههٔ قرن بیستم، پس از طی شدن دوران انتقالی برنامهٔ پنجسالهٔ دوازدهم، پیشبینی شده بود. برخی از جنبههای مهم این برنامه برای ایجاد تحولات کیفی در سطح جامعه به شرح زیر بودند:
ــــ شتاب بخشیدن به نرخ رشد اقتصادی و اجتماعی؛
ــــ تسریع چشمگیر روند پیشرفت علمی و تکنولوژیکی؛
ــــ تضمین ارتقاء سطح زندگی و رفاه همهٔ بخشهای جمعیت؛
ــــ بالا بردن درآمد سرانهٔ واقعی به میزان ۶۰ تا ۸۰ درصد؛
ــــ افزایش پرستیژ اجتماعی وجدان و کیفیت در کار و مهارتهای حرفهای؛
ــــ افزایش سطح دستمزدها و بهبود شکل پرداختها در هماهنگی با نرخ رشد بازدهی کار؛
ــــ بهبود شرایط کار و کاهش سهم کار یدی در کل روند تولید از ۴۵ درصد به ۱۵ تا ۲۰ درصد؛
ــــ ارتقاء کیفیت کالاهای مصرفی و افزایش تنوع آنها بهمنظور ارضاء نیازهای مصرفکنندگان؛
ــــ افزایش تولید مواد غذایی در انطباق با استانداردهای علمی و منطقی مصرف؛
ــــ ایجاد یک بخش خدمات پربازده بهمنظور کاهش سنگینی بار کار خانگی؛
ــــ تعبیهٔ یک آپارتمان برای هر خانواده؛
ــــ دو برابر کردن حجم صندوق عمومی برای تأمینهای اجتماعی، مرخصیها، آموزش و خدمات بهداشتی؛
ــــ تشویق ورزش و دیگر اشکال تفریحات عمومی؛
ــــ پافشاری بیشتر بر اجرای سیاست حفظ محیط زیست؛
ــــ دو برابر کردن درآمد ملی، عمدتاً از طریق افزایش بازدهی کار بهمیزان ۱۳۰-۱۵۰ درصد و حرکت بهسمت دستیابی به بالاترین سطح بازدهی کار در سطح جهان؛
ــــ صرفهجویی در مصرف مواد اولیه و سوخت؛
ــــ افزایش بازدهی سرمایهگذاریهای تولیدی؛
ــــ تضمین رشد سریع و همهجانبهٔ علم و تکنولوژی و کاربست گستردهٔ نتایج آن در بخشهای صنعت، مدیریت، و خدمات؛
ــــ افزایش نقش نمایندگان شوراهای خلق بهمثابه مهمترین نهادهای حکومت سوسیالیستی مردم در روند رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی؛ و گسترش شرکت مردم در کار ادارهٔ جامعه.[۱۱۲]
در پیروی از هدف عدم تمرکز اقتصادی، بسیاری از اختیارات برنامهریزی دولت به بنگاههای اقتصادی واگذار شد. آنها اختیار یافتند در مورد نوع و حجم کالاهایی که تولید میکنند، نوع و نحوهٔ استفاده از مواد اولیه، و محل خرید آنها خود تصمیم بگیرند. همچنین به آنها حد معینی از اختیارات در مورد تعیین دستمزدها و قیمت فروش کالاهای تولید شده داده شد. در مقابل این اختیارات، مسئولیتهای بنگاههای اقتصادی نیز افزایش یافت. آنها میبایست سودآوری فعالیت اقتصادی خود را تضمین کنند و از طریق اجرای برنامههای ماهانه، تولید خود را تنظیم نمایند.
در عرصهٔ ایجاد انگیزههای مادی برای کار، روند همسطح سازی دستمزدها متوقف شد و حرکت در جهت عکس آن آغاز گردید. بهویژه، پایین بودن سطح درآمد برای حرفههایی که نیازمند تحصیلات، آمادگی و مهارت فنی هستند، مانند معلمان، پزشکان، مهندسان و دانشمندان شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت و گامهای لازم در جهت تصحیح آن برداشته شد.
در عرصهٔ گسترش دموکراسی سوسیالیستی نیز اقدامات جدی بهعمل آمد. به مجتمعها و گروههای کارگری در واحدهای تولیدی اجازه داده شد که بهتناسب ارزشهای تولید شده توسط آنها، سطح دستمزد و پاداش کارگران را خود تعیین کنند. آنها اجازه یافتند که مدیران کارگاه و کارخانه را خودشان انتخاب کنند. طی سالهای ۱۹۸۶-۱۹۸۷، دهها هزار مدیر کارگاه و کارخانه از طریق رأی مستقیم کارگران انتخاب شدند یا ترفیع یافتند، و یا بهواسطهٔ رأی مخالف کارگران از کار برکنار شدند. مسألهٔ تضمین دیسیپلین کار در واحدهای تولیدی نیز به تیمهای کارگری واگذار شد. حتی به کارگران واحدهای تولیدی اجازه داده شد که حقوق و پاداش کارگرانی را که کمکاری میکردند بهتصمیم خود کاهش دهند.
بهدنبال این تغییرات، پلنوم ژانویهٔ ۱۹۸۷ کمیتهٔ مرکزی نیز به انتقاد شدید از بوروکراسی، بهویژه در درون خود کمیتهٔ مرکزی، پرداخت و بدینترتیب راه را برای برخورد جدی به قدرت رشدیابندهٔ بوروکراسی در سطح جامعه گشود.
نتایج مثبت این تغییرات مهم اثرات خود را بهسرعت در روند تولید آشکار کرد. در طول دو سال اول برنامهٔ پنجساله دوازدهم، رشد تولید در بسیاری عرصهها بیش از هدفهای تعیین شده در برنامه بود. در این میان، و چشمگیرتر از همه، حجم تولید مسکن بود که در سال ۱۹۸۷ به ۲/۳ میلیون واحد رسید و از ارقام پیش بینی شده در برنامه، ۱۵ درصد بیشتر شد.[۱۱۳]
در پلنوم ۲۵ ژوئن ۱۹۸۷، میخاییل گارباچف به کمیتهٔ مرکزی حزب گزارش داد که «بهطور متوسط، در طول دو سال گذشته، نرخ افزایش بازدهی کار در مقایسه با متوسط ارقام برنامهٔ پنجسالهٔ یازدهم افزایش زیادی نشان میدهد. افزایش بازدهی کار در رشتهٔ صنایع و ساختمان ۳۰ درصد، در کشاورزی ۱۰۰ درصد و در ترابری و راه آهن ۲۰۰ درصد بوده است». او همچنین گزارش داد که «تنها در سال جاری، نرخ رشد سرمایهگذاری تولیدی در عرصهٔ اجتماعی سه برابر بیشتر از نرخ رشد کل اقتصاد ملی بوده است». او حجم سرمایهگذاریهای تولیدی انجام شده در عرصهٔ اجتماعی در سال ۱۹۸۷ را «۴۰ میلیارد روبل بیش از ارقام پیش بینی شده در برنامه» اعلام کرد. بهگفتهٔ او، تنها طی یک سال ۱۹۸۶ ـ ۱۹۸۵، تولید صنعتی با نرخ ۴/۴ درصد و تولید کشاورزی ۳ درصد رشد کرده است. [۱۱۴]
بدین ترتیب، حزب، با استقرار مجدد ضوابط علمی تولید سوسیالیستی بر اقتصاد و گسترش موازین دموکراسی سوسیالیستی در سطح جامعه، بار دیگر ابتکار عمل تاریخی را در دست خود گرفت و نشان داد که یک حزب مسلح به تئوری علمی مارکسیسم ـ لنینیسم میتواند با تکیه بر نیروی خلاق تودههای زحمتکش، حتی در دشوارترین شرایط، موانع موجود را از سر راه سوسیالیسم بردارد و رشد آن را مجدداً تضمین کند.
اما، متأسفانه، این تنها حزب و کمونیستها نبودند که بهشکلی آگاهانه در سطح جامعه عمل میکردند. تأخیر ۲۵ ساله در ایجاد تغییرات لازم در ساختار سوسیالیسم، به رشد سرطانی یک لایهٔ بوروکراتیک نیز انجامیده بود که او نیز آگاهانه در راستای منافع ویژهٔ خود عمل میکرد؛ لایهای که منافع خود را نه در «تصحیح» سوسیالیسم، بلکه در «تخریب» آن میدید. و هم این لایه بود که بالاخره، با تکیه بر حمایتهای مادی دشمنان جهانی طبقهٔ کارگر، روند نوسازی سوسیالیسم را به روند تخریب و فروپاشی آن بدل کرد.
