هنر دولتی
بیژن باران
هنر بی محتوا، این چیزی است که در یک کلام با معتقدات من جور در نمی آید. من هرگز نتوانستم بدانم برای آن کس كه نه حرفی دارد، نه دردی، نه نیازی به گفتن، به یک “وسیلة بیانی” هر چه نیرومندتر چه حاجت است؟- سفره ای هرچه گسترده تر برای آنکه حتی لقمه نانی نیز در آن نگذارند. حال آنکه، سفره هر چه زیباتر و پر اسباب تر چیده شود توقّع گرسنگان را بیشتر می کند- پس، هیاهوی بسیار برای هیچ !کفن به گردن و شمشیر در دست. از مهتابی به کوچه- مجموعه مقالات احمد شاملو.
بی عدالتی اغلب به این جهت که مکرر اتفاق می افتد؛ منش عدالت به خود می گیرد. برتولت برشت
باید نقش غالب دولت در حمایت مالی، سانسور، سرکوب هنر در خاور میانه روشن شود. در این جستار هنر شامل شعر هم شده؛ که بصورت ترانه با موسیقی و فیلم کاربرد هنری دارد. هنر خلاقیت، تخیل، حقیقت، انصاف، نیکی، عدالت را در بر می گیرد.
این جستار نقش هنر دولتی بمثابه یکی از ارکان سرکوب با چراغ خاموش حاکمیت، حیف و میل بودجه ملی را افشاء می کند. هنر حاشیه را می توان شبه هنر نامید؛ ضرری به هنر تعهد ندارد؛ جز این که نیروی خود و محافل جوانان همسو را هدر می دهد. ولی هنر دولتی بخاطر توپیدن به هنر تعهد باید افشا شود.
در در جهان سرمایه داری سده 21م 2 مدل حکومتی عمده وجود دارند: 1-مدل آمریکایی که حاکمیت با لابیهای اقتصادی، نظامی، سیاسی حمایت می شود. 2-مدل چینی که تکامل یافته سرمایه داری دولتی روسی سده 20م بوده؛ حاکمیت را تک حزب حاکم با صلاحدید لایه های طبقه حاکم تعیین می کند. خاور میانه در سده 20 با منابع کانی و ضعف بورژوازی بومی مدل سرمایه داری روسی را برگزید. ضعف بورژوازی بومی با عوامل بیرونی، عدم اصلاحات دینی، نضج بنیانگرایی دینی رابطه دارد.
روشن است که سرمایه داری در خاور میانه نخست باید دمکراسی را در میان اقشار حاکمیت بدست آورد؛ سپس در میان احزاب خارج از حاکمیت به گذار غیرخونین با انتخابات برسد- مدل ترکیه، لبنان. در مدل سرمایه داری روسی فعلی مافیای اقتصادی هم عنصر مهمی در حاکمیت است. مدل آمریکایی 1 دیوان عالی کشور و 50 دیوان عالی ایالتی قانون را بنا به تغییر شرایط، خواست اکثریت مردم، لابی مجتمعهای مالی به روز می کنند؛ گاهی 180 درجه مخالف قانون قبلی- نمونه: ازدواج 2جنسی تا سده 21م، اکنون ازدواج تک جنسی در دولت فدرال و برخی ایالتها قانونی است.
در خاور میانه قوه مجریه با کمک ارتش و امنیتیها با کنترل درآمد ملی بر 2 قوه مقننه و قضاییه غلبه داشته؛ تعویض رهبری دائمی خونین با کودتا، انقلاب، تظاهرات گسترده شهری انجام می شود. در این تقسیم بندی در عوامل بیرونی حضور استعمار سده 19م و نواستعمار سده 20م در خاور میانه باید گنجانده شود که با خروج ارزش اضافی و فربه کردن دولت مطیع خارجی منجر به ضعف بورژوازی بومی در این منطقه می شود.
اکنون سرمایه داری رانتیر جانشین کمپرادور دهه 60م شده. سرمایه رانتیر بوسیله سرمایه مالی جهانی با نهادهای USAID, IDA, WTO IMF, World Bank,در شبکه سرمایه مالی چندقطبی گردش می کند. شبکه رایانه بانکها SWIFT, Fedwire برای ترافیک الکترونیک ارزها در مرکز لااوپه-بروکسل قرار دارد.
بورس سهام غربی، مستغلات اداری در کلانشهرها، تبدیل به ارز قدرت مالی دلار، یورو، طلا گزینه های دیگرند. سرمایه جهانی با سوفت، حباب انفصالی عدم ترافیک ارزی، بدور کشور تحریمی کشیده؛ منابع مالی، ارزی، اعتباریش را در جهان می خشگاند. در روندی تحریم کشور منجر به ترحیم مالی آن می شود.
گزینه سرمایه داری مخلوط دولتی- خصوصی بنا به رهبری قانونمدار، مستقل، شریف از نوع دکتر مصدق، ناصر مصر، بورقیبه تونس- آزادیهای مدنی را مراعات می کند. ولی معمولا در اعتصابات بیپایان به کودتای نظامی- خارجی ختم می شود- نمونه ایران، اندونزی، ترکیه، عراق، سوریه، لیبی، افغانستان، پاکستان. هنجار غالب در خاور میانه حکومتهای دائمی فراقانون، پیشامدرن، خشن می باشد.
