نو کانتی ها،- مخالف سوسیالیسم و ماتریالیسم دیالکتیکی

neukantism.نو افلاتونی آرام بختیاری نو کانتی ها؛ نیم قرن میان مارکسیسم و…

غم دوشینه و سرنوشت نافرجام و دردناک مردم افغانستان

نویسنده: مهرالدین مشید کشتی شکستگانیم ای بادشرطه برخیز  باشد که باز بینیم …

برگردان شعرهایی از ژنرال پاییز

زنده‌یاد “محمدعمر عثمان” ملقب به “ژنرال پاییز” در سال ۱۹۵۷…

خلق در دانه لری - مرواریت های ناب

قۉشیق ( دو بیتی )   داکتر فیض الله ایماق باید گفت که،…

آشتی کردن طالبان با مردم افغانستان، راهی برای پایان جنگ…

نویسنده: مهرالدین مشید زهر پاشی های قومی و زبانی و توطیۀ…

 ترجمه‌ی شعرهایی از سردار قادر 

استاد "سردار قادر" (به کُردی: سه‌ردار قادر)، شاعر کُرد زبان،…

خموشی

 نوشته نذیر ظفر شــــــــد مــــدتی که ورد زبانم ترانه نیست آوای مــــن…

چشم براه وحدت

            چشمم براه  وحدت  پیوند وهمد لی جانم فدای وحدت وصد ق…

دوحه سر دوحه، پروسه های پیچیده و آرمانهای خشکیده 

نوشته از بصیر دهزاد  سومین کنفرانس در دوحه  درست سه هفته…

کور و نابینایان خرد

تقدیم به زن ستیز های بدوی و ملا های اجیر، آن…

فضیلت سیاسی و افغانستان

در نخست بدانیم٬ ماکیاولی در شهریار و گفتارها٬ در واقع…

بهای سنگین این خاموشی پیش از توفان را طالبان خواهند…

نویسنده: مهرالدین مشید طالبان بیش از این صبر مردم افغانستان را…

گلایه و سخن چندی با خالق یکتا

خداوندا ببخشایم که از دل با تومیخواهم سخن رانم هراسانم که…

(ملات گاندی در مورد امام حسین

باسم تعالى در نخست ورود ماه محرم و عاشوراء حسينى را…

جهان بی روح پدیداری دولت مستبد

دولت محصولی از روابط مشترك المنافع اعضاء جامعه می باشد٬ که…

ضانوردان ناسا یک سال شبیه‌سازی زندگی در مریخ را به…

چهار فضانورد داوطلب ناسا پس از یک سال تحقیق برای…

پاسخی به نیاز های جدید یا پاسخی به مخالفان

نویسنده: مهرالدین مشید آغاز بحث بر سر اینکه قرآن حادث است و…

طالبان، پناهگاه امن تروریسم اسلامی

سیامک بهاری شورای امنیت سازمان ملل: ”افغانستان به پناهگاه امن القاعده و…

  نور خرد

 ازآن آقای دنیا بر سر ما سنگ باریده عدوی جان ما…

عرفان با 3 حوزه شناخت/ ذهن، منطق، غیب

دکتر بیژن باران با سلطه علم در سده 21،…

«
»

نان و شراب

 

فريدريش هولدرلين

Johann Christian

Friedrich Hölderlin

شاپور احمدي

1843-1770

نان و شراب. يكم

     براي هينزه  Heinse

پيرامونمان شهر آرميده است، خيابان در روشنايي چراغها خفته است،

با مشعلهاي فروزان، اينجا و آنجا درشكه‌ها مي‌شتابند.

خشنود از كامرانيهاي روزانه‌شان، مردم به كاشانه‌شان باز مي‌گردند تا بياسايند،

و در سرهاي پكرشان سود و زيان را مي‌سنجند،

5شادمانند كه به خانه رسيده‌اند؛ اكنون خالي از انگورها و گلها

و كالاهاي دست ساخته، بساط بازار آرام گرفته است.

اما آهنگ سازهاي زهي‌ از باغهاي دوردست به گوش مي‌رسد،

شايد كسي دارد عشق‌بازي مي‌كند، يا مردي تنها مي‌انديشد

به دوستان دور و روزهاي جواني‌اش؛ و چشمه‌ها

10هميشه در ميان لايه‌هاي خوشبوي گلها نجواي تازه‌اي بر مي‌آورند.

بنرمي در هواي شامگاهي، ناقوسهاي كليسايي وزين مي‌نوازند.

