آیا مارکس خود مارکسیست بود؟
نوشته: فردریش انگلس ـــ
برگرفته از: آرمانشهر (سیاست، فرهنگ، جامعه)
بارها شده است که مخالفان آشکار و پنهان مارکسیسم هنگامی که کفگیر استدلالشان به ته دیگ میخورد، برای بستن دهان طرف مقابل گفته ای را از مارکس نقل میکنند که گویا او خود به مارکسیسم باور نداشته و آشکارا گفته است که «من مارکسیست نیستم»، البته بدون آن که بگویند کجا مارکس چنین مطلبی را بیان کرده است.
فریدریش انگلس طی دو نامه (یکی به ادوارد برنشتاین، مورخ نوامبر ۱٨٨۲ ـــ جلد ۳۵ آثار ـــ و دیگری به کنراد اشمیت، که در ذیل از نظر خوانندگان میگذرد) علت این گفته مارکس را شکافته است. در واقع منبع زبانزد شدن این گفته نقلی است که انگس از زبان مارکس در این دو نامه بازگو نموده است.
نامه انگلس به کنراد اشمیت
برلین
لندن ۵ اوت ۱۸۹۰
اشمیت عزیز
نامه شما در جیبم همراه من تا دماغهی شمالی و شماری از سواحل صخره ای نروژ سفر کرده است؛ در نظر داشتم به این نامه در راه سفر پاسخی بدهم، اما امکان نگارش در این کشتی، که من و «شورلمر» تمام مسافرت را در آن انجام دادیم، فلاکتبار بود. از این رو هم، دست به انجام کاری عقب افتاده میزنم.
از این بابت از شما سپاسگزارم که مرا از مشغولیاتم، که به نوبه خود بسیار به آنها دل بستگی دارم، باخبر ساختهاید. مقاله خود را دربارهی کتاب (۱) حتما بنویسید زیرا مساله مهمی است. مساله بر سر نابود سازی یکی از هستههای مرکزی سنتهای پروسی و فروکاهی لافهای گزاف و فخر فروشیهای گران، به میزان یاوههایی است که در نهایت هم جزو آن نیستند.
مرتب کردن «کتابهای آبی» (۲) انگلیسی به منظور «بایگانی»، برای کسی که در لندن زندگی نمیکند و تازه از این طریق هم در موقعیتی قرار میگیرد که بخواهد پیرامون اهمیت نظری و عملی این نشریات داوری کند، بسیار دشوار است. تعداد نشریات مجلس چنان پرشمار است که فهرست نامههای ماهیانهای برای شناساندن آنها منتشر می شود ـــ که در آن، شما میباید در درون یک کاهدان دنبال سوزنی بگردید، که گاه پونزی به دست آورید. اما اگر میل دارید در این گستره کاری انجام دهید و اگر قرار باشد چیز به درد خوری از آب درآید، کار توان فرسایی میطلبد، که من (در این رابطه) با کمال میل آماده راهنمایی شما هستم. اما اگر «برائون» بر آن است که یک نفر را دائما در آنجا داشته باشد چه خوب است به ادوارد برنشتاین مراجعه کند…. برنشتاین که حالا در نظر دارد پس از فراغت از کار درباره «سوسیال دمکراتها»، به مطالعه پیرامون وضعیت انگستان بپردازد، موقعیت بسیار خوبی است. او میخواهد همین امروز و فردا برای چند هفتهای به کنار دریا برود، از اینرو من نمیتوانم او را در جریان موضوعی بگذارم که هماکنون به فکرم رسید.
