حوادث و مواضع پاکستان را از کدام زاویه باید دید؟
نویسنده: اسدالله کشتمند
توضیح سایت «۱۰ مهر»: این مقاله نخستین بار در ۳ بخش در ژانویه، فوریه و ژوئن ۲۰۱۸ منتشر شده است. نگاه و تحلیل رفیق کشتمند درباره نقش دولت پاکستان در امور افغانستان با نظرات غالب متفاوت است. حوادث اخیر در سطح منطقه و مواضع دولت پاکستان، ضرورت تأمل در نظرات رفیق کشتمند را پیش کشیده است و ما اقدام به بازنشر این مجموعه ۳ قسمتی در قالب یک مقاله میکنیم.
یکی از مباحث بسیار بغرنج تحلیل نقش پاکستان در اوضاع جاری افغانستان است. تاکنون تقریباً همه تحلیلگران؛ منجمله آنانی که میشود نام تحلیلگر سیاسی را به آنها داد نقش پاکستان را بسیار پررنگتر و دستِ بازتر در اوضاع افغانستان میبینند. درواقع پاکستان از دوران آغاز زمامداری داودخان فقید تا سقوط جمهوری افغانستان هر روز بر تزئید نقش خود در اداره گروه های بهاصطلاح مجاهدین پرداخت و بالنتیجه نقشی مستقیم در تغییر وضع افغانستان ایفا نمود. این نقش چنان برجسته و صریح و آشکار بود که میشد گفت در هر حادثهای باید نقش پاکستان را دید. پاکستان همچنان در افغانستان مداخله دارد. اما یک اتفاقی افتاده که در هر تحلیلی باید آنرا در نظر گرفت و آن اینست که پاکستان دیگر نماینده آمریکا و غرب و ارتجاع عرب در امور افغانستان نیست. واقعیت اینست که امروزه منافع پاکستان و آمریکا در افغانستان در تقابل قرار گرفتهاند. از اینجا است که نقش پاکستان در افغانستان نسبت به دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بهکلی وارونه شده است. بهنظر من از این نقطه است که باید حوادث را مورد ارزیابی قرار داد.
در این اواخر بحث روی موضوع پاکستان بهطور بیسابقهای بالا گرفته است؛ و این مسلماً نتیجه نقش مستقیم پاکستان در حوادث منطقه و تغییر لحن و موضع علنی آمریکا در قبال این کشور میباشد. چهارده سال قبل نوشته تحلیلیای درباره کشورهای منطقه بهویژه افغانستان، پاکستان، ایران، عراق، اسرائیل، هند و روسیه داشتم زیر عنوان «دیدی نامتعارف درباره یکی از مسایل بسیار متعارف» که در چند جایی منجمله سایت انترنتی و نشریه مشعل منتشر شد. درواقع این نوشته بهنحو کلی پایه و اساس نظریاتم را از همان زمان تاکنون درباره وضع منطقه تشکیل میدهد.
در نظر دارم مطالبی را درباره موقعیت کنونی پاکستان و موضعگیریهایی که در طیفهای متنوعی از افراد سیاسی افغانستان در این مورد صورت میگیرد، تقدیم کنم. ولی قبل از آن، لازمی میپندارم بخشهای مختلفی از نوشته متذکره را درباره پاکستان، اینجا بگذارم تا به اتکای آنچه چهارده سال قبل در این مورد گفته شده بود، به بررسی وضع موجود پرداخته شود و موضعگیریهای کنونی در این مورد موجب تعجب نگردد.
قبل از همه ذکر این مطلب را ضروری میدانم که نوشتن تحلیلهای سیاسی مسئولیت سنگینی را بر دوش نویسندگان آن قرار میدهد؛ تحلیلگران جدی، تنها برای امروز نمینویسند. اگر امروز بدون توجه به روند حوادث و فرآیند آن مورد تحلیل ما قرار گیرد و در این تصور غلط غرق باشیم که فردا همه چیز فراموش خواهد شد و در وضع نوین رشته رااز سر میگیریم و به تسلسل حوادث کاری نداریم و خود را تابع منطق واحدی ندانیم، تحلیل مورد نظر و موضعگیریهای متناسب به آن، نمیتواند چیزی بیش از گزارش توضیحی وضع موجود با آرایش لفظی باشد. به این معنی که داشتن مواضع متغیر و به نرخ روز، بدون درنظرداشت سیر تکاملی حوادث تعیینکننده، کار درستی نیست و نمی تواند مورد قبول اهل دل و یاران خرد قرار گیرد. من معتقدم که ریشه موضعگیریهای آمریکا درباره پاکستان در دیروز نهفته است و موضعگیریهای کنونی آن نمیتواند خلقالساعه باشد. خوشوقتم که احکامی که در نوشته متذکره آمده است با گذشت چهارده سال و انبوهی از حوادث بزرگ در چهارچوب کلی، بهوسیله مسیر و ماهیت حوادث خدشه کلی برنداشته است. اینک بخشهایی از نوشته متذکره در رابطه به پاکستان تقدیم میشود و در پی آن به توضیح و تحلیل وضع موجود پرداخته خواهد شد:
بخش نخست: نقل قول ها از متن «دیدی نامتعارف درباره یکی از مسائل بسیارمتعارف»
{{… پاکستان و جنبشهای اسلامی را چگونه باید دید؟ پاکستان در چه موقعیتی قرار دارد؟ حاکمیت درپاکستان همان مخلوق استعماری سابق است و یا عوامل دیگری را نیز باید دخیل دانست؟
