مهاجرستیزی آخوندهای ایران و غمنامه بیپایان مردم افغانستان

نویسنده: مهرالدین مشید
هزاران کیلومتر دور از میهن، میلیونها مهاجر افغانستانی از سال های زیادی بدین سو در ایران زنده گی میکنند؛ انسانهای مظلوم و خانه بدوشی که از جنگ، ناامنی و امروز از ظلم طالبان و وحشت تروریسم وادار به ترک کشور خود شده و به آنجا پناه برده اند؛ اما در کشوری پناه گرفته اند که نه تنها پناهشان نشد، که برعکس زخم های زننده ی آن بر پشت و پهلوی آنان هر روز بیشتر سنگینی می کند. حکومت جمهوری اسلامی ایران، بهویژه در سالهای اخیر، با سیاستهایی که آشکارا از آن بوی تبعیض، تحقیر و نفرت می اید. نه تنها مهاجران افغانستان را به حاشیه رانده و از آموزش، کار و نعمت های زنده گی محروم داشته؛ بلکه مهاجرستیزی در ایران، دیگر تنها یک رویکرد دولتی نیست، بلکه به یک فرهنگ بدل شده است؛ فرهنگی که ریشه در نگاه ایدئولوژیک، منافع سیاسی و همچنین نوعی احساس برتری جویی های کاذبانه ی تاریخی دارد. آخوند ها در این روز ها بدون توجه به اوضاع ناگوار افغانستان هر روز هزاران مهاجر را رد مرز کرده و با اجبار آنان را از ایران اخراج می نمایند. این همه ستم در حق مردمی روا داشته می شود که بیش از پنج دهه بدین سو نه تنها قربانی تجاوز و تهاجم اند؛ بلکه قربانی سیاست های ضد انسانی و ضد اسلامی کشور های همسایه، بویژه ایران و پاکستان است و امروز هم قربانی حاکمیت سیطره جویانه و استبدادی طالبان است.
مهاجر ستیزی آخوند های ایران به داستان کهنه زخم سرطانی می ماند که پرداختن به آن نیاز به کتابی پرحجم تر از « مثنوی هفت منی» دارد تا دست کم گوشه ای از زخم خونین و جانکاه ی مهاجران افغانستان در ایران را بتوان باز کرد. هرچند تیغ های زهر آلود آخوندهای مکار ایرانی از سال های پیش بدین سو بر گلو های زخمی مهاجران افغانستان در موجی از خشم و نفرت و تبعیض سخت سنگینی می کند و از پنج دهه بدین سو نه تنها ستم نابخشودنی را در حق مهاجران افغانستان روا داشته اند؛ بلکه هر روز ده ها مهاجر خانه بدوش افغانستانی را از شهر ها جمع آوری و به اردوگاه ها منتقل و از آنجا ها از مرز بیرون کرده اند؛ اما در این روز ها دشنه های خون آلود اخراج آخوند ها بیش از هر زمانی بر گلو های مهاجران افغانستان سنگینی می کند.
