روایتی از کشت زار های خستۀ رنگین کمان خاطره ها

نویسنده: مهرالدین مشید
این هم می گذرد
ما مرده ایم، مرده ی در خون تپیده ایم
ما کودکان زود به پیری رسیده ایم
این عنوان مسیحایی گویی، بصورت بدیهی حال، گذشته و آینده را بهم پیوند می زند و زشتی ها و زیبایی های زنده گی را چون آینه ی سکندر در نمایه های خاطره ها بر پرده های ذهن انسان به نمایش می گذارد و به این حقیقت مهر تایید می زند که هر رخدادی چه زشت و چه زیبا می گذرد؛ اما هیچ گاه فراموش نمی شود. هر از گاهی که ما جمله ی ” این هم میگذرد” را می خوانیم، نه تنها رنج و غم امروز بر شانه های ما سنگینی می کند؛ بلکه رنج های خاطره انگیز و فراموش ناپذیر دیروزی ها بیشتر ما را می آزارد. این رنج ها زمانی ما را خوردتر و درمانده تر می نماید که آرزو های برباد رفته را در شاخسار های کارنامه های خویش پرپر شده نگاه می کنیم و عمبارتر اینکه جز ابراز تاسف دیگر هیچ کاری از دست مان نمی آید.
سحن بر سر گذر است؛ گذری که بزرگ ترین گذار های تاریخی را در یک جمله ی کوتاه به گونه ی حماسی و خاطره انگیز به تصویر کشیده و با برپایی انقلاب در حافظه، شور در تخیل و دمیدن صور در قریحه؛تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی را در سراپرده ی خاطره ها بازتاب می دهد. سخنی که با بیان کوتاه و خاطره انگیز رابطه ها، ضابطه ها، زمان و مکان را نه تنها در جغرافیای تاریخی؛ بلکه فراتر از جغرافیا و تاریخ بهم پیوند می زند. بازتابی که نه تنها بیانگر تحولات تاریخی و اجتماعی افغانستان؛ بلکه بازتاب دهنده ی تحولات سیاسی و اجتماعی در سراسر جهان است که در خاطره های ما از سال ها بدین سو رسوب کرده اند؛ در عین زمان قدرت شگفت انگیز واژه ها را به تماشا می گذارد و نیروی شگفت انگیز و سحر آفرین آنها در جمله ی کوتاه : این هم می گذرد؛ قابل درک است. این گزاره هرچه باشکوه به تماشا می گذارد و به این واقعيت مهر تایید می گذارد که هر واژه دارای یک انرژی نیرومند است که قدرت نامرئی و شگفت انگیز آن واژه را به نمایش می گذارد و برای انسان شور و احساسات سیال به ارمغان می آورد. زمانیکه این واژه ها با باری از همچو معنا های سرشار وارد یک جمله می شوند.
اینجا است که گویی صور در دل واژه ها دمیده می شود؛ چنان حجم پیدا می کنند و در نماد صدا و تصویر گل می کنند که فضای بیرون را درهم می پیچند و انقلاب و دگرگونی نه تنها در عاطفه و احساس؛ بلکه در محیط و ماحول نیز برپا می کنند. این شگفت انگیزی و سحر آفرینی واژه ها است که در نماد جمله ها هرچه با شکوه و خاطره انگیز به تصویر کشیده می شوند. گاهی چنان می نماید که یک تحول بزذگ در پشت یک واژه کمین گرفته و از متن آن فریاد ملکوتی در اهتزاز است و انسان و انسانیت را به سوی آگاهی، آزادی و عدالت دعوت می نمايد. با توجه به بار معنوی و روح تسخیر ناپذیر واژه ها است که گاهی گفته می شود، انسان می تواند در یک جمله زنده گی کند و یک جمله الگوی زنده گی او باشد. گاهی هم یک جمله به گم شده ای بدل می شود که گویی واژه ها یک باره در ذهن انسان عقیم می شوند و حتا در ناکجا آباد های زبان و در حاشیه ی کلان روایت ها هم نمی توان آن را سراغ نمود.