آگهی کتاب «پائول بارت» را در مجله «کلام آلمانی» وین که «موریتس ویرت» بدبخت آن را منتشر میکند دیدم و این نقد تأثیر نامساعدی از جمله درباره کتاب نام برده، بر من باقی گذاشت. حتماً نگاهی به این کتاب خواهم انداخت، اما باید بگویم که اگر موریتس کوچک، نقل درستی از او کرده باشد، من برای آدمی چون «بارت» که میتواند چنین چیزهائی را بنویسد یعنی که توانسته است از کل نوشتههای مارکس فقط یک نمونه برای وابستگی فلسفه و غیره به شرایط مادی زندگی بیابد یا اینکه به زعم او، دکارت به حیوانات چون ماشین مینگرد، متاسفم. و اگر این آدم هنوز نتوانسته است کشف کند که اگر شیوه حیات مادی شرط اولیه است، این امر نافی آن نیست که سپهرهای معنوی هم بهعنوان عوامل واکنشی، تأثیری ثانوی بر آن به جای میگذارند؛ پس غیرممکن است که او موضوعی را که دربارهاش مینویسد درک کرده باشد. اما همانگونه که گفتم مطلب، هم این است و موریتس کوچک هم رفیق ناخوشایندی است. برداشت مادی از تاریخ هم، برای کسانی که علاقهای به مطالعهی تاریخ ندارند، بهانهای شده است. درست به همان صورتی که مارکس دربارهی مارکسیستهای دههی هفتاد (سده نوزدهم) فرانسه گفته بود که: «آنچه که میدانم این است که من مارکسیست نیستم».
در نشریه “فولکس تریبون” درباره شیوه توزیع تولیدات در جامعه در پیش رو و این که این مطلب باید بر پایه کمیت کار یا به نحوی دیگر صورت گیرد، بحثی وجود داشت. آنها به مسأله، برخلاف پارهای ادعاهای ایدهآلیستی درباره عدالت، به صورتی بسیار «مادی» نگریستهاند. اما گویا به فکر کسی نرسیده است که شیوه توزیع عمدتاً بستگی به آن دارد که چه مقداری را باید توزیع کرد، اینکه این مساله با رشد تولید و سازمان دهی آن جامعه تغییر میکند و یعنی این که شیوه تولید هم میبایست تغییر یابد. اما مثل اینکه برای خیلیها که در بحث شرکت دارند، گویا جامعه سوسیالیستی، جامعهای نیست که مدام در حال تحول و پیشرفت باشد، بلکه چیزی است ثابت و تغییرناپذیر که شیوه توزیع هم در آن یک بار برای همیشه تثبیت یافته است. اما عاقلانه این است که :۱- نخست باید شیوه توزیعی برای آغاز کار پیدا کرد؛ ۲- و سپس به دنبال گرایش کلی گشت که حرکت بعدی در مسیر آن صورت میگیرد. اما من در تمام مباحثی که صورت گرفته است کلمهای در این باب نیافتم.
و اما واژه «مادی» در آلمان برای بسیاری از نویسندگان جوان به یک عبارت سادهای تبدیل شده است که همه چیز را بدون مطالعهی عمیق با این برچسب مزین میکنند. یعنی این برچسب را میچسبانند و فکر می کنند کار را به انجام رساندهاند. اما درک ما از تاریخ راهنمای مطالعه است، نه این که مثل هگلیها اهرمی باشد برای یک ساختار. کل تاریخ را باید بازخوانی کرد، شرایط هستی صورتبندیهای گوناگون اجتماعی را باید یک به یک مورد بررسی قرار داد، آن هم پیش از آنکه آدم دست به کار استنتاج جهانبینیهای سیاسی، حقوق فردی، زیبایی شناختی، فلسفی و مذهبی سازگار با آن بشود. این کار تاکنون بهندرت صورت گرفته، زیرا شمار اندکی با جدیت به این کار پرداختهاند. ما در این کار به یاری تودهها نیازمندیم، زیرا عرصه بینهایت پهناوری است و هرکس که جدیت به خرج دهد، میتواند کار زیادی انجام دهد و مورد توجه قرار گیرد. اما بهجای آن، عبارت ماتریالیسم تاریخی (هرچیزی را میشود به یک کلیگویی تبدیل کرد) برای خیلی از آلمانیهای جوان در خدمت سر و سامان دادن سریع و سامانمند به دانش اندک تاریخیشان ـــ تاریخ اقتصاد که هنوز در قنداق است ـــ قرار میگیرد تا قمپز در کنند. و بعد هم آدمهایی مثل «بارت» پیدا می شوند تا به همه چیز، که به یک حرف مفت و کلیگوئی تبدیل شده است، حمله کنند.