… نخست دراینکه پاکستان در گذشته همواره مرکز تجاوز و وسیله اعمال سیاستهای آمریکا بهخصوص در برابر افغانستان و هندوستان و مرکز تنظیم و رهبری فعالیتهای بنیادگراهای اسلامی بوده است و از این جهت خصومت و نفرت تمام نیروهای ترقیخواه را کمایی کرده است، شکی وجود ندارد. این برای همیشه در جبین پاکستان نقش شده است. ولی شرایط امروزی دنیا بعد از فروپاشی اتحاد شوروی بهکلی دگرگون شده است و مسلما «نقش و جای پاکستان در صحنه بینالمللی و بهخصوص در منطقه آشوبزده ما تغیر بنیادی یافته است که باید در همین چهارچوب و بدون اتکا به آن بدبینی بر حقی که ما افغانها نسبت به گذشته پاکستان داریم، در نظر گرفته شود در غیر آن به گمراه میرویم. بعد از فروپاشی شوروی پاکستان همچنان بهمثابه مرکز همآهنگی تحرکات بنیادگراها باقی ماند. برای مدتها تغییری درین جهت وارد نشد ولی در عین زمان سیاست آمریکا در قبال کشورهای منطقه و بهخصوص کشورهای اسلامی دستخوش تغییراتی بنیادی گردید و بنیادگراهای اسلامی هم تغییر سیاست و تا حدودی تغییر ماهیت دادند. بسیار سادهلوحانه خواهد بود اگر ما جنبشهای اسلامی در منطقه را با همان دیدی ببینیم که در زمان جنگ اعلام ناشده که در برابر کشور ما قرار داشتند میدیدیم. …
بعد از فروپاشی اتحاد شوروی، اولین آزمایشات اتمی هند و متعاقباً پاکستان تمام دادههای قبلی سیاسی و جئوپولیتیک در منطقه را نهتنها تغییر داد بلکه در مقیاس قابل ملاحظهای وارونه ساخت و مرحله کیفی جدیدی را در تغییر سیاستهای آمریکا در منطقه بهطور عام و در برابر کشورهای اسلامی بهخصوص پاکستان بهطور اخص تشکیل میدهد. قبل از توضیح در این زمینه، درینجا چند ملاحظه را باید مطرح ساخت:
ــ تمایلات و فعالیتهای اسلامگرایانه پاکستان در حالتی عادی (در شرایط عدم موجودیت سلاح هستهای) میتوانست همچنان برای آمریکا بیضرر و حتی مفید باشد.
ــ با دستیابی به سلاح هستهای پاکستان به امیدی (ولو هرچند واهی در ارتباط با توانایی واقعی آن) برای کشور های اسلامی مبدل گردید. انفجار اتمی پاکستان پیشدرآمد نوعی تخریب خفته و خزنده در روابط و یا میل آمریکا به حفظ روابط با پاکستان بود.
ــ چون جهان یک قطبی دیر نمیپاید، حالا در وضعی قرار داریم که بهصورت واقعی یا در اثر تحریکات و تمایلات آمریکا نوعی انقطاب کمابیش آشکار جهانی که در یکسوی آن آمریکا و اسرائیل و در جانب دیگر آن جنبشهای اسلامی و حتی کشورهای اسلامی قرار دارند، بهوجود آمده است…
… تحرکات آمریکا در جهت زیر فشار قرار دادن مسلمانان کشور های اسلامی این تصور را برای همه مسلمانان بهوجود آورد که مسلمان بودن آنها باعث می گردد تا آمریکا مخالف آنها باشد. این روحیه به رهبران کشور های اسلامی تأثیر گذاشت. این تأثیر در اوایل بعد از ۱۱ سپتامبر بسیار شدید بود. آمریکا (بهخصوص بخش هوشیار حاکمیت آن) توانست سریعا” یک نوع آرامش نسبی را در روابط با مطیعترین متحدین اسلامی خود بهوجود آورد که بسیار شکننده است و عوامل ویرانکننده فراوانی در برابر آن قرار دارد. (مثال زنده آن رهبران عربستان سعودی و سایر شیخکهای عرب خلیج فارس است) ولی سایر متحدین آن بهخصوص پاکستان و تا حدودی مصر که مانند عربستان و کشورهای خلیج که تابع روابط بسیار نابرابر با آمریکا نیستند، «تکان» خوردند. درین میان پاکستان میداند که در دراز مدت باید تضعیف گردد و تضعیف درینجا صرفاً به معنی از دست دادن امکان ضربه اتمی به اسرائیل است. به هوشیاری زیاده از حد معمول نیاز نیست تا رهبران کشورهای اسلامی منطقه خاورمیانه و نزدیک بدانند که هر یک از آنها بهصورت بالفعل (در عمل) و بهصورت بالقوه رقیب آمریکا هستند. …
… اینبار باید پاکستان را در مقیاس شرایط تغییر یافته نوین دید که آمریکا آن را برای دفاع از منافع اسرائیل در موضع مخالف می کشاند. در چنین کادری باید انتقال دانستنیهای اتمی پاکستان به ایران را مطالعه کرد: سادهلوحانه خواهد بود اگر تصور شود که اقدام دانشمندان اتمی پاکستان و بهخصوص قادر خان (که به پدر بمب اتمی پاکستان شهرت یافته است) یک ابتکار فردی و مجزا از شرایط تحمیل شده بر دنیای اسلام بوده است. با مطالعه ساختار پیچیده قدرت نظامیان در پاکستان به این نتیجه میتوان رسید که حتماً تفاهمی همگانی از این امر به میان آمده است که: بالاخره آمریکا به سادگی تمام پاکستان را فدای اسرائیل میسازد و نابودی پاکستان امری است حتمی. اگر بتوانیم چنین بیاندیشیم مسلم است که هر پاکستانی که در اهرمهای قدرت جا دارد به فکر چارهاندیشی خواهد بود؛ نه اینکه بسیار مترقی شدهاند بلکه این برای نجات خود است. طوری که میگویند کارد به استخوان خواهد رسید و آنهایی که دستاندرکاراند این کارد را می بینند. فکر نمیکنم دانستن این مطلب با آنچه که هر روز در دنیا می گذرد، برای هر دستاندرکاری مسأله پیچیدهای باشد. منطقاً هر زمامداری و یا ساختاری که در پاکستان قدرت را در دست داشته باشد به نتیجهای جز این نمیتواند برسد. گویا حالا حکم زمان این است. …
… القاعده یک ابزار تصادفی است که منشا” اصلی آن تجاوز و جنگ علیه مردم افغانستان بود، ولی قرار گرفتن آمریکا در برابر اسلام از قوانین عامتری ناشی میشود.
