زنان در حاشیه: روایتهای ناتمام در ایران
« به مناسبت ۲۵ نوامبر، روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان »
تهیه و تدوین : فرشید یاسائی
پیشگفتار: در هر گوشهای از این سرزمین، زنی زندگی میکند که نه دیده میشود و نه صدایش در هیاهوی جامعه شنیده میشود. او با هر نفس، با هر قدم، با هر لبخند و هر اشک، جهان را لمس میکند؛ اما زندگیاش آکنده از صداهای خاموش است. صدای کودکانی که گرسنهاند، صدای خانهای که امنیت ندارد، صدای امیدی که گاهی در تاریکی فرو میرود. با اینهمه، او هر روز میایستد، حتی هنگامی که همهچیز بر ضد اوست. میگوید که هرگز قصد نداشت پا به خیابان بگذارد، تنها آرزویش سقفی بر سر داشته باشد. سقفی ساده، کوچک، اما برای او بزرگ ترین معنای زندگی! امید، امنیت، و امکان ادامه دادن است.
فقر، زنجیری است که نه تنها بر بدن، بلکه بر روح و ذهن او سنگینی میکند. زنان در چنین شرایطی بارها قربانی میشوند؛ کار میکنند اما امنیت ندارند، تلاش میکنند اما حمایت نمیشوند؛ زندهاند، اما در لبه حاشیه انسانیت قرار گرفتهاند. صدای زنی جوان پژواک هزاران زن دیگر است که احساس میکنند حتی خودشان نیز به خود تعلق ندارند. کوچهها و پارکها، مترو و پناهگاهها، صحنههای سکوتاند؛ هر نگاه سنگین، زخمی تازه بر دل آنان. با اینهمه، زن هنوز زنده است، هنوز میخندد، حتی اگر این لبخند بر دهانی نشسته باشد که از اندوه سرریز است.
فقر زنانه، توفانی بیرحم است و اعتیاد، اغلب نه انتخاب، بلکه گریزی از درد و تنهایی. زنان بسیاری میگویند که تنها یک دم کشیدن کافی است تا همهچیز برای لحظهای فراموش شود. آنان برای بقا میجنگند اما هم زمان محکوم نیز میشوند. جامعه گاهی آنان را نه انسان، بلکه کالایی میبیند. تن فروشی برای بسیاری نه انتخاب، نه میل، بلکه آخرین روزنه بقاست؛ معاملهای نه برای هوس، بلکه برای زنده ماندن. نگاههای تحقیرآمیز، بار زندگی را چند برابر سنگینتر میکند. حتی عزیزان گاها آنان را از خود میرانند؛ اما آنان همچنان ادامه میدهند، زیرا در دل تاریک ترین لحظهها نیز روزنهای از امید وجود دارد.
خودکشی، آنجا رخ میدهد که زن به پایان خط میرسد، جایی که تعلق فرو میریزد و جهان پیرامونش دیگر جایی برای او نمیگذارد. آن فریاد خاموش، صدای هزاران زن دیگر است؛ اعتراضی علیه جامعهای که نمیبیند و نمیشنود. دختران جوان نیز گاه از خانه و مدرسه میگریزند، نه از سر هیجان نوجوانی، بلکه از سنگینی فشارهایی که بر آنان تحمیل میشود؛ خانهای که زندان است و مدرسهای که پناه نمیدهد.
فرار، آغاز مسیری دشوار است؛ مسیری که دختران را به خیابان، به فقر و گاه به اعتیاد و تن فروشی میکشاند. ترک تحصیل، محرومیت از آموزش، از دست رفتن اعتماد به نفس و ناتوانی در ساختن زندگی مستقل، بخشی از چرخهای بزرگ تر است؛ چرخهای که اگر جامعه جلوی روندش را نگیرد، نسلهای بسیاری را خواهد بلعید. اما فرار همواره پایان نیست؛ حمایت، آموزش، پناه، و گوشهای شنوا، میتوانند مسیر بازگشت را باز کنند.
