شوق آزادی
رسول پویان
بـنـازم گـوهـرعـشـقی که از زنـدان آزاد است
شکسـت بند و زنجیر وسـنان چشـم بیداد است
چـو آهـوی ختن در دشـتها پـاشـد شـمیم عـشق
برون از دام سـرد مردگان از رنج صیاد است
عروج وحدت جسم وروان مستانه همچون نور
در اوج آســمان زنـدگی خـالی ز اضـداد است
دو روز عـمـر فـانی کی بـود شـایستۀ خواری
چودم بالا کشی بینی نه اسفند و نه خرداداست
دلـم را گاه گاهـی مـی گـذارم روی کاغـذ بـاد
به قربـان دلی کـو بـالهـایـش پـرپـر باد اسـت
تمـنـای رهـایی گـرچــه در قـیـد زمـان افـتـد
چو ازخود وارهی پیوند دلها اصل بنیاداست
حدیث مهر وعشق ودلربایی را مده از دست
چو در قید تعـلق گوهـر دل سست بنیاد است
چه داند مدعی از شورعشق و شوق آزادی
که این معنای ناب زندگانی اصل ایجاداست
نگنجـد ژرفـنـای بیـکـران بحــر در تـشکی
شکست قید و بند زندگی درهـمت راد است
سـموم خسـتگی از نـا امیدی می شـود پیـدا
اگربا عشق بنشینی روانت تاابـد شـاد اسـت
مده ازدسـت دیگر گوهرعشـق وصفـای دل
که این معجزۀ انسـانی و لطـف خداداداسـت
بنای عـشـق کامل می شـود با هـمت جـانـان
که این قـصر مصفّا از وفـای یار آبـاد اسـت
بـه آزمـون بـزرگ عـشـق دادی امتحانت را
تـو را اسـتاد دایـم نمـرۀ صد آفـرین داد است
مشـو از مـوج آرام سـکـوت ما دیگـر غـافـل
که اینجا موجخیزصدهزاران شوروفریاداست