هنگامي كه مردگان و آنان كه گمراهند او را مقدس مي‌دانند،

اما او به‌تنهايي مي‌ايستد، با جاني جاودانه آزاد،

اما نزد ما نيز، آن گونه، در لحظه‌اي درنگ‌،

15چيزي به خاطر ما در تاريكي كمابيش تاب مي‌‌آورد،

او نسيان و سرمستي مقدس را بر ما مي‌سپارد،

كلام توفنده را به ما مي‌سپارد، بي‌خواب مانند دلدادگان،

با پياله‌هاي شرابمان لبريز، و لبريز، زندگان بي‌پروا،

خاطره‌ي مقدس نيز، شبانه ما را گشاده‌چشم نگاه مي‌دارد.

 

Bread and Wine. I

 To Heinse

Around us the town is quiet, quiet the street in lamplight,

     And with torches flaming, coaches run here and there.

Satisfied with the pleasures of their day, men go home to rest,

     And weighing in their pensive heads the profit and loss,

5They’re happy to be home; empty now of grapes and flowers

      And goods made by hand, the market stands are quiet.

But the music of strings can be heard from distant gardens,

     Perhaps one in love is playing, or a lonesome man thinking

Of distant friends and the days of his youth; and the fountains

     10Always welling new murmur among fragrant beds of flowers.

Softly in the twilight air, the heavy church bells ring.

And the time is called by a watcher of the hours.

Now a breeze rises, and stirs the tips of the grove.

Look!  And the moon, the shadow image of our world,

15Secretly rises also; and the visionary night approaches,

Replete with stars and indifferent to us entirely;

The astonishing one, a stranger to all things human,

Mournful and brilliant, shines over the mountain tops.

 

Brod und Wein. I

An Heinze

Rings um ruhet die Stadt; still wird die erleuchtete Gasse,
Und, mit Fackeln geschmückt, rauschen die Wagen hinweg.
Satt gehn heim von Freuden des Tags zu ruhen die Menschen,
Und Gewinn und Verlust wäget ein sinniges Haupt
5Wohlzufrieden zu Haus; leer steht von Trauben und Blumen,
Und von Werken der Hand ruht der geschäftige Markt.
Aber das Saitenspiel tönt fern aus Gärten; vielleicht, daß
Dort ein Liebendes spielt oder ein einsamer Mann
Ferner Freunde gedenkt und der Jugendzeit; und die Brunnen
10Immerquillend und frisch rauschen an duftendem Beet.
Still in dämmriger Luft ertönen geläutete Glocken,

Und der Stunden gedenk rufet ein Wächter die Zahl.
Jetzt auch kommet ein Wehn und regt die Gipfel des Hains auf,
Sieh! und das Schattenbild unserer Erde, der Mond,
15Kommet geheim nun auch; die Schwärmerische, die Nacht, kommt,
Voll mit Sternen und wohl wenig bekümmert um uns,
Glänzt die Erstaunende dort, die Fremdlingin unter den Menschen,
Über Gebirgeshöhn traurig und prächtig herauf.

نان و شراب. دوم

 

شگفت‌انگيز است از موهبتهاي اين بلندمرتبه بهره‌اي بگيريم، و هيچ كس

20سرچشمه‌ي همه‌ي آن همه سيلانهاي برآمده از او را نمي‌داند،

اين گونه او جهان و جانهاي اميدوار آدميان را مي‌سازد،

حتي مرد خردمند نمي‌فهمد چه او فراهم ساخته است، چون

خداي دادار چنين خواسته است، آن كه بر تو بسيار عشق مي‌ورزد، پس

بر تو  آن عقل سليم روزانه آشكارتر است.

25اما اوقاتي هست كه روشن‌ترين چشم نيز به سايه‌ها عشق مي‌ورزد

و خواب را با لذت مي‌چشد پيش از آنكه خواب خود پيش آيد،

يا مردي سخي نيز شادمان درون شب خواهد نگريست،

آري، به جاست آوازهايي به ديهيم ستاره‌نشانش تقديم كنيم،

هنگامي كه مردگان و آنان كه گمراهند او را مقدس مي‌دانند،

30اما او به‌تنهايي مي‌ايستد، با جاني جاودانه آزاد،

اما نزد ما نيز، آن گونه، در لحظه‌اي درنگ‌،

چيزي به خاطر ما در تاريكي كمابيش تاب مي‌‌آورد،

او نسيان و سرمستي مقدس را بر ما مي‌سپارد،

كلام توفنده را به ما مي‌سپارد، بي‌خواب مانند دلدادگان،

35با پياله‌هاي شرابمان لبريز، و لبريز، زندگان بي‌پروا،

خاطره‌ي مقدس نيز، شبانه ما را گشاده‌چشم نگاه مي‌دارد.

 

Bread and Wine. II

 

It’s wonderful to share this exalted one’s favors, and no one

20Knows the source of all that flows from her,

So she excites the world and the hopeful souls of men,

Not even a wise man understands what she’s preparing, for this

God the Highest has willed, who loves you so much, therefore

Is clearer to you that the common sense of day.

