نوروز و هراس حاکمان سالوس !
دکتر عارف پژمان
چنبر زده هنوز
در تراکم اندوه
یک مرد ، یک تجسم تنهایی
در پیچ کوچه ای که دگر عابرش نبود !
***
اینجا دگر مجال نعرهء رستم نیست
یعقوب لیث ، مرگ خراسان ، دید .
دشت از صدای جغد به جان آمد .
نقال سالخوردهء شاهنامه ،
از فصل دیرپای پلشتی
دیوانه گشته است!
***
این حاکمان خدعه که بربستند
در چارسوی مدرسه ، دیوار:
میترسند از سپید
میترسند از سیاه
می لرزند از طلیعه نوروز!
***
هرچند شکسته ، قامت این برگ
پتیاره خفته بر سر هر راه
من زنده ام چو آتش بی دود
تا مرگ غافلانهء دژخیم !