قهقهه آگاهی در شکستن تندیس بزرگان استعمار و سرمایهداری
نویسنده: علی پورصفر (کامران)
برگرفته از : کانال تلگرام مجله «دانش و مردم»، ۲ تیر ۱۳۹۹
تندیس شکنیهای اخیر، اعتراض آگاهانه به سودجوئیهای وحشیانه سرمایه داری است و میتواند به آگاهیهای بیشتری بینجامد. فردای تخریب مجسمه ادوارد کلستون -برده فروش بریستولی- صدها هزار انگلیسی به کتابخانهها هجوم بردند تا بدانند که صاحبان این مجسمهها چرا این گونه مورد اهانت قرار گرفتهاند. خطر این گرایش، برای امپریالیسم بیشتر از آن است که تصور شود؛ زیرا تمام معارفی را که در طول ۵۰۰ سال گذشته بر روی هم انباشته شده بود تا تودههای مردم را به اطاعت از سرمایه و سرمایه داران وادار کند، به لرزه انداخته است.
سی سال پیش در چنین روزهائی تندیس شکنیهائی در شرق اروپا رقم خورد که مقدمه فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم شد. در آن رویدادها مردمی دخالت داشتند که تجارب عینی زندگیشان تحتالشعاع زینتهای فریبندهای قرار گرفته بود که بهجای آراستگیهای زوال یافته سرمایه داری نشسته بودند. در آن حوادث که بی تردید شروط کافی داخلی خود را داشت، همه نیروهای ضد تاریخی و پلیدترین سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی غرب که از آغاز جنگ سرد هر عملی را علیه رقیب و دشمن شان مجاز میدانستند، یکی از چند کانون هدایت آمال و اعمال تندیس شکنان بودند. آن مردم با هدایت صحنههائی که پرده خوانان سرمایه و کلیسا بر روی واقعیت تاریخ کشیده بودند، در حالی که به عرصه زوال یافته تاریخ نزول میکردند، ساده لوحانه گمان داشتند که به فضای عالیتر تاریخ پرواز میکنند. این گذر در آغاز محدود به گروههای قلیلی از مردم بود که برای رهائی از شر بهیموتهای بادکردهای میگریختند که امثال ژنرال راینهارد گلن برای رمانیدن مردم اروپای شرقی در فضا رها کرده بودند. گلن به هنگام جنگ جهانی دوم فرمانده گشتاپو در شوروی بود و صدها هزار نفر از اتباع آن کشور بدستور او شکنجه شدند و به قتل رسیدند. او که با شامه حیوانی خود، بوی خیانت امریکا به ۲۵ ميلیون کشته شوروی را حس کرده بود، بلافاصله در پایان جنگ به ارتش امریکا تسلیم شد و تمام بایگانی گرانبهای فعالیتهای اطلاعاتی و امنیتی خود را در شوروی به ارتش امریکا سپرد. دولت امریکا نیز او را پنهان کرد و در پاسخ به درخواستهای مکرر دولت شوروی برای استرداد گلن، وجود چنین کسی را در زندانهای خود انکار میکرد –آخر او که زندانی نبود– و با استفاده از بایگانی گلن، موجب حوادث خونینی در اوکرائین شد که بطور عمده از ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۹ – سالهای حذف مجازات اعدام از قوانین جزائی شوروی – ادامه داشت.
تندیس شکنان اروپای شرقی، دلالتی را پیش میبردند که فرمانش از اعماق تاریخ استعمار و سرمایه داری صادر شده بود و توسط آلبوکرک، پیزارو، کورتز، یان کوئن، جان میلدنهال، برادران ییل (دانشگاه امریکائی ییل به نام یکی از این دو برادر ساخته شده است) سرجان هاوکینز، ادوارد کلستون، جوزف دوپلکس، رابرت کلایو، وارن هستینگز، سسیل جان رودز و صدها بدکاره دیگر پیش رفته بود. طبقات حاکمه کشورهایشان نیز کامیابیهای همین کسان را به مجموعه ادله و استدلالهای خود افزودند تا تودههای مردم را قانع کنند که منافع آنان با منافع تودههای مردم منافاتی ندارد و منافع آنان نیز همانهائی است که مردم میخواهند. تندیس شکنان شرق همان آمالی را کشف کردند که این طبقات بافته بودند: ثروت، رفاه، و همه زیبائیهای زندگی را تنها در جهانی میتوان یافت که ورود بدان ممنوع است (مرای، ص ۱۶۶) و این جهان یعنی غرب. نتیجتاً از درون این خیزش قهقرائی، کسانی بیرون آمدند که تاریخ از ننگ برخیشان خجل است.