25But there are times when the clearest eye also loves shadows

And tasting sleep for pleasure before sleep demands,

Or a generous man will also look gladly into the night,

Yes, it’s fitting to dedicate songs to her starry diadem,

While she is holy to the dead and those who’ve lost their way,

     30But by herself she stands, eternally free in spirit,

But to us also, so that, in the moment’s hesitation,

     Something at least endures for us in the dark,

She grants us forgetfulness and holy drunkenness,

      Grants us the rushing word, sleepless as lovers,

35With our wine cups full, and full, audacious lives,

      Holy memory, too, keeps us wide-eyed at night.

 

Brod und Wein. II

Wunderbar ist die Gunst der Hocherhabnen und niemand
20Weiß, von wannen und was einem geschiehet von ihr.
So bewegt sie die Welt und die hoffende Seele der Menschen,
Selbst kein Weiser versteht, was sie bereitet, denn so
Will es der oberste Gott, der sehr dich liebet, und darum
Ist noch lieber, wie sie, dir der besonnene Tag.
25Aber zuweilen liebt auch klares Auge den Schatten
Und versuchet zu Lust, eh es die Not ist, den Schlaf,
Oder es blickt auch gern ein treuer Mann in die Nacht hin,
Ja, es ziemet sich, ihr Kränze zu weihn und Gesang,
Weil den Irrenden sie geheiliget ist und den Toten,
30Selber aber besteht, ewig, in freiestem Geist.
Aber sie muß uns auch, daß in der zaudernden Weile,
Daß im Finstern für uns einiges Haltbare sei,
Uns die Vergessenheit und das Heiligtrunkene gönnen,
Gönnen das strömende Wort, das, wie die Liebenden, sei,
35Schlummerlos und vollern Pokal und kühneres Leben,
Heilig Gedächtnis auch, wachend zu bleiben bei Nacht.

نان و شراب. سوم

 

و، بيهوده، قلبمان را در سينه‌ پنهان مي‌كنيم، بيهوده

دلاوري‌مان را در مهار مي‌گيريم، اي خداوندگار و پسر،

پس  چه كسي باز مي‌دارد ما را، چه كسي سرخوشي را بر ما نهي مي‌كند؟

40در شبانه‌روز، آتش ايزدي  پيش مي‌راند ما را،

مي‌تركاند ما را. پس بيا! با خيره شدن به آن مفتوح،

با كاويدن آنچه ما راست، دورافتاده آن گونه كه ممكن باشد.

چيزي باقي مي‌ماند؛ نيمروز يا درست پيش از نيمه‌شب،

ميزاني هميشه تاب مي‌آورد، در دسترس همه،

45باري هر كسي مختص به خود اوست،

هر آمدن و رفتني بر طبق وسع اوست.

خب! بگذار جنون فرخنده اداي سخره‌جويان را در آورد

وقتي كه شب مقدس ناگاه شاعران را مي‌قاپد.

آن گاه به برزخ مي‌آيد، آنجا كه درياي فراخناك مي‌خروشد

50نزديك پارناس Parnassus و برف بر ستونهاي معبد دلف Delphic سوسو مي‌زند،

آنجا در سرزمينهاي المپيا Olympian، به بلنديهاي سيتران Cithaeron،

در زير درختان كاج، در زير خوشه‌هاي انگور، كه از آنها

تبس  Thebes و ايزمنس  Ismenos فرود آمدند، در سرزمين كادموس Cadmus،

از آنجا مي‌آيد و خداوند را در همين نزديكيها نشان مي‌دهد.

 

Bread and Wine. III

And, in vain, we hide our hearts in our breasts, in vain

     We hold our courage in check, master and boy,

For who would hinder us, who forbid our joy?

     40By day and night, divine fire drives us on,

Cracks us open.  So come!  To gaze at the Open,

     To seek what is ours, remote as it may be.

One thing remains; at noon or just before midnight,

     A measure always endures, common to all,

45Though everyone is apportioned his own,

     Each coming and going according to his reach.

Well!  Let jubilant madness mock at the scorners

     When holy night suddenly seizes the poets.

Then comes to the Isthmus, where the open sea roars

     50Near Parnassus and snow glistens on Delphic stones,

There in Olympian lands, to the heights of Cithaeron,

     Under the pine trees, under grape clusters, from which

Thebes and Ismenos descend, in the land of Cadmus,

     From there comes and points back the approaching god.