پاکستان برای کمایی کردن زمان و جلوگیری از شدت عمل آمریکا مبارزه با القاعده را تشدید بخشیده است نه از روی اعتقاد به ضرورت واقعی چنین نبردی. …
… وضع پریشان و نامطمئن پاکستان موجب آن میگردد تا مشرف در «بازی» بود و نبود پاکستان عمل کند. در واقع حاکمیت کنونی پاکستان در برابر «دیلم» و دوراهی بغرنجی قرار دارد؛ نیروی ضربتی هستهای «اسلامی» (در مقیاس کوچک) و یا نیروی ضربتی موثر و کاری انسانی اسلامی (القاعده و جنبشهای اسلامی بنیادگرا) کدام یک را در درجه اول حفظ کند؟ ازین جا است که سیاست کنونی پاکستان برمیخیزد. طوری که دیده میشود پاکستان هم بر اساس غریزه و هم بر اساس منطق راه اولی را برگزیده است. گو اینکه احیا و «باز تولید» و یا تقویت راه دومی کاری است امکانپذیر. در همین راستا است که پاکستان راه مصالحه با هند را در پیش گرفته است. تا کار را ساده تر ساخته باشد. این سیاست هوشیارانهای است که برای حفظ آن چه مهم است سایر ملحوظات را کنار میگذارند. دیگر شورویای وجود ندارد که پاکستان برای جلب کمک آمریکا در ضدیت با دوست عنعنوی آن یعنی هند عمل کند و این هم از آغاز روشن بوده است که در مبارزه با هند هیچگاهی برنده نخواهد بود منتهی در گذشته ضدیت با هند میتوانست به کمک آمریکا هم باعث حفظ پاکستان گردد و هم باعث تقویت روزافزون آن ولی دیگر شرایط عوض شدهاند و پاکستان ناگزیر است با شرایط نوین خود را سازگار سازد. }}
حوادث و مواضع پاکستان را از کدام زاویه باید دید؟
بخش دوم: تداخل و تشابه بهتانگیز موضعگیریها در قبال پاکستان
گرمترین بحثها در عرصه سیاسی افغانستان را، مانند همیشه، برخورد با پاکستان تشکیل میدهد. پیرامون این موضوع ابهامات و تداخلات فراوانی در عرصه بیان موضعگیریها تبارز یافته است؛ در این آشفته بازار، از تمام مواضع سیاسی و ایدئولوژیک؛ از راست و چپ، از بنیادگرا تا معتدلین و از «معتادین سخنپراکنیهای مفت» تا تحلیلگران سیاسی؛ همه و همه باعجله درباره پاکستان حرف میزنند و موضعگیری میکنند. اتخاذ موضع در مورد موضوعی مهم چون پاکستان، امریست طبیعی ولی با دنیایی از تحیر دیده میشود که استدلال و فرآیند تقریباً تمام و یا بهتر گفته شود اکثریت مطلق موضعگیریهای سیاسی همه افراد مرتبط با جریانهای فکری و سیاسی متفاوت، مشابهت بهتانگیزی دارد؛ همه عین موضعگیری را در لفافه جملات و کلمات متفاوت ابراز میدارند و همه با ادبیات مشابه و استدلال مشابه موضعگیری میکنند گویا اینکه موضعگیری درباره پاکستان مستلزم تفکر و اندیشیدن نبوده و ابراز نظر در این معرکه پرغوغای موضعگیریها که هیچ کسی از هیچ کس دیگر عقب نمیماند، غریزی است. هرروز حادثهای اتفاق میافتد (چه بسی خونین و دردناک ولی متفاوت) و هر روز موضع گیریها بدون تأمل کامل همسان اتخاذ میگردد.
آیا تصادف تقاطع چند دید از زاویههای مختلف و از دیدگاههای ایدئولوژیک و سیاسی متفاوت در یک جهت یعنی موضع همسان و با مختصات مشابه درباره پاکستان، میتواند از دید منطق، طبیعی باشد؟
در اینجا حرف بر سر اینست که نیروهای ترقی خواه افغانستان بعد از این همه تغییراتی که در منطقه ما وارد شده است باید درباره پاکستان دید روشن و گویایی داشته باشند. موضع ما درباره پاکستان باید روشن، منطقی و مبتنی بر شناخت موضوع مورد بحث بوده و با مواضع بازیکن اصلی ماجراها یعنی آمریکا که افغانستان رابه اشغال خود درآورده است، یکی نبوده و با منافع علیای وطن و دورنمای مبارزه مردم ما برای آزادی و استقلال در تعارض قرار نگیرد.
نخستین واکنشی که درباره پاکستان به ذهن اکثریت هموطنان ما خطور میکند عبارتست از نفرت و انزجاری که تا مغز استخوان کار کرده است. در قدم اول باید گفت که این واکنش ناشی از دردی است که مردم ما در طول بیشتر از نیم قرن از ناحیه نقشههای استعماریای که پاکستان را بهوجود آورده و در دایره سیاست میچرخاند، از سر گذشتاندهاند، باید با صراحت تام خاطرنشان ساخت که این یک واکنش طبیعی ابتدایی و غریزی است. ولی سؤال اینجا است که چنین واکنشی از جانب کسانی که در سیاستهای جدی و مبتنی بر دفاع از منافع انسانها قرار دارند، میتواند درست و منطقی باشد؟ گرچه طرح این سؤال از زاویه دید عاطفی برای عدهای که به خود زحمت نمیدهند تعمق بیشتر داشته باشند و به علت ابهامی که در ذهنشان در این رابطه شکل گرفته است، از یکسو از طرح روشنتر موضوع ترس دارند که مبادا بر آنها اتهام وارد شود و از جانب دیگر این موضوع برایشان مانند یک تابو است، ولی بههرحال باید آن را مطرح ساخت.