استپان باندرا؛ سرکرده ناسیونالیستهای اوکرائین و همدست آلمان هیتلری در جنگ با لهستان و شوروی. دولت شبه فاشیستی اوکرائین در سال های اخیر حیثیت این تبهکار را بازگردانیده و خصومت همپالکی لهستانی خود را برانگیخته است. باندرا قاتل دهها هزار لهستانی بیگناه بود.
آنته پاولیچ؛ موسس حزب اوستاشی و دولت فاشیست–کاتولیک کرواسی و مجری فرامین هیتلر در بالکان. اعمال دولت اوستاشی در جنگ دوم، آن را در شمار پلیدترین دولتهای فاشیستی عالم قرار داده است. پس از آزادی یوگوسلاوی، واتیکان او را در مخفیگاههای رم نگهداری کرد و سپس به آرژانتین فرستاد تا اینکه بسال ۱۹۵۹ در مادرید نصیب عزرائیل شد (صنعوی، ج ۱، ص ۴۷، معتدل، ص ۲۳۸ – ۲۴۳ و ۲۶۵ – ۲۶۸، نولته، ص ۲۹۷ – ۳۰۵).
آنتونسکو؛ مارشال رومانی که با همدستی گارد آهنین -پیروان آدمکش کورنلیو کودرینو- در سپتامبر ۱۹۴۰ بر رومانی حاکم شد و با تمام وجود به آلمان هیتلری پیوست و سربازان رومانی را به جنگ استالینگراد فرستاد. مردم بوداپست در اوت ۱۹۴۴علیه او شوریدند. پادشاه رومانی او را برکنارکرد و به زندان انداخت و در ژوئن ۱۹۴۶ اعدام شد (صنعوی، ج ۱، ص ۲۷- ۳۵ و ۷۴ و ۹۰ و ۹۳ و ۱۱۲و ۱۴۱و ۱۴۳،پاسمور،ص ۱۲– ۱۶و ۱۲۱- ۱۲۵).
پیلسودسکی؛ دیکتاتور شبه فاشیست لهستان (۱۹۲۶-۱۹۳۵) و مخالف سرسخت پارلمان که برای اعاده لهستان بزرگ و تصرف همه نواحی غربی اوکرائین و بلاروس، به همکاری هیتلر چشم امید دوخته بود. سیاست های اجتماعی او، لهستان را از قابلیتهای مقاومت در برابر فاشیسم آلمان تهی کرد (نولته، ۱۲۳-۱۲۴ و۱۸۱ و ۳۴۱- ۳۴۵).
یژوف دوداش؛ لات بیمرام مجاری و از همکاران دولت آدمیرال هورتی نایب السلطنه مجارستان. او در شورش بوداپست (اکتبر ۱۹۵۶) گروهی مسلح بنام کمیته ملی انقلاب مجارستان براه انداخت که اعضایش همراه گروههای ارتجاعی بازمانده از گذشته، بدکارترین و خشنترین شورشیان را تشکیل میدادند و به همین سبب نیز درسال ۱۹۵۷ اعدام شد (مرای، ص ۳۰۱ – ۳۰۳).
این تندیس شکنان درست همانگونه به جهان مینگریستند که اتباع طبقات حاکمه جهان سرمایه و امپریالیسم؛ و مصیبتهائی را که آنان بر سر جهان بشری آوردهاند، برایشان کمترین اهمیتی نداشت. همانگونه که در کشور ما نیز بسیاری از نوکیشان و نئو لیبرالها فراموش کردهاند که سازندگان کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با ایران ما و بقیه مردم جهان چه کردهاند.
