با خبر باش هموطن
جنگ ما جنگ زبان و مليت و اقوام نيست
جنگ دژخيمان ظالم از براى قدرت است
هر ابر قدرت در اين راستا پى نفعش روان
هر يكى در جستجوى امتياز و ثروت است
تك تك اقوام اين كشور برادر با هم اند
ليك در هر قوم چند تا مزد گير و كلفت است
برترى جويى و تبعييض و جدا سازى و حذف
طرز ديد و ايده يى زين خائنين نكبت است
اوزبيك و پشتون و تاجيك با هزاره يا بلوچ
پاره ى جان هم اند و جز همينش ذلت است
پس بيا اى هم وطن آگاه شو و بيدار باش
چاره و درمان اين بن بست تنها وحدت است
زبير واعظى
گناهی “عابدِ” نقاد! چی بوده؟
ترور و قتل و دزدى؟ يا دريدن؟
————————
دو بيت سكته را اى بى خدايان !
از اين بى چاره مى بايد شنيدن!
دمى انصاف و عدل و مهربانى!
به اين غم ديده مردم آوريدن !
هر آن گاهى دراين آشفته بازار!
هزاران رنج و دردى را چشيدن؟
به هر سو مى كند غوغا مصيبت!
فساد و غارت و قتل و دريدن!
مگر رسوا كنيد ما را به جامى!
نه در كشتار و قتل و سر بريدن!
چنين وارونه و بيباك و مضحك!
به جام و باده يى بدنام کردن!
گناهی “عابدِ” نقاد! چی بوده؟
ترور و قتل و دزدى؟ يا دريدن؟
شراب و چرس ممنوع نيست؛ ليكن!
صداى رنج مردم را كشيدن؟
بساط و ريشه ى ظلم و ستم را!
نشايد اين چنين طفلانه چيدن!
زبير واعظى
گر شدم مهمان تان شهدى ز زنبورم دهيد
هر چه را آريد و از نزديك و يا دورم دهيد
خسته و افگار و بيمارم ، نباشد اشتها
از براى تقويه ام ياران كه ناجورم دهيد
تخم تند و تيز و نان خاصه در هنگام صبح
بعد ازان قيماق چاى و كلچه ى شورم دهيد
چاى سياه هيل دار آريد يك چند لحظه پس
دم به دم با پسته ى خندانى از غورم دهيد
زان كباب بره با يك قابلى هنگام چاشت
خوشه يى شيرينى از يك تاك انگورم دهيد
عصر روزم نيست چندان اشتها اى دوستان
آب تلخى ، آب جو ، يا شرب مشهورم دهيد
شب تعارف نيست لازم با من بيمار و زار
فرنى و ماغوت و حلوا، روت و خجورم دهيد
زبير واعظى