قبل از هر چیزی بهصراحت باید بگویم که بهمثابه فردی که در حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان خود را مانند صدهاهزار نفر دیگر شریک میدانم، تا زنده هستم از نقش نکبتبار پاکستان در خدمت سی آی ای و ارتجاع قرون وسطیای عرب در بحبوحه جنگ اعلام ناشده علیه مردم افغانستان که راه رهایی را در پیش گرفته بود، دلخور و مالامال از نفرت نسبت به حاکمیتهای آن دوران پاکستان هستم. این که گفته آمد باید اعتقاد خود را مبنی براین که هیچ ملت و کشوری برای ابد، برای دشمنیهای مشخص، به آدرس مشخص در عرصه وجود گام نگذاشتهاند، ابراز بدارم. امری بدیهی است که با تغییر اوضاع عمومی رژیمها و حاکمیتها هم تغییر موضع میدهند و پاکستان نمیتواند از این قاعده مستثنی باشد. بناً منطقاً در هر مرحلهای از تکامل اوضاع، تغییر موضع حاکمیتهای پاکستان را باید مورد ارزیابی مجدد قرارداد. بر اساس این حکم منطق سنجش وضع، دشمنی پاکستان با کشور ما در تمام مراحل بدون تغییر و ناشی از یک معضل و یک انگیزه نبوده و در مراحل مختلف این دشمنی تغییر شیوه و تغییر ماهیت داده است. چنانچه دشمنی پاکستان با محمد داود فقید اولین رئیسجمهور افغانستان و دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان از ماهیت واحدی برخوردار نبوده و با امروز هم تفاوت ماهوی دارد و از همین جا است که همزبانی عدهای از چپنماها در مورد پاکستان با افرادی مانند خلیلزاد مایه تعجب و نگرانی است. زیر سی آی ای و خلیلزاد به دلیلهای مشخصی از پاکستان دلخوراند که مربوط به خودشان است و ما به دلایل بهکلی متفاوتی در ضدیت با پاکستان قرار داشتهایم. جان مطلب اینست که داشتن یک دید مستقل درباره پاکستان به راه بردن یک تحلیل مستقل کمک میکند.
بهعنوان یکی از بدیهیات عرصه سیاست باید پذیرفت که بعد از فروپاشی شوروی، پاکستان و موقعیت جئوپولیتیک آن مانند هر کشور دیگری و شاید هم با سرعت بیشتر متغیر گردیده است. پاکستان در طول کمتر از یک دهه از متحد نازدانه آمریکا به حریف بالفعل آن مبدل شد؛ به دلیل اینکه (و بینیاز از تکرار است) اتحادها و ائتلافهای بینالمللی بهویژه از جانب نیروهای غالب و تصمیمگیرنده جهانی و در اوضاع کنونی، به طریق اولی از جانب ایالات متحده آمریکا، بر پایه منافع شکل میگیرد.
پاکستان کشوری است که بنابر ملحوظات تاریخی، بنیادگرایی و در نتیجه تشدد و خشونت در آن حرف اول را میزند. لبه تیز این تیغ تشدد در بیشتر از چهار دهه اخیر با درجات و انگیزههای متفاوت متوجه افغانستان و مردم آن بوده است. در اینجا باید مکث کوتاهی کرد که امیدوارم همین مکث و بحث مجدد موجب آن گردد که دید ما را در برابر پاکستان با در نظر داشت واقعیتهای موجود ابهامزدایی و بازنگری کنیم: دشمنی پاکستان با افغانستان در دو فاز جداگانه عمده و ماهیتاً متفاوت در برابر کشور ما قد برافراشته است:
فاز اول عبارت بود از دشمنی آشکار زمامداران پاکستان با مردم ما تا جایی که سردمداران اسلامآباد میگفتند: کابل باید در آتش بسوزد و برای عملی ساختن این شعار دیدیم که تا کجا پیش رفتند. در این مرحله گرچه شعار ضدیت با حضور نیروهای نظامی شوروی در کشور ما مطرح بود ولی ماهیتاً پاکستانیها با پشت گرمی و کمک بلاواسطه سیستم جهانی سرمایهداری از انتخاب راه رشدی که در پیش گرفته بودیم هم ناراض بودند. در حقیقت آن نبرد، آگنده از رنگ و رخ ایدئولوژیک بود، اما علیرغم همه، اگر دنیای سرمایه و ستم در عقب پاکستان قرار نمیداشت، این کشور ریسک رودررویی با افغانستان را که نیروی عظیمی در کنارش قرار داشت نمیپذیرفت. در این راستا به روایت تاریخ میتوان گفت که پاکستان تنها با مساعد شدن وضع و سرازیر شدن امکانات جدید و بهدست آوردن جای مطمئنتر در آغوش آمریکا بود که با میل تمام به ضدیت با افغانستان پرداخت و جنگ با افغانستان را در حقیقت به جنگ خود (در عین زمان به نیابت از دیگران) مبدل کرد.
فاز دوم ضدیت پاکستان با افغانستان با خصوصیت جنگ نیابتی علیه آمریکاییها و خالی از دید ایدئولوژیک است و بیشتر با خود موجودیت پاکستان رقم میخورد.