گزاف نخواهد بود، اگر گزاره ی” این هم می گذرد” را به لحاظ اینکه اگر کلان روایت نیست؛ از آن کمتر هم نبوده و بلکه؛ آرایشگر و خیمه پرداز آن است. کلان روايت به هرگونه داستان جامع و فراگير، متون کلاسيک يا روايت کهن از وقايع تاريخی اطلاق می شود که در اين داستان ها يا روايت های جامع و کلان يک حقيقت جهانی و استعلايی نهفته است که بر پايه آن اين روايت ها بنا شده اند. به گفته ی لیوتار «کلان روايت» نظريه ای که سعی دارد، روايتی کلی و فراگير از تجارب، وقايع گوناگون تاريخی و پديده های فرهنگی و اجتماعی ارایه دهد تا طبق آن حقيقتی فراگير يا ارزش های جهانی بنيان نهد.
در واقع اين روايت های کلان با به کارگيری نوعی الگو يا دانش جهانی ادعای معنا بخشيدن به پديده ها و وقايع گوناگون در تاريخ را دارند؛ اما او با توجه به دوران پست مدرنیسم که به کثرت باور دارد؛ قدرت روایتهای های کلان را تمام شده خوانده و تاکید می کند که روشنفکران امروزی هیچ فراروایتی در اختیار ندارند و نمیتوانند به نام جهانیان حرف بزنند. دلیل مخالفت متفکران پسا ساختار گرایان با کلان روایت ها این است که کلان روایت ها ناهمگنی و گوناگونی هستی بشری را نادیده گرفته و جلوههای بازنمایی آن در رفتار انسانها را محترم نمیشمارند. از این رو تمایل دارند تا ناهمسانیها را به صورت همسان جلوه داده و مغایرتها را نفی و طرد کنند. هرچند به گفته ی لیوتار عصر کلان روایت ها تمام شده؛ اما ما هنوز در شرایطی زنده گی می کنیم که روایت های ما پیش از پخته شدن، خام و ناتمام مانده است و برای رهایی از این بن بست باید به روایت سازی ها و اسطوره سازی های تازه رو آورد. شاید این سخن برای بسیاری ها شگفت آور پرسش برانگیز باشد که چگونه ممکن است تا دست به روایت آفرینی در کشوری زد که حالا مردمش در زیر ساطور روایت هایی ضجه می کشند که دیروز برایش از صمیم قلب قربانی دادند. پس برای رهایی از این بن بست باید به دنبال فراروایت ها باید رفت تا قفل بن بست را شکست و از انحصار ایده ئولوژی راست و چپ افراطی رهایی یافت. روایت ” این هم می گذرد” در واقع پلی است که ما را برای عبور از روایت های گذشته، برای رسیدن به فراروایت های جدید یاری می رساند.
در روشنی این گذار است که ضرب المثل ” این نیز بگذرد” در شعر بسیاری از شاعران بزرگ بازتاب یافته و آنان توانسته اند تا عواطف و احساسات شان را در موجی از بی مهری ها و جفا های معشوق در زیر چتر آن بیان نمایند. چنانکه عراقی می گوید:”تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد – بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد”؛ سنایی گفته:”ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد – و افزون شده جفای تو این نیز بگذرد. این نیز بگذرد در شعر های ابن یمین: “ای دل غم جهان مخور این نیز بگذرد – دنیا چو هست بر گذر این نیز بگذرد” و ملک الشعرای بهار:”ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد – زین حبس هم مرنج که این نیزبگذرد” و شاعرانی دیگر بازتاب یافته است.