فقر، اعتیاد، تن فروشی و فرار، حلقههای زنجیری هستند که نسلها را در خود میبلعند؛ اما زنان، در دل همین تاریکیها، هنوز نور کوچکی با خود حمل میکنند. نور مقاومت. هر روایت، هر نگاه، هر تلاش کوچک، گواهی است بر اینکه عدالت با دیدن و شنیدن آغاز میشود. هیچ انسانی بیارزش نیست. هر سازمان حمایتی، هر خانواده مهربان و هر شبکه اجتماعی میتواند حلقهای از این زنجیر را بشکند.
دختران فراری نشانه بیعدالتیاند، نه انحراف. اگر جامعه آنان را بشنود، راه بازگشت برایشان ممکن میشود. امید واقعی، در بازسازی کرامت است؛ در بازگرداندن حس انسان بودن، حتی به آنان که در تاریکی زیستهاند. هر زنی که دوباره لبخند میزند، هر دختری که به مدرسه بازمیگردد، هر انسانی که از مرز سقوط نجات مییابد، سند توانایی جامعه برای تغییر است. هیچ زنی نباید به مرگ یا فرار یا تن فروشی پناه ببرد. هر نگاه مهربان، هر عمل کوچک، بخشی از روشن کردن پایان تاریکی است.
این نوشته، دعوتی است برای تغییر؛ فراخوانی به همدلی، به انسانیت و به عدالت. داستان زنان ایران هنوز ناتمام است و پایان آن، در دستان ماست؛ در نگاههایمان، در گوشهایی که میشنوند و در دستانی که آمادهاند به یاری برخیزند. زنان هنوز میتوانند خود را بسازند؛ حتی بر ویرانههای زندگی. مقاومت آنان، ادامه دارد. هر نفسشان، شعلهای کوچک اما پایدار است. زندگی هنوز ارزش دارد؛ امید هنوز زنده است. داستان هر زن، داستان جامعه است و هر نگاه شنوا، نوری است که مسیر تاریک زنان را روشن میکند. این رساله نیز آیینه همین زنان است؛ زنانی که فراموش شدهاند، اما هنوز ایستادهاند.
*****
آغاز : هر جامعه برای فهم زخمهای خود نیازمند زبان گویا است؛ زیرا به ما امکان میدهد آنچه در ظاهر پنهان است، آشکار کنیم. سخن گفتن از زنان فقیر، معتاد یا گرفتار کار خیابانی، اگر تنها در سطح نصیحت اخلاقی یا دلسوزی سطحی بماند، هیچ تغییری نمیآفریند. زبان گویا ما را به عمق میبرد؛ به جایی که این پدیدهها را نه به عنوان انتخاب فردی، بلکه به مثابه محصول ساختارهای اجتماعی درک میکنیم. زنان فقیر و خیابانی، قربانیان همزمان فقر، تبعیض جنسیتی و نگاه قضاوت گرند. هیچ سیاست اجتماعی نمیتواند این وضعیت را تغییر دهد مگر آنکه همه این ابعاد را به صورت هم زمان ببیند! وگرنه هرگونه درمانی تنها ظاهری و موقت خواهد بود.
در پژوهشهای داخلی در ایران، بیشتر مطالعات درباره «آسیبهای اجتماعی زنان» رویکردی محدود و توصیفی داشتهاند. بسیاری از این تحقیقات، زنان خیابانی را عمدتاً در چارچوب «مسئلهای اخلاقی» بررسی کردهاند تا نتیجه نابرابری ساختاری. هرچند در دهههای اخیر رویکردهای کیفی و مردمنگارانه افزایش یافتهاند، اما هنوز جای پژوهشهایی که از بینش انتقادی بهره بگیرند ؛ خالی است! با تکیه بر روایتهای واقعی و اصول نظری نشان میدهد ریشه فقر و طرد نه در «زن بودن»، بلکه در ساختارهایی است که زن را به حاشیه میراند.