در نتیجه مخالفت پاکستان با افغانستان در هر دو مرحله دارای خصوصیات و مشخصات بهکلی متفاوت است. اتفاقاً ندیدن و ندانستن این تفاوت ماهوی باعث آن میگردد که موضعگیریهای نیروهای بسیار دور از هم در این نقطه باهم درآمیزند. این بار، در نفس دشمنی پاکستان، مردم افغانستان و راه رشد انتخاب شده نیست که آماج قرار میگیرد بلکه حضور آمریکا در اوضاع جئوپولیتیک نوین خطری است برای موجودیت پاکستان بهمثابه یک کشور مستقل و برای مقابله غیرمستقیم با این بلیه است که پاکستان افغانستان را به میدان نبرد مبدل ساخته است. در نتیجه این آمریکا است که از طریق افغانستان مورد حمله غیرمستقیم پاکستان قرار میگیرد و جنگ نیابتی به نابترین مفهوم وارد عرصه مناسبات پاکستان با افغانستان میگردد. در این جنگ آنسان که پاکستان در فاز اولی به خرابی افغانستان کمر بسته بود، در فکر ویران کردن کشور ما نیست بلکه ویرانی نسبی کشور ما در این مرحله بهمثابه پیآمد نحس همین جنگ نیابتی است. این بار بهطور کلی پلها را خراب نمیکنند، سیستمهای برقرسانی را منفجر و نابود نمیکنند، معلمین را کشتار نمیکنند و مکاتب را به آتش نمیکشند، مانع رساندن خواروبار و مواد مورد ضرورت اولی مردمان شهرهای بزرگ بهخصوص کابل نمیگردند، بر شهر کابل و دیگر شهرها راکتپرانی نمیکنند ولی در هرجایی که مظهر قدرت آمریکا و حاکمیت اشغالی آن است ضربه وارد میکنند، این جنگ پاکستان در افغانستان با آن جنگ پاکستان با افغانستان تفاوت ماهوی دارد. در این جنگ آمریکا و مظاهر قدرت آن مانند حاکمیت دستنشانده و غیره برای پاکستان و نیروهای وابسته به آن هدف هستند. این بار همه حملات و ویرانیها کار پاکستان نیست بلکه بخش عمده آن شکست و ریخت (بهاصطلاح مشهور collateral damages) سیاست آمریکا برای تداوم جنگ زرگری و بهانه برای حضور دائمی نیروهایش برای اشغال افغانستان است. اتفاقاً در همین نکته مشخص تداخل آشکار و بهتانگیزی میان موضعگیری سی آی ای و چپنماهای ما متبارز میگردد و آن اینست که چپنماهای ما، مانند نمایندگان سی آی ای و حاکمیت دستنشانده کابل هر آنچه را که بهعنوان خرابکاری در افغانستان صورت میگیرد در آن تنها و تنها دست پاکستان را دخیل میدانند و آمریکا را سراپا تبرئه میکنند و با حیرت میبینیم که از هر دو سو و بسا همزبان، با جملات مشابه صدای محکومیت پاکستان بلند میشود (هیچ عقل سلیمی نمیتواند ادعا کند که پاکستان در این نوع جنایات بیگناه است ولی در اینجا حرف بر سر اینست که این همصدایی خصوصیت سیستماتیک و «غریزی» را به خود اختیار کرده و بدون حداقل تحقیق ابراز میگردد). تمام موضعگیریها درباره پاکستان از همین تداخل دید وقایع و نادیده گرفتن عوامل اصلی قضایا بر میخیزد. در واقع این کسانی که با نمایندگان سی آی ای برای تفسیر وقایع خونبار افغانستان نادانسته همصدا میشوند، گر چه باانگیزه غریزی وطنپرستی و طرفداری از مردم موضع میگیرند ولی با این کار خود اشغال افغانستان و پیآمدهای طبیعی آن را نادیده گرفته و با اشغالگر با نادانی همصدا میشوند.
اگر ما برخورد پاکستان با افغانستان را در دوران حاکمیت انقلابی و در اوضاع کنونی یکسان ارزیابی کنیم خدمت بزرگی را به آمریکا و متحدین آن و حاکمیت دشتنشانده آن در افغانستان، انجام دادهایم. این نوع برخورد چنین معنی میدهد که پاکستان با آمریکا هیچ مشکلی ندارد، تنها این ما مردم افغانستان هستیم که پاکستان ما را دشمن ازلی و ابدی خود میداند. وانگهی در قاموس سیاسی نیروهای واقعی چپ این طرز تفکر وجود ندارد که ملتها بدون دلیل میتوانند برای همیشه و بدون تغییر دشمن هم باشند. کار این نوع «تحلیلگران» بهجایی میکشد که درشتترین تضادهای سیاسی در منطقه ما را نادیده گرفته و از «مثلث آمریکا، پاکستان و عربستان سعودی» در دشمنی با مردم ما دم میزنند. چنین ارزیابیای فقط و فقط عدم درک ابتدایی از سیاستهای در حال تحول جهانی است.
باید صراحت داد که طرح موضوع به این شیوه به معنی تبرئه جنایات حاکمیت پاکستان در قبال افغانستان نبوده و راهی است برای پیدا کردن سررشته بدبختیهایی که بر مردم ما نازل میشود.
حوادث و مواضع پاکستان را از کدام زاویه باید دید؟
بخش سوم: آیا پاکستان واقعاً از دید شفاف مورد ارزیابی قرارمیگیرد؟
آیا پاکستان دوست ابدی و ازلی آمریکا است؟
دو بخش نخست این نوشته، بهطورکلی و اجمالی اصل تغییر اتحادها و ائتلافها در کادر شرایط جدید در روابط دولتها از یکسو و همصدایی مدعیان ارزیابی از مواضع چپ در مورد پاکستان با گماشتگان سی آی ای و سیاستسازان آمریکایی از جانب دیگر را مورد ارزیابی قرار داد. در این دو مورد در آینده با تفصیل بیشتر پرداخته خواهد شد. بعد از مروری کوتاه در زمینه ارزیابی مواضع تبلیغاتچیهای آمریکا و چپنماها، در بخش سوم ارزیابیهایی در زمینه محملها و زمینههای تغییر سیاست آمریکا در قبال پاکستان بعد از اشغال افغانستان صورت خواهد گرفت.