اینکه ایرانی ها این ظلم و ناروایی را در حق مردم افغانستان روا داشته اند، این به معنای آن نیست که مردم افغانستان از نیات بدخواهانه ی آخوند ها در پیوند به افغانستان و مردم آن آگاهی ندارند؛ بلکه از نقش ویرانکر اخوند ها نسبت به کشور خود خوب آگاه اند و می دانند که آخوند ها بررغم ادعای دروغین اسلامی، با اتخاذ سیاست های دوگانه چه جفا هایی را در حق مردم افغانستان روا داشته اند. اخوند ها دیروز با یک دست گروه های شیعی را برضد حکومت های کمونیستی حمایت مالی و سیاسی می کردند و اما با دست دیگر خوان معامله بر سر آنان را با آن حکومت ها هموار کردند. چنانکه معامله ی ایران با دولت نجیب روی طرح تشکیل « هزارستان» به همگان آشکار است. بازهم ایران بود که در شعله ور گردانیدن جنگ های گروهی پس از سرنگونی داکتر نجیب نقش داشت و از آن به بعد هم سیاست های ایران در برابر مردم افغانستان شفاف نبود. چنانکه شاهد هستیم که چگونه آخوند ها با یک دست بسته های میلیون دالری را به ارگ می فرستادند و با دست دیگر پایگاه های آموزشی در مشهد و شهر های دیگر ایران به طالبان درست کردند و با جلیقه پوشان انتحاری و بشکه زرد سالاران برای کشتن مردم افغانستان همدست و همداستان شدند. همین اکنون از یک طرف برای طالبان سفارت داده اند و از سوی دیگر مخالفان آنان را حمایت می کنند. اخوند ها از سال ها بدین سو با این دو رویی عادت کرده اند و حتا از دادن رشوت ها هم برای توجیه این دو رویی ها خودداری نکرده اند. چنانکه دادن چندین هزار دالر از سوی آنان به داکتر سپنتا وزیر خارجه ی وقت افشا گردید.
این در حالی است که در کوچههای پرگرد و خاک مشهد، در آفتاب سوزان یزد، در خیابانهای باریک شهرری، هزاران کودک افغان، با چشمهای امید و هراس به دنیا نگاه میکنند. بعضی در نانواییها، بعضی در ساختمانهای ناتمام، و بعضی کنار جادهها منتظر کار اند. کودکانی که شناسنامه ندارند، بزرگترهایی که اجازه رانندگی ندارند، و پیرهایی که گاهی حتی اجازه نفس کشیدن هم انگار باید بگیرند.
چه شد که از همسایهگی به این بیگانگی رسیدیم؟ از هزاران سال تاریخ مشترک، زبان مشترک، دین مشترک، رنج مشترک… به مرزهای سیمخاردار کشیدهشده و نگاههای پر از شک؟ فرو افتاده ایم. پاسخ اش را باید در آن عمامههایی جست که بهجای عدالت، سرکوب و به جای سلام، تبعیض و تعصب را بر منبر نشانده اند. آنان فضا را چنان مه آلود و مذهب را گل اندود کرده اند که حتا به هم مذهبان خود هم ترحم نمی کنند؛ زیرا از نظر اینان انسان، دین و مذهب جز ابزار معامله چیز دیگری نیست.
در تهران، قم، اصفهان و هرجای دیگر، آخوندهای جمهوری اسلامی همیشه شهروندان ما را بهمثابه ابزار دیدهاند؛ ابزاری برای جنگ، برای تبلیغات، برای نمایش وفاداری به امت اسلامی. نوجوانان مهاجر را زیر چتر فاطمیون و زینبیون به بهانه دفاع از حرم و وعده های دروغین اقامت، حقوق، و شاید خانهای کوچک در حاشیه شهر به سوریه فرستادند که بسیاریشان برنگشتند، و آنانی که برگشتند، نه تنها صاحب خانه ی کوچک در حاشیه ی شهر شدند؛ بلکه نه قهرمان شدند و نه شهروند. شمار قابل توجهی از افغان هائی که پس از جنگ ۱۲ روزه دستگیر و از آنها بازجوئی شده و یا شناسائی شده و سپس اخراج شده اند، در سالهای حضور سپاه قدس در سوریه، عضو جبهه فاطمیون بوده اند.
آخوند ها نه مردم ما را دوست دارند و نه پناهنده را؛ تنها چیزی را که دوست دارد، «استفاده از آنهاست». وقتی نیاز دارند، از آنان «مدافع حرم» میسازند و وقتی که ندارد، «اتباع غیرمجاز» به آنان خطاب میکنند. چه بسیاراند، آنانی که در راه بازگشت به افغانستان، در رودخانه هریرود غرق شده اند یا در مرز سیستان و بلوچستان هدف گلوله قرار گرفتنه اند. بازداشتگاههایی در ایران هست که مهاجر افغانستان در آن ماهها بیهیچ محاکمهای نگه داشته میشود. نه تنها این بلکه؛ کودکان را جدا و زنان را تهدید میکنند و مردان را مجبور به امضای برگه ی اخراج می کنند. همه اینها در سکوت انجام میشود؛ سکوتی سنگینتر از هزار فریاد.