این پژوهش بر پایه چند نظریه مکمل بنا شده است؛ نظریههایی که در کنار یکدیگر تصویری چندلایه از پدیده فقر زنانه ارائه میدهند: ریشههای ساختاری، جنسیتی، فرهنگی و روانی طرد اجتماعی. چنین چارچوبی کمک میکند که بازتاب ساختارها را عمیق تر ببینیم، نه حکایتی منفرد.
خاستگاه زنان در حاشیه، پیش از هر چیز، مشمول سکوت است؛ سکوتی که در بافتی از شرم، فقر، درد و داوری تنیده شده است. در این میان، وظیفه پژوهشگر نه قضاوت، بلکه شنیدن است؛ شنیدن روایتهایی که معمولاً جایی برای بیان شدن ندارند. این رساله میکوشد مسیر و روش پژوهش را نیز روشن کند: چگونگی انتخاب میدان مطالعه، روش تحلیل و ملاحظات اخلاقی. با توجه به حساسیت موضوعاتی چون فقر، اعتیاد، خودفروشی و خودکشی!
در این پژوهش تمرکز آن بر فهم عمیق تجربه زیسته زنان، نه بر آمارهای عددی. از ترکیبی از تفکر انتقادی و جامعه شناسی فقر ساختاری بهره میگیرد، تا توضیح دهد زنان چگونه وضعیت خود را میفهمند، چگونه قدرت و نابرابری را تجربه میکنند و ساختارها چگونه آنان را به حاشیه میرانند. جامعه مورد مطالعه شامل زنانی است که با فقر شدید، اعتیاد، کار خیابانی، طرد خانوادگی یا تجربه خودکشی روبهرو هستند. این پژوهش نه برای تعمیم آماری، بلکه برای فهم کیفیت رنج انجام شده است. در میان گروههای مورد مطالعه، زنانی که تجربه اقدام به خودکشی دارند جایگاه مهمی یافتهاند؛ زیرا خودکشی، مرز نهایی طرد اجتماعی است، زمانی که زن دیگر جایی در جامعه و حتی در خود نمییابد. هر روایت، تکهای از واقعیت است و واقعیت در زندگی زنان حاشیه نشین با درد آغاز میشود.
مشاهدات میدانی نشان میدهد فقر زنان در شهرهای بزرگ چهرهای پنهانتر از آن دارد که تصور میشود. زنانی که روزها کارگرند و شب بیسرپناه، زنانی که در خانه دیگران خدمت میکنند اما خود در بیخانمانی به سر میبرند. فقر از شرم تغذیه میکند؛ شرمی که جامعه بر آن اصرار دارد. دادهها نشان میدهد فقر در ایران امروز، چندبعدی و به شدت جنسیتی است. زنان در مشاغل ناپایدار، بدون بیمه و حمایت اجتماعی گرفتارند. در شرایط بحران اقتصادی، نخستین حذفشدگان زناناند و نخستین متهمان نیز همانها.
اعتیاد در میان زنان فقیر اغلب با فقدان پناه، حمایت و امید همراه است. حتی در مراکز درمانی نیز زنان کمتر جدی گرفته میشوند؛ امکانات محدود است و قضاوتها بسیار سنگین. بسیاری از آنان میگویند جامعه دوبار آنها را میکشد: یک بار با فقر، بار دیگر با تحقیر. اعتیاد برای بسیاری، نه انحراف، بلکه راهی برای بیحسکردن درد جهانی است که آنها را نمیبیند؛ اما این فراموشی موقت سرانجام به فروپاشی میانجامد.
خودفروشی، در روایتهای این زنان، شکلی از بقای اجباری است. زن وقتی از سرمایه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی تهی میشود، تنها سرمایهای که برایش باقی میماند بدن اوست. این وضعیت، نوعی خشونت پنهان ساختاری است. جامعه زن را به جایی میرساند که تنها راه بقا فروش بدنش باشد، سپس همان جامعه او را به خاطر آن محکوم میکند. این تناقض، قلب نظامی است که از بدن زن بهره میگیرد اما صدای او را نمیپذیرد.