نتیجه این می شود که دولت سرمایه داری بفساد اقتصادی، سرکوب نیروهای سکولار، گسترش بنیانگرایی- چندین دهه حاکم می شود؛ نمونه ایران، عراق، مصر، یمن، سوریه. 3 مدل حکومتی دیگر هم هستند. 1-کشورهای سرمایه داری رانتیر باثبات و سنت قبیلوی مانند قطر، امارات، عمان، کویت، شاید عربستان را باید سوا کرد. 2-کشورهای آذربایجان، تاجیکستان، ارمنستان، گرجستان، عراق کنونی، لیبی کنونی، یمن کنونی- نوع گذاری اند. 3- کشورهای اسکاندیناوی یعنی وجود دولت، قانون، سندیکاهای صنفی قوی، احزاب در حاکمیت است.
در خاور میانه بخاطر غلبه نهادهای تولیدی دولت بر 2کشاورزی و خصوصی، دولت نقش بلاواسطه قدرت بدون لابی را دارد. پس دولت با کنترل نظام آموزشی، بودجه دولتی برای تولید، ممیزی برای کنترل محتوا، تصاحب رسانه ها، اینترنت، فیلتر ماهواره ها- دست بالا را در هنر دارد. لذا هنجارهای فرهنگی رهبری سیاسی سنتگرا در خدمت ثبات هیئت حاکمه، آزادی لازمه شکوفانی هنر را فدا می کنند. نمونه: نازایی هنر در کشورهای ثروتمند عربستان و عضو شواری همکاری کشورهای عرب خلیج.
در جهان کنونی، هنر وابسته به سرمایه برای بازتولید در جامعه است؛ نه صرفا در خدمت آرمان هنرمند. هنرمند برای معیشت و رقابت در جهان باید هنر و شغل را در هم آمیزد. شاعر آزادی بیشتر داشته می تواند معلم بوده؛ شبها، تعطیلات، با ابزار شخصی شعر بیآفریند. نیاز مالی شعر از هنر کمتر است؛ شاعر و ناشر مستقل می توانند از عهده هزینه چاپخش برآیند.
در خاور میانه در ضعف احزاب سهیم در حاکمیت، هنر خواهان تلطیف جامعه و آزادیهای مدنی در جامعه- هم برای آزادی بیان خود هم برای حقیقت، عدالت، تغییر وضع- می باشد. لذا هنر تعهد جنبه غالب و مانا در تاریخ و فرهنگ پیدا می کند. برخی هنرمندان دولتی حسادت به محبوبیت هنرمند تعهد پیدا کرده؛ با دولت همصدا بضد هنر تعهد خالی بندی می کنند. ولی مردم به هنرحاشیه برای تفریح و وقت گذرانی روی آورده؛ درازمدت آنرا فراموش می کنند. باید در نقد آثار هنری، هنر حاشیه را از هنر دولتی با توپی به هنر تعهد، جدا کرد.
اصولا حاکمیت در خاور میانه ماندگار نبوده؛ هرچند دهه با روش خونین عوض می شود. لذا برخی هنرمندان دولتی در روال خدمت به بن بست محبوبت رسیده؛ از دولت کنده شده مستقل می شوند. شاید نادرپور و دهنمکی 2 نمونه هنرمندان دولتی کنده شده از دولت بوده؛ شفا و شورجه 2 نمونه هنرمند دولتی تا آخر با دولت اند. در غرب لیدی گاگا، بیونسه، اسپیلبرگ بیلیونها دلار از هنر خود عایدشان می شود؛ آنها نهادهای مولد اقتصادی را می آفرینند.
ر خاور میانه، هنر نمی تواند منبع تولید سرمایه کلان شود؛ جنبه تفریحی، اپوزیسیونی، درگیری با امنیتیها پیدا می کند. روشن است که تبعید، مهاجرت، آزادی در خارج- راه چاره نیست. زیرا بدون نهاد آموزشی، تولیدی، بازار مخاطبان- امکان شکوفانی استعدادهای هنری وجود ندارد. در بعد کوچک، بازار هنری جشنهای شادی بوده؛ نسبت به کل بازار تقلیل موحشی تولید می کند.
هرجهت نقش دولت در کنترل هنر بسیار وحشتانگیز، مخرب، سنتگرا، نازا است. این را بوضوح در عدم خلاقیت نوجوانان، جوانان، هنرمندان، ادبای عربستان، کویت، امارات با ثروت سرانه بیشنیه در جهان و یائسگی هنری می توان دید. نمونه مقابل لبنان با ادیان سنی، شیعی، مسیحی شکوفانی هنر را نشان می دهد.
هنر دولتی در چرخدنده بوروکراسی خلاقیت را مهار کرده؛ ایده الوژی حاکمیت را بر محیط هنری سوار کرده؛ رسانه را برای آموزش ارزشهای بومی-بنیانگرای حاکمیت بکار برده؛ در روند چند دهه ای سلیقه مخاطبان را قالبگیری و سنتگرا می کند. تولیدات هنری این ماشین بوروکراتیک برای تفریح و سرگرمی بازار داخلی بوده؛ ارزش صدور به بازار هنر جهان ندارد. لذا بیلیونها دلار هزینه رسانه ها در مصر، ایران، افغانستان، عربستان، پاکستان صرف چاق کردن دیوانیان می شود؛ تولیدات هنریشان در بازار جهان بیارزش فروش اند.