 

Brod und Wein. III

Auch verbergen umsonst das Herz im Busen, umsonst nur
Halten den Mut noch wir, Meister und Knaben, denn wer
Möcht es hindern, und wer möcht uns die Freude verbieten?
40Göttliches Feuer auch treibet, bei Tag und bei Nacht,
Aufzubrechen. So komm! daß wir das Offene schauen,
Daß ein Eigenes wir suchen, so weit es auch ist.
Fest bleibt Eins; es sei um Mittag oder es gehe
Bis in die Mitternacht, immer bestehet ein Maß,
45Allen gemein, doch jeglichem auch ist eignes beschieden,
Dahin gehet und kommt jeder, wohin er es kann.
Drum! und spotten des Spotts mag gern frohlockender Wahnsinn,
Wenn er in heiliger Nacht plötzlich die Sänger ergreift.
Drum an den Isthmos komm! dorthin, wo das offene Meer rauscht
50Am Parnaß und der Schnee delphische Felsen umglänzt,
Dort ins Land des Olymps, dort auf die Höhe Cithärons,
Unter die Fichten dort, unter die Trauben, von wo
Thebe drunten und Ismenos rauscht im Lande des Kadmos,
Dorther kommt und zurück deutet der kommende Gott.

نان و شراب. چهارم

55سرزمين متبرك يونانيان! كاشانه‌ي همه‌ي ايزدان،

اگر حقيقت داشته باشد، در جواني ما نخست چه مي‌شنيديم؟

كفپوشِ سرسراي جشنگاه از درياست، و ميزهايش

كوهستاني است درست بر ساخته در زمانهاي كهن براي نيازي يگانه،

اما كجا هستند سريرها، معبد، و كجا ناو‌هاي كشتي،

60سرشار از شهد، تا سرخوش كنند ايزدان را با ترانه‌خواني‌شان؟

كجا، پس كجا، آنها مي‌درخشند، آن ضرب‌المثلهاي نغز؟

دلفي  Delphiدر خواب است، و آن تقدير بزرگ كجا طنين مي‌افكند؟

كجاست آن چابك؟ كجا در هم مي‌شكند آن سرخوشي فراگير و تمام را،

بيرون از آسمانهاي روشن، رعدآسا بر ما بر فراز ديدگانمان؟

65آي پدر اثيري Father Aether، زاري آمد، و زبان به زبان گريزاند

يكهزار گله را، چون هيچ كس نمي‌توانست چنين زندگاني را به‌تنهايي برتابد؛

سهم بردن از چنين ثروتي خوشي مي‌آورَد، و هنگامي كه دادوستد با بيگانگان

به سرافرازي مي‌انجامد، و قدرتي رويايي مي‌يابد-

پدر! اي روشنايي! زاري تا جايي كه ره مي‌نوردد طنين مي‌افكنَد، نشانه‌هاي

70كهن پشت اندر پشت مي‌رسند از بزرگان كليسا، زايا و گيرا

سرراست. اين گونه آن ظهور اهورايي بنيانها را از اعماق بر مي‌آشوبد،

و اين گونه روزشان بيرون از سايه‌ها ره مي‌سپارد و بر آدمي فرود مي‌آيد.

 

Bread and Wine. IV

 

55Blessed land of the Greeks!  Home of all the gods,

     So it is true then, what we first heard in youth?

Festive hall whose floor is the sea, whose tables are

     Mountains truly built in ancient times for a singular need,

But where are the thrones, the temple, and where the vessels,

     60Filled with nectar, to delight the gods with songs?

Where, where then, do they shine, the far-reaching proverbs?

     Delphi is asleep, and where does the great fate resound?

Where is the quick?  Where breaks through the full, all-pervasive joy,

     Out of clear skies, thundering to us above our eyes?

65Father Aether, one cried, and it flew from tongue to tongue

     A thousand fold, for no one could bear such a life alone;

Shared, such wealth gives joy, and when traded with strangers

     Turns to exaltation, and its power grows in sleep—

Father!  Clear one!  The cry resounds as far as it travels, ancient

     70Signs handed down from elders, creating and striking

Straight down.  So the heavenly enter deeply shaking foundations,

     So their day travels out from shadows and down to man.

 

Brod und Wein. IV

55Seliges Griechenland! du Haus der Himmlischen alle,
Also ist wahr, was einst wir in der Jugend gehört?
Festlicher Saal! der Boden ist Meer! und Tische die Berge,
Wahrlich zu einzigem Brauche vor alters gebaut!
Aber die Thronen, wo? die Tempel, und wo die Gefäße,
60Wo mit Nektar gefüllt, Göttern zu Lust der Gesang?
Wo, wo leuchten sie denn, die fernhintreffenden Sprüche?
Delphi schlummert und wo tönet das große Geschick?
Wo ist das schnelle? wo bricht’s, allgegenwärtigen Glücks voll,
Donnernd aus heiterer Luft über die Augen herein?
65Vater Äther! so rief’s und flog von Zunge zu Zunge,
Tausendfach, es ertrug keiner das Leben allein,
Ausgeteilet erfreut solch Gut und getauschet, mit Fremden,
Wird’s ein Jubel, es wächst schlafend des Wortes Gewalt:
Vater! heiter! und hallt, so weit es gehet, das uralt
70Zeichen, von Eltern geerbt, treffend und schaffend hinab.
Denn so kehren die Himmlischen ein, tiefschütternd gelangt so
Aus den Schatten herab unter die Menschen ihr Tag.