انتقاد و تقبیح از استعمار، هیچگاه منحصر به آباء سوسیالیسم نبود؛ زیرا برخی از روشنفکران بشردوست غرب مدتها پیش از آنان به افشای مظالم استعمار پرداخته بودند. ویلیام هویت مولف کتاب استعمار مسیحیت، چنان از استعمار منزجر بود که مارکس گفتار او را به ادله ضد استعماری خود افزوده است: «خشونتهای بربر وار و عنان گسیخته مسیحیان در متصرفاتشان، از وحشیترین و عقب ماندهترین نژادهای بشری نیز وحشیانهتر است» (سرمایه، ج ۱، ص ۸۰۳). هماو گزارش استامفورد رافلز –سازنده مستعمره سنگاپور– از شرارتهای استعمارگران هلندی را در اندونزی به ادله خود افزوده است و روشنفکر مسلمانی همچون عبدالهادی حائری نیز آن را می پذیرد: «تاریخ اقتصاد استعماری هلند … تابلوئی بیهمتا از خیانتها و قتل عامها و فرومایگیها است و هیچ چیزی بیشتر از دستگاه آدم دزدیشان در سِلِب برای گرفتن برده، ویژگی آن را مشخص نمیکند. آدم دزدها را برای همین اهداف تربیت میکردند … نوجوانان ربوده شده را در زندانهای مخفی سِلِب پنهان میکردند تا برای فرستادن به کشتی بردهها آماده شوند … شهر ماکاسار پر از زندانهای مخفی است که یکی از یکی وحشتناکتر، و مملو از تیره روزانی است که به زور از خانوادههای خود جدا شده اند» (ج۱، ص ۸۰۳ – ۸۰۴، حائری، ص ۶۶ – ۶۷).
ویل دورانت در باره هند مینویسد: «آنچه که در هندوستان مشاهده نمودم سراپای وجودم را به لرزه در آورد … و رفته رفته حس کردم با یکی از فجیعترین جنایات که در تاریخ دنیا بی نظیر بوده، مواجه شدهام. من جمعیت کثیری را دیدهام که در مقابل چشمم از شدت گرسنگی جان میدهند … این قحط و غلاء بر خلاف آنچه که بعضیها مدعیاند، به هیچ وجه نتیجه ازدیاد جمعیت یا رواج نادانی و تعصب نیست؛ بلکه تمام این تیره بختیها معلول این است که دسترنج یک ملتی با طرز فجیعی که در تمام تاریخ بی نظیر بوده، توسط ملت ستمگر دیگری به غارت میرود(ص ۱۷ و۱۸ و ۲۱).
استعمار فرانسه در هندوچین با وخامتی همراه بود که موجب اعتراض فرانکلین روزولت شد : هندوچین نباید به فرانسه برگردد … فرانسه نزدیک صد سال این سرزمین را در چنگ خود داشته است و اهالی آن اکنون از ابتدا بدبخت ترند. شمار ویتنامیهای بیسواد در اواخر دوره استعمار، بیشتر از تعدادشان در آغاز بود. در این دوران برای هر ۳۸ هزار نفر فقط یک پزشک وجود داشت. فرانسوی ها برای ایجاد کشتزارهای بزرگ، زمینهای روستائیان را از آنان گرفتند و اغلب آنان را به کارگران کشاورزی تبدیل کردند (تاکمن، تاریخ بی خردی، ص ۳۲۰).
بلژیکی ها از سال ۱۸۸۵ حوزه شط کنگو را تصرف کردند و تا ۱۹۰۵ نمونه تمام نمائی از قساوت را علیه بومیان به نمایش در آوردند و با شدیدترین خشونتها و اجرای هولناکترین تنبیهات و تحمیل بدترین گرسنگی هاو بیماری ها، نیمی از جمعیت ۲۰ ميليون نفري مستعمره را نابود کردند. یک کمیسیون دولتی بلژیک بسال۱۹۱۹، وقوع این فاجعه انسانی را تائید کرده بود (دیویدسون، ص ۴۹۳، بیرمنگام و مارتین، ج ۲، ص ۱۴۹ – ۱۸۸، آوریانف و دیگران، ص ۲۲۹، چامسکی – ولچک، ص ۲۶ و ۳۲ و۳۳). دولت بلژیک به هنگام خروج از کنگو، یکی از ویرانترین ممالک آفریقائی را بهجا گذاشت و برای حفظ این وضع، با همدستی دولت امریکا، پاتریس لومومبای شریف را بدست آدمخوارانی همچون موسی چومبه و ژوزف موبوتو به قتل رسانید و نهضت ملی کنگو را نابود کرد (دیویدسن، ص ۵۳۲).