۳- از «تصحیح» و نوسازی تا «تخریب» و برچیدن سوسیالیسم
کنگرهٔ بیست و هفتم، در عین اینکه از نظر تعیین خط مشی جدید سیاسی و اقتصادی یک پیروزی بزرگ و راهگشا برای حزب و طبقهٔ کارگر بود، از نظر ترکیب رهبری انتخاب شده از سوی آن یک عقبگرد تاریخی مهم برای کمونیستها بهحساب میآمد. در این کنگره بود که لایههای رشدیابندهٔ بوروکراسی و تکنوکراسی دولتی توانستند عالیترین پستهای کلیدی و استراتژیک را در رهبری حزب اشغال کنند و سلطهٔ تشکیلاتی خود را بر حزب تضمین نمایند. از این لحاظ میتوان گفت که اگر کنگرهٔ بیست و دوم حزب و سالهای پس از آن، آن نقطهٔ عطفی را تشکیل میداد که طی آن بوروکراسی و تکنوکراسی رشدیابنده سلطهٔ خود را بر ساختار سیاسی و ارگانهای دولتی جامعهٔ سوسیالیستی تضمین کرد، کنگرهٔ بیست و هفتم حزب به نقطهٔ عطف دیگری بدل شد که طی آن لایههای بوروکرات و تکنوکرات دولتی و نمایندگان سیاسی آنها ــــ در کالبد میخاییل گارباچف و یارانش ــــ مهمترین سنگر طبقاتی پرولتاریا، یعنی رهبری حزب، را نیز اشغال کردند و از این سنگر برای پیشبرد منافع ویژهٔ خود و تخریب سوسیالیسم کمال استفاده را بردند. امپریالیسم نیز، که از مدتها قبل در انتظار چنین لحظهای بود، همهٔ نیروی خود را برای یاری رساندن به این جناح در درون رهبری حزب بهکار گرفت و امکانات عظیم مادی و تبلیغاتی خود را برای دستیابی این جناح به هدفهایش در اختیار آن قرار داد.
در نتیجه، بحرانی که زمینههای آن بر اثر بعضی عوامل عینی ـ خارجی و همچنین برخی اشتباهات ذهنی پیشاهنگ اجتماعی در طول سه دهه در سطح جامعه نزج گرفته بود، با قبضهٔ رهبری حزب توسط این لایهها به سطح یک بحران واقعی سیاسی ارتقاء یافت. از این تاریخ بهبعد، مبارزه در راه تصحیح اشتباهات گذشته و تضمین شکوفایی سوسیالیسم، بهشکلی فزاینده به یک نبرد تعیینکننده بر سر موجودیت نظام سوسیالیستی بدل شد. مسألهٔ تضمین بقای سوسیالیسم، که از فردای پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر همهٔ فکر رهبران انقلاب از لنین به بعد را بهخود مشغول داشته بود، بهشکلی واقعیتر از هر زمان دیگر در برابر کمونیستها قرار گرفت؛ و واقعیت مبارزهٔ طبقاتی در سوسیالیسم، که برای مدت چند دهه به آن بهای کافی داده نشده بود، این بار خود را با تمام قدرت به کمونیستها تحمیل کرد.
بدینترتیب، پس از کنگرهٔ بیست و هفتم، دو روند جداگانه بهموازات یکدیگر به حرکت درآمدند: یکی، روند تصحیح کمبودهای سوسیالیسم و «شتاب بخشیدن» به رشد آن بر اساس مصوبات کنگره، که خواست همهٔ زحمتکشان و کمونیستها بود، و دیگری، روند تخریب سوسیالیسم و سوق دادن جریانات در راستای تضمین منافع لایههای بوروکرات و تکنوکرات دولتی که پس از کنگره ابزارهای رهبری را در دست گرفته بودند و از حمایت امپریالیسم نیز برخوردار بودند. در حالی که کمونیستها بر تقویت اصول و موازین سوسیالیستی در عرصهٔ اقتصادی و گسترش دموکراسی سوسیالیستی در عرصهٔ اجتماعی تأکید می ورزیدند، گارباچف و یارانش میکوشیدند با استفاده از شعار «نواندیشی»، جریانات را بهسمت ایجاد تغییرات سریع در ساختار سیاسی سوسیالیسم، و حاکم کردن دموکراسی بورژوایی و اقتصاد بازار بر جامعهٔ شوروی سوق دهند.
در سالهای اول پس از کنگره، که کنترل این جناح بر ساختارهای رهبری حزب هنوز تثبیت نشده بود، عملکرد آن بسیار محتاطانه بود و شکل آشکار بهخود نگرفته بود. این جناح در حالی که ظاهراً خود را پایبند به شعار «شتاب بخشیدن» به رشد سوسیالیسم نشان میداد، در عمل به تقویت قدرت خود در درون رهبری و دیگر ارگانهای حزب مشغول بود و میکوشید عناصر خود را در نقاط کلیدی ساختار حزب بنشاند. در فاصلهٔ سالهای ۱۹۸۷-۱۹۸۹، این جناح از همهٔ ابزارهای تشکیلاتی که در اختیار داشت برای تضعیف کمونیستها در درون رهبری حزب و تغییر جهت دادن به روند تحولات استفاده کرد. پلنومهای تشکیل شده پس از کنگرهٔ بیست و هفتم، یکی پس از دیگری تصمیماتی اتخاذ میکردند که بیشتر در حد اختیارات کنگرهٔ حزبی بودند تا پلنوم کمیتهٔ مرکزی. روند تصفیهٔ «محافظهکاران»ی که سد راه پیشبرد «رفرم»های مورد نظر این جناح بودند از ارگانهای رهبری حزب، بهویژه از طریق بهراه انداختن کارزارهای تبلیغاتی علنی علیه آنها در سطح جامعه، روز بهروز ابعاد تازهای بهخود میگرفت. هر یک از این اقدامات غیرقانونی در جهت تصفیهٔ کمونیستهای بهاصطلاح «محافظهکار» از رهبری حزب، با تشویقها و کفزدنهای شدید دستگاههای تبلیغاتی دولتهای امپریالیستی نیز همراه میشد و برای «دموکراتها»ی تازه بهقدرت رسیده در درون حزب، اعتبار و وجهه و «حقانیت» تاریخی میخرید. بهموازات این روند، قدرت تصمیمگیری در مورد سرنوشت کشور، بهشکلی آگاهانه و برنامهریزی شده، از دست کمیتهٔ مرکزی حزب خارج میشد و به نهادهای تازه تأسیس شدهٔ بوروکراتیک واگذار میگردید، و بدینترتیب، روز بهروز نظارت حزب بر عملکرد دولت تضعیف میگشت. همزمان با کاهش نقش حزب، نظام برنامهریزی نیز بهسرعت توسط این جناح برچیده شد. پرسنل نهادهایی که ادارهٔ امور اقتصاد را برعهده داشتند از ۲۰۰ هزار نفر در سال ۱۹۸۷ به ۵۸ هزار نفر در سال ۱۹۸۹ کاهش داده شد.[۱۱۵] این درحالی بود که وزارتخانههای دارایی، بازرگانی و کشاورزی آمریکا، که نقش آنها در نظام سرمایهداری بسیار کمتر از وزارتخانههای مشابه در اتحاد شوروی بود، در همان سال بیش از ۳۰۰ هزار نفر را در استخدام خود داشتند.[۱۱۶]
همراه با رشد فزایندهٔ قدرت تشکیلاتی این جناح، مشی سیاسی آن نیز بهشکلی آشکارتر در سطح جامعه مطرح و از آن دفاع میشد. بهتدریج که این تثبیت قدرت به پیش میرفت، حملهٔ ایدئولوژیک و سیاسی آن نیز به سوسیالیسم «سربازخانهای»، به اقتصاد برنامهریزی شده، به «محافظهکاران» مخالف رفرم و …، شدت مییافت. نمایندگان این جناح در وسایط ارتباط جمعی بهطور یکجانبه تاریخ و دستاوردهای سوسیالیسم، حزب کمونیست اتحاد شوروی شوروی و موازین زندگی سوسیالیستی، از جمله اصول عمدهای چون اصل مرکزیت دموکراتیک، و بهقولی «نبود آزادیهای دموکراتیک»، را تحت عنوان «استالینیسم» مورد حمله قرار دادند.
شخص گارباچف بهشکلی فزاینده لبهٔ حملهٔ خود را متوجه دستاوردهای گذشتهٔ سوسیالیسم میکرد. او با تکرار مداوم این مسأله که سوسیالیسم و اقتصاد برنامهریزی شده عامل اصلی رکود بوده است به جوّ بیاعتمادی نسبت به سوسیالیسم دامن میزد. این در حالی بود که حتی خود گزارشگران غربی نیز اذعان داشتند که علیرغم کند شدن آهنگ رشد سوسیالیسم، «درآمد سرانهٔ واقعی» زحمتکشان شوروی در فاصلهٔ در فاصلهٔ سالهای ۱۹۶۰-۱۹۸۴ با نرخ متوسط سالانهٔ ۳/۴۷ درصد رشد داشته و این بهمعنای سه برابر شدن سطح استاندارد زندگی در شوروی در این مدت بوده است.[۱۱۷] و باز این درحالی بود که به اذعان نیکلای ریشکف، از یاران نزدیک گارباچف و نخستوزیر وقت، درآمد ملی اتحاد شوروی در طول ۳۵ سال پیش از آن، ۶/۵ برابر شده بود، که متوسط سالانهٔ آن ۵/۵ درصد میشد (در طول همین مدت در آمریکا درآمد ملی ۲/۸ برابر شده بود که متوسط سالانهٔ آن ۳ درصد میشد، اما هیچکس نمیگفت که این کشور رکود داشته است!).[۱۱۸]
در تلاش برای آماده ساختن جوّ سیاسی برای طرح شعار اقتصاد بازار، این جناح به عمده کردن الگوی «نپ» در برابر اقتصاد برنامهریزی شدهٔ سوسیالیسم پرداخت و کنار گذاشته شدن آن را بهعنوان اولین گام تاریخی در انحراف از اصول سوسیالیسم قلمداد نمود. گام به گام، مسألهٔ ضرورت انجام رفرمهای سیاسی از بالا و استقرار «دموکراسی» نوع غربی در مقابل ضرورت انجام رفرمهای اقتصادی در راستای منافع زحمتکشان قرار داده شد و چنین القا شد که گویا بدون انجام این تغییرات سیاسی از بالا، پیشبرد تحولات اقتصادی در پایین امکانپذیر نیست.
