فریاد انسان در جهان حقیقتهای تحمیلی
« رسالهای در تأمل حقوق بشر به مناسبت دهم دسامبر»
«تمام افراد بشر آزاد زاده می شوند و از لحاظ کرامت و حقوق با هم برابرند.»
تهیه و تدوین : فرشید یاسائی
پیشگفتار: دهم دسامبر در تقویم روزگار، نه از شمار آن روزهایی است که تنها برای ثبت در دفتر مناسبتها پدید آمده باشند و نه میتوان آن را به یادداشتی تشریفاتی تقلیل داد؛ این روز، ایستگاهی است در میانهی تاریخ پرفراز و نشیب وجدان بشر، لحظهای برای درنگ، تامل و بازخواست خویشتن از مسیری که تمدن انسانی در طلب عدالت پیموده است. بشری که قرنها سنگینی جنگ، تعصب و ایدئولوژی ، تبعیض و سلطه را بر شانه کشیده، هنوز در جستوجوی معنایی رهاییبخش برای کرامت خویش است؛ معنایی که نه از قدرتها و ایدئولوژیها، بلکه از حقیقت انسانبودن برآید.
حقوق بشر زادهی خیال آرمان شهری رمانتیک نبود؛ بلکه از دل ویرانههایی برخاست که جنگ جهانی دوم بر سیمای جهان نشاند، از خاطرهی اردوگاههای مرگ، تبعیدگاههای بینام، ملتهای درهم شکسته و انسانهایی که هستیشان به عددی در دفاتر مرگ تقلیل یافت. تمدن مدرن، در آن بزنگاه تاریخی، با وجدان خویش رودررو شد و دریافت که پیشرفت صنعتی و علمی، اگر به قواعد اخلاقی مقید نشود، میتواند ابزار نابودی انسان گردد. در چنین لحظهای بود که اعلامیهی جهانی حقوق بشر چون فریادی علیه فراموشی انسان تصویب شد؛ فریادی که میخواست انسان را از زیر آوار قدرتهای بیمهار بیرون کشد و واژهی «حق» را بار دیگر به ذات انسان پیوند زند.
اما تاریخ نشان داد که نوشتن عدالت، آسانتر از زیستن با عدالت است. اعلامیه تصویب شد، ولی با گذر دههها، دنیا بار دیگر در چرخ تکرار خشونت و تبعیض افتاد؛ گویی انسان هنوز میان زبان اخلاق و منطق قدرت سرگردان است. دولتها یکی پس از دیگری سند را امضا کردند، اما بسیاری ازهمان دولتها نخستین ناقضان روح آن شدند. نمونه آن کشورهای روسیه و چین… هستند که خود در شورای امنیت سازمان ملل ، عضویت دائم دارند وعموما به نفع کشورهای دیکتاتوری عمل میکنند! از همین روست که دهم دسامبر دیگر فقط روز یادبود یک متن حقوقی نیست؛ بلکه روز سنجش فاصلهی میان تعهدهای نوشته شده و واقعیتِ خشن زیستهی انسانهاست.
این رساله کوتاه بر آن است تا دهم دسامبر را نه به سان آیینی رسمی، بلکه بهمثابهی پرسشی زنده بنگرد: آیا انسان امروز توانسته است کرامت خویش را پاس دارد؟ آیا اعلامیه، از مقام واژه فراتر رفته و به حقیقتی زیستی بدل شده است؟ یا هنوز انسان در جهانی زیست میکند که حقیقتهای تحمیلشده از سوی قدرت، جای اخلاق را گرفتهاند و «حق» همچنان محتاج فریادی تازه است؟
آنچه در پیش رو دارید ؛ تلاشی است برای تأمل در همین پرسش بنیادین؛ واکاوی شکاف میان آرمان و واقعیت، بررسی جلوههای نوین اقتدارگرایی و تأکید بر نقش زنان و جنبشهای اجتماعی در زنده نگاه داشتن روح حقوق بشر. این نوشته دعوی جامعیت ندارد، بلکه ادای دینی است به حقیقتی ساده اما سنگین. تا زمانی که حتی یک انسان در هر گوشهای از جهان از کرامت ذاتی خویش محروم باشد، سخن گفتن از تحقق حقوق بشر، همچنان ناتمام است.
*****
آغاز : دهم دسامبر در تقویم جهانی تنها یک مناسبت نمادین نیست، بلکه لحظهای است برای مکث اخلاقی در مسیر پرآشوب تاریخ بشر؛ روزی که ما را وامیدارد به بازاندیشی دربارهی نسبت انسان با قدرت، حق با سیاست و وجدان با واقعیتهای جهان امروز. این روز نه جشن تحقق عدالت است و نه آیین خودستایی دولتها؛ بلکه یادآور تعهدی ناتمام است که از ویرانههای جنگ جهانی دوم برخاست، از اردوگاههای مرگ، از میلیونها جسد بینام و نشان و از خیانتی که تمدن مدرن به انسان روا داشت. حقوق بشر محصول امیدی رمانتیک نبود، بلکه زادهی وحشت از تکرار فاجعهای بود که جهان را تا مرز نابودی سوق داده بود.