نان و شراب. پنجم

 

در آغاز ناپيدا، مي‌آيند، و بچه‌ها مي‌گروند

به آنها، سرخوشي‌اي بسي تابان، بس خيره كننده،

75و انسانها مي‌هراسند، و نيمه‌خدايي به‌دشواري مي‌تواند

نامهايشان را حدس بزند، آن كه با تحفه‌ها بسيار نزديك مي‌آيد.

اما دلاوري‌شان بسيار شگرف است، آنان قلبش را از سرخوشي‌شان لبريز مي‌كنند،

و او به‌سختي مي‌فهمد با چنين ثروتي چه انجام دهد؛

برآورده و آن گاه به هرز رفته، مقدس زود نامقدس مي‌شود،

80كه در آن وي ، با دستي متبرك، جاهلانه، مساهله‌جويانه پيوند داشت.

اهورايي‌وار آن را تاب مي‌آورند تا زماني كه بتوانند، اما وقتي كه

براستي آنان سر مي‌رسند، آدميان به سرخوشي انس مي‌گيرند،

به روز، به خدايان لخت و عور، و به چهره‌شان،

هر يك يكباره و يكسر، سرانجام نامهايي دارند.

85سينه‌شان ژرفناك از خرسندي خاموشي آكنده بود،

و تنها و از ابتدا، هر آرزويي سر برآورد؛

چنين است آدمي؛ وقتي كه ثروت مهيا است و با موهبتها او را مي‌نوازند

به ياريِ نه كمتر از خدايي، ديگر نه مي‌بيند و نه مي‌‌فهمد.

نخست بايد رنج ببرد؛ اما اكنون او دوست داشتني‌ترين چيزهايش را مي‌نامد،

90اكنون، اكنون، او بايد در عوض واژه‌هايي پابرجا مانند گلها را بيابد.

 

Bread and Wine. V

Unnoticed at first, they come, and the children gravitate

     Toward them, the joy too bright, too dazzling,

75And the men become afraid, a demigod hardly knows what to say

     Their names might be, who come so near with gifts.

But their courage is very great, they fill his heart with their joy,

     And he hardly knows what to do with such wealth;

Made and then squandered, the holy quickly becomes unholy,

     80On which he, with consecrating hand, foolishly, indulgently depended.

The heavenly bear it as long as they can, but when

     In fact they arrive, men grow accustomed to joy,

To Day, to the gods stripped bare, and to their faces,

Which once and for all, finally have names.

85Their breasts were filled deeply with quiet contentment,

     And alone and from the start, every desire was met;

Such is man; when wealth is present and he’s tended with gifts

     By no less than a god, he sees and understands nothing.

First he must suffer; but now he names his most loved things,

     90Now, now, he must instead find words standing up like flowers.

 

Brod und Wein. V

Unempfunden kommen sie erst, es streben entgegen
Ihnen die Kinder, zu hell kommet, zu blendend das Glück,
75Und es scheut sie der Mensch, kaum weiß zu sagen ein Halbgott,
Wer mit Namen sie sind, die mit den Gaben ihm nahn.
Aber der Mut von ihnen ist groß, es füllen das Herz ihm
Ihre Freuden, und kaum weiß er zu brauchen das Gut,
Schafft, verschwendet und fast ward ihm Unheiliges heilig,
80Das er mit segnender Hand törig und gütig berührt.
Möglichst dulden die Himmlischen dies; dann aber in Wahrheit
Kommen sie selbst, und gewohnt werden die Menschen des Glücks
Und des Tags und zu schaun die Offenbaren, das Antlitz
Derer, welche, schon längst Eines und Alles genannt,
85Tief die verschwiegene Brust mit freier Genüge gefüllet,
Und zuerst und allein alles Verlangen beglückt.
So ist der Mensch; wenn da ist das Gut, und es sorget mit Gaben
Selber ein Gott für ihn, kennet und sieht er es nicht.
Tragen muß er, zuvor; nun aber nennt er sein Liebstes,
90Nun, nun müssen dafür Worte, wie Blumen, entstehn.

نان و شراب. ششم

 

و اكنون او مي‌انديشد به شكوهمندي ايزدان مقدس پايدار،

براستي آري، همه بايد ستايش آنان را باز گويند.

ابداً بايسته نيست روشنان را ديد اما چه خشنود مي‌كند افراد بلندپايگان را.

سپهر برتر را هرگز از چنين كوششهاي بيهوده‌اي نساخته بودند.