البته تا این زمان، نمایندگان این جناح تمام کوشش خود را بهکار میبردند تا گامهای برداشته شده از سوی آنان با تأکید بر حفظ ماهیت سوسیالیستی نظام همراه باشد. عبارت «اقتصاد بازار» بهمفهومی ظاهراً بیخطر مورد استفاده قرار میگرفت. حتی هواداران پروپاقرص سرمایه و رهبران ضدکمونیست وابسته به این جناح نیز ضمن دادن قولهای مزورانه به کارگران، از بهکار بردن کلمهٔ «سرمایهداری» خودداری میکردند. اما از اواخر سال ۱۹۸۸، یعنی پس از آنکه این جناح توانست در نوزدهمین کنفرانس سراسری حزب کمونیست اتحاد شوروی در ۳۰ ژوئن ۱۹۸۸، مشی مبتنی بر «نواندیشی»، «علنیت» و «دموکراسی» خود را به رهبری حزب تحمیل کند، وضع بهطور کلی تغییر کرد. از این مقطع به بعد، شعار اصلی کنگرهٔ بیست و هفتم در رابطه با «شتاب بخشیدن» به رشد سوسیالیسم بهطور کامل کنار گذاشته شد و جای آن را شعارهای منطبق بر منافع ویژهٔ این لایهها گرفت.
بهدنبال این تثبیت قدرت و تحمیل خط مشی بود که یورش آشکار و همهجانبهٔ ایدئولوژیک، سیاسی، و اقتصادی این جناح علیه سوسیالیسم آغاز شد. «نواندیشی» که در ابتدا بهشکلی مزورانه زیر پوشش «سوسیالیسم بیشتر» دنبال میشد، از این زمان علناً در خدمت احیای سرمایهداری در اتحاد شوروی قرار گرفت. بسیاری از محافل وابسته به این جناح کارزاری جدی و گسترده علیه اصول بنیادی سوسیالیسم و جهانبینی مارکسیسم ـ لنینیسم بهراه انداختند. رهبران برجستهٔ این جناح، مانند «ادوارد شواردنادزه» وزیر امور خارجه، و روشنفکرانی نظیر «استانیسلاو منشیکوف»، از مفهوم «نواندیشی» برای توجیه، و در مواردی تعیینکننده پشتیبانی علنی از نظام سرمایهداری و سیاست خارجی امپریالیسم، استفاده کردند. در فاصلهٔ سالهای ۹۰-۱۹۸۹، «گاوریل پوپوف» که از سوی این جناح به سردبیری نشریهٔ «مسایل اقتصادی»، یکی از نشریات عمدهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی، گمارده شده بود، از تریبون این نشریهٔ حزبی برای حمله به تئوری ارزش اضافی مارکس استفاده کرد و مدعی شد که گویا سرمایهداران سود خود را نه از طریق استثمار کارگران بلکه از طریق انجام «کار ذهنی» بهدست میآورند. مقالات دیگری تئوری امپریالیسم لنین را مورد حمله قرار دادند و مدعی شدند که قدرتهای بزرگ سرمایهداری، دیگر کشورهای جهان را غارت نمیکنند. واقعیت مبارزهٔ طبقاتی و تضاد میان کار و سرمایه بهطور روزافزون نفی شد. شعار «ایدئولوژی زدایی» از روابط میان نظامهای سوسیالیستی و امپریالیسم علناً مطرح شد و به شعار عمدهٔ این جناح بدل گشت. توصیههای سرمایهداران برجستهٔ غربی در وسایط ارتباط جمعی شوروی بهشکلی گسترده تبلیغ شد، و از بسیاری از آنان، و بهویژه از اقتصاد دانان سرشناس سرمایهداری وابسته به بخش «شوروی شناسی» دانشگاه «هاروارد» ــــ یکی از مؤسسات تحقیقاتی وابسته به سازمانهای اطلاعاتی آمریکا ــــ بهشکلی روزافزون دعوت بهعمل آمد تا به روشنفکران شوروی «اقتصاد مدرن» را بیاموزند. و جالبتر از همه اینکه همهٔ این تبلیغات ضدکمونیستی با استفاده از تریبون رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی انجام میگرفت!
گاس هال، صدر حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا، توصیف دقیقی از تعرض ایدئولوژیک ضدسوسیالیستی که در جریان بود بهدست داده است:
اگر شما نبود آموزش ایدئولوژیک را درکنار این واقعیت بگذارید که در طول پنج سال گذشته هیچ دفاعی از سوسیالیسم صورت نگرفته است، متوجه میشوید که این نبرد ایدئولوژیک تا چه حد یکسویه بوده است. هر هفت روزنامهای را که از سوسیالیسم دفاع میکردند ساکت کردهاند. دروازههای رسانههای گروهی به روی هر نهاد ضدسوسیالیست غربی باز شده است. «رادیوی اروپای آزاد» و «رادیو آزادی» در تمام شهرهای بزرگ شوروی دفاتر خود را گشودهاند و به همهٔ امواج رادیویی دسترسی روزانه دارند. هر موعظهگر تلویزیونی ایالات متحده اکنون در شهرهای بزرگ اتحاد شوروی برنامه دارد. برنامههای رادیویی و تلویزیونی سازمانهای مورد حمایت «سیا»، از جمله بنیاد ماوراء راستی «هریتاژ»، هر روز در سراسر اتحاد شوروی پخش میشوند. «جان سونونو»، رؤسای ادارات مختلف «اف.بی.آی» و «جمهوریخواهان جوان» بهطور منظم برای کارکنان کمیتهٔ مرکزی حزب و کومسومول سخنرانی میکنند. ارتش آمریکا مربیانی برای آموزش دادن به اتحاد شوروی در مورد «دموکراتیزه کردن ارتش» خود گسیل داشته است. مستشاران، اقتصاددانان، ایدئولوگها و استادان آمریکایی امروز به بزرگترین سخنگویان حامی اقتصاد سرمایهداری و دموکراسی بورژوایی در تمام نهادها و در سطوح مختلف دولت شوروی بدل شدهاند. و البته، تبادل دانشجو نیز برقرار است و مردان و زنان شوروی به دانشگاههای هاروارد و ییل گسیل میشوند تا «مدیریت سرمایهداری» را بیاموزند.
در حالی که اتحاد شوروی دروازههای خود را به روی سیلی از انواع و اقسام روزنامهها و مجلات خارجی، از جمله آشغالهای پورنوگرافیک و هیجانانگیز گشوده است، در بهروی همهٔ نشریات کمونیستی خارجی بسته شده است. این نفوذ ایدئولوژیک گسترده با اجازهٔ گارباچف و اطرافیانش در جریان است.[۱۱۹]
این تعرض همهجانبهٔ ایدئولوژیک به سوسیالیسم با برچیدن گام بهگام روابط تولیدی سوسیالیستی، جانشین کردن آن با روابط سرمایهداری، و کوشش در جهت ایجاد طبقهٔ نوپایی از سرمایهداران همراه بود. میخاییل گارباچف، در اواسط سال ۱۹۹۰، کنار گذاشته شدن اصول بنیادی حاکم بر نظام سوسیالیستی، یعنی مالکیت عمومی بر ابزارهای تولید، اقتصاد برنامهریزی شده، و دیگر اصولی را که بر اساس آموزشهای مارکسیسم ـ لنینیسم در قانون اساسی اتحاد شوروی گنجانده شده بودند، رسماً اعلام کرد و گفت: «درک امروزی از بازار، انحصار یک شکل از مالکیت را مردود میشناسد و تنوع اشکال مالکیت، همراه با حقوق برابر اقتصادی و سیاسی را تجویز میکند». بهگفتهٔ او، «الگوی پیشین نظری و عملی سوسیالیسم، که برای دههها به حزب تحمیل شده بود، عدم کارآیی خود را اثبات کرده است…. هدف ما ایجاد یک اقتصاد مختلط چندساختاری است که در آن همهٔ اشکال مالکیت از آزادی کامل برای رشد برخوردار باشند … تا بتوانیم برای تعداد هرچه بیشتری از مردم زحمتکش امکان مالک شدن را ایجاد کنیم….» [۱۲۰]
اما این تنها ظاهر قضیه بود. در عمل، تحولات بسیار فراتر از «برابری اشکال متنوع مالکیت» رفتند و مالکیت خصوصی و خصوصی کردن بنگاههای دولتی در صدر ارجحیتهای این جناح قرار داده شد. این مسأله در اسناد فوریهٔ ۱۹۹۰ کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به این شکل بازتاب یافت: «یک وظیفهٔ مهم دیگر، تبدیل مالکیت دولتی به یکی از اشکال نوین[!!!] مالکیت خصوصی است».[۱۲۱] گارباچف این چرخش شدید در سیاست دولت را از نظر ایدئولوژیک چنین توجیه کرد: «ویژگی مهم این مصوبه گسست قاطع از دگمهای ایدئولویک کهنه و منطبق کردن جهانبینی ما با سیاست ما است….»[۱۲۲] و بدینترتیب، مالکیت عمومی بر ابزار تولید یک «دگم ایدئولوژیک کهنه» اعلام شد و مالکیت خصوصی به یک «شکل نوین» مالکیت در اتحاد شوروی بدل گشت.
