پوسیدگی و طفیلیگری سرمایهداری و خطر محو بشریت
بخش چهارم (پایانی) از مقاله «افول سرمایهداری و ناگزیری سوسیالیسم»
در واقعیت امپریالیسم فاشیستی شده به شکل مبتذل و خشن با همه روشهای ممکن از اقتصادی تا نظامی، میکوشد هر چیزی را که به آزادی گرایش دارد به بند بکشد، به تسلیم وادارد و به اختناق بکشاند. بنابراین تنها جبهه ضدامپریالیستها و نیروهای سوسیالیستی در مبارزه خود علیه امپریالیسم و برای سوسیالیسم میتوانند در برابر وضع موجود ایستادگی کنند.
در تفاوت با همپیوندهای امپریالیستی که وابستگی کشورهای پیرامونی به مرکز براساس موازین نئولیبرالیسم در آن مفروض است، همپیوندی کشورهای ضدامپریالیستی با همدیگر و با اقتصاد جهانی، با ویژگیهای زیر کاراکتریزه میشود:
۱ـ در پیش گرفتن سیاست ضدامپریالیستی و مستقل از نئولیبرالیسم
۲ـ ایجاد صنعت ملی، بیش از همه صنایع تبدیلی بر پایه نوآوریهای تکنولوژیکی و علمی جدید. ایجاد مجتمعهای صنعتی و رشتهای که تأمینکننده خودکفایی و استقلال هر کشور است.
۳ـ سمتگیری توسعه اقتصادی در جهت تأمین بازار داخلی که برای رشد مستقل کشور نقش مهمتری دارد تا رو آوردن به بازارهای کشورهای پیشرفته
۴ـ ایجاد روابط مبتنی بر همکاری با سود متقابل و همیاری میان کشورهای ضدامپریالیستی
۵ـ راندن و یا جایگزین کردن دلار با ارز مشترک خودی و ایجاد نهادهای مالی و بانکهای مشترک که در جهت توسعه کشورهای ضدامپریالیستی باشند.
همپیوندی این چنین به کشورهای ضدامپریالیستی امکان میدهد تا با آهنگی پیشرونده توسعه یابند و در آیندهای قابل تصور به موقعیت برتر در پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی دست یابند. اما مهمترین شرط موفقیت در این راه، ایجاد تغییرات ریشهای در سیستم اجتماعی کشورهای ضدامپریالیستی است. همه تاریخ سرمایهداری بهویژه تاریخ نوین آن شاهد بر این مدعاست که مالکیت خصوصی سرمایهداری به قدرتگیری الیگارشی میانجامد و قدرتگیری الیگارشی به فاشیسم. بنابراین فقط سوسیالیسم است که با برانداختن تسلط بورژوازی و استثمار انسان از انسان میتواند شرایطی را فراهم کند که این کشورها بتوانند به راه استقلال و پیشرفت اجتماعی ـ اقتصادی گام بگذارند.
بههمین خاطر درباره مسئله امکان پیروزی سوسیالیسم همزمان در سراسر جهان و یا گروهی از کشورهای جداگانه، بحث درگرفته است. آنچنان که معلوم است لنین قانون رشد ناموزون کشورها را کشف کرد و بر آن اساس اجتنابناپذیری جنگ میان کشورهای امپریالیستی را نشان داد که در نتیجه آن حلقه ضعیف در زنجیره سیستم سرمایهداری پدید میآید، جایی که در آن میتواند انقلاب سوسیالیستی در یک و یا چند کشور یکجا رخ بدهد. این حکم را تجربه انقلابی نیمه اول قرن بیستم به تأیید رسانده است.
اما در نیمه دوم قرن بیستم «امپریالیسم کلکتیوی» ایجاد شد که در پیوند با آن بخشی از اقتصادانان آلوده به ویروس گلوبالیسم، شتابزده اعلام کردند که سوسیالیسم تنها میتواند بهصورت سوسیالیسم گلوبال همزمان در همه کشورها و فقط در نتیجه رشد اولوسیونی درازمدت و براساس توافقی صلحآمیز بهوجود بیاید.