دولت برای هنر در خاور میانه نقش 2گانه ولی را داشته؛ هم باید هنر را حمایت مالی کند هم باید آنرا کنترل نکند تا شکوفان شود. البته رئوس فوق کلی اند؛ در این دستگاه دولت-هنرمند-بازار 100 ها نمونه های استثنایی پدید می آیند. تطابق هنرمند با محیط برای بهینهگی شکوفانی هنر یک توان مهم است که هنرمند فاقد آن از سیستم طرد می شود. کیارستمی توان تطابق با دولت را بنحو احسن انجام داد.
در غرب هنر مولد سرمایه فوده؛ در خاور میانه هنر باید با هنجارهای دولت تطابق کند. برای خلاقیتهای مستقل، دولت هزینه های سهمگینی از عدم مجوز نشر، زندان، بیکاری، شکنجه، قتل، اعدام تحمیل می کند. یک سر طیف هنرمند خروشنده چون عشقی، گلسرخی، سلطانپور، مختاری قرار داشته؛ در میانه طیف هنرمندان رسانه های نظام سابق مانند بدیعی، بنان، ملک مطیعی، خانلری شاعر بوده؛ در سر نزدیک به دولت هم هنرمندان متصل به حاکمیت اند مانند مخملباف کارگردان، قیصرپور شاعر، کاکایی شاعر- که پس از مرحله ای با دولت زاویه پیدا کردند.
ر ایران رسانه ها و ممیزی 2 بازوی دولت اند که آفرینش هنر را در بازار آزاد سرمایه اخته می کنند. تنها آثار هنرمندان مستقل از دولت به معیارهای هنری جهان معاصر نزدیک می شوند. تولیدات هنری تلویزیون، روزنامه، فیلم دولتی در بازار هنر جهان قابل عرضه نبوده؛ گرچه بیلیونها دلار هزینه سالانه بر گرده بودجه ملی تحمیل می کنند. هنر نیاز به چرخه تولیدی، مالی، هنجارهای خردگرای سرمایه داری دارد.
اگر هنر نیاز به آزادی بیان دارد؛ چگونه در استبداد شعر و هنر ناب نشر می شوند؟ چه فرقی برای شعر ناب در اختناق تهران دهه 40ش با آزادی پاریس و لندن دهه 90 دارد؟ آیا سانسور شعر ناب را بیخطر دیده؛ مجوز نشر می دهد؟ چرا مردم به شعر ناب رو نمی کنند؟ چرا شاعر حاشیه به شعر تعهد فحاشی می کند؟
یک شاعر یا هنرمند طماع 4 مسئله دارد: هجمه به تعهد، توجیه رانت دولتی، بدیل شعر ناب برای عدم تعهد، بخل در حاشیه فرهنگ بودن به محبوبیت هنرمندان تعهد یا مستقل. روشن است که 2 مورد آخری گزینه ها اویند؛ قابل برخورد جدی نمی باشند. ولی هجمه به تعهد و رانت دولتی شاعر را در تیررس طرفداران انسانهای باوجدان و تعهد قرار می دهد. بویژه حمله به هنرمندان تعهد فوت یا شهید شده؛ از اخلاق و شرف بدور است.
هنرمند کاسه لیس حکومت نبوده؛ منتقد آن و منادی تغییر در جهت تاریخ و منافع مردم باید باشد. هنرمند دولتی با جوگیری مفرط در رسانه ها، تابلو کردن جنجالی خود در جامعه، با حاکمیت برای مشتی اسکناس همراهی می کند. نمونه تاریخی ادیب تعهد سقراط بود که حکومت او را بخاطر عقایدش محکوم به مرگ کرد. او اندیشمند راه حقیقت بود که زندگی و مرگش عبرت خردمندان و پیکارگران آزادی است. برشت هوش و شجاعت او را در اثرش ستود. سقراط معلم افلاطون و شاگردش ارسطو حدود 400 ق.م پایه تبیین فرهنگ و منطق را گذاشتند.
چخوف گفت: همه ی آن چه می خواستم آن بود که صادقانه به مردم بگویم: نگاه کنید به خودتان. نگاه کنید چه زندگیِ نابسامان و ملال انگیزی می گذرانید. این مهم ترین چیزی است که مردم باید دریابند. وقتی آن را به راستی در یافتند، بی گمان زندگی تازه و بهتری خواهند آفرید. انسان زمانی نیکتر خواهد شد که او را چنان که هست به خودش بنمایانیم.