95اينگونه با بر پا ايستادن مغرورانه در پيشگاه ايزدان، ملتها بر مي‌خيزند

و به آيينهاي شكوهمند مي‌پردازند، و در آن حال با يكديگر رقابت مي‌كنند،

معابد و شهرهاي خوشايند؛ باشكوه و استوار، آنها سر بر كشيده‌اند

بر فراز ساحلها، اما كجا هستند آنها؟ برگ‌بوهاي جشنواره،

كجا افراد بلندآوازه مي‌شكفند؟ تبس مي‌پلاسد،

100و آتن؛ ديگر سلاحها طنين در نمي‌افكنند

در المپيا، نه ارابه‌هاي جنگي بازيها، و نه ديگربار

چرا، نه آن گونه كه پيشترها، سيماي آدمي را خدايي بي‌نشان مي‌كند؟

يا او با منش خودش خواهد آمد و  شمايلي انساني بر مي‌گيرد،

و، هر تسلي‌بخشي، پاياني بر اين جشن اهورايي مي‌آورد؟

105كشتيهاي قرنتي Corinthian را حلقه‌هاي گل مي‌پوشانند.

آنها كجا هستند، تئاترهاي كهن مقدس كجا؟

چرا ديگر آن رقص مقدس و كهن را به جا نمي‌آورند؟

Bread and Wine. VI

And now he thinks to honor the holy gods in earnest,

     In truth indeed, all must repeat their praise.

Nothing must see the light but what pleases the high ones.

     The Upper Air was never made for such idle endeavors.

95So to stand proudly in the gods’ presence, nations rise up

     And build in glorious order, competing with each other,

Gracious temples and cities; noble and firm, they tower high

     Above shores, but where are they?  Laurels of the festival,

Where do the famous ones bloom?  Thebes is withered,

     100And Athens; no more do weapons ring out

In Olympia, nor the games’ golden chariots, and no longer

Are Corinthian ships covered in garlands.

Where are they, too, the old holy theaters?

     Why is the sacred, holy dance no longer celebrated?

105Why, as never before, is the brow of man unmarked by a god?

     Or he would come as himself and take a human shape,

And, comforting everyone, bring an end to the heavenly feast?

 

Brod und Wein. VI

Und nun denkt er zu ehren in Ernst die seligen Götter,
Wirklich und wahrhaft muß alles verkünden ihr Lob.
Nichts darf schauen das Licht, was nicht den Hohen gefället,
Vor den Äther gebührt Müßigversuchendes nicht.
95Drum in der Gegenwart der Himmlischen würdig zu stehen,
Richten in herrlichen Ordnungen Völker sich auf
Untereinander und baun die schönen Tempel und Städte
Fest und edel, sie gehn über Gestaden empor ۃ
Aber wo sind sie? wo blühn die Bekannten, die Kronen des Festes?
100Thebe welkt und Athen; rauschen die Waffen nicht mehr
In Olympia, nicht die goldnen Wagen des Kampfspiels,
Und bekränzen sich denn nimmer die Schiffe Korinths?
Warum schweigen auch sie, die alten heil’gen Theater?
Warum freuet sich denn nicht der geweihete Tanz?
105Warum zeichnet, wie sonst, die Stirne des Mannes ein Gott nicht,
Drückt den Stempel, wie sonst, nicht dem Getroffenen auf?
Oder er kam auch selbst und nahm des Menschen Gestalt an
Und vollendet’ und schloß tröstend das himmlische Fest.

نان و شراب. هفتم

 

اما، اي دوست، ما دير آمده‌ايم. گرچه ايزدان زنده‌اند،

بر فراز سرمان، بالا در دنيايي گونه‌گون،

110بي‌پايان سرگرم كار خود، و بر ما بسيار بخشايشگراند.

گويي كمي نگرانند زنده‌ايم آيا يا مرده،

چون جام ظريف همواره نمي‌تواند آنان را در بر گيرد،

پس آدميان تنها گاهي مي‌توانند غناي ايزدان را برتابند.

حتي پس از زندگي، ما رؤيايشان را مي‌بينيم؛ اما آن هزار تو ياري مي‌رساند،

115مانند خواب؛ پريشاني و شبانه ما را نيرومند مي‌سازند،

تا قهرمانان در گاهواره‌هاي فولادينشان بسي سترگ ببالند،

و تنها با قلبهاي نيرومندمان، همچنان كه از پيش، مي‌توانيم طرف وصل بنديم

اهورايي‌وار. سپس آنان خروشان مي‌آيند. با اين همه، من اغلب

خيال مي‌كنم بهتر است بخوابيم تا بدون دوست سر كنيم

120و همواره در انتظاريم، و چه بگوييم يا انجام دهيم در اين اثنا،

نمي‌دانم، و در چنين دوران عسرت شاعران به چه كاري مي‌آيند؟

اما آنها، همان گونه كه مي‌گويي، مانند كاهنان مقدس ايزد شراب هستند،

كه از سرزميني به سرزميني در قداست شب ره مي‌نوردند.