این موضع کمونیستها را چه در نظر و چه در عمل خلع سلاح میکند زیرا آنها نمیدانند مردم را به چه فرابخوانند، به سوسیالیسم که نباید فراخوانده شوند، چون زود است زیرا شرایط برای انقلاب سوسیالیستی صلحآمیز هنوز نضج نگرفته است. فراهم کردن نظریه ساختمان سوسیالیسم دیگر مبرم نیست و در نتیجه خطر لغزیدن به سوی رفرمیسم مبتذل پیدا میشود. اما پراتیک در جهت عکس این ادعاها شهادت میدهد: سوسیالیسم پیروزمندانه و موفق در تعدادی از کشورها در حال ساخته شدن است. تعدادی دیگر از کشورها به راه سمتگیری سوسیالیستی میروند. پرسیده میشود که چه قانونی این پروسهها را هدایت و اداره میکنند.
در جهان میان سطح رشد نیروهای مولد در کشورهای شمال و جنوب اختلاف بهوجود آمده است. تضادهایی که در این پیوند بهوجود آمدهاند به این ترتیب حل میشوند که:
کشورهای کمتر توسعه یافته به کشورهای توسعه یافتهتر کشیده میشوند. کشورهای ضدامپریالیستی مهمترین مسئله خود را طرح و حل چگونگی ایجاد صنایع تبدیلی خود در سطح کشورهای پیشرفته قرار میدهند. بهویژه که در این اواخر حرکت کشورهای پیشرفته در این زمینه کند شده است. ازاینرو قانون همسطحسازی رشد نیروهای مولده در شرایط وجود مناسبات آنتاگونیستی میان شمال و جنوب رخ میدهد. این قانون فقط از راه تحولات اجتماعی ـ اقتصادی انقلابی (خلقی ـ دمکراتیک، سوسیالیستی) میتواند راه خود را باز کند، بهعبارت دیگر بر پایه مناسبات تولیدی مترقی که موجب بسط و توسعه نیروهای مولد خواهد شد، میتواند عمل کند.
به این ترتیب ضرورت تحولات انقلابی و سوسیالیستی در کشورهای توسعه یابنده الزاما مشروط به نضج و پختگی نیروهای مولد در هر کشور نیست بلکه بیشتر به سطح رشد نیروهای مولد در کشورهای پیشرفته وابسته است زیرا مطابق قانون همسطحسازی رشد، دیگر حلقههای ضعیفتر در اقتصاد جهانی را به طرف خود میکشاند. اما این پروسهها همزمان رخ نمیدهند. در نتیجه عملکرد قانون رشد ناموزون اقتصادی و سیاسی، رخنه سوسیالیسم ممکن است در کشورهایی رخ دهد که در آنها شرایط اقتصادی و سیاسی نضج گرفته است.
این پروسههای انقلابی بهطور فعال در جهات اساسی زیر با امپریالیستها مقابله میکنند:
نخست این که در سالهای اخیر، آمریکا و بهدنبال آن اتحادیه اروپا هرچه بیشتر با رشد علمی ـ تکنیکی کشورهای ضدامپریالیست ضدیت میورزند. در سال ۲۰۰۷ در آمریکا قانونی درباره سرمایهگذاری خارجی و امنیت ملی به تصویب رسید که طی آن دستیابی سرمایهگذاران خارجی را به سرمایه کمپانیهای آمریکایی، مشکل میکرد. سند قانونی مشابهی نیز در اتحادیه اروپا بهطور فعال تحت بررسی است.
دوم، آمریکا انواع مختلف پیمانهای تجاری ـ منطقهای تشکیل میدهد برای این که کشورهای بیشتری را به زیر سلطه خود بکشاند. ازجمله در سال ۲۰۱۵ پیمان ماورای اقیانوس آرام را زیر نظر ایالات متحده در برابر بریکس ایجاد کرد.
سوم، امپریالیستها از روشهای زورمدارانه استفاده میکنند. «انقلابهای رنگین»، کودتاهای نظامی، جنگ و فاشیسم.