ممکن برای بسیاری این سخن پذیرفتنی نباشد؛ اما برای من سخن بس خاطره انگیز ” این هم می گذرد، روايتی تاریخی و سیاسی و فراشاعرانه و یک روایت واقعی است که از ابعاد تاثیر گذار ادبی آن نیز نمی توان چشم پوشید. من از این سخن موجز خاطره های زیادی دارم. من برای نخستین بار این جمله را در دیوار یک سلول در زندان ” قلعه جدید” دهمزنگ کابل خواندم. کودتاگران هفت ثور در سال ۱۳۵۷ پس از سرنگونی داوود، زندانیان دهمزنگ را به زندان پلچرخی انتقال دادند و دروازه های این زندان را برای چند روز بر روی مردم باز نمودند. هرچند بسیاری از زندانیان جزایی در شرایط بدی در حویلی و صحن این زندان بسر می بردند؛ اما زندانیان وابسته به گروه های اسلامی و سای ر گرو ها در قلعه جدید و زندانیان حزب دموکراتیک خلق در قلعه کرنیل زندانی بودند. من هم در یکی از همان روز ها با چند هم صنفی هایم به دیدن اين زندان رفتیم و پس از وارد شدن به این زندان نخست به طرف دست چپ دور خوردیم و وارد زندان قلعه ی جدید شدیم. مردم گروه گروه وارد این قلعه می گردید و هر کس در مورد زندانیان آن تبصره می کردند. ما هم وارد یک دهلیز شدیم که در دو طرف آن سلول های کوچکی قرار داشتند. در داخل این سلول ها زندانیان وابسته به جنبش جوانان مسلمان بسر می بردند. در میان سلول های قلعه جدید سلول بزرگتری را دیدیم که نشانه های آلماری کتاب هم به چشم می خورد و در آن سلول عبدالملک عبدالرحیم زی وزیر مالیه ی پیشین شاه بسر می برد. ملک خان از مسافرت امریکا (1956- 1957) و برگشت به افغانستان به اتهام کودتا برضد شاه زندانی شد. سردار داؤود پس از توقیف عبدالملک خان گفته بود:” عبدالملک با همکاری یک مملکت اجنبی می خواست هنگامۀ را درکشور برپاسازد که جلو آن گرفته شد.”
در دیوار های سلول های زندان نوشته های گوناگونی به چشم می خورد؛ اما در دیوار های بسیاری از سلول ها با خط درشت نوشته شده بود: ” این هم می گذرد” هرچند آن روز با خواندن این جمله به عمق درد ها و رنج های انسان های صادق و وفاداری پی بردم که زنده گی را با همه دوست داشتنی هایش عاشقانه در راه ی رسیدن به آرزو های انسانی شان وقف می کنند؛ اما بعدتر در آن جمله ی کوتاه نه تنها آرزو های برباد رفته ی یک نسل؛ بلکه چندین نسل را خواندم که از ژرفنای قلب های آنان صادقانه و صمیمانه زبانه می کشید.
با تاسف در میان آنان انگشت شمار کسانی بودند که از زیر ساطور تره کی و امین نجات یافتند و لیشترین شان در پولیگون پلچرخی کابل به بدترین حالت تیرباران شدند؛ اما رهایی یافتگان از آزمون هایی که باید آنچنانی عبور می کردند، عبور کرده نتوانستند و در لاک های گروهی و قومی و انحصار گروهی اسیر شدند. پس از دیدن سلول های قلعه جدید وارد زندان قلعه کرنیل شدیم و گفته می شد که دستگیر پنجشیری و شماری دیگر از رهبران حزب پرچم و خلق در آن قلعه زندانی بودند. من نامه ای را دیده بودم که به قلم دستگیر پنجشیر از آدرس قلعه کرنیل برای … فرستاده شده بود و او را به مبارزه در مقابل داوود ترغیب کرده بود.
ین بیانگر وضعیت بهتر زندانیان حزب دموکراتیک خلق نسبت به سایر زندانیان زندان دهمزنگ بود. در زندان دهمزنگ ابزار های شکنجه برای زندانیان نیز دیده می شد که یکی از آنها شباهت به داش داشت که زندانیان را میان دیگ های کلانی های کلانی می افگندند و در زیر آن آتش می کردند. هرچند در زندان دهمزمگ زندانی ای نبود؛ اما از وضعیت آشفته و ترسناک و سنگ قاله های کوچک زندانیان آن معلوم بود که زندانیان با چه دشواری هایی دست و گریبان بودند. این وضعیت درک من را هر لحظه بیشتر از لحظه ی دیگر به عمق و پهنای رنج های بیکران زندانیان بیشتر می ساخت و به این نکته متوجه می شدم که یک زندانی چگونه با نوشتن این جمله:” این هم می گذرد” از بار های منفی و رنج های بی پایان خود می کاهد و آن را با گذار های آینده پیوند می زند.
هرچند در دیواری های سلول های زندان دهمزنگ روایت های زیادی از زندانیان برجا مانده بود؛ اما در میان روایت ها، روایت “این هم میگذرد”؛ برجسته تر از دیگران بود و هر از گاهی در ذهنم خله میکرد؛ اما زمانی به عمق و پهنای این روایت بیشتر پی بردم و با ژرفنای احساس و گوشت و پوست آن را لمس کردم که این نوشته را پس از پنج سال در دیوار های سلول های زندان پلچرخی دیدم که به مراتب متفاوت از گذشته بود. در زندان دهمزنگ رنج ها و خاطره های زندانیان را آنچنانی در آن زمان حس نکرده بودم و در آنجا همه چیز را گذرا و تماشایی احساس کردم؛ اما در زندان پلچرخی همه چیز متفاوت بود که در یک استقرای فکری هم آن گذر ساده انگارانه ی نخستین را ممکن نبود تا در گذر دومی تعمیم ببخشم.