شعر هنر کلامی است. چرا شعر ناب در خدمت جلادان آزادی در حمایت دولت است؟ آیا دولت شعور شعر ناب خارق العاده هذیانی را دارد که سانسور نمی کند؟ این نوع شاعر از رانتهای دولتی مانند رادیو، تلویزیون، مجوز نشر، سفر به همایشهای غربی، منزلت صنفی برخوردار است. چرا شعر ناب خواهان تغییر وضع موجود نیست؛ دولت را نقد نمی کند؟ خب شعر ناب خود را با اجتماع نجس نمیکند؛ چرا شاعر ناب در کنشهای اجتماعی محافظه کار، جبون، بیخیال است؟
تقبیح شعر تعهد در نشریه تاثیری بر راهکار نهاد امنیتی، شاعر تعهد، خواننده نداشت. مشاطه گری هنر دولتی با پرخاش به هنر تعهد برای خوشرقصی شاعر ناب در پرونده خود در آن نهاد بود. لذا مخاطب این تقبیح، شاخک خبرچین در رادیو/ تلویزیون/ فیلم یا محل کار که هنرمند ناب را می پایند، دلخوشی خود شاعر/ هنرمند ناب، چند محفل علاف شعر-هنر بود.
جشنواره های هنر دولتی شیراز، فجر اکثر هنرمندان دولتی نه مستقل یا نقاد را ارج گذارند. جشنواره 8 فجر 1392 برنامه شعر خوانی هم داشت. در دیدار هنرمندان با رییس جمهور 1392 در تالار وحدت، 6 هنرمند، محمد مهدی عسگرپور مدیرعامل خانه سینما، نغمه ثمینی نمایشنامهنویس و استاد دانشگاه، عبدالجبار کاکایی شاعر، رضا امیرخانی داستاننویس، کامبیز روشنروان آهنگساز، ابراهیم حقیقی گرافیست، علیرضا قربانی به نمایندگی از اصناف مختلف، میلاد عمرانلو سرپرست گروه آوازی تهران، حبیب رضایی با نمایشی کوتاه، محسن میرزاعلی هنرمند نقال روی صحنه رفتند.
منابع. 2014/01/16
1-کدکنی، ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط سلطنت، توس 1359، تهران، ص 48.
براهنی، رضا، قصه نویسی، 1348، تهران: اشرفی.
مدرسی، تقی 1337. سیری در داستاننویسی نوین فارسی، مجله صدف، شمارهی 10.
سپانلو، محمدعلی (1348). بازآفرینی واقعیت، تهران: کتاب زمان.
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=24943 ترجمه های گلستان- بیژن باران
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=57658 شاعر دولتی- بیژن باران
پانویس. در ۱۳۸۴ فیلم یک بوس کوچولوی بهمن فرمانآرا در سینماهای ایران اکران شد. در این فیلم شخصیتی وجود دارد به نام سعدی که به دلیل برخی شباهتها در نامها، پسزمینهٔ زندگی شخصیت و رویدادهای داستانی- وی را استعارهای از گلستان میدانند. گروهی نیز فیلم را پاسخ به انتقادات مطرحشده در کتاب نوشتن با دوربین میدانند؛ «انتقاداتی که به نظر بسیاری از صاحبنظران و فعالان فرهنگی به مرزهای توهین هم رسیدهاست.» خود فرمانآرا در جلسهٔ نقد و بررسی این فیلم در ۱۴ دی ۱۳۸۴ فرهنگسرای نیاوران گفت:
آقای گلستان را در عمرم پنج شش بار بیشتر ندیدهام و به خانواده ایشان هم احترام زیادی دارم. من فکر میکنم دلیل این همه حرف و حدیث درباره این قضیه به این موضوع برمی گردد که نمایش فیلم من با انتشار کتاب نوشتن با دوربین همزمان شد. آقای گلستان در آن مصاحبه درباره خیلیها حرف زده بودند. یکی از دیالوگهای فیلم من هم این بود که همسر سعدی میگوید تو سالها نشستی در فرنگ و هر کس هر کار کرد آن را کوبیدی. این تقارن کتاب و فیلم باعث این تشابهها شدهاست.
اصلاً قصد ندارم بگویم این نشانهها در فیلم من تصادفی و اتفاقی است. اما قرار هم نبوده که درباره گلستان فیلم بسازم. در بعضی نوشتهها میخوانم که میگویند گلستان به صراحت حرفهایش را زده، اما فرمان آرا شهامت نداشته مستقیم و با نشانی دقیق به شخصیت گلستان بپردازد. اینها احترام و ادب من را به بی شهامتی تعبیر کردند! غفوریآذر، بابک. پاسخ به گلستان با یک بوس کوچولو، وبنما سینما، ۳۰ آبان ۱۳۸۴.
روبرت صافاریان، منقد سینما، در سیاه و سفید- نقدی بر فیلم یک بوس کوچولو فرمان آرا، روزنامهٔ شرق، ۱۰ دی ۱۳۸۴نوشت: با وجود اشارههای آشکار و پنهان یک بوس کوچولو به گلستان، بنا را بر این گذاشتیم که با دنیای خیالی و شخصیت های ساخته و پرداخته ذهن نویسنده کار داریم، کمااینکه فیلمساز میتواند بگوید شما اشتباه میکنید، همه شباهتها اتفاقی است. این فیلم هیچ ربطی به گلستان ندارد. اما واقعیت این است که بسیاری از بینندگان فیلم، سعدی را همان گلستان میگیرند و موضع خصمانه فیلم نسبت به سعدی را موضع فرمانآرا نسبت به گلستان تلقی میکنند. پرخاشگریهای گلستان – که برای من گاه به شدت آزاردهندهاند..
