آنگاه که از پرده برون افتد راز…
و کلاً، معنای دولت اوکراین چیست؟
ایگور اسکریپکا (IGOR SKRYPKA)
ا. م. شیری
چگونه غرب ملتها و کشورها را به جان هم میاندازد
دمیتری فومنکو به درستی همۀ حاکمان «میدان» در طول ۳۰ سال از عمر آنها را «فاحشههای سیاسی» نامید. اما من فکر میکنم انگیزۀ فعالیتهای آنها صرفاً به دلیل علاقهمندی به جلب رضایت مشتری ثروتمند (غرب) برای ارضای «منحرفترین تمایلات» محدود نبود. از قضا، این خواستهها کاملا طبیعی بود.
در همه حال، بهرهگیری دمیتری فومنکو از مقایسۀ دو جفت دولت: آلمان با اتریش و روسیه با اوکراین، چندان هم مناسب نیست. در مورد آلمان و اتریش لازم به ذکر است که مجموعاً ۷ سال به طول انجامید (در ترکیب رایش سوم) و برای اتریشیها به بهای قربانیان فراوان در جنگ جهانی دوم و کسب وضعیت یک قدرت مغلوب پس از جنگ تمام شد. اما اکنون این دو کشور تقریباً استانداردهای زندگی یکسانی (بالا) دارند، همین قدر که شوونیسم آلمانِ بزرگ میتواند مبنای ایدئولوژیک برای «وحدتگرایان» باشد، تا این اواخر در دو طرف مرز اتریش و آلمان به شدت سرکوب شد. به طور کلی، هیچ دلیلی برای تلاش در جهت ایجاد «تغییرات بزرگ» در اینجا وجود ندارد.
و در روسیه و اوکراین، حتی اگر دورۀ به اصطلاح کیوان روس (در واقع، دولت قدیمی روسیه) را در نظر نگیریم، همزیستی بیش از ۳۰۰ سال تاریخ مشترک، دستاوردها و فجایع مشترک، فرهنگ مشترک را شامل میشود. کشوری که در آن هیچکس روسها و اوکراینیها را از هم تفکیک نمیکرد، اوکراینیها نه در دوران قبل از انقلاب اکتبر به عنوان خارجیها و نه در زمان شوروی به عنوان اقلیتهای ملی طبقهبندی نمیشدند.
گالیسیا یک استثناء (یک جسم خارجی در اوکراین) و ایدۀ استقلال تعداد معدودی از طردشدگان بود. اکثراً افراد طرد شده دلیل ناکامیهای شخصی خود را در «تسلط مسکوئیها» تصور میکردند و هنگامی که «با تعمیق علنیت و نوسازی»، افراد فساد از مخفیگاه بیرون آمدند، ایدههای آنها با واکنش گستردۀ نمایندگان نخبگان اوکراین مواجه شد.
مجموعۀ افراد حزب رؤیای «سلطه» بر اوکراین را در خارج از نظارت مسکو در سر میپروراند. فاسدان بومی، نمایندگان روشنفکران محلی، که در مقابل همتایان مسکو تحت سلطۀ یکسری حقارتهای ناحیهگرایی قرار داشتند، به مجموعۀ افراد حزب پیوستند.
شورش برای استقلال در اوکراین در آستانۀ اوت ۱۹۹۱ و پس از آن به یک بازی یک طرفه تبدیل شد. سراسر کشور را با اعلامیهها پر کردند؛ چنین استدلالهای ابتدایی در متن قفسههای خالی فروشگاهها قانعکننده به نظر میرسید. اتحاد شوروی تحت تأثیر تبلیغات «پرسترویکا» به عنوان «مردۀ عزیز» تلقی شد و دورنمای جمهوری سوسیالیستی فدراسیون روسیۀ شوروی در پاییز ۱۹۹۱ نیز حتی تاریکتر از آن به نظر میرسید. بخش اعظم جمعیت نسبت به مشی اعلام شدۀ تیم «اصلاحطلبان تندرو»: باریس یلتسین- گنادی بوربولیس- ایگور گیدار، نگرش بشدت منفی داشتند. افراد طبق عادت شوروی و بنا به توصیه از بالا رأی دادند. بنابراین، ۹۱ درصد از کسانی که از اعلامیۀ استقلال حمایت میکردند، وارد رقابت شدند…
با این حال، واقعیت فریب داد. این سؤال در حالی که جمعیت ساکن هر دو سوی مرز کاملاً غیرمعمول و به تازگی پدیدآمده، به یک زبان صحبت میکنند، تاریخ، فرهنگ و سنتهای مشترک دارند، نمیتوانست به ذهن نرسد که چرا اصلاً این استقلال مطرح شد؟ چه نیازی به دو رئیس جمهور، دو مجلس، سفارتخانههای مجزا در همۀ کشورها و حتی الیگارشهای «مستقل» بود؟
ترس از اینکه هر گونه نزدیکی با روسیه میتواند «عواقب بسیار گسترده» داشته باشد (چقدر «پست خالی» بسته خواهد شد!)، همۀ سران اوکراین را مجبور کرد که تا مسیر «دور شدن از مسکو» را البته، با شدتهای متفاوت دنبال کنند.