مقابله خشن کشورهای امپریالیستی با کشورهای ضدامپریالیستی، بر اهمیت مسئله اشکال گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم در کشورهای ضدامپریالیستی میافزاید. در این کشورها گذار از وضعیت استعماری یا نواستعماری به تحولات بورژوا دمکراتیک و از آن به تحولات خلقی ـ دمکراتیک (راه غیرسرمایهداری) با استفاده از سرمایه دولتی و غیره، همواره وجود داشته است. ضمنا پراتیک بزرگ ابعاد جنبشهای انقلابی، گواه بر این هستند که این و یا آن کشور که از یوغ امپریالیسم رها شدهاند و به راه تحولات بورژوا ـ دمکراتیک یا خلقی ـ دمکراتیک رفتهاند، حتی وقتی که راه سمتگیری سوسیالیستی را در پیش گرفتهاند، از اشکال بورژوازی در اقتصاد، سیاست و ایدئولوژی استفاده میکنند و یا آن را ترجیح میدهند. و گاهی تحت مفهوم همگرایی عمل میکنند. در اقتصاد مختلط، همه اشکال مالکیت با حقوق برابر به رسمیت شناخته میشود، بدون این که مالکیت سوسیالیستی را عمده کنند، از عناصر نئولیبرالیسم استفاده میکنند. در حالی که آشکار است که تنها با سمتگیری قطعی نیروهای خلقی بهسوی سوسیالیسم و حذف هر نوع لیبرالیسم میتوان در برابر امپریالیسم آمریکا، این خشنترین و مکارترین دشمن بشریت ایستادگی کرد.
رویکرد مشابه حتی برای کشورهایی که در آن سوسیالیسم به پیروزی رسیده است نیز ضرورت دارد. ازجمله، در روسیه که هنوز مقدمات سوسیالیسم حفظ شده است. زیرا همانطور که معلوم است، این کشور صاحب غنیترین منابع طبیعی است. «سطح معینی» از نیروهای مولد، کادرهایی با تخصص بالا، آموزشوپرورش و علوم حفظ شده است. از نظر افکار عمومی، در دنیای سرمایهداری، کشوری مانند روسیه وجود ندارد که تقریبا ۶۰٪ زحمتکشان آن خواستار زندگی در سوسیالیسم باشند و ۸۰٪ جمعیت آن روحیاتی چپگرایانه داشته باشند. کجا میتوان یافت که در آن اینهمه تضاد و تجربه انقلابی تراکم یافته باشد آنطور که نزد طبقه کارگر روسیه وجود دارد؟ اگر این توانایی بالقوه به جنبش سازمان یافته کارگری و به نیروی قدرتمند انقلابی بدل گردد، آنگاه راه بهسوی دیکتاتوری پرولتاریا و تحولات سوسیالیستی گشوده خواهد شد. میگویند طبقه کارگر روسیه کم عده است اما همین تعداد، ۱۵ ـ ۱۰ بار بیشتر از تعداد آنها در سال ۱۹۱۷ است، بهعلاوه کیفیت نیروی ضربت آن بسیار بیشتر از کمیت آن است. میگویند سازمان یافته نیست، این دیگر وظیفه و ماموریت کمونیستهاست.
پس از پیروزی پرولتاریا، دوران گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم فرامیرسد. دوران گذار در کشورهایی که قبلا سوسیالیسم را تجربه کردهاند ، دوران گذار به مفهوم کلاسیک آن نخواهد بود بلکه دوران احیاء (مثل دوران پس از جنگ) خواهد بود. ماهیت کار، احیاء اقتصاد شوروی خواهد بود، جایی که در آن مالکیت دولتی و تعاونی عمده بود، اگرچه این امر در حال حاضر با ویژگیهایی همراه خواهد بود. ازجمله این که اداره موسسات دولتی در اختیار کلکتیو زحمتکشان با نظارت کارگری قرار خواهد گرفت و شرکت گسترده کارگران در اداره تولید و توزیع تأمین خواهد شد. سرمایه کوچک و قسما سرمایه متوسط بهطور محدود حفظ خواهد شد. همچنین مالکیت خصوصی ـ زحمتکشی، خانوادگی (بدون کار مزدوری) و مالکیت شخصی نیز حفظ خواهد شد. زمان دوران احیاء نباید بیش از ۵ ـ ۳ سال باشد. سیاست بسیجکننده و حمایتی همراه با خروج از سازمان تجارت جهانی در پیش گرفته میشود. در این دوران مسئله بالا بردن فوری سطح زندگی زحمتکشان و احیای تولید صنعتی بر پایه نوآوریهای جدید با سهم قابلتوجهی از کاربرد انقلاب علم و فن در آن ضرورت دارد.
