مادر وطن

هادی عروسسنگ
تا بکی اولاد تو محزون بود ؟ دامن تو ای وطن پرخون بود
تا برافروخت دشمن ناپاک تو هر طرف آتش گرفته خاک تو
اشک اولاد تو ازغم کم نشد سالها بگزشت و کم ماتم نشد
سینه اترازان عدویت پاره کرد زانکه اولادت نه فکر چاره کرد
دیگران بر رشد نخل از ریشه شد بهرمحوش فکر ما بر تیشه شد
هرچی را کردیم ما تعبیر سست هرکی را گفتیم این تقصیرتست
دشمنی با خود , در ما خانه کرد تا که دشمن خانه را ویرانه کرد
آن یکی کافر شده از دست یار این دیگرمومن ولی مست و خمار
هرکجا جهل است بی نیرنگ نیست هرکجا علم است آنجا جنگ نیست
گر خدا داده ترا عقل سلیم هوش کن پیش از عمل, اول علیم
رمزپیروزی ما درو حدتست نی غرورنی خود ستایی غیرتست
جمله ایم فرزند یکمادر وطن تا بکی گوییم بی باور سخن