استقلالطلبی با توجیهات مالی- اقتصادی جواب نداد. لاجرم بر برخی تفاوتهای فرهنگی، ذهنی و زبانی سوار شدند. در مورد زبان، نه تنها زبان روسی را در تنگنا قرار دادند، حتی به تلاشهای دامنهداری در راستای مثله کردن زبان اوکراینی دست زدند تا آن را حتیالامکان از زبان روسی متمایز سازند.
من اظهار نظر دیرینۀ وادیم کاراسِف، دانشمند علوم سیاسی مشهور کییف را به یاد دارم: «اگر زبان روسی در کشور ما هم به عنوان زبان دولتی و هم به عنوان رایجترین زبان در کشور است، در این حالت، به من بگوئید معنای دولت اوکراین چیست. روسیه هست، زبان روسی هم در آنجا رایج است… پس اوکراین چه معنی دارد؟ روسیه دوم است»؟
احساسات طرفدار روسیه اما فقط یک مستمسک در مبارزات پیش از انتخاباتی بود که پیروزی در انتخابات را تضمین کرد (در سال ۲۰۰۴ یوشچنکو در انتخابات پیروز نشد، او در نتیجۀ کودتای ضد دولتی به قدرت رسید).
ولادیمیر مالینکویچ، دانشمند علوم سیاسی، در اواخر دهۀ ۲۰۰۰ دربارۀ حزب مناطق به درستی گفت: «این یک گروه روس زبان بر اساس جمعیت است که از ایدۀ نزدیکی به روسیه پیروی میکند. اما خود الیگارشها، کسب و کارهای بزرگ، اصلاً نه فقط تمایلی به روسیه ندارند، بلکه برعکس، یکی از تندروترین نیروهای ملیگرا در اوکراین هستند. آنها صاحب داراییهای کشور هستند و هیچ تمایلی به حضور روسها در اوکراین ندارند. تصور میکنند چون روسها قدرتمندتر هستند، ممکن است اوکراینیها نتوانند رقابت کنند».
«اروپا» برای مناطقیها به توجیه جدیدی برای شعار «دوری از مسکو» تبدیل شد. معنای «انتخاب اروپایی» که از ادغام مجدد فضای پس از شوروی میترسیدند، جدا کردن اوکراین و روسیه به جهات مختلف، برای جلب حمایت متحدان بود. اتحاد با غرب در راستای آرزوهای آنها بود. البته، همین مناطقیها سعی کردند «پستان دو ملکه» را بمکند، اما زمانی که غرب نیاز داشت برای روسیه مشکل ایجاد کند، دولت مناطقیها با کودتا ساقط شد. «بخش راست»، (ممنوعه در روسیه) یک مثال گویا است. ستیزهجویان آن را با وجود حکومت مناطق، در مدت سه سال در سراسر اوکراین، در اردوگاههای تابستانی و در میادین و استادیومهای ورزشی آشکارا آموزش دادند.
در مسکو، متأسفانه، این نوع نگرش مانند یک برادر خردسال به اوکراین که میخواهد بزرگ شدن خود را به رخ «برادر بزرگ» (روسیه) بکشد ولی کاری از او ساخته نیست»، بدون درک ضرورت همکاری متقابل سودمند، در مدت بسیار طولانی گسترش یافت. این یک اشتباه جدی با عواقب گسترده بود…
مسکو عملاً از جنبشهای طرفدار روسیه در اوکراین حمایت نکرد، اما غرب میلیاردها دلار صرف تبلیغات، آموزش و تبلیغ سرسپردگان خود کرد و از بسیاری از رسانهها و سازمانهای غیردولتی حمایت کرد. و به دلایلی هیچ کس متوجه نشد.
حداقل اکنون زمان آن رسیده است که از این موضوع نتیجهگیری کنیم و نتیجۀ اساسی این است، که اولا ، اوکراین هرگز بیطرف یا «شریک» نخواهد بود. ثانیاً، اوکراین به هر شکل و در هر پیکربندی سرزمینی حفظ شود، ناگزیر تحت رهبری این یا آن فاحشۀ سیاسی، به عنوان یک سکوی پرش ضد روسیه باقی خواهد ماند.
نقل از: بنیاد فرهنگ راهبردی
۴ دی- جدی ۱۴۰۱