به این ترتیب توسعه تولید خودی کشورهای توسعه یابنده، بالا بردن درجه اجتماعی شدن آن تا سطح اقتصاد کشورهای پیشرفته، تحولات سوسیالیستی و همپیوندی بر پایه روابط همیاری و همکاری متقابل آنچنان سلاح قدرتمندی است که قادر است استحکامات امپریالیستی را درهم بشکند، صلح را بر روی زمین تأمین کند و کار را از استثمار برهاند.
از آن زمان که سرمایهداری با درهم آمیختن دو گرایش رشد و مرگ، در جهت رفع تضادهای عمیق و فرازنده خود میکوشید، مدتهاست که گذشته است. اکنون دومین گرایش است که جریان دارد. سرمایهداری زیر سنگینی تضادهای خودش بهطور اساسی سنگین شده است، بهسوی نیستی میرود و در مسیری نزولی به افول میرود. طفیلیگری و پوسیدگی سرمایهداری بیاندازه افزایش یافته است و تهدیدی است برای زندگی اجتماعی و فیزیکی بشریت.
پوسیدگی سرمایهداری بیش از هر چیز خود را در توقف و نابودی نیروی مولد جامعه نشان میدهد. همانطور که صد سال پیش لنین دربارهاش نوشت، کورپوراسیونها پیشرفت علمی ـ تکنیکی را ترمز میکنند. آنها به خرید پاتنتها در سراسر جهان ادامه میدهند. از یک طرف آنها را کنسرو میکنند تا بهدست رقیبان نیفتد و از طرف دیگر مانع استفاده از آنها در توسعه میشوند تا نرخ سود پایین نیایید. حتی کمپانی گرانقیمتی مانند «اپل» هم از چنین رفتاری ابا ندارد.
امپریالیستها در کشورهای وابسته، بهخاطر سود کورپوراسیون فراملی و برای به تسلیم واداشتن این کشورها، بعضا رشتههایی از تولید و در درجه اول، صنایع تبدیلی، صنایع علمبر و تولید با تکنولوژی بالا را به تمامی نابود میکنند.
بورژوازی با فرسودن فیزیکی و گمراه کردن معنوی کارکنان مزدور، نیروی کار را هم نابود میکند. با آمادگی حرفهای محدود کارکنان و نیز محدودیت عرصه فعالیت آنان همراه با شدت بالای کار، یکجانبه و یکنواخت بودن آن، کار را به فشاری سنگین بر روی زحمتکشان بدل کردهاند. «جامعه مصرفی» با کیش مصرف خود جامعه را به مصرف هر چه بیشتر کالاهای بنجل ترغیب میکند و با ایجاد نیازمندی فیزیکی و کشش به آسایش بیحد و بیبندوباری، انسانها را به مصرف الکل و مواد مخدر میکشاند و خلاقیت بالقوه انسان را زیر فشار میگذارد. فردگرایی، این نتیجه مادرزادی تسلط مالکیت خصوصی، انسانها را به خودخواهی و غارتگری، ازخودبیگانگی و انحطاط معنوی و عرفانگرایی و تاریکاندیشی میکشاند.
پوسیدگی، همچنین خود را با تقویت اپورتونیسم در میان جنبش کارگری و کمونیستی نشان میدهد. اگر لنین در آغاز قرن گذشته نوشت که اپورتونیسم «رسیده، زیادی رسیده و گندیده» است، اکنون این اپورتونیسم در بسیاری از کشورهای پیشرفته در عمل پیروز شده است. پرولتاریای این کشورها، بهویژه در سالهای ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته، بهطور عمده به حساب استثمار «کشورهای جهان سوم» با تهماندههای اجتماعی سیر شدند و روحیه انقلابی را ترک کردند و اکنون زمانی که بورژوازی این تهماندهها را هم پس گرفته است و یا درصدد پس گرفتن است، برای بازپس گرفتن آن مبارزه میکند.