در این که پاکستان مهد تروریستپروری ضد افغانستان و مهد تجاوز زیر نام مجاهد و طالب بر منافع علیای افغانستان است، شکی نیست. این یک واقعیت کلی است که ریشه در تاریخ حداقل چهل سال اخیر منطقه ما دارد اما آیا توضیح وضع میتواند فقط به گفتن همین حکم عام خلاصه شود؟ شرمم میآید گاهی به کسانی برمیخورم که از نام افتخارات گذشته حزب دموکراتیک خلق افغانستان دم میزنند، در بهاصطلاح تحلیلهای خود در قبال پاکستان اولاً با ناآشنایی حیرتآوری درباره واقعیتها و اهمیت حوادث برخورد میکنند و ثانیاً دقیقاً همان موضعی را دارند که مال آمریکاییها و بهخصوص سی آی ای است. در این جا من با دیگران کاری ندارم، خطاب من به کسانی است که خود را پاسدار نظریات حزب دموکراتیک خلق افغانستان جا میزنند.
بعد از گذشت این همه حوادث و واقعیتهای آشکار، عدهای چپنما پاکستان را همچنان همکار و همراه آمریکا در معضله افغانستان میدانند و از مثلث شوم عربستان پاکستان و آمریکا دم میزنند. این دیگر افتضاح در افتضاح و بیاطلاعی مطلق از اوضاع سیاسی جهانی بعد از سقوط شوروی و ندانستن اوضاع ژئوپولیتیک کنونی منطقه ما است که بگذریم. علت اصلی رده نمودن لاطائلات در باره این معضله حیاتی برای افغانستان عبارتست بیاطلاعی و نشناختن پاکستان و اصل ژئوپولیتیک منطقه ما:
معمولاً مقالههای گویا «تحلیلی» که درباره پاکستان نوشته میشود، انبار روی هم گذاشته شده مقالات رسانههای غربی است و بیشتر به سرقت ادبی شباهت دارد تا به مقاله نوشتن.
ناآشنایی سخنپردازان «جامع الکمالات»(!) ما به حدی رسیده است که هنگام نوشتن درباره پاکستان هر آنچه دلشان خواست، روی کاغذ میافشانند. مثلاً بار بار پاکستان را به یک «حاکمیت خونتایی» مسما میسازند و فکر میکنند که حکومت خونتایی یعنی حکومتی خونریز و غیره. اینان نمیدانند که اسم «خونتا» با کلمه «خون» هیچ ربطی ندارد. این افراد نمیدانند که پاکستان هیچگاه به شیوه خونتایی از جانب نظامیان رهبری نشده است.
راستی خونتا و حاکمیت خونتایی به چه معنا است؟ بد نیست که در اینجا توضیح داده شود که خونتا و حکومت خونتایی چیست؟ خونتا (Junta) یک کلمه اسپانیولی است که در ویکی پیدیا چنین تعریف شده است:
خونتا (junta) واژهای اسپانیایی و بهمعنای شورای حکومتی است. خونتا در پارهای موارد به شورایی از نظامیان اطلاق میشود که بهدنبال کودتا، قدرت را قبضه کردهاند.
در ادامه، ویکی پیدیا لیست کشورهایی را که خونتاها آنها را اداره کردهاند، ارائه داده است که قرار ذیل میباشد: تایلند، نیجیریه، یونان، پرو، برازیل، بولیوی، شیلی، پرتگال، ایتیوپی، آرژانتین، السالوادور، لایبیریا، پولند، میانمار، هائیتی، موریتانیا و مصر.
اگر زمینه و یا کنتکست گذشته روابط آمریکا و پاکستان و منطق فراز و نشیب آن در نظر گرفته نشود، تغییر رسمی سیاست آمریکا در باره پاکستان قابل فهم نخواهد بود. تاجایی که دیده میشود سیاست آمریکا بعد از فروپاشی شوروی سیر منظمی بهسوی تغییر بنیادی روابط با پاکستان داشته است. این تغییر در سطح عادی جلوه داشته ولی در عمق؛ در وجود سیاستهای بنیادی آمریکا در قبال همه کشورهای اسلامی فعالانه عمل کرده است. این امر ناشی از تغییر استراتیژیک سیاست آمریکا در قبال دنیای اسلام میباشد. لازم به تذکراست که در اینجا منظور از اسلام و جهان اسلام، دین و یا تنها دین نیست بلکه در این مقطع بهمثابه هویت متبارز بخشی از بشریت است که به شیوههای مختلف و با مختصات متفاوت در زندگی امروزی نقش دارد. ترمِ دنیای اسلامی که در وضع کنونی بیشتر از هر وقت دیگری سیاسی و یک هویت تاریخی اجتماعی است تا صرفاً و تنها دین، در مقطعهای مختلف باید مورد ارزیابی قرار گیرد … در این زمینه بعداً با تفصیل بیشتر ارزیابی صورت خواهد گرفت.
