ماضی
محو حسن روی زیبایت شدم
عاشق اندر چشم شهلایت شدم
تا رسم در ساحلِ آغوش گرم
بی مهابا غرق دریایت شدم
تاکه تو دورم ناندازی زخود
بندِ زلفِ مِهر افزایت شدم
زندگیماضیبُوَد،برمن چون
آنزمانهاحلقهدرپایتشدم
دیرگاه است بی سبب لب بسته ئی
در عوض من بانگ وآوایت شدم
جمله گفتارت دروغ بود لیک من
سخت اسیر لاف بی جایت شدم
یاد آور روزهای جهل خــویش
کور خود گشتم و بینایت شدم
تابکیدوریگزینیایصنم!
گوشۀچشمی،کهشیدایتشدم
مسعود حداد
1سپتامبر 2014