صدور سرمایه افزایش یافته است. نخست این که پیشتر، دولتهای رانتیر به حساب بهرهها و سود سهام ناشی از صدور سرمایه در اشکال تولیدی، تجاری و پولی، گذران میکردند، امروز اما کشورهای «میلیارد طلایی» علاوه بر آن به حساب بدهی «کشورهای جهان سوم» طفیلیگری میکنند. وامها و اعتبارات در بخش عمدهاش بیمدت است و از طریق آخرین ماندههای ذخایر ارزی پرداخت میشود. مثلا روسیه با وجود احتیاج بسیارش به سرمایه، مرتب، حجم عظیمی از وسایط دولتی را صادر میکند که در درجه اول به آمریکا است و آن هم صرف پوشاندن کسری بودجه میشود. دوم: کشورهای «میلیارد طلایی» سرمایههای خود را به شکل موسسات به کشورهای پیرامونی صادر میکنند، علت آن هم فقط وجود منابع مواد خام و نیروی کار ارزان نیست بلکه برای این که هم از شر تولیدات مضر خلاص شوند و هم از دست طبقه کارگر صنعتی بهعنوان دشمن عمده بورژوازی رهایی یابند. سوم: اگر قبل ازاین در زمان «استاندارد طلایی»، سرمایه صادر شده به کشورهای دیگر، محتوای واقعی داشت، اکنون اما منبع صدور آن بهویژه در آمریکا انتشار اسکناس بدون پشتوانه است.
طفیلیگری بوروکراتیک پیوسته در حال رشد است. تعداد و درآمدهای آنها در همه کشورهای پیشرفته حتی در زمان بحرانها هم افزایش مییابند. بوروکراسی در تفاوت با بورژوازی، مالک وسایط تولید نیست و ثروت تازهای ایجاد نمیکند و فقط آن چیزی را بازتوزیع میکند که قبلا در تولید ایجاد شده باشد. همه قدرت بوروکراتها مبتنی بر امکانی است در دولت که به آنان اجازه میدهد تا برای ثروتمند شدن به راهها و اشکال مختلف به آن متوسل شوند. خراجی که بوروکراسی بر دوش همه جامعه میگذارد هیچ ربطی به سکتور واقعی اقتصاد ندارد و کاراکتر مالی دارد. بنابراین آن را میتوان طبقه ساختگی نامید مانند سرمایه ساختگی که بدون این که محتوای ارزشی داشته باشد بر جامعه مسلط میشود. بالاترین لایه بوروکراسی در استثمار اهالی با سرمایه الیگارشیک در ارتباط متقابل و تنگاتنگ است. آنها مانند اختاپوس بر همه اقشار و طبقات باقیمانده جمعیت چنگ انداختهاند و ضمن تشدید تضادهای اجتماعی و طبقاتی، از قبل آنان طفیلیگری میکنند.
مهمترین شاخص نمایانگر این طفیلیگری، نابرابری اجتماعی است که چه در ابعاد ملی و چه در مقطع بینالمللی بهطور روزافزونی رو به افزایش است و بیش از پیش به تهدیدی عمده برای همه سیستم سرمایهداری بدل میشود.
تهدید آزادیهای دمکراتیک و زندگی بشریت هر روز دامنه بزرگتری پیدا میکند. در شرایط امپریالیستی افزایش اقدامات سرکوبگرانه نیز جریان دارد: کنترل پلیسی همه جایی، تعقیب و مراقبت، تعدی اجتماعی بزرگ ابعاد، محرومیت همگانی از آزادی و همچنین حذف و نابودی رهبران کارگران و جنبشهای سیاسی چپ، ممنوعیت تظاهرات، تجمع و تعقیب رسانههای چپ از آن جملهاند. در پیوند با این مسائل ماشین دولتی زور و کنترل گسترده شده است (مخارج دولت برای ساختارهای سرکوب از مخارج ارتش بیشتر شده است).
فاشیستی شدن جامعه معاصر بورژوازی رو به افزایش است. فاشیسم عبارت است از بالاترین و تجاوزکارانهترین شکل ویژه تسلط الیگارشی و سلاح اعمال زور چه در داخل کشور و چه نسبت به کشورهای دیگر. این امر با تشدید تضادهای طبقاتی پیوند دارد، و آنهم وقتی است که دولت بورژوازی دیگر نمیتواند با مکانیسمهای پیشین، کنترل اجتماعی و اعمال زور را تحقق بخشد.