در این میان هستند، ایرانیانی که انسان دوست اند و خانه های شان را برای هموطنان ما گشوده اند، برای آنان درس دادند، آنان را درمان کردند و برای شان کار دادند. اما متأسفانه صدایشان در برابر موج سنگین نژادپرستی و تحقیر رسمی و غیررسمی، کم رنگ است. رسانههای رسمی، افغانستان را به عنوان چهره جرم و ناامنی نشان میدهند. کلیشهای که حتا به شوخیهای روزمره و فرهنگ عمومی هم راه یافته است. در چنین فضایی، چگونه میتوان هویتی مستقل و سالم برای یک کودک مهاجر افغانستان ساخت؟ چگونه میتوان از کرامت انسانی برای آنان سخن گفت؟
شگفت آور اینکه نسلی از هم میهنان ما در ایران بزرگ شدهاند که نه افغانستان را دیدهاند، نه در ایران پذیرفته شدهاند. آنها در هیچ نقشهای نقطهای ندارند، در هیچ شناسنامهای نامی، در هیچ انتخاباتی رأیی، و در هیچ رسمی مقامی. وطنشان شاید همان ذهنهای زخمی، همان جایی میان زبان مادری و دیوارهای ناملایمتی باشد. پایان این غم نامه جز پایان قصه ی تحقیر ها چیز دیگری نیست. این خلای بزرگ را نه با شعار بلکه؛ آن را با شناخت متقابل باید پر کرد؛ البته بدین معنا که مهاجر نه تهدید است و نه سرباز و نه هم ابزاری دیگر؛ زیرا مهاجر انسان دردمندی است که از بی پناهی به ایران پناه برده است. تا زمانیکه نگاه ی آخوندها به انسان، نردبانی برای سیاست باشًد و تا وقتی جامعه در بیعدالتی شریک باشد، این غمنامه ادامه خواهد داشت. اما هر وجدان بیداری، هر قلم صادق، هر انسان عدالت خواه و آزادی طلب میتواند سطری از پایان این رنج را بنویسد تا سیه روی شود، هرکه در او غش باشد.
ایران در چند روز اخیر بیش از پنجصد هزار مهاجران افغانستان را به زور اخراج کرده است. قرار گزارش ها ستم آخوندها جنان مهاجران افغانستان را به تنگ آورده که صدها نفر به سفارتخانه طالبان برای اخذ برگه ی اخراج رجوع نموده اند. این مهاجران در حالی از ایران اخراج شده اند که حتا فرصت انتقال اموال و دارایی های شان را نیافته اند. با دستان خالی به کشوری رانده شده اند که اوضاع اقتصادی آن به شدت ناگوار و شکننده است. ایران در حالی پس از حمله ی اسراییل، شهروندان افغانستان را به زور اخراج می کند که مردم افغانستان یک صدا حمله ی اسراییل به این کشور را محکوم نمودند. ممکن اخوند های ایرانی تصور کنند که مردم افغانستان خاطرات وحشتناک « کریم غول » ها و ده ها غول دیگر را فراموش کرده اند و شاید هم فکر کنند که قربانیان این غول ها چون، قهار عاصی و صد های دیگر وفات کرده اند و ستم های غولان ایرانی هم گویا از حافظه ی تاریخ رفته است. در حالیکه جنین نیست و فردایی تمدنی است که بهای آن را آخوند ها خواهند پرداخت.