این اعلام رسمی سیاست خصوصیسازی، که در حقیقت باید آن را بهعنوان بیانیهٔ اعلام پیروزی یک کودتای سرمایهداری از بالا در اتحاد شوروی بهحساب آورد، نه خواست بیش از ۱۹ میلیون عضو حزب کمونیست اتحاد شوروی، بلکه خواست اکثریت آن کمیتهٔ مرکزیای بود که کمونیستهای «محافظهکار» به مرور زمان از ترکیب آن تصفیه شده بودند. این مصوبه همچنین در تخلف آشکار از این مادهٔ قانون اساسی اتحاد شوروی بود که: «مسایل مهم کشور باید از طریق همهپرسی (فراندوم) و بر اساس آرای عمومی حل و فصل شوند».[۱۲۳]
طبیعی بود که تغییر ماهیت نظام سوسیالیستی به سرمایهداری نمیتوانست بدون موافقت مردم اتحاد شوروی شکل قانونی داشته باشد. اما خواست مردم شوروی مسألهٔ کودتاگران مدافع سرمایهداری نبود. آنها نه تنها رفراندوم سال ۱۹۹۰ را که طی آن۷۶ درصد مردم اتحاد شوروی خواهان حفظ کشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی شدند نادیده گرفتند، بلکه رفراندوم دیگری را نیز که قرار بود در رابطه با مالکیت خصوصی بر زمین اجرا شود، هیچگاه بهاجرا در نیاوردند، زیرا بهخوبی میدانستند که چنین رفراندومی نیز با شکست قطعی مواجه خواهد شد.
در اواخر سال ۱۹۹۰، بیاعتنا به خواست تودههای مردم و میلیونها کمونیست عضو حزب، گارباچف و همراهان کودتاچی او رسماً به تصویب قوانینی برای تبدیل بنگاههای دولتی به شرکتهای سهامی خصوصی و ایجاد بازار بورس برای خرید و فروش سهام آنها دست زدند. روند خصوصی کردن بنگاههای دولتی و واگذار کردن مالکیت آنها به همان لایههای بوروکراتی که در گذشته مسؤولیت مدیریت آنها را برعهده داشتند بهسرعت آغاز شد. با واگذار کردن ثروت اجتماعی مردم به این لایه، مدیران دیروز مستقیماً به سرمایهداران امروز بدل شدند و کودتای سرمایهداری از عرصهٔ سیاسی به عرصهٔ اقتصادی تعمیم یافت. تاراج اموال عمومی و تصاحب شخصی آنها از سوی بوروکراتهای دولتی به اصل حاکم بر اقتصاد بدل شد، و لایههای مافیایی سرمایهداران نوپا بهسرعت در سطح جامعه رشد کردند و با ولع به اندوختن ثروتهای نجومی از طریق مکیدن خون زحمتکشان پرداختند. بنگاههای مالی امپریالیستی آمریکایی مانند «مریل لینچ» مستقیماً از سوی گارباچف و همدستانش وظیفهٔ هدایت روند خصوصیسازی بنگاههای دولتی و نظارت بر اجرای آن را برعهده گرفتند و رسماً به ادارهکنندگان امور اقتصادی جامعهٔ شوروی بدل شدند.
از دیگر گامهای کودتاگران، مسلط کردن روابط سرمایهداری بر بخش توزیع کالاهای مصرفی بود. آنها بهبهانهٔ «بهبود کیفیت و افزایش کمیت کالاها و خدمات»، دست به تشکیل بهاصطلاح «تعاونیهای تولید» زدند. در حالی که طبق قانون این «تعاونی»ها میبایست تعاونیهای واقعی باشند و منحصراً بر نیروی کار خود تکیه کنند، اما در بسیاری از شهرهای بزرگ و جمهوریها، مسؤولین وابسته به این جناح قوانین موجود را نادیده گرفتند، به نحوی که در فاصلهٔ کمتر از یک سال، یعنی تا آخر سال ۱۹۸۹، «تعاونی»های ساخته و پرداختهٔ این جناح بیش از پنج میلیون کارگر را در استخدام خود داشتند. در سمت مقابل، تعاونیهای واقعی چنان تضعیف شدند که تا سال ۱۹۹۱ تعداد آنها به کمتر از ۲۰ درصد کل تعاونیهای موجود در کشور رسید.[۱۲۴] بر اثر این سیاستها، کالاهای مورد نیاز کارگران از تعاونیهای واقعی و فروشگاههای دولتی بهسمت این «تعاونیهای نوین» سرمایهداری، که قیمتها در آنها بهنحوی فلج کننده بالا بود و در بسیاری از آنها تنها با ارز خارجی میشد خرید کرد، سرازیر شد. و همهٔ اینها در حالی انجام میگرفت که گارباچف بهشکلی مزورانه دائماً به زحمتکشان اطمینان میداد که «مالکیت گروهی» بر تعاونیها و شرکتهای سهامی تنها بهمعنای «تقویت بنیادهای دموکراتیک جامعه» و «تبدیل کارگران به صاحبان واقعی ابزار تولید» است و «در این مسیر جایی برای استثمار وجود ندارد»![۱۲۵]
مجموعهٔ این سیاستهای خائنانه نهتنها به سقوط شدید سطح تولید در جامعه منجر شد، بلکه مردم زحمتکش را نیز با کمبود شدید مایحتاج عمومی روبرو کرد. همگام با رشد بحران تولید، دولت گارباچف تعهد خود به ارجحیت دادن به پیشرفت تکنیکی ـ علمی در اقتصاد را زیرپا گذارد. بودجه برای سرمایهگذاری در بخش تولید کالاهای سرمایهای کاهش داده شد. از بودجهٔ تحقیقات غیرنظامی نیز مبلغی معادل ۴ میلیارد روبل زده شد.[۱۲۶] بهجای آن، تأکید بر افزایش تولید کالاهای مصرفی قرار گرفت تا بدین طریق کمبودهای ناشی از ایجاد بازار سیاه و خرابکاریهای عمدی سرمایهداران جبران شود. اما این سرمایهگذاریها نیز همانطور که پیشبینی میشد در چاه ویل بخش خصوصی گم شد. به بهانهٔ جبران کمبود مواد مصرفی، کودتاگران بهشکلی فزاینده به وارد کردن کالاهای مصرفی از غرب روی آوردند و دروازههای اقتصاد کشور را به روی کالاهای خارجی گشودند. این سیاست وارداتی طبیعتاً به افزایش قروض خارجی اتحاد شوروی و وابستگی آن به بانکهای بینالمللی و نهادهای مالی سرمایهداری انجامید. قروض خارجی، که در طول تاریخ اتحاد شوروی عمداً پایین نگهداشته میشدند، بهنحوی نگرانکننده افزایش یافتند. طبق برآوردهای موجود در غرب، قروض خارجی اتحاد شوروی تا پایان سال ۱۹۹۰، به رقمی بین ۵۸ تا ۶۹ میلیارد دلار رسید.[۱۲۷] درجهٔ اعتبار بانکی اتحاد شوروی، که در گذشته در بالاترین نقطه قرار داشت، به شدت نزول کرد.
در سال ۱۹۹۰، برای اولین بار در تاریخ اتحاد شوروی، حجم تولید ناخالص ملی، سطح درآمد ملی، نرخ بهرهوری کار، و سطح تولید یک سیر نزولی را آغاز کرد و تا نیمهٔ سال ۱۹۹۱ این سیر نزولی ابعاد فاجعهآمیز به خود گرفت. بر اساس گزارش «کمیتهٔ آمار دولتی» اتحاد شوروی، «تولید ناخالص ملی در نیمهٔ اول سال ۱۹۹۱ در مقایسه با ارقام مشابه سال قبل ۱۰ درصد، درآمد ملی ۱۲ درصد، و بهرهدهی کار اجتماعی ۱۱ درصد کاهش نشان میدهد. کاهش تولیدات صنعتی در همهٔ رشتهها ادامه دارد و در مقایسه با سال گذشته به ۶ درصد رسیده است…. صنایع شیمیایی و چوبی ۵۰ درصد، صنایع ذوب فلزات ۴۶ درصد، مؤسسات تولید انرژی ۳۴ درصد، صنایع ماشین سازی ۳۷ درصد تعهدات خود را انجام ندادهاند. تولید ذغال سنگ ۴۱ میلیون تن و استخراج نفت ۶ درصد کاهش داشته است».[۱۲۸] در سمت مقابل نرخ تورم بیش از ۱۰۰ درصد افزایش یافت و اعلام شد که در این سال بیش از ۶۰ درصد زحمتکشان شوروی در مرز فقر زندگی میکنند. این وضعیت زحمتکشان اتحاد شوروی را بیش از بیش با دشواری روبرو کرد و به گسترش شدید موج نارضایتی در میان آنها دامن زد.
همگام با افزایش مشکلات تودههای مردم و سقوط فاحش سطح زندگی آنها، اختلافات ملی که بهمدت بیش از هفتادسال در اثر دستاوردهای عظیم سوسیالیسم تخفیف یافته بودند و در مجموع بهسمت حل نهایی خود حرکت میکردند، مجدداً سر باز کردند. زد و خوردها و برخوردهای فزایندهٔ نظامی میان خلقها و ملیتهای مختلف در درون مرزهای اتحاد شوروی، که برخی از آنها حتی از عملکرد آگاهانهٔ این جناح و عوامل امپریالیسم سرچشمه میگرفتند، از یکسو، و افزایش نارضایتیها و گسترش روزافزون اعتراضات آنان نسبت به وضعیتی که سیاستهای جدید دولت برای آنها بهوجود آورده بود، از سوی دیگر، به تعمیق بحران سیاسی در سطح جامعه یاری رساند. بدینترتیب، خطر تجزیهٔ اتحاد شوروی نیز به دیگر مشکلات ناشی از «نواندیشی» افزوده شد.
