غمنامه ی غمگنانه ی خونین من

غرب، حامی و مسئول اینهمه جنایات و خونریزی است!
سلیمان کبیر نوری
امروز گریستن، گریستن هوای ماست
آن اینکه انگریزِ خشمگین خدای ماست!
از کین و دد که یوروپ و انگریز میکند
انگریز است که حاکم دوزخسرای ماست!
پیشتبصره:
این نگارش را در ماه می ۲۰۲۱ ( پیش از به قدرت رسانیدن تاالبان به وسیله انگریز- امریکا در افغانستان) نوشته بودم، اما بهدلیل معاذیر صحی، در آرشیف شخصیام به باد فراموشی سپرده شد.
اکنون که پس از گذشت زمان به آن بازمینگرم، میبینم تحلیلها و پیشبینیهایم درباره ی آینده، با دقت، حسابشدگی، استوار و اتکای استدلالی، بهگونهای دقیق از آب درآمدهاند. از همینرو، خواستم آن را از آرشیف برگزینم و امروز به دست نشر بسپارم. همه برای روشنگری نسل جوان و آینده.
***
چکیده:
در «غمنامهی غمگنانهی خونین من»، با صدایی آکنده از خشم، سوگ و حقیقتگویی، پرده از سیاستهای تاریک و خونریز غرب ـ بهویژه انگلیس و آمریکا ـ برمیدارد؛ آنجا که ترور، انتحار و کشتار کودکان بیدفاع، نه اتفاقی دردناک، بل بخشی از یک پروژهی سیستماتیک برای سلطه، نسلکشی و اسارت افغانستان است. این نوشتار، فریادیست برخاسته از دل زخمی ملتی که در برابر چشمهای بستهی جهانیان، به آتش سپرده میشود. نگارنده، با استنادی تکاندهنده به انفجار مرگبار مکتب دخترانه در برچی کابل، مخاطب را به بیداری، مقاومت و ایستادگی فرا میخواند؛ چرا که آزادی، بهایی دارد ـ و آن بها، همصدایی و خیزش همگانیست. این متن، نه فقط یک گزارش یا تحلیل، بلکه پژواکیست از وجدان یک ملت در تبعید خون.
***
خون روشنِ کودکان دانشآموزی که در مکتب گِلیای در برچی کابل، جان باختند، بر در و دیوار آن نقش بسته و گواهیست بر جنایات شنیع طالبان و حامیان غربیشان، به رهبری انگریز- ایالات متحده ی آمریکا.
غرب که به بهانه ی مبارزه با تروریزم طالبانی و القاعده به افغانستان هجوم آورد، هرگز گامی جدی برای نابودی این پدیده ی شوم برنداشت. در واقع، نهتنها علیه تروریزم اقدام نکرد، بل خود به پشتیبان طالبان تروریست بدل شد؛ گروهی که ابزار خطرناک انگلیس بوده و از طریق پاکستان به افغانستان صادر میشوند.
طالبان امروز از حمایت آشکار غرب برخوردارند. آنان سلاحهای لیزری در اختیار دارند، با بالگردهای بینشان به شمال و شمال شرق و سایر مناطق کشور منتقل میشوند. این در حالی است که زمین و آسمان افغانستان در کنترل کامل نیروهای ناتو، و در رأس آن «ابرقدرت»ی بهنام آمریکا که لگام آن به دست دیپ ستست یا همانا کارتل های اقتصادی قرار دارد. چگونه ممکن است این تحرکات، بدون آگاهی و همکاری غرب، صورت گیرد؟
طالبان بیش از یک میلیارد دالر عواید سالانه دارند. پایگاههای آموزشیشان در پاکستان است و سازمان اطلاعاتی آن کشور، آیاسآی، همهچیزشان را در دست دارد: آموزش، تجهیز، تأمین مالی.
ماهیت واقعی سیاست غرب بهویژه پس از امضای توافقنامه ی آمریکا با پیشمرگههای سازمان استخباراتی پاکستان( تاالبان) آشکارتر شد؛ جایی که روشن شد سازمانهای اطلاعاتی غرب نهتنها مخالف طالبان نیستند، بل در کنار آنان، در همبستگی و همیاری کامل عمل میکنند ـ در برابرِ نیروهای ارتش کشوری بهنام افغانستان.
طالبان با انفجاری مرگبارروز هشتم می سال 2021 در یکی از مکاتب دخترانه، در غرب شهر کابل، در منطقه ی هزارهنشین ـ یکی از مظلومترین اقوام تاریخ معاصر افغانستان ـ دهها و صدها تن از کودکان و نوباوگان مکتبی را به خاک و خون کشاندند. دهها و صدها تن دیگر زخمی شدند.