برچسبهای اجتماعی زنان فقیر را با عناوین : «فاحشه» «معتاد»، «منحرف»، «بیآبرو»…. مسیر بازگشت آنان را سد میکند. جامعه برای حفظ ظاهر خود، نیازمند قربانیانی است که بر آنان داغ بزند؛ زن فقیر، به دلیل زن بودن و فقیر بودن، دو بار طرد میشود.
خودکشی در این بستر، شکلی از اعتراض است؛ نه از سر ضعف، بلکه از سر بیپناهی. بسیاری از زنان، دچار نوعی ” خودکشی آنومیک اند” . فروپاشی ارزشها، بیثباتی اجتماعی و فقدان تعلق. در جامعهای که معیارهایش بر محور ظاهر و آبروست، زن فقیر جایی برای تنفس نمییابد. از منظر فمینیستی، مرگ برای برخی زنان آخرین لحظه بازیابی اختیار است. وقتی همه انتخابها از آنان گرفته شده، مرگ تنها تصمیمی است که خود میگیرند.
فقر مزمن در ایران نسلی است؛ دختران خانوادههای فقیر، به دلیل ازدواجهای زودهنگام، ترک تحصیل و خشونت خانگی، در همان مسیر مادرانشان قرار میگیرند. نظریه بازتولید اجتماعی توضیح میدهد چگونه فقر، از طریق نهادهای فرهنگی و آموزشی، تکرار و نهادینه میشود. فقر زنانه در ایران نه تصادف است و نه بینظمی؛ بلکه نتیجه ساختارهایی است که فرصت برابر را از زنان میگیرند و آنان را به سکوت و شرم سوق میدهند.
بسیاری از زنان آسیبدیده، قربانی بیاعتمادی ریشه ای هستند. خدمات حمایتی محدود است و نهادها بیشتر نقش مجازاتکننده دارند تا حامی. زن در آستانه خودکشی بیش از هر چیز به شنیده شدن نیاز دارد، نه موعظه یا سرزنش. اما جامعه به جای شنیدن، حکم صادر میکند. بسیاری از زنان میگویند: «مرگ مهربانتر از مردم است!» این جمله، نه نشانه اغراق، بلکه نتیجه ساختاری است که در آن، انسان بودن به امتیازی طبقاتی تبدیل شده است.
با همه این تاریکیها، نشانههایی از امید نیز دیده میشود. زنانی که از مرز مرگ بازگشتهاند ، اغلب به کمک دیگران میشتابند! درد آنان به منبعی برای همدلی بدل شده است. اینجاست که مفهوم رهایی معنا مییابد. رهایی نه در معنای رمانتیک، بلکه به عنوان توانایی بازسازی کرامت انسانی، حتی بر ویرانههای زندگی. اگر زن ساخته شود. میتواند دوباره بسازد!.
سرنوشت زنان فقیر در ایران، بازتاب ساختارهای نابرابری و قدرت است. جامعهای که زن را فقط در نقش همسر و مادر یا کالای جنسی میبیند، حق انسان بودن را از او دریغ کرده است. با اینهمه، در دل این بیعدالتیها، زنان خاموش، با لبخندهای کوچک و مقاومت روزمره خود، همچنان نور افشانی میکنند. این گفتگو سفری است از سکوت به سخن؛ از حاشیه به مرکز؛ از مرگ به امید. زنانی که شاید در زندگی شکست خوردهاند، اما در روایت خود پیروزند. پیروز در گفتن، در ایستادن، در باور به امکان دوباره زیستن.
پژوهش ها نشان میدهد پدیدههایی که اغلب «اخلاقی» نامیده میشوند.اعتیاد، خودفروشی، فرار….در واقع پدیدههایی اجتماعی و سیاسیاند. ساختار اقتصادی ناعادلانه، قوانین تبعیضآمیز، مذهب، نبود آموزش و اشتغال برابر، همه دست به دست هم میدهند تا زنان را به مرز سقوط برسانند. بدن و زندگی زنان فقیر، میدان نبردی میان قدرت و مقاومت است. جامعه و خصوصا مذهب آنان را در قالب کلیشهها زندانی میکند؛ اما زنان در دل این محدودیتها نیز راههایی برای بقا و اعتراض مییابند.گاه با کلام، گاه با سکوت و حتی گاه با مرگ. هر خودکشی، فریاد خاموشی است علیه ساختاری که شنیدن را از یاد برده است.