کودتاگران مدافع سرمایهداری از این گسترش نارضاییها در میان مردم، که خود بهشکلی آگاهانه به ایجاد آن یاری رسانده بودند، برای وارد آوردن ضربهٔ نهایی به سوسیالیسم استفاده کردند. آنها، پس از موفقیت در انجام یک کودتای تشکیلاتی در حزب و سپس یک کودتای اقتصادی در سطح جامعه، در جهت اجرای کودتای سیاسی در سطح حکومت و تجزیهٔ کشور شوراها حرکت کردند. ابتدا جمهوریهای بالتیک از اتحاد شوروی جدا شدند و سپس، در سپتامبر ۱۹۹۰، یلتسین خروج جمهوری روسیه را از ترکیب اتحاد جماهیر شوروی اعلام کرد. بهدنبال این اقدام یلتسین، جمهوریهای اوکرائین، بلاروس و قزاقستان نیز تمایل خود را برای جدا شدن از ترکیب اتحاد جماهیر شوروی و اعلام استقلال بیان کردند. پس از وقایع نافرجام اوت ۱۹۹۱، حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز توسط یلتسین، رییس جمهور فدراسیون روسیه، «غیرقانونی» اعلام شد، کلیهٔ اموال آن مصادره گردید و پیگرد و دستگیری گسترده و محاکمهٔ کمونیستها در سطح کشور آغاز شد. بالاخره، با اعلام انحلال غیرقانونی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سال ۱۹۹۲، کودتای سیاسی نیز به پیروزی نهایی رسید.
بدینترتیب، روندی که در ابتدا با هدف «شتاب بخشیدن» به رشد سوسیالیسم آغاز شده بود، بر اثر قبضهٔ رهبری حزب توسط نمایندگان لایههای بوروکراسی و تکنوکراسی دولتی، به روند «تخریب سوسیالیسم» از بالا و در نهایت به فروپاشی کل نظام سوسیالیستی در اتحاد شوروی منجر گردید. گاس هال در این مورد مینویسد:
دو سال پس از آغاز روند پرسترویکا بود که من … در مورد جهتگیری کلی روند نگران شدم…. سیاستهای اجرا شده تحت رهبری گارباچف ویرانی عظیمی برای اقتصاد شوروی ایجاد کرد و آن را از ریل سوسیالیستی خارج نمود. سیاستها و تبلیغات هوادار سرمایهداری و ضدسوسیالیستی نیروهای دستراستی صدمات ایدئولوژیکی جدی وارد آورد….
در اتحاد شوروی، روند تصحیح اشتباهات و بحثهای نظری از کنترل خارج شد. عناصر ضدسوسیالیست دست بالا را پیدا کردند. برای مدت پنج سال هیچکس از سوسیالیسم ـــ از تاریخ، دستاوردها، حق دفاع از خود و حفظ نظام سوسیالیستی ــــ دفاع نکرد. برچسب و افترا زنی به نظام سوسیالیستی بیپاسخ ماند. این به یک سردرگمی عمومی منجر شد. عناصر فاسد، ضدکمونیست و جنایتکار جایگاههای قدرت را اشغال کردند. حزب کمونیست و اتحاد شوروی دچار سقوط آزاد شد و هنوز نتوانسته است خود را از آن خلاص کند.[۱۲۹]
و این نتیجهٔ مستقیم قبضهٔ حزب توسط لایههای بوروکرات و تکنوکرات درون دولت بود.
۴- آیا فروپاشی اجتنابناپذیر بود؟
در این مسأله که این تغییر مسیر آگاهانه در جهت تخریب سوسیالیسم، هرگز خواست مردم و طبقهٔ کارگران اتحاد شوروی نبود، نمیتوان لحظهای تردید کرد. اثبات تاریخی این مسأله نهتنها در رفراندوم سال ۱۹۹۰، بلکه در این واقعیت که همهٔ این تحولات، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی، از بالا و از درون رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی آغاز شدند، نهفته است. در تمام این دوران، هیچ جنبش اعتراضی تودهای و هیچ حرکت سازمانیافتهٔ اجتماعی از پایین علیه نظام سوسیالیستی، علیه دولت شوروی، یا علیه حزب کمونیست وجود نداشت که بتوان با استناد به آن، این تحولات را ناشی از فشار سیاسی از پایین ارزیابی کرد.
از سوی دیگر، این واقعیت که اکثریت قاطع اعضای حزب با این روند مخالف بودند نیز غیرقابل انکار است. تبلور این مخالفت بهویژه در کنگرهٔ بیست و هشتم حزب، که در ژوئیه ۱۹۹۰ برگزار شد، و در برخورد بهشدت انتقادآمیز نمایندگان کنگره به رهبری و سیاستهای آن، بهخوبی آشکار بود. اما علیرغم این مخالفتها، جناح کودتاگر با انواع و اقسام ترفندها سیاستهای خود را به پیش برد. «یگور لیگاچف»، عضو هیأت سیاسی و دبیر کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، که بعدها بهواسطهٔ مخالفت با خط مشی تحمیل شده به حزب از سوی جناح گارباچف، در سال ۱۹۹۰ از مقام خود برکنار شد، در «دادگاه قانون اساسی» که برای محاکمهٔ او و دیگر رهبران حزب کمونیست تشکیل شده بود، افشاء کرد که جناح گارباچف هدفهای واقعی و تصمیات خود را نهفقط از چشم اعضا، بلکه از دید کمیتهٔ مرکزی حزب نیز پنهان میداشته است. به گفتهٔ او:
… خواستهای سازمانهای حزبی مسکو، لنینگراد، کیف، و دیگر سازمانهای حزبی، یادداشتهای من به هیأت سیاسی دربارهٔ ضرورت دعوت پلنوم فوقالعادهٔ کمیتهٔ مرکزی برای بررسی مسألهٔ وحدت حزب و تمامیت کشور از اعضای کمیتهٔ مرکزی پنهان نگهداشته شد…. در سالهای ۱۹۹۰-۱۹۹۱، حزب کمونیست اتحاد شوروی از تدوین سیاستهای عمده، از جمله مسایل سرنوشتسازی مانند گذار به اقتصاد بازار، غیردولتی کردن مالکیت برکنار ماند. این قبیل مسایل فقط هنگامی در کمیتهٔ مرکزی مطرح میشدند که قبلاً دربارهٔ آنها تصمیم گرفته شده بود…. من خود را گناهکار میدانم که از همهٔ امکانات برای جلوگیری از تغییر مشی سیاسی کشور استفاده نکردم….[۱۳۰]
«یگور لیگاچف» همچنین این ادعای «نواندیشان» را که فروپاشی نظام سوسیالیستی ناشی از عملکرد کمونیستها بوده است قاطعانه مردود اعلام کرد و گفت:
اظهارات نمایندگان رییس جمهور در دادگاه، مبنی بر اینکه «نظام اقتصادی تحت رهبری حزب ویران شده است» سر تا پا دروغین و هدف آن تلاش دموکراتها برای انداختن گناه کار ویرانگر دولت به گردن کمونیستها است.
آمار و ارقام حاکی است که طی دوران پس از جنگ، صنایع کشور تولید محصولات خود را بیست و چهار برابر افزایش داد و درآمد ملی شانزده برابر افزایش یافت. من خوب بهخاطر دارم که در نخستین سالهای دگرگونسازی (۱۹۸۵-۱۹۸۹)، حجم محصولات صنعتی و کشاورزی به بالاترین سطح خود رسید. امر ساختمان مسکن نیز رشدی اینچنین داشت.
طی این سالها مردم بالاترین سطح زندگی خود را داشتهاند، وضع رو به بهبودی میرفت زیرا نوسازی جامعه بر پایهٔ سوسیالیسم و در چارچوب نظام شوروی، به پیش گام بر میداشت.
سپس سیاست دگرگونسازی سمت و سوی سوسیالیستی و دموکراتیک خود را از دست داد و روند بازگشت به نظام بورژوایی در پیش گرفته شد. «نواندیشان» و دموکراتها کار کشور را به اینجا کشاندند.[۱۳۱]
واقعیات تاریخی نیز این گفتهٔ «یگور لیگاچف» را با قطعیت تأیید میکنند. فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی هیچ ارتباطی با مشکلات اقتصادی گذشتهٔ اتحاد شوروی نداشت. حزب کمونیست اتحاد شوروی، هرچند با تأخیر، از سال ۱۹۸۲ سیاستهای صحیح لازم را برای برطرف کردن سریع زمینههای عینی بحران اتخاذ کرده بود و با موفقیت در جهت اجرای آن گام برمیداشت. اثرات مثبت این تحولات بهشکلی فزاینده در همهٔ عرصههای اجتماعی متبلور شده بودند و جامعه درجهت برطرف کردن کمبودها گامهای بلندی برداشته بود. آنچه این روند را به روند تخریب و در نهایت فروپاشی نظام سوسیالیستی بدل کرد، عملکرد توطئهگرانهٔ یک لایهٔ معین اجتماعی بود که در اثر اشتباهات و بیتوجهیهای گذشتهٔ رهبری حزب، در طول سالها رشد کرده و بر قدرت خود افزوده بود. فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی نتیجهٔ این واقعیت بود که این لایه توانست در یک دوران معین، پس قبضهٔ رهبری حزب، با تکیه بر کمکهای عظیم مادی و تبلیغاتی امپریالیسم و دخالتهای آشکار آن در این روند، با یک کودتای سیاسی از بالا، حاکمیت سوسیالیستی را بهزیر کشد.