گلستان در پاسخ به پرسشهای پرویز جاهد، منتقد سینمایی، با لحنی غیضی از حافظه با خطا- گفته دریابندری در زیر دیده شود- را در مورد احمد شاملو، جلال آل احمد، ناصر تقوایی، پرویز ناتل خانلری، احسان طبری نظر میدهد. fa.wikipedia.org/wiki/ابراهیم_گلستان
زمستان ۱۳۸۶ گلستان به پرسشهای مهدی یزدانی خرم از هفتهنامه شهروند امروز پاسخهایی داد که غیض خود را در باره احمد شاملو و جلال آل احمد برملا کرد: من اصلا با شاملو آشنایی نداشتم و اگر هم اختلاف نظر دارم به خاطر حرکتها و حرفهایی بود که میکرد و میزد.. مثلا آقای اعتمادزاده “دن آرام” را برداشته بود ترجمه کرده بود بعد آقای شاملو بر میدارد و این را بازنویسی میکند، آخر تو که نه انگلیسی میدانستی نه فرانسه و نه روسی میدانستی برداشتهای ترجمه این آدم را جلوی خودت گذاشتهای و بازنویسی میکنی شاید آقای اعتمادزاده غلط ترجمه کرده باشد اگر این طور باشد تو چه چیزی داری بگویی.
عین همین اتفاق برای “گیل گمش” دکتر منشیزاده افتاد. آن فارسی که دکتر منشیزاده برای گیل گمش به کار برد فارسی فوقالعاده و درجه اولی است. شاملو میگفت: این بد است و چون اصل آن را گیر نیاوردم آمدم همین را بازنویسی کردم.
گلستان در مورد جلال آل احمد میگوید: آل احمد سه سال میآمد و گزارش سالانه شرکت نفت را از من میگرفت تا به عنوان ترجمه خودش به فارسی جا بزند او هم که انگلیسی نمیدانست میداد به سیمین (دانشور) که ترجمه کند و میآمد و پولش را میگرفت.
آل احمد هم مترجم محبوب بود؛ لذا ایراد گلستان غیضی، مغرضانه، غیرکارشناسانه است. ترجمه های آل احمد هم پرفروشتر از گلستان در دهه 40ش بودند. پول ترجمه را هم از شرکت نفت که مال بابای گلستان نبود و کمتر از صورتحسابهای خود گلستان به شرکت بود- می گرفت. گلستان لحنی دارد که خود را بخشی از دولت می دید- حساب آل احمد بابت ترجمه به شرکت نفت ربطی به گلستان ندارد. رک به گریه او با شاه در مورد فیلمش با بهنود، و عدم گریه بهنگام مرگ فروغ و پسرش کاوه. او بجای کاخ فعلیش می توانست چاپخانه برای آثار خودش و رفوزگان مجوز ارشاد در ساکس-انگلیس سرمایه گذاری کرده تا نام نیک از خود باقی گذارد. اگر مال دوستی می گذاشت. http://www.youtube.com/watch?v=NtE63syTCcs
طعنه گلستان به شاملو “نه انگلیسی میدانستی نه فرانسه و نه روسی” نادرست است؛ زیرا شاملو چندین ترجمه مانند شازده کوچولو سن اگزپری دارد که با استقبال مردم روبرو شد. لیست ترجمه گلستان از نظر کیمیت و کیفیت قابل مقایسه با شاملو نیست.
نیز گویش مادری شاملو را به شعر ارزنده پریا به گویش تهرانی توانمند کرد. گویش مادری اعتمادزاده 1393-1285 رشتی و گلستان شیرازی است. هر دو زبان ادبی فارسی را در مدرسه آموخته؛ زبان دوم آنهاست. اصولا گویش کودکی با زبان مدرسه تفاوت داشته؛ شاعر تنها می تواند به زبان ادبی آموخته در مدرسه بسراید؛ ولی تنها به گویش کودکی خود در مولدش- مانند بابا طاهر لر یا بعلی گفت مادرش روزی فروغ به تهرانی- می تواند بسراید. این پدیده در سخنگویی در اکسنت/ ته لهجه ظاهر می شود.
ترجمه های متن های کوتاه و ساده همینگوی، فاکنر، تواین گلستان مغلوط اند. دانش سرخود، غیر دانشگاهی انگلیسی گلستان هم برای گویش آمریکایی متون 3نویسنده آمریکایی کافی نیست. او ترکیبات، عبارات، اصطلاحات، تلفظ آمریکایی نمی داند. او در ترجمه نویسندگان معاصر آمریکایی باید از ساکنان 2زبانه آن کشور و شاملو کمک می گرفت تا گویش تهرانی را مراعات کند. تازه خود گلستان نه دانش گویش آمریکایی نه گویش مادری تهرانی داشته که متون محاوره ای آمریکایی را به لهجه تهرانی ترجمه کند.
انگلیسی گلستان بدرد ترجمه متون آمریکایی معاصر نمی خورد؛ شاید برای یک متن آموزشی انگلیسی در مورد دوربین مناسبتر بود. متن فاکنر هم در ایالت جنوبی میسی سی پی با لهجه غلیظ و چند لایه سیاهان، کودک، وکیل- برای گلستان مهجور و نافهوم است. متن همینگوی هم دارای محاورات، اصطلاحات، ترکیبات آمریکایی است که برای غیر آمریکایی مهجور و نامفهوم است. فاکنر در نطق نوبل ادبیات گفت: نوشتن عرق ریزی ست که از ژرفای وجود نویسنده پدیدار می شود. من در آثارم تنها می خواهم به این انسانیتی که در حال انقراض است کمک کنم که کمی بیشتر به زندگی اش ادامه بدهد.