 

Bread and Wine. VII

But, friend, we’ve come too late.  Though the gods are living,

     Over our heads, above in a different world,

110Endlessly they do their work, and are so gracious to us

     They seem to pay little attention whether we live or die,

For a delicate vessel can’t always contain them,

     Only at times can men bear the gods’ fullness.

Even after life, we dream of them.  But that labyrinth helps,

      115Like sleep; distress and the night make us strong,

Until the heroes grow large enough in their steel cradles,

    And only when our hearts are strong, as before, can we match

The heavenly.  Then they come thundering.  Meanwhile, I often

Think it’s better to sleep than to be without friends,

120Always waiting, and what to say or do in the meantime,

     I don’t know, and of what use are poets in such meager times?

But they are, as you say, like the holy priests of the wine god,

     Who roam from land to land in the holiness of night.

 

Brod und Wein. VII

Aber Freund! wir kommen zu spät. Zwar leben die Götter,
110Aber über dem Haupt droben in anderer Welt.
Endlos wirken sie da und scheinen’s wenig zu achten,
Ob wir leben, so sehr schonen die Himmlischen uns.
Denn nicht immer vermag ein schwaches Gefäß sie zu fassen,
Nur zuzeiten erträgt die göttliche Fülle der Mensch.
115Traum von ihnen ist drauf das Leben. Aber das Irrsal
Hilft, wie Schlummer, und stark machet die Not und die Nacht,
Bis daß Helden genug in der ehernen Wiege gewachsen,
Herzen an Kraft, wie sonst, ähnlich den Himmlischen sind.
Donnernd kommen sie drauf. Indessen dünket mir öfters

120Besser zu schlafen, wie so ohne Genossen zu sein,
So zu harren, und was zu tun indes und zu sagen,
Weiß ich nicht, und wozu Dichter in dürftiger Zeit.
Aber sie sind, sagst du, wie des Weingotts heilige Priester,
Welche von Lande zu Land zogen in heiliger Nacht.

 

نان و شراب. هشتم

 

براستي، تا ديرزماني، هميشه به نظرمان مي‌آمد،

125كسي بر مي‌خيزد كه روشنايي‌اش متبركمان كرده است

هنگامي كه پدر چهره‌اش را بر آدمي بر مي‌گرداند،

و بر سراسر زمين، به ضرس قاطع، سوگواري را مي‌آغازيدند؛

آشكار شد كه دست‌كم فرهمندي آمده است، و پيش مي‌آورد آسايشي

اهورايي، و او كه ناميد پايان آن روز را، آن گاه ناپديد شد،

130و يادبودي  را برجا گذاشتند يك بار كه اينجا بودند و باري ديگر كه ازنو

خواهند آمد؛ همسرايان اهورايي هدايايي را وا گذاشتند،

چون، با سرخوشي معنوي، آن بزرگان بسي بزرگ شده بودند

در ميان آدميان؛ وانگهي، همچنان با از دست دادنِ توان

براي سرخوشي  خدا، همواره بي‌صدا شكرگزاري به جا مي‌آورند.

135شراب ثمره‌ي زمين است، ولو دست‌سود بركتهاي

روشنايي، و، از خداي رعدآسا، سرخوشي شراب مي‌رسد.

به دنبالش، با بهره بردن از آنها، به جهان اهورايي مي‌انديشيم،

كساني روزگاري اينجا بودند و در آن لحظه‌ي مقرر باز خواهند گشت؛

ازين روست كه شاعران آوازهايي جاودانه مي‌خوانند در ستايش نياكان.

 

Bread and Wine. VIII

Indeed, for a long time, to us it seems forever,

     125Everyone rose up whose light had blessed us

When the father turned his face to man,

     And all over the earth, quite rightly, they began to mourn;

It appeared that at last a genius had come, offering heavenly

     Comfort, and he who named the day’s end then disappeared,

130Leaving a token that once they were here and once would

     Come again; the heavenly chorus left gifts behind,

For, to spiritual joy, the great had become too great

     Among men; furthermore, lacking the strength

For God’s joy, they still offer silent thanksgiving.

135Bread is the fruit of earth, yet touched by the blessings

Of light, and, from the thundering god, comes the joy of wine.

     Thereby, partaking of them, we think of the heavenly,

Who once were here and will return at the moment prepared;

     Therefore poets sing earnest songs to the wine god

And never idly compose songs of praise for the ancients.