در چنین بستر تاریخی بود که در سال ۱۹۴۸ مجمع عمومی سازمان ملل متحد «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را تصویب کرد؛ سندی که نه صرفاً واکنشی حقوقی به فجایع جنگ، بلکه تلاشی بنیادین برای بازتعریف جایگاه انسان در نظام جهانی بود. این اعلامیه برای نخستین بار بهصراحت اعلام کرد که انسان نه تابع قدرت دولتها، نهادهای مذهبی یا مرزهای قومی، بلکه صاحب حقی ذاتی است؛ حقی که با زاده شدن همراه اوست و هیچ نهادی توان بخشیدن یا سلب آن را ندارد. انسان، پیش از آنکه شهروند دولتها باشد، شهروند کرامت خویش است! مادهی نخست اعلامیه، با سادگیاش، شالودهی تمام این فلسفه را بنا میگذارد: «تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ کرامت و حقوق با هم برابرند.» این جمله کوتاه، معیار اخلاقی تمام داوریهای حقوق بشری عصر مدرن شد.
با این حال، بیش از هفتاد ( هفتاد) سال پس از تصویب این سند، فاصلهی میان آرمانهای مندرج در آن و تجربهی زیستهی انسانها همچنان ژرف و آزاردهنده باقی مانده است. جنگهای مداوم، سرکوبهای سیاسی، تبعیضهای ساختاری، گسترش فقر سیستماتیک، مهاجرتهای اجباری و محدودیتهای رو به گسترش آزادی بیان، همگی نشان میدهند که حقوق بشر نه دانشی تثبیت شده، بلکه عرصهای دائمی از کشاکش میان وجدان انسانی و ماشین قدرت است. این حقوق تنها زمانی امکان بقا دارد که انسانها برایش هزینه پرداخت کنند و هرگاه سکوت و بیتفاوتی غالب شود، حقوق بشر به سرعت از یک اصل زنده به شعاری بیجان تبدیل میگردد.
در میان همهی شاخصهای سنجش حقوق بشر، وضعیت زنان جایگاهی مرکزی دارد؛ زیرا زن بودن نخستین میدان آزمون اصل برابری حقوقی انسانهاست. هر جامعهای که در آن زن شهروندی درجه دو باشد، نه به طور موردی، بلکه در بنیاد اخلاقی خویش با حقوق بشر در ستیز قرار دارد. در کشورهایی همچون ایران، تبعیض علیه زنان نه پدیدهای اجتماعی صرف، بلکه ساختاری حقوقی و نهادمند است؛ قوانینی که در حوزهی خانواده، شهادت، ارث، حضانت کودک، اختیار خروج از کشور، مشارکت سیاسی و حتی کنترل بدن و پوشش، زنان را در موقعیتی نابرابر و فروتر قرار میدهند. چنین نظامی را باید آن گونه که هست نامید: آپارتاید جنسیتی؛ سیستمی که شهروندان را بر اساس جنسیت به طبقات حقوقی متمایز تقسیم میکند و کرامت انسانی را به امتیازی گزینشی بدل میسازد.
حقوق بشر وعده داده بود که انسان، صرفنظر از جنسیت، دین، قومیت یا عقیده، به سبب انسان بودن صاحب حق است؛ اما در عمل، برخی دولتها با جعل مفاهیمی چون «حقوق بشر بومی»، «حقوق بشر فرهنگی» یا «حقوق بشر اسلامی» کوشیدهاند این اصل جهانشمول را از معنا تهی سازند و تبعیض ساختاری را به نام سنت یا ایمان توجیه کنند. هیچ فرهنگی، هیچ مذهب یا نظام ارزشیای، زمانی که ناقض کرامت ذاتی انسان شود، مشروعیت اخلاقی ندارد. فرهنگ هنگامی ارزشمند است که حافظ انسان باشد، نه توجیه کنندهی ستم بر او. در ایران، آنچه تحت عنوان «حقوق بشر اسلامی» تبلیغ میشود، نه دفاع از کرامت، بلکه بدلسازی ایدئولوژیک مفهومی جهانی است؛ قرائتی که در آن ارزش فرد نه به انسان بودن او، بلکه به میزان تطابقش با نظام فکری رسمی وابسته میشود.