به همین دلیل امروز، پس از آشکار شدن بسیاری از حقایق تاریخی، میتوان با قاطعیت اعلام کرد که فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی در اتحاد شوروی عللی مستقل از زمینههای عینی بحران در سوسیالیسم داشته و درست به همین دلیل امری کاملاً قابل پیشگیری و اجتناب بوده است. این فروپاشی نه ناشی از رشد تضادهای آنتاگونیستی غیرقابل حل در درون ساختارهای نظام سوسیالیستی، بلکه نتیجهٔ تخریب آگاهانه و توطئهگرانهٔ سوسیالیسم توسط یک جناح معین در درون رهبری حزب بود ــــ جناحی که منافع ویژهٔ آن در راستای منافع سرمایهداری و امپریالیسم قرار داشت و به همین دلیل نیز در پیشبرد برنامههای مخرب خود از کمکهای مستقیم و مؤثر دولتهای امپریالیستی بهشکلی همه جانبه برخوردار شد. با وجود این، این توطئهٔ ضدسوسیالیستی و ضدانسانی میتوانست با برخورد هشیارانه و بهموقع پیشاهنگ اجتماعی، بهویژه از طریق به میدان کشیدن نیروی عظیم میلیونها زحمتکش مدافع سوسیالیسم، در نطفه خفه شود و از چنین فاجعهٔ عظیمی جلوگیری بهعمل آید.
این نتیجه گیری، اما، سؤالات مهم دیگری را به پیش میکشد که پاسخگویی به آنها ضروری است. از جمله اینکه: چرا زحمتکشان اتحاد شوروی، که منافع عینی طبقاتیشان در این روند بیش از هرکس دیگر بهمخاطره افتاده بود، در دفاع از سوسیالیسم به میدان نیامدند؟ و چرا حزب و و اکثریت کمونیستهای اتحاد شوروی از افشای بهموقع این توطئه و مقابلهٔ مؤثر با آن بازماندند؟
نقش «نواندیشی» در فروپاشی نظام سوسیالیستی
یکی از مهمترین علل عدم مقابلهٔ بهموقع کمونیستها و تودههای زحمتکش اتحاد شوروی با این روند تخریب را باید در پدیدهٔ «نواندیشی» جست و جو کرد. این پدیده بر بستر تحولاتی که بهابتکار خود حزب کمونیست برای تصحیح کمبودهای سوسیالیسم آغاز شده بود رشد کرد و درست به همین دلیل، ماهیت واقعی آن برای مدتها از چشم کمونیستها و تودههای زحمتکش اتحاد شوروی پنهان ماند. بهویژه آنکه جنبههای مختلف این بینش غیرطبقاتی و غیرپرولتری به شکلی گام به گام و مرحله به مرحله به درون جنبش تزریق میشد و در نتیجه اثرات لحظهای آن در هر مرحله برای زحمتکشان خفیف و نامحسوس بود.
در عین حال، این واقعیت که چنین دیدگاهی مستقیماً از سوی خود رهبری حزب کمونیست تبلیغ میشد، نقشی اساسی در پنهان ماندن ماهیت واقعی آن داشت. علت اساسی گیجی مردم و عدم عکسالعمل از سوی آنان را نیز باید در همین مسأله جست و جو کرد. در تمام دوران پس از انقلاب اکتبر، مردم شوروی تنها یک حزب و یک رهبری ــــ حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی ــــ را میشناختند و به آن اعتماد داشتند. به پیش بردن کودتای سرمایهداری در جامعهٔ شوروی به نام حزب کبیر لنین و با تکیهٔ بر اعتماد مردم به این حزب، عمدهترین عاملی بود که مردم را از نشان دادن هرگونه عکسالعمل باز داشت. مردم بر اساس اعتماد تاریخی خود به حزب کمونیست اتحاد شوروی این تغییرات را پذیرفتند، و تنها پس از مشاهدهٔ پیامدهای این فاجعه بود که به ماهیت واقعی آن پی بردند.
در این میان، نقش مزورانهای که شخص گارباچف و همکاران نزدیکش در خلعسلاح کردن زحمتکشان اتحاد شوروی بازی کردند بسیار تعیینکننده بود. آنها درحالی که از ماهیت واقعی این توطئهٔ ضدسوسیالیستی آگاه بودند و خود مجریان اصلی آن بودند، تا آخرین لحظه به زحمتکشان اطمینان میدادند که این تغییرات در راستای تقویت سوسیالیسم و در جهت تضمین «سوسیالیسم بیشتر» برای تودههای زحمتکش انجام میگیرد. نمیتوان لحظهای تردید کرد که اگر هدف «نواندیشی» از همان ابتدا بهشکل واقعی آن، یعنی تخریب سوسیالیسم و استقرار نظام سرمایهداری، بیان میشد، عکسالعمل تودههای مردم و بهویژه کارگران و زحمتکشان اتحاد شوروی چیزی غیر از این میبود.
پیامدهای عینی سیاستهای اقتصادی ناشی از «نواندیشی» نیز بهنوبهٔ خود نقشی مهم در رشد بیتفاوتی در میان تودههای زحمتکش بازی کردند. گسترش روزافزون فقر و گرانی و بیکاری، همراه با افزایش سرسامآور نرخ تورم و سقوط ارزش روبل در سطح جامعه و در عرصهٔ جهانی، که بهشدت قدرت خرید زحمتکشان را کاهش داده و آنها را با گرسنگی مواجه کرده بود، روز بهروز به گسترش نارضایتی در میان آنان دامن میزد و زحمتکشان را از حزب و دولت دور میساخت. و از آنجا که همهٔ این تغییرات مخرب بهنام حزب کمونیست اتحاد شوروی و رهبری آن انجام میگرفت، تودههای زحمتکش مردم بهشکلی فزاینده نسبت به حزب بدبین میشدند و آن را عامل اصلی مشکلات ایجاد شده میشناختند. درحالی که تحولات ناشی از سیاست «شتاب بخشیدن» به رشد سوسیالیسم تودههای مردم را بهوجد آورده و بهمیدان کشیده بود، انحراف از این سیاست و حرکت در جهت احیای سرمایهداری، تودههای بهمیدان آمده را روز بهروز نسبت به حزب و رهبری آن دلسردتر کرد و در بسیاری موارد حتی در مقابل حزب و رهبری آن قرار داد.
در عین حال، فشارهای ناشی از فقر فزاینده و کمبود مایحتاح عمومی، توجه تودههای مردم را بهسمت یافتن لقمه نانی برای خانوادهٔ خود منحرف کرد و آنها را از پیگیری مسایل سیاسی روز و شرکت فعال در تعیین سرنوشت کشور باز داشت. این مسأله یکی از عوامل تعیینکننده را در برخورد پاسیف مردم نسبت به سرنوشت حزب و دولت تشکیل میداد. این پدیده بار دیگر این گفتهٔ مارکس را به شکلی زنده مورد تأیید قرار داد که: «اولین شرط وجود کل بشریت، و در نتیجه، کل تاریخ، این است که انسانها باید اول در وضعیتی باشند که بتوانند زندگی کنند تا آنگاه بتوانند ستاریخ را بسازند…. اولین عمل تاریخی، در نتیجه، … تولید خود زندگی مادی است».[۱۳۲]
بدینترتیب، «نواندیشی» و مشی سیاسی و اقتصادی ناشی از آن، نهتنها با ایجاد سردرگمی ذهنی تودههای زحمتکش آنها را از هرگونه موضعگیری سیاسی علیه مدافعان احیای روابط سرمایهداری در جامعه باز داشت، بلکه با بهمخاطره انداختن شرایط زندگی مادی تودههای مردم، آنها را بهطور کلی از عرصهٔ فعالیت سیاسی دور کرد و زمینههای لازم را برای پیشبرد موفقیتآمیز کودتای سرمایهداری علیه سوسیالیسم ایجاد کرد. بهعبارت دیگر، «نواندیشی» شمشیر دو لبهای بود که از سوی دشمنان طبقهٔ کارگر برای وارد آوردن ضربهٔ همزمان به امکانات ذهنی و عینی جامعهٔ سوسیالیستی و خنثی کردن هرشکل از مقاومت تودهای در برابر کودتای سیاسی و اقتصادی مدافعان سرمایهداری در سطح جامعه با مهارت کامل بهکار برده شد. راز پیروزی توطئهگران را نیز باید در استفادهٔ مؤثر آنها از شمشیر دولبهٔ «نواندیشی» جست و جو کرد.