متن تواین زیرگویشهای آمریکای سیاهان میزوری، جنگلیهای جنوب غربی، اهالی کانتی پایک، 4 لهجه دیگر دارد که گلستان در تهران از تلفظ، اصطلاحات، ترکیبات، منظورشان عاجز بود. تواین در مدخل کتابش به خواننده برحذرباش گوید. IN this book a number of dialects are used, to wit: the Missouri negro dialect; the extremest form of the backwoods Southwestern dialect; the ordinary “Pike County” dialect; and four modified varieties of this last. http://www.gutenberg.org/files/76/76-h/76-h.htm
صرفا از روی لغتنامه 2زبانه گول واژه های ساده کتب را خورده؛ در حالیکه ترکیبات، عبارات، اصطلاحات را باید با زندگی در خیابان و خانه آمریکایی آموخت؛ نه در ادارات تهران، آبادان، شیراز. برای فعل گت با وندها و حروف اضافه 100 ها معنی، اصلاح، عبارت در زبان آمریکایی وجود دارند که در آثار تواین، فاکنر، همینگوی بکار رفته اند.
get about, across, after, along, around, at, away, by, back, down, in, into, off, out, on, over, through, to, up, away with, around to, back at, cracking, even,
نثر ابراهیم گلستان هم نثری است سرشار از صفت، صفتگذاری؛ فعل در آن در درجه دوم اهمیت است. ذکر این نکته به هیچ وجه تازگی ندارد، چه در مورد داستانهایش، چه در مورد گفتار فیلمهایش. اما چیزی که تا به امروز ناگفته مانده این است که در اساس چنین سبکی دیگر نمیتواند متاثر از همینگوی باشد: “به صفتها بدگمان باش” ارنست همینگوی- ریموندکارور. نگاهی انتقادی بر دو اثر از ابراهیم گلستان – غلامرضا صراف http://leilasadeghi.com/others-works/others-critic-works/420-golestan-7.html
نجف دربندری در باره ترجمه های گلستان و خطای حافظه او در جعل دیدار مشترک او و شاملو بیان کرد: الان كه آدم ترجمه های گلستان از همینگوی را نگاه می كند خب عیب های زیادی در آن می بیند. می گوید که من با شاملو رفتم پیش او، در حالیكه من اصلاً چنین كاری نكردم. حالا یا او خیال كرده یا شاملو با کس دیگری رفته پیشش. http://feydus.ir/Pages/News-5115.aspx
اینهم خصلت هنرمند دولتی است که مردم را به حساب نمی آورد. چون 50 سال مردم آثار شاملو را با شوق پذیرفتند. آخر مگر گلستان نقاد، مدرس نقد ادبی، مقیم هارلم نیویورک بوده؟ او نظرات غیضی از حافظه هیجانی خود را میعار بیان می کند. دکتر براهنی، دکتر کدکنی، دکتر سجودی- تحصیلات، تدریس، ترجمه، تدوین در نقد ادبی دارند.
ترجمه های شاملو با گویش پایتختی جاری با استقبال مردم روبرو شد. در غرب هم از هر کتابی چند ترجمه هست. گاهی مترجم کتاب را به شاعری در زبان مقصد برای ویرایش می دهد تا زبان آنرا صیقل دهد. اعتمادزاده 1393-1385 با زبان مادری رشتی و ادبی فارسی- در محاوره تهرانی شاید ضعیف بود. گلستان عقیده پردازی کرده؛ منطق و فاکت در بیان بکار نمی برد.
زبان 3م پس از گویش مادری شیرازی، زبان دبیرستانی ادبی فارسی، انگلیسی خواندن و کار در آبادان- برای گلستان برای ترجمه متون آمریکایی کافی نبوده؛ او از عهده ترجمه اصطلاحات آمریکایی به گویش تهرانی برنمی آید. گلستان صلاحیت ترجمه آثار نویسندگان آمریکایی فاکنر، همینگوی، تواین را نداشته؛ زیرا او نه در آمریکا زندگی کرده؛ تا اصطلاحات اقلیمی، عبارات بومی، ترکیبات ویژه آمریکایی را بداند؛ نه تحصیلات دانشگاهی در ادبیات و زبانشناسی آمریکایی دارد.
ترجمه ها آنقدر الکی بوده که او آنها را در خور تصحیح برای چاپ دوم ندید. کاش فرصتی بود تا ترجمه های فارسی گلستان را با متون آمریکایی مقایسه کرد. ولی از چند عبارت و عنوان ترجمه او و ترجمه های متعدد دیگران از ترجمه های 3 نویسنده آمریکایی می توان گفت که ترجمه گلستان تو خال، تو باغ نیست. گلستان شخصیت باپشتکاری بجز در ثروتاندوزی نداشته؛ متنهای او کوتاهند. او تو/ در یک کار بلند مانده؛ بوکس باد می کند. ترجمه کتب گلستان دهه 40ش تو بازار باد کرد.