در میان امپریالیستهای «سهگانه»، آمریکا جای برجستهای دارد که بنابر معیار میزان نیروهای نظامی و کاربرد آن در به اسارت درآوردن خلقهای دیگر، دولتی فاشیستی است. فاشیسم پدیدهای جهانی است. خطر نابودی در آتش جنگ همچون شمشیر داموکلس بر بالای سر بشریت است. مسئله از این قرار است که یا پرولتاریا گورکن سرمایهداری خواهد شد و یا سرمایهداری گورکن همه بشریت.
«دولت اسلامی» شاخه مخصوصی از فاشیسم است. این تشکیلات محصول و ابزار آمریکا است. هدف فوری تروریسم «اسلامی» در سیمای «دولت اسلامی» عبارت است از ایجاد بیثباتی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی در سراسر جهان. شرق نزدیک و میانه فقط آغاز کار است. هدف دورتر، استفاده از فاشیسم علیه روسیه است.
خطر فاجعه زیستمحیطی نیز رو به افزایش است. از میانه قرن نوزدهم، دمای متوسط بر روی زمین تقریبا یک درجه بالا رفته است. کارشناسان این واقعه را به تأثیر گازهای گلخانهای مربوط میدانند که مانع خروج گرمای اضافی از زمین میشوند. از سال ۲۰۰۶، ریسک اکولوژیکی، نخستین جای را در رتبهبندی خطرها داشته است و احتمال کاربرد سلاحهای کشتار جمعی را به مرتبه دوم رانده است.
نطفه سوسیالیسم در بطن سرمایهداری
سرمایهداری معاصر نه فقط در حال پوسیدن و طفیلیگری است بلکه برای رشد خود، منابعی را در اختیار دارد که استفاده از آن میتواند زمینهساز ایجاد شرایط برای نطفه بستن سوسیالیسم در بطن سرمایهداری باشد.
به عمدهترین این منابع نگاهی بیاندازیم:
۱ـ گرایش اجتماعی شدن (تراکم و تمرکز) مالکیت بورژوازی دیگر به جایی رسیده است که در پرتو آن مطالبه گذار به مالکیت وسایط اساسی تولید مطرح شده است. انجام چنین گذاری با حل تضاد اساسی سرمایهداری، امکان میدهد که جامعه از بحرانها و بیکاری رهایی یابد و رشد بیوقفه تولید و رفاه مردم را تأمین میکند.
۲ـ تنظیم و اداره با برنامه تولید از محدوده موسسات جداگانه فراتر رفته است و قسما اقتصاد ملی و اقتصاد جهانی را هم شامل میشود و دیگر شکل حاضر و آمادهای را برای اداره سوسیالیستی اقتصاد ارائه میکند. تنها آنتاگونیستی بودن مناسبات چه در داخل یک دولت و چه در میان دولتهاست که اجازه تنظیم و اداره اقتصاد از مرکزی واحد را نمیدهد.
۳ـ در سالهای اخیر بر پایه تغییرات انقلابی در وسایل تولید، در نیروی کار کارکنان معاصر جابجایی ساختاری کیفی روی داده است که به لحاظ اهمیت آن، همارز جابجایی انقلابی در نیروی مولد مادی است. ماهیت آن قبل از هر چیز، عبارت از رشد شدید سهم استعداد عقلانی ـ فکری و معنوی کارکنان در ساختار کلی آن است. در صد سال گذشته سهم کار فکری ترجیحا فکری از ۳۰٪ در پایان قرن نوزدهم به ۷۰ـ۶۰٪ در پایان قرن بیستم افزایش یافت و بر همین مبنا سهم نیازمندیهای فکری و بازتولید آنها که تشکیل دهنده بخش عمده نیازمندیهای اساسی انسان است، افزایش مییابد. به این ترتیب قانون بالارفتن نیازمندیها که لنین نیز درباره آن نوشته است، قوت میگیرد.