 

Brod und Wein. VIII

Nämlich, als vor einiger Zeit, uns dünket sie lange,
125Aufwärts stiegen sie all, welche das Leben beglückt,
Als der Vater gewandt sein Angesicht von den Menschen,
Und das Trauern mit Recht über der Erde begann,
Als erschienen zuletzt ein stiller Genius, himmlisch
Tröstend, welcher des Tags Ende verkündet’ und schwand,
130Ließ zum Zeichen, daß einst er da gewesen und wieder
Käme, der himmlische Chor einige Gaben zurück,
Derer menschlich, wie sonst, wir uns zu freuen vermöchten,
Denn zur Freude, mit Geist, wurde das Größre zu groß
Unter den Menschen und noch, noch fehlen die Starken zu höchsten
Freuden, aber es lebt stille noch einiger Dank.
135Brod ist der Erde Frucht, doch ist’s vom Lichte gesegnet,
Und vom donnernden Gott kommet die Freude des Weins.
Darum denken wir auch dabei der Himmlischen, die sonst
Da gewesen und die kehren in richtiger Zeit,
Darum singen sie auch mit Ernst, die Sänger, den Weingott,
Und nicht eitel erdacht tönet dem Alten das Lob

 

نان و شراب. نهم

 

140آري، راست مي‌گويند، او شب و روز را به هم مي‌دوزد،

ستارگان سپهر را به فراز و نشيب مي‌كشاند،

هميشه آن گونه خرسند كه قوسهاي بي‌خزان سبزه‌اي را،

كه دوست مي‌دارد، و تاج‌گلي بر آورده از پيچك

برگزيد زيرا دوام دارد و، به جانب آن بي‌خدا در فرودست

145ميان ماتم‌زدگي‌‌شان، گوهر خداي ناپيدا را در بر مي‌گيرد.

نغمه‌ي كهن از پيش گفته است آنچه را خدا از كودكانش مي‌داند.

بنگر! ما بسيار به آنان مي‌مانيم؛ ثمره‌اي باختري است!

و بسي يكسره ناب در آدمي بار گرفته است.

باور كن از آن زمان آزمود شده است! اما بسي اتفاق مي‌افتد،

150هيچ چيز به نتيجه نمي‌رسد، زيرا ما بدون قلبيم، سايه‌هايي محض

تا پدر اثيري‌مان را همگان بشناسند و بشنوند.

باري، با اين همه، فرزند آن بلندمرتبه، آن سوري،

بر بالهاي آتشين از ميان سايه‌ها فرود مي‌آيد.

آدميان خردمند از ديدنش شادمان‌اند، در ارواح دربندشان

155لبخندي درخشنده هست، و روشنان در بيرونِ ديدگانشان مي‌گدازَد.

و تيتانها Titans آهسته مي‌خسبند و در بازوان زمين رؤيا مي‌بافند؛

حتي سربرس Cerberus، آن شخص رشكورز، مي‌آشامد و به خواب مي‌رود.

 

Bread and Wine. IX

140Yes, they say rightly, he joins day with night,

     Drives the heaven’s stars endlessly up and down,

As glad always as the green bows of the evergreen,

     Which he loves, and the wreath made of ivy

Chosen because it lasts and, to the godless below

    145 In their gloom, contains the vanished god’s essence.

The ancient song foretells what God knows of his children.

     Look!  We are those very same ones; it is Hesperian fruit!

And so quite perfectly it has been fulfilled in man.

    Believe since it has been proven!  But so much happens,

150Nothing succeeds, because we’re heartless, mere shadows

Until our Father Aether is known and heard by all.

Meanwhile, however, the son of the highest, the Syrian,

     Comes down through the shadows on wings of flame.

The wise men are happy to see it, in their captive souls

    155 A radiant smile, and the light thaws out their eyes.

The Titans sleep gently and dream in the arms of earth;

     Even Cerberus, that envious one, drinks and goes to sleep.

 

Brod und Wein. IX

140Ja! sie sagen mit Recht, er söhne den Tag mit der Nacht aus,
Führe des Himmels Gestirn ewig hinunter, hinauf,
Allzeit froh, wie das Laub der immergrünenden Fichte,
Das er liebt, und der Kranz, den er von Efeu gewählt,
Weil er bleibet und selbst die Spur der entflohenen Götter
145Götterlosen hinab unter das Finstere bringt.
Was der Alten Gesang von Kindern Gottes geweissagt,
Siehe! wir sind es, wir; Frucht von Hesperien ist’s!
Wunderbar und genau ist’s als an Menschen erfüllet,
Glaube, wer es geprüft! aber so vieles geschieht,
150Keines wirket, denn wir sind herzlos, Schatten, bis unser

Vater Äther erkannt jeden und allen gehört.
Aber indessen kommt als Fackelschwinger des Höchsten
Sohn, der Syrier, unter die Schatten herab.
Selige Weise sehn’s; ein Lächeln aus der gefangnen
155Seele leuchtet, dem Licht tauet ihr Auge noch auf.
Sanfter träumet und schläft in Armen der Erde der Titan,
160Selbst der neidische, selbst Cerberus trinket und schläft.

These poems are from a 220-page manuscript, Selected Poems of Friedrich Holderlin, that will be published by Omnidawn in 2007.

translated by Maxine Chernoff and Paul Hoover