این الگو البته منحصر به نظام دینی نیست. تاریخ معاصر در قرن بیستم، شاهد اشکال دیگری از همین انکار کرامت انسانی در قالب دولتهای کمونیستی اقتدارگرا بود؛ حکومتهایی که به نام برابری طبقاتی و جامعه بیطبقه، آزادی فرد را قربانی حقیقت حزب کردند؛ اردوگاههای کار اجباری، سانسور گسترده، حذف سیستماتیک مخالفان و سرکوب آزادی وجدان، نشان داد که هر نظامی که خود را مالک «حقیقت مطلق» بداند، دیر یا زود انسان را به ابزار بدل میسازد. امروز نیز همان منطق با نامهایی دیگر ادامه دارد: در چین، با نظارت دیجیتال و اردوگاههای بازآموزی؛ در روسیه، با حذف نهادهای مدنی و سرکوب صدای مخالف؛ در ونزوئلا، با فروپاشی دموکراسی و زندانهای سیاسی و در ایران و افغانستان ، با شریعت محوری اجباری و تبعیض جنسیتی سازمانیافته. تفاوت ظاهر ایدئولوژیها واقعیت را تغییر نمیدهد: هر جا دولت مدعی مالکیت حقیقت شود، حقوق بشر نخستین قربانی خواهد بود.
با این همه، تاریخ همواره نشان داده است که در برابر اقتدارگرایی، مقاومت انسانی خاموش نمیشود. هیچ حق بنیادیای بدون مبارزه به دست نیامده است. لغو بردهداری، حق رأی زنان، آزادی بیان و ممنوعیت شکنجه… همگی ثمره ایستادگی مردمانی بودهاند که بهای آزادی را با زندان، تبعید و حتی جان خویش پرداختهاند. در ایران امروز نیز زنان و جوانان بیشترین بار این مقاومت را بر دوش میکشند؛ آنان با پافشاری بر آزادی اجتماعی، بیان اندیشه و حق انتخاب زیست، مفهوم حقوق بشر را از اسناد رسمی به میدان زندگی اجتماعی بازگرداندهاند و نشان دادهاند که ماده نخست اعلامیه هنوز زنده است: ” انسان آزاد زاده میشود و حق دارد آزاد بماند “!
دهم دسامبر در نهایت روز بازخواست وجدان ماست. حقوق بشر نه صرفاً وظیفه دولتها، بلکه مسئولیت اخلاقی تک تک انسانهاست. مسئولیت سکوت نکردن در برابر ظلم، پوشیده نساختن حقیقت و پاسداشت کرامت همنوع، حتی آنگاه که سود قدرت یا امنیت ما در خلاف آن باشد. هر سکوت در برابر تبعیض، مشارکتی خاموش در استمرار ستم است.
حقوق بشر مقصدی ایستا نیست، راهی است بیپایان؛ مسیری دشوار که تنها با آگاهی، شجاعت و همبستگی جهانی پیموده میشود. تا زمانی که حتی یک انسان در هر کجای این جهان از حقوق ذاتی خویش محروم بماند، این مسیر به پایان نخواهد رسید. حقوق بشر هدیه قدرت وحکومتها نیست، امتیاز فرهنگی نیست؛ نام دیگر انسان بودن است و دفاع از آن، دفاع از خودِ انسان است.
سخن پایانی: دهم دسامبر نه پایان یک بحث، بلکه آغاز بازخواست همیشگی وجدان بشر است. حقوق بشر تنها مجموعهای از مواد حقوقی نیست؛ معیار سنجش شرافت سیاست و اخلاق زیست انسانی است. هر جا که قانون ابزار قدرت شود و نه سپر انسان، آن جا حقوق بشر به محاق میرود. هر جا که سکوت بر عدالت ترجیح داده شود، نقض حقوق بشر از حالت استثنا به قاعده بدل میگردد.
مسئولیت پاسداری از این ارزشها تنها بر دوش دولتها نیست. هر انسان، با هر میزان توان، در برابر کرامت همنوع خویش مسئول است. سکوت در برابر تبعیض، همان قدر ویرانگر است که مشارکت فعال در آن. بیتفاوتی، بلندترین صدای همراه قدرت است.
حقوق بشر مقصدی نیست که روزی بدان برسیم و پروندهاش را ببندیم؛ مسیری است همیشگی که هر نسل باید بار دیگر آن را بپیماید. این مسیر با آگاهی آغاز میشود، با شجاعت ادامه مییابد و به همبستگی جهانی نیاز دارد. آینده از آنِ آنان نیست که حقیقت را تحمیل میکنند، بلکه از آنِ کسانی است که با ایستادگی در برابر این تحمیل، انسان را به جایگاه خویش بازمیگردانند.
تا زمانی که حتی یک انسان در هر گوشهای از جهان از آزاد زیستن محروم باشد، فریاد حقوق بشر خاموش نخواهد شد. این فریاد نه هدیهی قدرت است و نه امتیازی فرهنگی! دفاع از آن، دفاع از کرامت خویشتن و همنوعان ماست. پایان دسامبر ۲۰۲۵