در پرتو این قانون، همراه با بالا رفتن وزن نیازمندیها به لحاظ کمی خود این نیازمندیها نیز رشد میکنند. و این امر ضرورت تأمین آنها را بهمثابه افزایش انگیزه مادی برای کار، به میان میآورد. سرمایهداران بهطور عینی ناگزیرند دستمزد کارکنان را حداقل به میزان مخارج اضافی نیروی کار و برای ایجاد علاقهمندی بهکار، بالا ببرند. علاوه بر آن برای تأمین آنچنان نیازمندیهای اجتماعی مثل تحصیل، بهداشت، بازنشستگی و دیگر پرداختهای اجتماعی، سرمایهداران دولت بورژوازی خود را هم وارد کار میکنند. اما ارزش اضافی که به وسیله کار فکری کارکنان ایجاد میشود و توسط سرمایهداران تصاحب میشود، بهطور قابل توجهی سریعتر از افزایش دستمزد و پرداختهای اجتماعی دولت، رشد میکند. این رشد ارزش اضافی متناسب با هوشمند شدن کار، رویداد مستمری است که با درنظرداشت تأثیر عوامل ضد آن، مانند قانون و گرایش افزایش نرخ استثمار کار عمل میکند. سطح زندگی کارکنان ممکن است بهطور مطلق بالا برود اما ارزش نیروی کار در بخش عمدهاش پایین میآید.
آنچه به پرداختهای اجتماعی دولت برمیگردد، آنها بهویژه در سالهای ۷۰ـ۵۰ قرن گذشته در اروپای غربی، افزایش یافتند که این امر به پیدایش افسانه (اسطوره) تولد دوباره دولت بورژوازی در قالب «دولت خیر همگانی» یا «دولت رفاه عمومی» منجر شد که گویا دیگر دولت سرمایهداری نیست و از آن میتوان بدون انقلاب و به شکل صلحآمیز به سوسیالیسم رفت.
طبیعی است که همه این گردوغبار، وقتی که بحران جهانی فرارسید، پراکنده شد و دستهای خشن رژیم اقتصادی کشورهای «رفاه عمومی» را که به ویروس نئولیبرالیسم آلوده شده بودند، مجبور کرد تا از پرداختهای اجتماعی خود رو بگردانند. منابع تأمین این پرداختها به آخر رسید، زیرا این کشورها همراه با دیگر کشورهای پیشرفته ، بخش عمده درآمدهای خود را از مبادله نابرابر با کشورهای «جهان سوم» میگیرند و این درآمد چشمگیری است، که میتوانست بسیاری از نیازمندیهای مردم آن کشورها را برآورده کند. طبیعی است که به تناسب افزایش مقاومت کشورهای «جهان سوم» جریان این منابع هم متوقف شود.
۴ـ با بالا رفتن تواناییها و نیازمندیهای کارکنان تولید معاصر، نیازمندی اجتماعی جدید زحمتکشان یعنی خواست خودگردانی را به شکل شرکت کارکنان در اداره، در حل مسائل تولید و توزیع، بهوجود آورده است. اشکال گوناگونی از خودگردانی در بسیاری از کشورهای جهان، در موسسات با مالکیت کارکنان، وسعت و گستردگی زیادی پیدا کردهاند.
پرولتاریای معاصر گورکن سرمایهداری است، نه فقط مانند حاملان تضادهای طبقاتی بلکه همچنین مانند سازنده مناسبات جدید خودگردانی که نافی سرمایهداری خواهد بود. اما از آن جایی که خودگردانی زحمتکشان اصولا در تضاد با مناسبات مالکیت خصوصی است، تحقق آن در نظام سرمایهداری تا جایی خواهد بود که نظم جامعه بورژوازی تهدید نکند.
در واقعیت امپریالیسم فاشیستی شده به شکل مبتذل و خشن با همه روشهای ممکن از اقتصادی تا نظامی، میکوشد هر چیزی را که به آزادی گرایش دارد به بند بکشد، به تسلیم وادارد و به اختناق بکشاند. بنابراین تنها جبهه ضدامپریالیستها و نیروهای سوسیالیستی در مبارزه خود علیه امپریالیسم و برای سوسیالیسم میتوانند در برابر وضع موجود ایستادگی کنند.