با انفجار نخست، فریادهای درد، درد، درد و شیون کودکانی که در خون غنوده یا از زخمهای پارهپاره ی آهنپارهها به خود میپیچیدند، زمین و آسمان را به لرزه انداخت. این صدای پر از فغان و سوز، از ژرفای دل کودکانی برخاست که بیخبر از دنیا، به مکتب رفته بودند.
آوایی چنان درونسوز، که گویی در آسمان خدا آذرخش پدید آورد و در زمین، زلزلهای از اندوه و وحشت.
گویی تندرِ خشم بود، در هیبت تورنادویی خونین، که آسمان را از فریاد بیپاسخ کودکان لرزانید. اما اینهمه، پایان ماجرا نبود.
برنامه ی این جنایت هولناک چنان از پیش طراحی شده بود که انفجار اول، فقط پیشدرآمدی بر کشتار بود. آنسوتر، در مسیر راهروهای فرار از مکتب، بمبهای دیگری کار گذاشته بودند تا آنانکه از انفجار نخست جان بهدر بردهاند، در تله ی مرگ دوباره گرفتار شوند.
نگاه کنید!
عمق و وسعت فاجعه چگونه با دقت و بیرحمی برنامهریزی شده بود:
یک دام انتحاری دوم، برای کودکانی که از مرگ گریخته بودند، در دو سوی کوچه ی مکتب.
دردآورتر از همه، صحنهایست که در پی آن رخ داد:
پدران و مادرانی که کودکانشان، یا ناپدید شدهاند، یا تکهپارههای پیکرشان در اثر موج انفجار به هوا پرتاب شده است… امروز، این پدران و مادران، این خواهران و برادران، بهدنبال جسد فرزند خود نیستند!!!
نه…! امیدشان را از پیکرها بریدهاند.
آنان، با چشمان اشکبار، به زیر دیوارهایی میروند که بکسها، بوتها و کتابهای خونآلودِ کودکان آنجا انبار شده است.
آنان که در شفاخانههای شهر نتوانستهاند فرزندشان را بیابند، اکنون در انبارِ کفشها و بکسهای آغشته به خون، میان کتابهای خیسشده از خون و خاک، بهدنبال تنها نشانهای از جگرگوشه های شان میگردند.
نه جسد، نه نام… فقط یک بوت، یک بکس، یک کتاب، نشانیای از کودکی که دیگر نیست.
ببینید! ببینید و باز هم ببینید!
سالهاست که در سایه ی «جمهوریت» کرزی و احمدزی، نسلکشی و جنایات ضدبشری، به سرپرستی نیروهای آمریکا و ناتو، پیوسته ادامه دارد.
برای کشتار هزارهها ـ پس از آنکه نوبت به تاجیکها، ازبکها و پشتونهای آگاه و روشنگر و وطنپرست رسید ـ چه برنامههای گستردهای در ابر لابراتوار استخبارات پاکستان (آیاسآی) تدارک دیده شد!
و شگفتتر آنکه این کشتار پیوسته، سالهاست که ادامه دارد؛ نه یک حادثه، بلکه طرحی سیستماتیک برای هزارهکشی.
در مناطق گوناگون هزارهنشین کشور ـ بهویژه در دو نقطه ی خاص: یکی هزارهجات و دیگری بهسود ـ سالیان دراز است که طالبان و کوچیهای مسلح و سازمانیافته، بارها و بارها به مردم هجوم آوردهاند. خانه ها، باغ ها و مزارع را به آتش کشیده و مردم را به کوچ اجباری مجبور ساخته اند.
من در اینجا از کشتار و قتلعام هزارهها در دوران نخست حاکمیت طالبان چیزی ننوشتهام؛ تنها به یکی از انتحارها و انفجارهای دوران جمهوری ناتو، به سردمداری انگلیس و آمریکا، اشاره کرده ام.
بلی، همه شاهد بودیم که طالبان خانهها و کاشانهها را به آتش کشیدند،
کودکان را حتا در قنداق و در خواب تیرباران کردند،
در شکم مادران شلیک کردند، و با اینهمه، چشمها و گوشهایِ بهاصطلاح جامعه ی جهانی… بسته، کر، کور!؟!؟!؟
هیچکس نخواست ببیند.
هیچکس نخواست بشنود.
آهای مردم!
بیدار باشید!
غرب، به سرکردگی قلدرمآبانه ی انگلیس و آمریکا، میخواهد پیشمرگههای سازمان استخبارات پاکستان (آیاسآی) را بر سرنوشت شما حاکم سازد.
میخواهد اختیار زن، ناموس و غرور شما را در دست پنجابیهای پاکستانی قرار دهد.
غرب، از راه پاکستان، به اشغال افغانستان ادامه میدهد؛ منابع زیرزمینی شما را به تاراج میبرد، با هزاران شرکت و پیمانکار قراردادی که زیر چتر استخبارات پاکستان و سایر استخبارات منطقه ای و فرامنطقه ای، مصروف چپاولاند.