تاریخچه حضور افغانها در ایران: از همسایگی تا تحقیر
گفتنی است که مهاجرت افغانها به ایران از دهه ۵۰ خورشیدی آغاز شد و در دهههای ۶۰ و ۷۰ به اوج رسید. مهاجران دهه ی پنحا بیشتر مهاجران اقتصادی بودند که در نتیجه اوضاع بد اقتصادی افغانستان و ناکارایی زمامداران این کشور برای کار به ایران رفته بودند و بعد از آن جنگ با شوروی، جنگهای داخلی، حکومت طالبان و فقر اقتصادی میلیونها افغان را روانه ایران کرد. بسیاری از آنها در ساختوساز، کشاورزی، خدمات، صنایع و شهرداری های ایران نقش حیاتی ایفا کردند؛ اما با وجود این نقش اقتصادی، هیچگاه نه از حقوق شهروندی و نه از امنیت اجتماعی برخوردار شدند. برعکس هر روز بیشتر از روز دیگر مورد نفرت، تحقیر و تبعیض ایرانی ها قرار گرفتند. شگفت آور برای مردم افغانستان این است که آخوندها بر رغم این همه ناروایی های ردای اسلام بر شانه افکنده و داد از دینداری می زنند. این در حالی است که در عمل به ارزش های دینی باور نداشته و مانند طالبان دو روی یک سکه ی دین ستیزی اند. با تاسف که در دهههای اخیر، سیاستهای مهاجرتی ایران از صدور کارتهای موقت اقامت تا ممنوعیت تحصیل، سفر، و حتا رانندگی در برخی استانها نشان داهنده ی این واقعیت تلخ است که مهاجران افغانستان نه به عنوان «مهمان»، که بیشتر به عنوان «بار اضافه» دیده میشوند. آنان نه تنها از کم ترین حق مهاجرت برخوردار نیستند؛ بلکه هر روز مورد ظلم و ستم قرار گرفته و به زور از ایران رانده می شوند. به گزارش رسانه ها، این اخراج شامل صدها مهاجری است که دارای ویژه های اقامت نیز هستند.
مهاجرستیزی ایدئولوژیک: نگاه آخوندی به مهاجر افغان
جمهوری اخوندی ایران با بهره گیری از روایتهای دینی و ایدئولوژیک، همواره کوشیده تا مهاجرت شهروندان افغانستان را به منافع خود گره بزند. وقتی نیروی نظامی برای جنگ در سوریه لازم بود، از مهاجران افغان استفاده شد؛ نوجوانانی که بهنام “مدافعان حرم” به خط مقدم فرستاده شدند، گاهی در برابر وعده اقامت یا هزینه زندگی خانواده های شان حاضر به اشتراک در جنگ شدند؛ اما همان حکومتی که مهاجر را در میدان نبرد میخواست، در دانشگاه، بیمارستان، یا محل کار، او را تهدیدی جدی به ایران می شمرد.
این تناقض بنیادین و آشکارا، استفاده ابزاری از انسان و سپس تحقیر او یکی از ستونهای مهاجرستیزی در حکومت دینی ایران است. نگاه فرادستانه، بیاعتمادی، و اتهامزنی دائمی بخشی از رفتار نظاممند جمهوری اسلامی با مردم افغانستان بوده است.
چنانکه هزاران گزارش از تبعیض در مدارس، بازداشتهای خیابانی، اردوگاههای نگهداری غیرانسانی، خشونت مأموران مرزی، و اخراجهای دستهجمعی هر ساله منتشر میشود. کودکانی که از تحصیل بازماندهاند، زنان و مردانی که در بازار کار هیچ امنیتی ندارند و حتا هنرمندان و نخبگانی که به جرم “اتباع بیگانه” از بسیاری از حقوق محروم میشوند. این در حالی است که صدها هزار مهاجر از افغانستان در سرزمین های غربی و به تعبیر آخوندها نامسلمان آواره اند و هرچند با دشواری های زیادی دست و پنجه نرم می کنند؛ اما هیچگاه این مهاجران تحقیر، توهین و ظالمانه اخراج نمی شوند.