عدم برخورد قاطع از سوی کمونیستها
اگر وجود سردرگمی در میان تودههای مردم را بتوان با اینگونه دلایل توضیح داد، عدم برخورد قاطع کمونیستها به یک چنین پدیدهای با اینگونه استدلالها قابل توضیح نیست. اگر اکثر تودههای مردم از داشتن ابزارهای تئوریک و ایدئولوژیک لازم برای تشخیص ماهیت واقعی «نواندیشی» محروم بودند، کمونیستها چنین ابزارهایی را در اختیار داشتند و میتوانستند این انحرافات را در هر مرحله بهخوبی تشخیص دهند. برای کمونیستها میبایست از همان ابتدا کاملاً روشن باشد که «نواندیشی» و اصول اساسی آن نه یک بینش کمونیستی و مارکسیستی ـ لنینیستی، بلکه بینشی منطبق بر منافع و دیدگاه اجتماعی لایههای بوروکراتیک دولتی است. نفی مبارزهٔ طبقاتی، نفی هژمونی پرولتاریا بر ساختار سیاسی سوسیالیسم، نفی دیکتاتوری پرولتاریا و برخورد غیرطبقاتی به مقولهٔ دموکراسی، نفی مقولهٔ دولت طبقاتی و ایدئولوژیک، طرح شعار ایدئولوژیزدایی از روابط میان دولتهای سوسیالیستی و امپریالیستی، نفی انترناسیونالیسم پرولتری، نفی مقولهٔ امپریالیسم و تأکید بر تز غیرطبقاتی «همگرایی» سیستمها، و مهمتر از همه، نفی علنی مالکیت سوسیالیستی بر ابزار تولید بهعنوان مهمترین اصل حاکم بر سوسیالیسم، همه و همه به شکلی مستقیم با جهانبینی، ایدئولوژی و تئوریهای بنیادی مارکسیسم ـ لنینیسم در تناقض آشکار بودند و نمیتوانستند از چشم کمونیستها پنهان بمانند.
اما، علیرغم همهٔ این تخلفات آشکار مجریان مشی «نواندیشی» از اصول بنیادین مارکسیسم ـ لنینیسم و تئوری سوسیالیسم علمی، کمونیستهای اتحاد شوروی از نشان دادن عکسالعمل بهموقع به این پدیده باز ماندند و به گفتهٔ «یگور لیگاچف»، نتوانستند «از همهٔ امکانات» خود برای افشاء ماهیت واقعی این توطئه، هشیار کردن و بهمیدان کشیدن زحمتکشان، و جلوگیری از وقوع این فاجعهٔ بزرگ استفاده کنند. این درحالی بود که برخورد بهموقع و قاطع کمونیستها علیه «نواندیشی» و مرزبندی صریح با آن در مراحل اولیهٔ رشد این پدیده میتوانست از انحراف روند تحولات و در نهایت فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی جلوگیری کند. این مرزبندی بهویژه میتوانست از نظر آگاه کردن تودههای زحمتکش و بهمیدان کشیدن آنها علیه توطئهای که در شرف انجام بود نقشی تعیینکننده ایفاء کند. اما، متأسفانه چنین کاری انجام نشد و دشمنان طبقهٔ کارگر و سوسیالیسم توانستند با استفاده از این تعلل و بهرهبرداری از سردرگمیها و نارضاییهای موجود در میان مردم، ضربهٔ نهایی را به نظامهای سوسیالیستی وارد آورند.
هرچند علل عدم برخورد قاطع و بهموقع کمونیستهای اتحاد شوروی به پدیدهٔ «نواندیشی» و سیاستهای مخرب ناشی از آن هنوز بهطور کامل و همهجانبه مورد بررسی قرار نگرفته است، اما میتوان با توجه به روندهای کلیتر تاریخی، به نقش چند عامل مشخص در این رابطه اشاره کرد:
۱- کمونیستها در تمام مدت بر اساس این تصور نادرست تاریخی که «روند ساختمان سوسیالیسم بازگشتناپذیر شده است» عمل کردند. خوشبینیبیش از حد به توان، امکانات و دستاوردهای خیرهکنندهٔ سوسیالیسم از یک سو، و کم بها دادن به امکانات مخرب دشمنان طبقاتی سوسیالیسم و بهویژه دولتهای امپریالیستی از سوی دیگر، آنها را از توجه به ابعاد واقعی خطری که نظام سوسیالیستی را تهدید میکرد باز داشت.
۲- مفهوم «حزب همهٔ خلق»، که برای چند دهه به دیدگاه حاکم بر حزب کمونیست بدل شده بود، نهتنها تیزبینی ایدئولوژیک را در صفوف حزب تضعیف کرده بود، بلکه با گشودن دروازههای حزب به روی عناصر غیرپرولتری، نیروی نسبی کمونیستها را در مقایسه با این لایهها در درون حزب کاهش داده بود. به همین دلیل این لایهها توانستند بهشکلی فزاینده بر روندهای تصمیم گیری در درون حزب تأثیر بگذارند و مانع شکلگیری یک مقاومت منسجم علیه خود در درون حزب شوند.
۳- کار پیشبرد تحولات در جهت «شتاب بخشیدن» به رشد سوسیالیسم، هرچند در ابتدا با فرض تکیهٔ هرچه بیشتر بر نیروی کارگران و دیگر زحمتکشان در سطح جامعه آغاز شده بود، اما در عمل هدایت آن بهتدریج به دست روشنفکران و تکنوکراتهایی در درون حزب افتاد که دیدگاهشان نسبت به این تحولات نه ایدئولوژیک و طبقاتی، بلکه بیشتر فرصتطلبانه و از نظر سیاسی پراگماتیستی بود. آنها نهتنها به ضرورت تکیه بر نیروی طبقهٔ کارگر برای پیشبرد تحولات بهای لازم را ندادند، بلکه با برخورد از بالا و محدود نگهداشتن مبارزه در سطح ارگانهای رهبری حزب، امکان شرکت مستقیم کارگران و زحمتکشان را در این مبارزه محدود ساختند. این نهفقط به تضعیف هرچه بیشتر نیروی کمونیستها در درون حزب انجامید، بلکه منجر به اتخاذ برخی سیاستهای ذهنی و مماشاتگرایانه نیز شد که به نوبهٔ خود راه را برای سلطهٔ نهایی مشی «نواندیشی» بر حزب هموار کرد.
۴- پراگماتیسم سیاسی حاکم بر جنبش کمونیستی، که برای مدتها مانع هرگونه برخورد انتقادآمیز علنی به احزاب و دولتهای سوسیالیستی شده بود، در اینجا نیز باعث سکوت بسیاری از کمونیستهای جهان در قبال این تحولات مخرب شد. هرچند بخشی از این سکوت از سردرگمیهای موجود و عدم تشخیص بهموقع ماهیت واقعی «نواندیشی» نشأت میگرفت، اما نمیتوان تردید داشت که معیارهای حاکم بر روابط احزاب در سطح بینالمللی نیز در این سکوت اولیهٔ احزاب کمونیست نقشی مهم داشته است. تجربهٔ چند سال اخیر نشان میدهد که احزاب کمونیست دیگر کشورها، به استثنای تعدادی معدود، عمدتاً با این توجیه که «رفقای حزب کمونیست اتحاد شوروی که در بطن جریانات قرار دارند حتماً بهتر از ما میتوانند در این مورد قضاوت کنند» از موضعگیری صریح در برابر این انحرافات خودداری کردند و تنها زمانی علیه این انحرافات موضع گرفتند که بخشی از رهبری حزب کمونیست اتحاد شوروی علناً به یک چنین کاری دست زده بود. و البته این کار زمانی انجام گرفت که بسیار دیر شده بود و دیگر امکان اقدام عملی مؤثر علیه کودتای سرمایهداری وجود نداشت.
بهنظر میرسد که مجموعهٔ این عوامل، در کنار بسیاری عوامل تاریخی دیگر که هنوز نیاز به بررسی بیشتر دارند، در عدم برخورد قاطع و بهموقع کمونیستها به «نواندیشی» و سیاستهای مخربی که روند نوسازی نظام سوسیالیستی را به روند فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی بدل کردند نقش داشتهاند. اما این گفته بههیچوجه بهمعنای کم بها دادن به مبارزات فداکارانهٔ کمونیستها، و بهویژهٔ کمونیستهای اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق، در دفاع از سوسیالیسم و آرمانهای کمونیستی نیست. این واقعیت که به پیش بردن یک کودتای سرمایهداری در کشور شوراها تنها از طریق غیرقانونی کردن حزب کمونیست اتحاد شوروی، مصادرهٔ اموال حزب، محاکمهٔ رهبران آن، به توپ بستن پارلمان آن کشور، و پیگرد وسیع و غیرقانونی کمونیستها در سراسر اتحاد شوروی امکانپذیر شد، خود نشانهای بارز و انکارناپذیر از نقش قهرمانانهٔ کمونیستها و حزب پیشاهنگ طبقهٔ کارگر در دفاع از سوسیالیسم و دستاوردهای آن است. نه فروپاشی حاکمیت سوسیالیستی و نه هیچ عقبگرد دیگر تاریخی نمیتواند ارزش و اهمیت نقش مبارزات قهرمانانهٔ کمونیستها در طول هشتاد سال گذشته و دستاوردهای عظیم و تاریخی این مبارزات را برای تودههای زحمتکش در کشورهای سوسیالیستی سابق و سراسر جهان نفی کند.
