مهاجر
ای مهاجر کسوت غربت به تن جسم تو آواره و جان در وطن
گاه به جنگل گاه به دریا میروی از کجا ها تا کجا ها میروی
کودکانت در دل دریای شور پیش چشمانت بشد زنده به گور
میخوری شلاق اندر سرحدات با مشقت میبری بار حیات
دور گشتی از حریم هندوکش رود آمو در پی ات اندر خروش
آهوان دشت لیلی خیره شد ارغوان چاریکار پژمرده شد
از فراقت آشنایان در گرشک روز و شب هستند چشم پر سرشک
دوستان مشتاق پیغام تو اند غم شریک درد و آلام تو اند
خانهء قاچاقبران گردد خراب داد جمعی را به کام موج آب
میهن ات همچون تنور داغ شد لانهء بلبل مکان زاغ شد
خانه ات اشغال کرده غاصبان سرنوشت ات را رقم زد فاسقان
چند جاسوسی بهم پیوسته اند بر خیانت عهد راسخ بسته اند
مشتی شیادان حاکم بر وطن کوره سوزان نموده آن چمن
از الف تا ع و غ و م ی می فریبند خلق با کذب و ریا
طالبان جاهل مسلم نما ساخته اند دشت وطن را کربلا
تیغ دشمن بسکه بر ما تیز شد کاسهء صبر همه لبریز شد
هموطن زنجیر ظلمت پاره کن زخم قلب ریش خود را چاره کن
نقش همت هست در پیشانی ات روی بنما غیرت افغانی ات
نیست چاره جز قیام و انقلاب هموطن با عزم راسخ کن شتاب
(ف.ا (ویرا