اما همه چیز راست و ریس خواهد شد. ما در آلمان آن قدر نیرو داریم که تحمل چنین چیزهایی را داشته باشیم. یکی از بزرگترین خدمات قانون سوسیالیستها (۳) به ما این بود که ما را از سماجت و پررویی دانشجویان آلمانی که رنگی سوسیالیستی به خود گرفتهاند در امان نگاه داشته است. ما آنقدر قوی هستیم که بتوانیم دانشجویان آلمانی را که در حال پهن کردن بساط خود هستند، هضم کنیم. شما خودتان با بازده عالی کارتان باید متوجه شدهاید که چه تعداد اندک و انگشتشماری از این ادیبان جوان ما که به حزب وابستهاند، به خود این زحمت را میدهند که اقتصاد، تاریخ اقتصاد، تاریخ تجارت، صنایع، کشاورزی و صورتبندیهای اجتماعی را مطالعه کنند. چند نفر از «مائورر»ها اطلاعی بیشتر از دانستن نام آن مقوله ها دارند. چنانکه پیداست خودخواهی و تکبر روزنامهنگاران باید همه چیز را به انجام برساند. اغلب چنین به نظر میرسد که این آقایان فکر میکنند همه چیز برای کارگران در حد کمال است. اما اگر این آقایان میدانستند مارکس بهترین کارهای خود را هنوز برای کارگران در حد کمال نمیدانست و فکر میکرد اگر برای کارگران چیزی کمتر از بهترینها عرضه نشود، تبهکاری صورت گرفته است!
من فقط و فقط به کارگرانمان، که از آزمون سال ۱٨۷٨ سربلند بیرون آمدند، اعتماد بیقید و شرط دارم. شما نیز همانند هر حزب بزرگی در فرآیند جزئیات تکاملش، حتماً خطا خواهید کرد. شاید هم خطاهای بزرگ. تودهها فقط از نتایج خطاهای خودشان میآموزند، از آزمونهائی که روی تنشان صورت میگیرد. اما اینها بی کم و کاست برطرف خواهد شد چون جوانان ما در عمل، شاید کمی بیشتر از جاهای دیگر، از سلامت بیشتری برخوردار باشند و دیگر بدان خاطر که این برلین، که بهسختی و به این زودیها از برلینیگری ویژه خود دست بردار نیست، به نظر ما فقط به گونه صوری مثل لندن مرکز است، و نه مثل پاریس در فرانسه. من اغلب به کارگران انگلیسی و فرانسوی، با وجود اینکه نسبت به علل درجا زدنشان آگاهی داشتم توپیدهام. اما به آلمانیها از سال ۱٨۷۰به بعد هرگز. جدا از برخی از آدمهایی که بهجای کارگران حرف میزنند، ولی نه دربارهی تودههایی که سرآخر همه چیز را به مسیر اصلی بازگرداندند. و من شرط میبندم که هرگز در موقعیتی قرار نخواهم گرفت که از دستشان از کوره در بروم .
ف انگلس شما
————
من مینویسم «فولکس تریبون» چون نمیدانم که هنوز «پانکوو» اعتبار دارد یا نه.
بر گرفته از مجموعه آثار مارکس و انگلس به زبان آلمانی؛ جلد ۳۷، ص ۴۳۸-۴۳۵
۱- گئورگ فریدریش کناپ، «رهایی دهقانان و منشأ کارگران کشاورزی در مناطق قدیمی پروس»، لایپزیک، ۱۸۸۷
۲- لفظ عمومی برای انتشارات حاوی اسناد پارلمان انگلستان و اسناد دیپلماتیک وزارت خارجه. کتابهای آبی که بهخاطر جلد آبی آنها چنین نامگذاری شده است، از سده هفدهم به این سو منتشر میشود و منبع رسمی تاریخ اقتصاد و دیپلماسی این کشور به شمار میآید. مارکس هنگام کار در مورد «سرمایه» از این کتاب ها استفاده میکرد.
۳- قانون سوسیالیستها مصوب ۱۹ اکتبر ۱۸۷۸در رایشزتاگ آلمان، ناظر بر ممنوعیت فعالیتهای سازمانی سوسیالیستها و سندیکاهای کارگری است.