استعمار از ۱۸۷۵ تا ۱۹۱۴، دهها میلیون کیلومتر مربع زمین و صدها ميلیون انسان را بر متصرفات خود افزود (تاکمن، برج فرازان، ص ۵۲۸، لنین، ص ۶۱۴). این افزایش، پیامدهای ویرانگری داشت که بخوبی در جدول های کتاب پال کندی -به نقل از پل بایروخ مورخ اقتصاد جهانی- مشاهده می شود.
براستی این سیر قهقرائی ناشی از چیست و چرا ممالکی که تا اول قرن ۱۹ انبار کالاهای جهان بودند، یک قرن بعد از آن به ناتوانترین ممالک تبدیل شدند؟ پال کندی چنین پاسخ داده است:
«از آنجا که حکومتهای بومی هند قادر نبودند از نظر نظامی در مقابل کمپانی هند شرقی مقاومت کنند، هنگامی که منسوجات ماشینی ساخت بریتانیا -که ارزانتر بود وکیفیتی بهتر از منسوجات بومی داشت– به این کشور سرازیر شد و تولید کنندگان داخلی را از دور خارج کرد، اتباع این کشور نتوانستند کار چندانی انجام دهند … هندوستان در سال ۱۸۱۴ فقط یک ميلیون یارد پارچه پنبهای وارد میکرد، اما این رقم در سال ۱۸۳۰ به ۵۱ ميلیون د و در سال ۱۸۷۰ به ۹۹۵ ميلیون یارد رسید (ظهور و سقوط…ص ۲۵۱ و ۲۵۲، در تدارک قرن بیست و یکم، ص ۲۱ و ۲۲). نتیجه انسانی و اجتماعی این تغییرات چه بود؟ مرگ و میر دهها ميلیون نفر از صنعتگران کوچک و پیشه وران ورشکسته. لرد بنتینگ حکمران کل انگلیسی هند در گزارش خود بسال ۱۸۳۴ نوشته است: «در تاریخ کار و بازرگانی، چنین تیره روزی و بدبختی هرگز نظیر ندارد. دشتهای هند از استخوانهای بافندگان پنبه سفید شدهاند» ( نهرو، کشف هند، ص ۴۹۶ ).
سسیل جان رودز (۱۸۵۳–۱۹۰۲) پیشگام استعمار انگلیس در جنوب آفریقا، کمترین اعتنائی به انسان و انسانیت نداشت و پیوسته می گفت : باید هر که را که میتوانید بکشید تا درسی باشد برای آنها که در کنار اجاقهای گرم شبانهشان حرف میزنند (فرست، ص ۱۰۹). او در باره طرز اداره بومیان باورداشت که: قانونگذاری بایستی بر اساس نژاد باشد. با بومیان باید بهگونه کودکان رفتار کرد و حق رای را از آنان دریغ داشت. (لاگوما، ص ۱۲). رودز پیش از مرگ اندکی از ثروت هنگفت خود را وقف بورسیه تحصیلی برای چند دانشجوی مستعمرات در دانشگاه آکسفورد کرد و همین گشاده دستی، محرک مشاطههای استعمار شد تا چهره یک سرمایه دار خیرخواه را برای او بسازند.