در سالهای اخیر، حتا روایتهایی از مرگ مهاجران در رودخانهها، مرزها، یا بازداشتگاهها شنیدهایم؛ داستانهایی که وجدان انسان را تکان میدهد؛ اما رسانههای رسمی ایران یا در برابر این همه جنایت سکوت کرده اند و یا به تحریف حوادث پرداخته اند. در جامعه ی ایران هستند کسانی که رویکرد های شان در برابر مهاجران بین همدردی انسانی و نژاد پرستی در نوسان است و نباید همه مردم ایران را با سیاستهای حکومت یکی گرفت. بسیاری از ایرانیان، به ویژه فعالان حقوق بشر، روشنفکران، هنرمندان و مردم عادی، با مهاجران افغانستان همدرد اند و خواستار رفتار انسانیا با آنان اند. اما نمیتوان انکار کرد که بخشی از جامعه ی ایران نیز در دام نژادپرستی، تحقیر قومیتی و کلیشههای منفی افتادهاند؛ مهاجر افغانستانی را بیسواد، خطرناک، بار اضافی و غیرایرانی میدانند؛ کلیشههایی که با کمک رسانههای حکومتی نهادینه شدهاند.
غمنامه بیپایان
اینکه آخوند های ایرانی طی پنج دهه چه جفا هایی را در حق زنان و مردان مهاجر افغانستانی روا داشته اند و نه تنها آنان را مورد تحقیر و توهین قرار داده اند؛ بلکه باربار آنان را رد مرز کرده و مادر را از فرزند و شوهر را از همسر جدا کرده اند. این تراژیدی اکنون وارد مرحله ی خطرناکی شده و ایرانی ها دیگر به هیچ چیزی فکر نمی کنند و بی توجه به روابط همسایگی، دینی و فرهنگی با چنگ و دندان بر مهاجران مظلوم افغانستانی فشار وارد می کنند. این یک بعد معضل لاعلاج سرطانی است؛ اما در این میان غم آنانی بزرگتر است که نه به وطن تعلق دارند و نه به مهاجرت. مهاجران در ایران نسلی را تربیت کردهاند که نه افغانستان را تجربه کرده، نه ایران را وطن میداند. کودکان بدون شناسنامه، جوانان بدون مدرک، و خانوادههایی که همیشه در مرز اخراج و بقا ایستادهاند. این نسل، نسلی گمشده است؛ نسلی که باید میان دو سرزمین، دو هویت، و دو بیمهری تصمیم بگیرد.
نتیجهگیری
سیاست مهاجرستیزانه جمهوری اسلامی، نه تنها نقض صریح حقوق بشر است، بلکه زخمی عمیق بر وجدان جمعی مردم منطقه و حتا جهان است. افغانستان امروز زخمی است و پناهجویانش پیامآور فاجعهای انسانیاند. آیا وقت آن نرسیده که بهجای تحقیر، از انسان بودن شان دفاع کنیم؟ این غمنامه باید جایی پایان یابد؛ اما این عمنامه نه در مرزها، نه در گورهای گمنام پایان می یابد؛ بلکه در فهم مشترک از رنج، انسانیت و عدالت معنا و مفهوم پیدا می کند. هرچند معامله گری ها چشمان اخوند ها را کور و گوش های آنان را کر و وجدان های آنان را مسخ کرده است؛ اما هستند، در درون ایران انسان های با وجدانی که بررغم ظلم ها و حادثه آفرینی های آخوند ها، باید برای مهاجران افغانستانی دادخواهی کنند. آخوندها در حالی ستم روایی در حق مهاجران افغانستان را روا داشته اند که هنوز سایه ی وحشتناک حمله اسراییل و امریکا بر ایران سنگینی دارد و با آغاز دوباره ی این جنگ هزاران ایرانی وادار به مهاجرت به افغانستان خواهند شد. اخوند های بدکیش با رویکرد ضد همسایگی خود، در صدد بهم زدن روابط میان مردم دو کشور اند.