پایگاهها و منافع آمریکا را در این سرزمین حفظ میکند، در حالیکه:
رهبران شما؛ بله، بسیاری از آنان، بهوسیله ی دستگاههای استخبارات خارجی خریداری شدهاند.
از این پس، سرنوشت شما در دفتر آیاسآی رقم میخورد.
لگام غیرت افغانی!؟!؟!؟، در چنگال پلید آیاسآی افتاده است!
شما، ای مردم!
آیا نمیبینید؟
کشوری که هنوز از اتباع مسن شما کمتر سن دارد، غیرتتان را در هم شکسته و سرنوشتتان را دارند به اسارت میگیرند. به همیاری کرزی، احمدزی و خلیلزاد بد زاد.
آیا میپذیرید که به ناموستان تجاوز شود؟ بلی با آمدن تاالب بر ناموس مردم تجاوز هم میشود.
آیا روا میدانید که غیرت افغانی، زیر پای پنجابیهای پاکستانی لگدمال گردد و دل آنان از این خواری خوش شود؟
پس، نفرین بر ما ـ آری، بر ما! ـ اگر در برابر اشغال سکوت کنیم، اگر به پا نخیزیم و کمر به رزم نبندیم!
مردم!
برای نجات، تنها یک راه پیشِ رو داریم:
باید همگی مسلح شویم.
روابطمان را خانهبهخانه، کوچهبهکوچه، دهبهده، قریهبهقریه، علاقهداریبهعلاقهداری، ولسوالیبهولسوالی، ولایتبهولایت و شهربهشهر گسترش دهیم و منسجم شویم.
آنگاه زور مردم، همانند قدرت خداوند، به حرکت درمیآید؛ چون سیلابی توفنده، سرکش و مهلک، که از هر سو راه میگشاید.
طالبان و حامیان جهانیشان، به رهبری ابرقدرتهایی چون انگلیس و آمریکا، در این سرزمین زمینگیر خواهند شد.
اگر همه با هم متحد و یکدست شویم،
اگر از هر قوم و ملیتی همدل و همصدا شویم،
پیروزی از آنِ مردم افغانستان خواهد بود.
و جز این، راهی نیست!
در فلسفه و ادبیات سیاسی، «آزادی» یکی از بنیادیترین ارزشهای انسانی است.
وقتی از موهبت آزادی سخن میگوییم، به حقی طبیعی و ذاتی اشاره داریم؛
اما در واقعیت، آزادی بهسادگی بهدست نمیآید و برای حفظ آن باید مبارزه کرد.
برای رسیدن به آزادی، باید از تمام ابزارها و هنجارهای ممکن بهره گرفت—حتا اگر این راه، دههها به درازا بکشد.
با اینهمه، حصول آزادی همچنان والاترین و گرانبهاترین نعمتیست که نی تنها انسانها، بل همه ی جانداران از آن لذت میبرند.
امروز، که پس از سالها به این نوشته ی کهنه ی خود مینگرم، درمییابم که این نبشته، مربوط به روزگاری است پیش از آنکه دولت پنهان جهانی، طالبان را بر سرنوشت مردم افغانستان مسلط و مستقر سازد.
اکنون که حاکمیت ترور و وحشت طالبان بر کشور سایه افکنده است، هزاران خانواده در مناطق شمالشرق، شمال، شمالغرب و نواحی مرکزی، ناگزیر به کوچهای اجباری شدهاند.
همه بهسوی زندگیِ تازهای رانده میشوند، اما این زندگی، سرابی است در افقهای دور؛ سفری بهسوی ناکجایی بیانتها.
تازه ترین خبر، به تاریخ 19 جولای 2025 ( ۲۸ سرطان ۱۴۰۴ )، گویای فاجعهای دیگر در سرزمین ماست: طالبان ششصد خانواده را به زور وادار کردهاند که خانه و کاشانه ی خویش را ترک گویند.
ششصد خانواده، ششصد روایت اندوه، ششصد زندگی آوارهشده در باد.
آیا همه میتوانند این درد درونسوز و طاقتفرسا را احساس کنند؟
آیا میشود آوارگی را فهمید، بیآنکه تلخی کندن از ریشه را چشیده باشی؟
این درد، فقط خبر نیست؛ فاجعهای است که بر شانه ی تاریخ سنگینی میکند.
دردی است سهمگین، استخوانسوز و گریبانگیر؛ درد انسانی که از زمین خود رانده میشود، بیهیچ گناهی جز زیستن.*
آنانی که دل در گرو آزادی دارند، باید گرد هم آیند، به هم بپیوندند، و به مشتی کوبنده بدل شوند؛ مشتی از تمام اقوام و ملیتهای این سرزمین. چرا که آرمان یکیست، هدف یکیست، و آن، آزادیست؛ مقدس، تابناک، و انسانی.
پس، زندهباد آزادی و رهایی!
***
*