امروز ارائه دید منطقی و تلاش در جهت بازتاب دادن واقعیت پنهانی ماهیت روابط بین آمریکا و پاکستان در سرنوشت کشور ما از نقش بسیار بااهمیتی برخوردار است. مردم ما چشم به راه ارائه یک سیاست روشن و شفاف و منطقی درباره روابط با پاکستان است که این مأمول لااقل بایستی از جانب نیروهای چپ و دموکراتیک با مطرح ساختن دید واقعبینانه و بسیجکننده ارائه گردد ولی با دریغ که اظهارنظرها درباره پاکستان بیشتر از این که راهگشا و بسیجکننده باشد، توأم با گزافهگویی و مسابقه در جهت «بدگویی» است. این نمیتواند مشکلی را حل کند. تقریباً همه و یکصدا فریاد میزنند که هر آنچه انتحار و کشتار و انفجار و ویرانی است در زیر سر پاکستان است. آیا واقعاً چنین است؟ آیا میشود بدون تحلیل اوضاع و بدون تعقل، مانند جارچیان موجود حکم و فتوا صادر کرد و گفت بلی؟ اگر چنین بود این آمریکای دلانگیز و دلآویز چه فرشتهای است! که در این خرابی اوضاع هیچ نقش منفی ندارد و گویی همه این بربادیها از تبعات اشغال آمریکایی نیست!
به این جنابان یک سؤال کوچک باید راجع کرد و آن اینست: آیا افغانستان کنونی از حاکمیت ملی برخوردار است یا نه؟ اگر جوابشان مثبت است کاری به کارشان نباید داشت و اگر جواب منفی است و مانند هزاران هزار هموطن من فکر میکنند که نه! اداره افغانستان به دست آمریکا است و بهطور قاطع و تعیینکننده تمام مقدرات ملی ما در دستان محکم سی آی ای قرار دارد در این صورت به این جنابان باید گفت که هر کشور خارجیای که در برابر افغانستان قرار دارد، از دید قدرت و مبارزه و تقویت یا تضعیف افغانستان، طرفشان آمریکا است نه بهاصطلاح حاکمیت دستنشانده کنونی. مردم افغانستان در این غائله فراموش شده و زمینهای برای پایمال کردن برای دست یافتن به اهداف است. در چنین وضعی، هدف اولی نبرد نیابتی طرف مقابل تضعیف آمریکا است. مردم افغانستان در این صورت فقط وسیله و زمینه پیاده کردن سیاستها است نه هدف اولی. گو اینکه تقدیر مردم افغانستان را در دم دهانه طوفان قرار داده است و بس.
پاکستان بیشتر از امروز در هنگام جنگ اعلام ناشده علیه افغانستان، تروریستپرور بود. امروز که انگیزههای پاکستان در قبال افغانستان بهکلی متفاوت از گذشتهها است، در چنین شرایطی و در همین نکته است که باید گفت همصدا شدن با آمریکاییها در باره پاکستان فضیلتی ندارد نه اینکه مذمت پاکستان عیب باشد.
آمریکا پاکستان را متهم میکند به اینکه تمام معضلات ناشی از جنگ و ویرانی در افغانستان را مدیریت میکند، چپنماهای ما مگر چیز دیگری میگویند؟ نه! پس کدام جای کار در این میانه میلنگد. یا آمریکا راست میگوید و چپنماهای ما حرف آمریکا را بلبلوار تکرار میکنند و یا اینکه این معضل را از دید دیگری باید نگریست.
حالا چرایی همگرایی این دو موضع؛ موضع سی آی ای و موضع «چپنماها»ی ما را از نزدیکتر ببینیم:
۱ــ آمریکاییها بعد از فروپاشی شوروی بهتدریج سیاست خود در مورد پاکستان را مورد بازنگری قرار دادند. هر نیروی دیگری که در جای آمریکا قرار میداشت (یعنی مسئولیت اداره تمام کشورهای دنیای بعد از سقوط شوروی را داشتن)، بهطور قطع همین کار را انجام میداد. پاکستان دیگر از سال ۱۹۹۱ به بعد نمیتوانست از دوستان امتیاز بگیر و بهدردبخور قطعی آمریکا باشد. این دیگر از الفبای سیاستهای جهانی است.
در سیاستهای جهانی تغییر موضع یا ناگهانی بنابر ضرورتهای عاجل صورت میگیرد که مثالهای آن در زندگی روزمره جهانی بهکرات دیده شده است، و یا اینکه سیاستهایی که تابع تغییراند و عجلهای در اعمال آن نیست، بهسوی استحاله میرود. سیاست آمریکا در قبال پاکستان در زمره این گونه استحالهها قرار داشت. دلایل زیادی برای این کار وجود داشت که میتوان بهاجمال آن را چنین خلاصه کرد:
ــ تا زمانی که برای آمریکا خرجی نداشت باید پاکستان را برای روز مبادا در دایره نفوذ نزدیک خود نگه میداشت.
ــ پاکستان میتوانست همیشه بهمثابه وسیله فشار مؤثر در جهت تغییر دادن سیاست هندوستان مورد استفاده قرار گیرد.
ــ اولویتهای دیگری در برابر آمریکا قرار داشت که استحاله سیاست آن را در قبال پاکستان بطیتر میساخت.
ــ اوضاع جهانی نقش پاکستان را در جهت تبدیل شدن به حریف بالقوه آمریکا تا هنوز رخ نکرده بود.
اینکه تغییر سیاست آمریکا در قبال پاکستان چرا از روند استحالهای بیشتاب به یک ضرورت بالفعل مبدل شد، امری است که همه میدانند که اوضاع جهان، تا اندازهای که در سالهای اولی بعد از فروپاشی شوروی مشهود بود در این سالهای اخیر به همان منوالی که خواست آمریکا بود به پیش نرفت و ضرورتهای اعمال سیاستهای از قبل تعیین شده بهخصوص بعد از حادثه یازدهم سپتامبر و بلافاصله اشغال افغانستان و بعداً عراق و حوادث یوگوسلاویا و گرجستان و سوریه و لیبی و اوکرائین که سیاست محکمتر آمریکا در قبال روسیه را دربرداشت و در نتیجه سیاست نفوذ از طریق آسیای میانه را در اولویت قرار داد، سیاستمداران آمریکایی را در جهت هل دادن سیاستهای فشار بیشتر بر پاکستان و در نتیجه ایجاد زاویه رو به گشایش تفاوت دید از نقش پاکستان، راند.