❊ ❊ ❊
روند آگاهانهٔ ساختمان سوسیالیسم در عرصهٔ تاریخ، توسط انسانهایی به پیش برده میشود که هرچند از دیدگاه نظری و ایدئولوژیک مرزهای نظام سرمایهداری را پشت سر گذاشته باشند، اما خود همچنان فرزندان این نظاماند و تمام کمبودها و نارساییهای آن را با خود حمل میکنند. آنها مانند «روح مطلق» هگل از انتهای تاریخ پا به عرصهٔ وجود نگذاشتهاند، بلکه خود آفریدگان این تاریخاند و در محدودیتهای همین تاریخ عمل میکنند. آنها نیز، چون جامعهای که در آن زیست میکنند، کوله باری بس سنگین از گذشته بر دوش دارند که حرکت آنها را کند و محدود میکند. بر زمین گذاشتن این کولهبار، کار یک نسل و دو نسل نیست. چنین کاری تنها در روند طولانیمدت مبارزه برای ساختمان جامعهٔ کمونیستی امکانپذیر است. به همین دلیل، روند ساختمان سوسیالیسم، بهطور همزمان، روند آموزش و رشد و تکامل انسانهای زندهای که در راه آن مبارزه میکنند نیز هست.
الگوی ذهنی این انسانها از جامعهٔ سوسیالیستی، هرچند از نظر تئوریک بینقص، به محض آنکه پا به عرصهٔ عینی تاریخ میگذارد، دیگر با یک خلأ سیال و بیشکل روبرو نیست. سلطهٔ عامل ذهنی در روند ساختمان سوسیالیسم، به هیچ روی به معنای تعظیم بی چون و چرای واقعیات عینی و عوامل تاریخی به خواستهای پیشاهنگ اجتماعی نیست. تنها تفاوت، همان طور که مارکس تأکید میکرد، این است که در اینجا، برای اولین بار در تاریخ، این زندگاناند که بر مردگان حکم میرانند و نه بالعکس. این حکمرانی زندگان، اما، یک حکمرانی بی قید و شرط نیست. میراث گذشتگان در همه حال خود را بر عملکرد زندگان تحمیل میکند. و گریز از احکام آن تنها با شناخت دقیق از این احکام و پیروی از قانونمندیهای آنها امکانپذیر است. انسان تنها زمانی توانست پرواز کند که قوانین حاکم بر سقوط اجسام را شناخت. حرکت بهسمت کمونیسم، نفی دایمی وضعیت موجود، تنها از طریق شناخت از قوانین حاکم بر وضعیت موجود و استفادهٔ صحیح این قوانین برای پشت سر گذاشتن آنها میسر است. و در این روند، هر لحظه، هر کجا، که ذهنیت و شناخت انسانها در تقابل، و نه انطباق، با این قوانین و ضرورتهای عینی عمل کند، بدون شک بار دیگر راه را برای حکمرانی مردگان بر زندگان هموار خواهد کرد. و بحران سوسیالیسم، در عمیقترین معنای فلسفیاش، چیزی جز این نیست.
در عین حال، این اشتباهی بزرگ خواهد بود اگر لحظهای فراموش کنیم که این خطاهای ذهنی کمونیستها، هرچند مهم و تعیینکننده، در چارچوب یک مبارزهٔ دشوار و نابرابر مداوم با امپریالیسم جهانی و توطئههای مخرب آن، و در راستای گام برداشتن در راهی ناشناخته و از نظر تاریخی طی نشده بهوقوع پیوستهاند و به همین دلیل نمیتوانند جدا از واقعیات این مبارزهٔ دشوار و نابرابر مورد ارزیابی قرار گیرند. مسألهٔ اساسی در اینجا نه محکوم کردن مبارزان راستین راه پیشرفت جامعهٔ بشری به خاطر اشتباهاتشان، بلکه درسآموزی از تجربیات و خطاهای آنها و خودداری از تکرار این اشتباهات در روند بیانقطاع مبارزه در راه رهایی جامعهٔ بشری از یوغ اسثتمار طبقاتی و ستم اجتماعی است.
کمونیستها، بهعنوان طلایهداران مبارزه در راه رهایی بشریت، امروز انتخابی جز درسآموزی از گذشته و ادامهٔ مبارزه در راه سوسیالیسم و کمونیسم ندارند. آنها میدانند که در این مبارزهٔ دشوار باز هم با مشکلات گوناگون مواجه خواهند شد؛ باز هم به زمین خواهند خورد؛ باز هم طعم تلخ شکستهای مقطعی را خواهند چشید. اما این را نیز بهخوبی میدانند که همچون گذشته باز هم بر مشکلات فایق خواهند آمد؛ باز هم از زمین برخواهند خواست؛ و باز هم بر طومار پیروزیهای عظیم خود خواهند افزود. زیرا همان طور که لنین خود تأکید کرده است:
این نخستین پیروزی هنوز پیروزی نهایی نیست و این پیروزی را انقلاب اکتبر ما با سختیها و دشواریهای نادیده و رنجهای ناشنیده و یک سلسله ناکامیها و اشتباهات عظیمی که ما مرتکب شدهایم بهدست آورده است…. ما از اقرار به اشتباهات خود پروا نداریم و هشیارانه به آنها خواهیم نگریست تا شیوهٔ رفع این اشتباهات را بیاموزیم. ولی حقیقت به جای خود باقی است…. ما این کار را شروع کردهایم. و اما اینکه چه موقع و طی چه مدتی و پرولترهای کدام ملت این امر را به سرانجام خواهند رساند مسألهٔ اساسی نیست. مسألهٔ اساسی آن است که یخ از جا کنده شده و بهحرکت درآمده است، جاده باز شده، و راه نشان داده شده است.…[۱۳۳]
ـــــــــــــــــــــــــــ
پانویسها
[۱۰۱] سخنرانی یوری آندروپوف در پلنوم عادی ۱۲ نوامبر ۱۹۸۲ کمیتهٔ مرکزی حزب. مندرج در «بولتن اطلاعاتی احزاب کمونیستی و کارگری»، ژانویهٔ ۱۹۸۳، صص ۱۰ ـ ۷.
[۱۰۲] همان، شمارهٔ مه ۱۹۸۳، صص ۱۱ ـ ۳.
[۱۰۳] همان، ص ۶.
[۱۰۴] همان.
[۱۰۵] همان، ص ۷.
[۱۰۶] همان.
[۱۰۷] همان.
[۱۰۸] همان، ص ۸.
[۱۰۹] همان.
[۱۱۰] همان، ص ۱۰.
[۱۱۱] همان.
[۱۱۲] ویکتور پرلو، «سودهای نجومی و بحران: سرمایهداری مدرن آمریکا»، انتشارات بینالملل، نیویورک، ۱۹۸۸، صص ۵۱۰ ـ ۵۰۸.
[۱۱۳] «در راه تحولات بنیادین»، گزارش کمیتهٔ دولتی آمار اتحاد شوروی در مورد نتایج و دستاوردهای برنامهٔ توسعهٔ اقتصادی و اجتماعی دولت اتحاد شوروی در سال ۱۹۸۷، نشریهٔ «گزیدههایی از مطبوعات شوروی»، از انتشارات حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا، مارس ۱۹۸۸، ص ۴۴.
[۱۱۴] «گزیدههایی از مطبوعات شوروی»، ۳۰ ژوئن/۱۵ اوت ۱۹۸۷، ص ۶.
[۱۱۵] ویکتور پرلو، مقالهٔ «بحران اقتصادی و سیاسی در اتحاد شوروی»، نشریهٔ «مسایل سیاسی»، ارگان تئوریک و سیاسی حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا، اوت ۱۹۹۱، ص ۱۴.
[۱۱۶] همانجا.
[۱۱۷] همان، ص ۱۲.
[۱۱۸] همانجا.
[۱۱۹] گاس هال، «بحران در اتحاد شوروی»، سخنرانی در اجلاس ویژهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست ایالات متحدهٔ آمریکا، ۸ سپتامبر ۱۹۹۱، ص ۳.
[۱۲۰] همان، ص ۶.
[۱۲۱] ویکتور پرلو، «بحران اقتصادی و سیاسی در اتحاد شوروی»، نشریهٔ «مسایل سیاسی»، اوت ۱۹۹۱، ص ۱۳.
[۱۲۲] گاس هال، همان منبع، ص ۶.
[۱۲۳] «قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، مصوب هفتمین دورهٔ (ویژه) شورای عالی اتحاد شوروی، کنوانسیون نهم، ۷ اکتبر ۱۹۷۷، بنگاه انتشاراتی نووُستی، مسکو، ۱۹۷۷، مادهٔ ۵ از فصل یکم، ص ۲۰.
[۱۲۴] ویکتور پرلو، «بحران اقتصادی و سیاسی در اتحاد شوروی»، همان منبع، ص ۱۴.
[۱۲۵] همانجا.
[۱۲۶] همان، ص ۱۶.
[۱۲۷] همانجا.
[۱۲۸] «نامهٔ مردم»، ارگان مرکزی حزب تودهٔ ایران، شمارهٔ ۳۵۷، ۱۲ شهریور ۱۳۷۰، ص ۴.
[۱۲۹] گاس هال، همان منبع، ص ۶.
[۱۳۰] «نامهٔ مردم»، ارگان مرکزی حزب تودهٔ ایران، شمارهٔ ۳۸۸، ۱۹ آبان ۱۳۷۱، ص ۷.
[۱۳۱] همان، صص ۷ ـ۶.
[۱۳۲] کارل مارکس، «ایدئولوژی آلمانی» (نسخهٔ انگلیسی)، انتشارات بینالملل، نیویورک، ۱۹۴۷، ص ۴۸.
[۱۳۳] لنین، سخنرانی بهمناسبت چهارمین سالگرد انقلاب اکتبر، «مجموعه آثار» (انگلیسی)، جلد ۳۳، ص ۵۷.