امروز که از گذر نخستین ۴۸ سال و از گذر دومی ۴۳ سال سپری شده است. آن روز ها گذشت و با تاسف نه اینکه روز های خوبتری نیامد؛ بلکه روز های بدتر و مرگبارترین آمد و به بدترین حالت تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرد؛ اما فریاد های جانگداز ” این هم می گذرد” بلندتر و حادثه آفرین تر شد. تا کنون هیچ کس حتا آنانیکه دیروز با فریاد های این هم می گذرد، پیمان بسته بودند و این جمله را زیور آرای دیوار های زندان نموده بودند و با این نوشتن ها رسم وفاداری و سنگ تعهد به آرمان های انسانی مردم افغانستان را به سر و دوش می زدند. نه تنها پس از ۴۶ سال از درازی فاجعه ی این هم می گذرد، چیزی کم کردند و در جایش امیدواری و اعتماد به نفس نیفزودند؛ بلکه برعکس دامن آرمان های به خون خفته ی مردم افغانستان را بیشتر گشودند و در نتیجه بار سنگین انتظار ” این هم می گذرد” را سنگین تر کردند. تغییرات مهم این تحولات ممکن این باشد که این قلم در آن روز ها اسلام سیاسی را نسخه ی نجات به مردم افغانستان میدانست و حالا از آن منصرف شده و امارت طالبان را نمادی از فاجعه ی اسلام سیاسی تلقی می نمايد. هرچه بود، آن روز ها گذشت و روز های تلخ تری را مردم افغانستان تجربه کردند و به یقین که این روز های تنهایی و غربت هم سپری می شود؛ اما خاطره های سنگین بازمانده از آن روز ها و روز های دشوار آن را هیچگاه فراموش نگردیده و عاملان آن را هرگز مردم افغانستان نخواهند بخشید.
نه تنها گذشته ها گذشت و هیچ چیز برنگشت؛ بلکه در متن ” این هم میگذرد” های ما نفخ های تازه ای دمیده شد و پیش از آنکه از یک گذار به گذار دیگری تمکین نماییم؛ چنان درد های تازه بر پشت و پهلوی ما سنگینی کردند و آرزو های شیرین ما را برباد دادند که بار های گران سنگ آن حتا شانه های استوار ” این هم میگذرد” را به لرزه درآوردند. نامرادی ها و ناشادی های دمادم چنان تیغ از دمار ما بیرون کرده که نه تنها هیچ چیز نگذشته؛ بلکه همه چیز در جایش سنگینتر باقی مانده است؛ البته نه با این سنگینی ها؛ بلکه با سنگینی انسان و نا شگفتگی آرزو های او و حتا سنگین تر از آن سنگینی جامعه و تاریخ که هیچ گذاری قادر نیست تا اندکی از سنگینی آن بکاهد و حتا فرصت نوشتن و خواندن ” این هم می گذرد را از ما کرفته است. در این میان یک چیز تغییر کرده که من دیروز بر همه چیز از عینک اسلامی سیاسی نگاه می کردم و اما امروز هیچ پدیده ای را از آن عینک نمی بینم؛ نه تنها این؛ بلکه درد بی وطنی و غربت سنگین تر از آنها پشت و پهلوی ما را هر لحظه بیشتر می سوزاند و چنان بر بال های فکر و ذهن ما سنگینی میکنند که نمی گذارد، حتا رنج مرده ی در خون تپیده ی خویش را هم به ساده گی احساس کنیم. این شعر زیبای شاعر گرامی نادر نادر پور مثل اینکه مصداقی بر زنده گی دیروز ما بود و امروز هم واقعیت زنده گی دردبار مردم افغانستان را برمی تابد.
ما مرده ایم ،مرده ی در خون تپیده ایم
ما کودکان زود به پیری رسیده ایم
ما سایه های کهنه و پوسیده ی شبیم
ما صبح کاذبیم دروغین سپیده ایم