گلستان 2 متن منشی زاده را با شاملو و متن اصلی آلمانی –که او بلد نیست- مقایسه نکرده؛ تنها سوءظن به “غلط” و ندانستن فرانسه شاملو را که نادرست است، برای داوری غیضی خود بکار برده. ولی فروش ترجمه، چاپهای متعدد ترجمه شاملو، نظرا منقدان و شاعران در زیر این حرف گلستان را رد می کند. تازه در غرب هم از هر متن چند ترجمه وجود دارند.
زبان منشی زاده هم برای توده شهری راحت نبود. مانند بیان میخی کوروش آریایی برای دانشجویان تهران دهه 30ش مهجور بوده؛ ولی برای نخبگان نوع داریوش آشوری جذاب بود. ولی نشر رونویسی شاملو از گیلگمش محبوب شهریان شد. در جوامع مدرن لایه های کتابخوان با نیازهای مخصوص به خود وجود دارند. یک اندازه برای همه لایه ها نیست. حتی در داستان نویسی هم حجازی، مستعان، ارونقی کرمانی، هدایت، آل احمد، فرسی برای لایه های گوناگون شهری می نوشتند. گلستان در سبک ترجمه هم، فقط سبک آبکشی خودش را می بیند!
دكتر داود منشي ترجمه گئورگ بوركهارت آلماني به فارسي براي اولين بار در ۱۳۳۳ش نشر داد. شاملو هم با مبدأ قرار دادن ترجمه دكتر منشي زاده، زبان حماسه را به شكلي شيوا، امروزي، تأثير برانگيزتر ويرايش كرد كه در ۱۳۴۰ منتشر شد. متن شاملو دو تاست: يكي ويرايش فارسي متن گيلگمش از دكتر منشي زاده منتشر ۱۳۴۰ بود. متن دوم برگردان سبك شعري گيلگمش از فرانسه بود.
دكتر احمد صفوي هم با اساس قرار دادن متن ساندارز، تحقيق و تأليف با تكيه بر متون گوناگون، آن را بنام پهلوان نامه گيلگمش در ۱۳۵۶ منتشر كرد. در فوريه ۲۰۰۴ هم از روي حماسه گيلگمش فيلمي به كارگرداني راجر كريستين و بازيگري عمر شريف و پيتر اوتول تهيه شد. اخيراً چاپ دوم كتاب حماسه گيلگمش نوشته خانم ن.ك.ساندارز با ترجمه دکتر محمد اسماعيل فلزي را انتشارات هيرمند روانه بازار نشر کرد. فلزي متولد ۱۳۴۴ رشت، کتابهایش بقرار زیرند: ترجمه هایش حماسه گيلگمش در ۷۶، مجموعه هاي داستاني بي بي پيك در ۸۱ ، ازدواج رندانه در ۸۲ .
هر كدام از اين كتب و ترجمه هاي ديگري كه نام نبرده ايم، ارزش خاص خود را دارند. از طرفي بايد توجه داشت كه آثار ادبي بزرگ دنيا بايد هر ده يا بيست سال يك بار مجدداً ترجمه شوند و به زبان امروزي درآيند. گيلگمش داستاني برخاسته از تمدن سومر است كه مقبول طبع مردم دنياي قديم واقع شد. از آن نسخ متعددي به زبان هاي باستاني تهيه شده؛ به خط ميخي محفوظ ماندند. بديهي است در حين بازنويسي اثر بر كتيبه هاي گلي يا سنگي، حذف و اضافاتي انجام مي شد. چنانچه كاتبان آثار منظوم و منثور فارسي نيز چنين كرده اند. به اين ترتيب نسخ متعددي از داستان حماسی اوليه تمدن سومر شكل گرفت.
پس از فروپاشی آن تمدن ها با انجام اكتشافات باستان شناسي در سده 20م و كشف رمز خط ميخي، دانشمندان موفق به خواندن حماسه و ترجمه آن به زبان هاي اروپايي شدند. لوح هاي گلي- شكستگي و افتادگي بسيار دارند؛ انباشته از اصطلاحات و عبارات مبهم ند. در عين حال متن اصلي از خط ميخي به شعر است در 12 لوحه 300 بيتي. به هنگام ترجمه از خط ميخي به زبان هاي اروپايي، صورت شعري متن زايل شد. از طرفي چون مترجمين متعددي اقدام به ترجمه اثر به زبان هاي اروپايي كرده اند؛ متنهاي متنوعي از حماسه به زبان هاي رايج اروپايي وجود دارند.