برای تغییر، نخست باید قوانین تبعیضآمیز اصلاح شوند. زنان آسیب دیده نیازمند پناهگاه، کار، درمان و حمایتاند؛ نه زندان. مراکز توانمندسازی، آموزش مهارتهای شغلی، حمایت از مادران بیسرپرست و خدمات روانی در لحظه بحران، ضرورتهای فوریاند. جامعه باید بیآموزد که فقر، انحراف اخلاقی نیست. زن فقیر سزاوار فرصت است، نه قضاوت.
هیچ سیاستی بدون حضور زنان آسیب دیده کامل نیست؛ آنان باید در تصمیمسازی شریک باشند. جامعهای که به جای درمان درد، صاحب درد را حذف میکند، به مرز فروپاشی اخلاقی نزدیک میشود. اگر زنی در خیابان دیدیم که بیخانمان است، اگر شنیدیم زنی خود را فروخت یا خودکشی کرد، به جای قضاوت، باید لحظهای درنگ کنیم؛ شاید او تنها میخواست شنیده شود. اگر هر یک از ما گوش دهیم، دست بگیریم و داوری نکنیم، دیگر هیچ زنی برای بقا به مرگ یا تن فروشی پناه نخواهد برد. آن روز، میتوان گفت جامعه ما دوباره انسانی شده است.
سخن پایانی: زنان هنوز میتوانند بر پاهای خود بایستند و زندگی را دوباره بسازند. هر لبخند، هر نفس، هر امید کوچک، نشانهای از مقاومت است. اگر جامعه گوش بدهد، ببیند و حمایت کند، چرخه درد شکسته میشود. هیچ انسانی بیارزش نیست و هیچ زندگیای بیمعنا. هر اقدامی کوچک؛ جرقهای از امید است.
دخترانی که گریختهاند میتوانند بازگردند؛ زنان آسیب دیده میتوانند کرامت از دست رفته را بازیابند. هر گام در مسیر آموزش و توانمندسازی، چراغی در تاریکی است. فقر، اعتیاد و تن فروشی تنها زمانی پایان می یابند که جامعه چشمان خود را باز کند و قلبی بیدار داشته باشد. امید واقعی در بازگرداندن انسانیت است. هیچ زن نباید مجبور به سکوت، فرار یا مرگ باشد. هر تصمیم عادلانه، هر نگاه مهربان، هر دست یاریدهنده، آیندهای تازه میسازد. صدای زنان صدای انسانیت است؛ جامعهای که گوش بسپارد، چرخه رنج را متوقف میکند.
هیچ تاریکی ابدی نیست. هیچ چرخهای بیپایان نیست. با همدلی، با آموزش، با عدالت و حمایت میتوان آیندهای روشن ساخت. زنان میتوانند نور را بازگردانند؛ هر لبخندشان یادآور ارزش زندگی است. این رساله دعوتی است به عمل، به همدلی، به بازسازی کرامت انسانی. صدای آنان، صدای همه ماست و مسئولیت ماست که بشنویم.
با هر اقدام کوچک، زندگیشان تغییر میکند. جامعهای که حمایت میکند، جامعهای است که انسانیت را پاس میدارد. هیچ انسانی تنها نیست، هیچ امیدی بیپاسخ نمیماند. هر نفس در تاریکی شعلهای است که میتواند فردا را روشن کند. زندگی زنان، روایت مقاومت، امید و انسانیت است. هر روز، هر لحظه، فرصت دوبارهای برای بازسازی است. امید هنوز زنده است. اگر بخواهیم، میتوانیم آن را روشن نگه داریم. پایان. پائیز ۲۰۲۵