آمریکا در دوران جنگ سرد به چند دلیل عمده و گنده، تلاشهای پاکستان در جهت دستیابی به سلاح هستهای را با دیده اغماض مینگریست، که بعد از فروپاشی شوروی برایش به یک معضله پردردسر مبدل شد. بعد از ختم جنگ سرد (که فروپاشی سیستم سوسیالیستی برایش، اولتر از همه یک فرصت طلایی غیرمترقبه بود) و هندوستان هم تا هنوز تمایل خود مبنی بر توسعه روابط با آمریکا را به نمایش نگذاشته بود، بهطور ناگهانی در برابر یک واقعیت آزاردهنده قرار گرفت که عبارت بود از دستیابی یک کشور اسلامی؛ به طریق اولی همین پاکستان، به سلاح هستهای. از قضااگر پاکستان یک کشور اسلامی نمیبود، علیرغم دستیابی به سلاح هستهای، وجودش نمیتوانست برای آمریکا چندان آزاردهنده باشد. از همین جا است که شک و تردید در روابط دو کشور رونما شد. از دید منطقی این به روشنی و بهطور کامل قابل درک بود که بایستی چنین میشد، اما برهم زدن آنی نظمی که در روابط دو کشور به میان آمده بود، چندان ضروری و مناسب بهنظر نمیرسید. سمتوسویی را که سیاست آمریکا در پیش گرفته بود، دانستن این امر کار دشواری نبود که سیاستهای آمریکا بهخصوص در قبال کشورهای آسیایی اولتر از همه متوجه امنیت اسرائیل میباشد. ورنه اسرائیل و لابی صهیونیستی در آمریکا بر کسی پوشیده نیست و همه میدانند که اولویت سیاست آمریکا در قبال کشورهای اسلامی حفظ امنیت و تسلط اسرائیل است. از همین جاست که پاکستان در روابط با آمریکا با احتیاط بیشتر برخورد داشت و حتی هنگام اشغال افغانستان بهوسیله آمریکا، پاکستانیها کوشش داشتند بیشتر به نیروهایی کمک برسانند که در آینده مورد استفادهشان باشد و در عین زمان میخواستند اعتماد آمریکاییها را هم جلب کنند. (از یاد نبریم که پاکستان در هنگام جنگ اعلام ناشده علیه کشور ما در زمان حاکمیت انقلابی، به همه نیروهای بهاصطلاح جهادی کمک تقریباً یکسانی میرسانید. اینکه گلبدین حکمتیار بخش اعظم کمکهای آمریکا و سیاف کمکهای عربستان را به خود اختصاص میدادند ناشی از روابط و حسننظر آمریکاییها و روابط ملهم از وهابیت عربستانی بود، ورنه جمیعت اسلامی با حکومت پاکستان روابط بسیار نزدیکی داشت که نشاندهنده دید ایدئولوژیک پاکستان در برابر کشور ما بود. این روابط بعد از سقوط حاکمیت انقلابی مسیر متفاوتی را در پیش گرفت که خود قصه دیگری است.)
آمریکا در اولین فرصتهای بعد از اشغال افغانستان و محکمکاری جای پایش در کشور ما، در فکر انتقال جنگ از لحاظ جغرافیایی به پاکستان بود. این طرز عملکرد آمریکاییها، ناشی از دید استراتیژیک آنان در قبال کشورهای اسلامی بود. این سیاست همان چیزی است که هر نیروی مجربی که در جای آمریکا قرار میداشت، حتماً همین کار را میکرد. حادثه لعل مسجد (مسجد سرخ) در پاکستان که باعث کشته شدن در حدود پنجصد نفر گردید، ناشی از همین سیاست و انتخاب پاکستان بین رودررویی الزامی با آمریکا و یا ضربه زدن به نیرویی بود که از لحاظ بالقوه و از نگاه دید ایدئولوژیک به قضایا از یاران خودش بوده است. قبلاً هیچکس نمیتوانست تصور کند که چنین جنگی در پاکستان به راه افتد زیرا چنین جنگی فقط در پی تغییرات بزرگ سیاسی و رودررویی سراسری نیروهای متخاصم امکانپذیر است، در حالیکه در پاکستان چنین زمینهای وجود نداشت. پاکستان روال همیشگی حاکمیت خود را با درنظرداشت روابط سنتی آن با گروه های مذهبی دنبال میکرد. این یکی از نمونههای بسیار روشن و صریح تحمیل شرایط جنگی برکشور و یا منطقهای است که زمینه عینی آن هنوز به سرحد قوام نرسیده است.
۲ــ بعد از فروپاشی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سقوط جمهوری افغانستان، موضعگیری «چپ» درباره پاکستان عملاً وجود نداشت و منظور من موضعگیری مسئولانه و مبتنی بر فاکتهای عرصه عمل و میزان آنها با منافع ملی مردم افغانستان میباشد. از جانب دیگر اوضاع مغشوش سالهای سقوط این امکان را فراهم نساخت تا یک مرکز معنوی و یا گروهی از افراد و یا سازمانی از میان سازمانهای متنوعی که بعداز سقوط حزب دموکراتیک خلق افغانستان تشکیل شده بودند، به این موضوع بپردازند و درنتیجه موضع واحد و یا لااقل دید روشنی در برابر پاکستان و نقش آن در منطقه و بهخصوص در قبال افغانستان ایجاد شود. در نتیجه هر باری که موضوع پاکستان مطرح میشود عدهای مانند برای گفتن در هر موردی صرفاً جهت خودنمایی ظهور میکنند و گویا درباره پاکستان «تحلیل» ارائه میدهند. یکبار دیگر باید صراحت داد که تنظیم یک سیاست منطقی و روشن چپ در قبال مسئله پاکستان یک ضرورت مبرم روز صحنه سیاسی امروزی افغانستان است.