یاد پدر
شعر از حریره یوسف مقصودی
سکوت سنگین
تو ای قبله وجودم
تو ای تکیه گاه رنجورم
تو ای لفظ پر از معنایم ای بابا
تو ای قهرمان کودکی های من ای بابا
تو ای آن سوره های، صراط المستقیمم
تو ای هر تارتارو پود پودی زندگیم
تو معنا میدهی این جسم بی روح من ای بابا
تو ای آن قصه های یوسف شیرینم ای بابا
تو ای شبتاب، این راهانم ای بابا
سپیدار بلند اقتداری من تو ای بابا
تو ای سپیده دمی صبح آسمان سایم
تو ای طلوع روشن تابان صبح فردایم
تو ای آرامش جان و دل، پر التهابم
تو ای هیاهوی این موج و این سکوت سنگینم
تو ای باران رحمت پس از، خشکسالی وجودم
تو ای سکاندار کشتی افتاده در توفان نوحم
تو ای بال و پرم هنگام پرواز پریدن ها
تو آن شوق و هم ذوق من هنگام دویدن ها
تو ای آن مهربانتر در میان دردهایم
توزیباتر، در این دنیای این تصویر هایم
تو ای امیدهای من به هنگام هجوم ناامیدها
تو ای آواز خوش بختی ام هنگام سرودن ها
تو ای هادی من هنگام درد و سردگرانی ها
تو ای آن رهنمای روشن و روشن ضمیرم
تو ای کامل ترین انسان این روی زمینم
تو ای بهانه برای نفس کشیدن من
نسیم گرم به روح و روان خستۀ من
تو بودی بهر من موج خروشان رهایی
و هم بر من تو تکرار قشنگ لحظه هایی
تو ای نوای دلکش هر بینو نوا هایم
تویی ختم کلام آخر و این هوی هایم