http://www.hamshahrionline.ir/hamnews/1383/830214/world/litew.htm
در پاییز ۱۳۸۹ گلستان به پرسشهای الهه خوشنام از رادیو دویچه وله پاسخ داد. در آنجا در توصیف عادات ایرانیان در عزیز داشتن پس مرگ، طعنههایی به تغییر دیدگاه رضا براهنی نسبت به فروغ میزند: «نمونه ی آن در مجله ی فردوسی اتفاق افتاد که آقایی برای اینکه سیمین خوشش بیاید و او را به عنوان معاون خودش قبول کند، خود را یکه تاز انتقاد هنری کرده بود و در چندین شماره، فحشهای عجیب و غریبی نسبت به فروغ مینوشت که آخرین آن، دو روز قبل از مرگ فروغ به چاپ رسیده بود. این مقاله ی پر از فحش روز پنجشنبه درآمد، دوشنبه اش فروغ مرد و پنجشنبه ی بعدی، همین آقا مقالهای نوشته بود، پر از تعریف از فروغ. -مصاحبه گر: «آقای براهنی را میگویید؟» -گلستان: نمیدانم؛ من اسمها را فراموش کرده ام.» ابراهیم گلستان http://fa.wikipedia.org/wiki/
دکتر براهنی صاحب کتاب طلا در مس، مدرس دانشگاهی نقد ادبیات، مترجم- خیلی کارشناستر از گلستان بدون تخصص ادبی دانشگاهی است. بعلاوه دکتر براهنی شجاعت مبارزه 50 ساله اجتماعی دارد.
آینه بامداد- طنز و حماسه در آثار شاملو -جواد مجابی: شاملو نگذاشت این ذهنیت آلوده ی نیهلیسم بشود و فراموش بشود و از تحرک باز بماند. آتشی در باره شاملو گفت: من نگاهم به شاملو غیر از اون جنبه های شعری اش و قوت شعری اش هست که هم جناب مجابی اشاره کردند هم حقوقی. بحثی که در این مسایل نداریم. این ها همه مورد قبول است. ولی من بشخصه به تاثیر شاملو بر ذهنیت روشنفکری جامعه بیشتر فکر می کنم. یعنی همان امیدی که شما ازش صحبت کردید.
کاری که گروه شعرای سیاستگرا، مثل خیلی ها، به اصطلاح نتوانستند انجام بدهند، شاملو انجام داد. او واقعا انجام داد. او برآن یاس مصنوعی غالب بر جامعه غلبه کرد. یاسی که به نظر من یک مقدار وارداتی بود. چون در آغاز دورانی بودیم که فکرهای غربی بسیاری وارد ایران می شد. یک عده این ها را به عنوان الگوی روشنفکری یا الگوی فلسفی مثلا نیهلیسم یا اگزیستانسیالیسم می گرفتند. آنرا بن مایه شعرشان می کردند. در حالی که اگر این ها راه را درست می رفتند بهتر از این می شدند.
رومانتیسم واقعی در ایران با افسانه ی نیما شروع می شود. شعری که به گمان من بیشترین تاثیر را روی شعر معاصر گذاشته- حتی روی شاملو حتی روی دیگران. چون شاعر با چشم خودش نگاه می کند به طبیعت، با دید خودش و با حس خودش با طبیعت تماس برقراز می کند. یا آن عینک به اصطلاح سنتی را می اندازد کنار؛ رنگ ها را می بیند، حس می کند، بو می کند. به هر حال همه ی اینها را نیما در افسانه به ما یاد داد تا با چشم خودمان به زندگی نگاه کنیم.
شاملو به هر حال به خصوص در شعرهایی نیمایی اش کاملا نشان داد که این قدرت را دارد که مثل نیما راه را ادامه بدهد؛ شعر نیمایی قوی هم بگوید. اما به هر حال به جهات مختلف شاید خواندن شعرهای خارجی، مطالعه ی به خصوص نثر کهن پارسی، مطالعه ی همان طور که اشاره هم شد تاریخ بیهقی یا تفسیر عتیق نیشابوری، دیگران، قدری هم تورات، آن زبان را گزینش کرد. زبانی را گزینش کرد که جز مضامین فکر بزرگ و فکر اعتلای انسانی را نمیتوانست بپذیرد.
یعنی شاملو اگر هم می خواست نمی توانست شعر آبکی بگوید یا شعر به اصطلاح نیهیلیستی بگوید. یعنی این زبان وقتی گزینش شد خودش غلبه می کند بر ذهن شاعر. شاعر را به طرف تعالی و ارتقای افکار خودش و دیگران حرکت می دهد. به همین دلیل می گویم که بیشترین تاثیر را شاملو بر ذهنیت روشنفکری در جامعه ی ما گذاشت. حتی کسانی را به قول آن دوستمان که آمده بودند در مشایعت شاملو خیلی هایشان واقعا بیشتر غیرشاعر بودند.
شاید هیچ کدام هم با شعر به طور کلی سر و کار همیشگی نداشتند. بعضی شعرها را خوانده اند. شاید مثلا بعضی قسمت های شعرهای معروف و اساسی او را خوانده اند. این ها را به عنوان ذهنیت روشنفکر نگاهشان می کنم؛ زیر تاثیر قدرت شاملو بودند. شاملو با شعرش با این ذهنیت سرو کار داشت.
حالا من به آن مسائل دیگری کار ندارم که شما اشاره کردید کار کوچه یا واقعا کارهای خوب ژورنالیستی ایشان. ولی اصل آن تاثیری بود که شاملو بر ذهن روشنفکر ما گذاشت. او نگذاشت که این ذهنیت آلوده ی نیهلیسم بشود؛ فراموش بشود؛ از تحرک باز بماند. شاملو در زنده نگه داشتن این روحیه ی مبارزه جویی، این روحیه مبارزه با بدی، وهن، زشتی- نقش بسیار بزرگی بازی کرد.