تاریخ برده داری نوین، با اسپانیائیها آغاز می شود. اینان با خشن ترین ترتیبات بردگی، بین ۵ تا ۷ ميلیون نفر از بومیان قاره امریکا را در کمتر از یک قرن نابود کردند (نک : دلاس کاساس) اسپانیائیها و کلیسای کاتولیک –به استثنای چند کشیش شریف– سرخپوستان را تنها از این بابت که فلز گرانبهای طلا را وقعی نمینهادند، بی بهره از عقل و فاقد روح انسانی و غیر انسان می دانستند. (دلاس کاساس، ص ۳۱). از بومیان آن اندازه کشتند که تولید کالا بهخطرافتاد و برای آن بهجان افریقا افتادند و بدنبال آنان انگلیسیها و هلندیها و فرانسویها آمدند و میلیونها انسان را قربانی آزمندیهای خود کردند. طبق برخی تخمینها، از نیمه اول قرن ۱۷ تا نیمه اول قرن ۱۸، بیش از ۱۸ميلیون نفر از سیاهپوستان اسیر بردگی شدند (حائری، ص ۷۱).
امریکا کانون بدترین نوع برده داری عصر جدید بود. پس از الغای برده داری و خاتمه جنگ انفصال، قوانینی در ایالات برده دار سابق به اجرا در آمد که بردگان آزاد شده را به جایگاه سرفها تنزل می داد. بردگان سابق حق خرید و یا اجاره زمین را نداشتند و مجبور به کار برای سفیدپوستان بر طبق قراردادهای دلخواه آنان بودند. بدین ترتیب نژادپرستی جای برده داری را گرفت و سپس به نژاد گرائی و تفکیک نژادی رسید. دولت امریکا تا ۱۹۶۵یک دولت نژاد گرا بود و از این بابت بر دولتهای نژادپرست آفریقای جنوبی و رودزیا تقدم داشت. با این وجود خود را داروغه آزادی جهان میدانست و به نام دفاع از آزادی و عدالت، همه دولتهای مستقل و مخالفان و منتقدان خود را به انواع مجازاتها تهدید میکرد. تفکیک نژادی امریکائی در این سالها به اندازهای بود که حتی در جنگها نیز سرباز سیاهپوست جدا از بقیه به جبهههای جنگ میرفت و این رویه تا پایان جنگ کره ادامه داشت (گرنویل، ص ۹۲۳ – ۹۲۷، آزکان، ص ۱۲۴ – ۱۲۶). بسیاری از ایالات امریکا تا قتل دکتر مارتین لوتر کینگ، قلمروهای نژاد گرا بودند ( گرنویل، ص ۹۲۳ – ۹۲۷ و ۱۱۰۰ و ۱۱۰۱ و ۱۱۰۲ و ۱۱۰۳، بولیت، ص ۲۵۸ – ۲۵۹ و ۲۶۲و ۲۶۳، گریر و ریسمن، ص ۷) و دولت فدرال امریکا که انگشت در جهان میکرد تا آزادی را حمایت کند، برای آزادی شهروندان سیاهپوست خود که همچنان در معرض تبعیضات قانونی و غیر قانونی وخطر لینچ بودند (برادلی، ص ۵ – ۶ و ۳۴۸ – ۳۵۵ و ۳۶۳ – ۳۷۱ و ۳۷۵ – ۳۸۶ و ۴۰۱ – ۴۰۳ و ۴۱۲ – ۴۲۰) هیچ کوششی انجام نمیداد. سیاهان امریکا در دهههای اول قرن ۲۱ هنوز در سطحی از زندگی بسر میبرند که آلکسی دوتوکویل دویست سال پیش تشریح کرده بود: «سفیدپوست به تمام معنی انسان است … سیاهپوست در قعر پرتگاهی از آلام و مصائب گرفتار است … فرد سیاهپوست به هزاران شکل میکوشد در جامعهای که او را از خود طرد میکند راه یابد … ظلم و فشار یکباره کلیه مزایای بشریت را از اولاد افریقائیان سلب نموده است (ص ۴۴۲ – ۴۴۶) و از اینجا معلوم میشود که چرا سهم سیاهان در بیکاری سه برابر سفید پوستان است؛ که چرا نرخ طلاق در میان سیاهان، دو برابر سفید پوستان است؛ که چرا متوسط عمر ۶۶ ساله سیاهان ۵ سال از سفید پوستان کمتر است؛که چرا از هر سه نفر سیاهپوست یک نفر زیر خط فقر زندگی میکند؛ که چرا بیشترین زندانیان امریکا را به نسبت جمعیت، سیاهان تشکیل میدهند (گریر، ص ۲۴ و ۲۵ و ۳۶ و ۶۳، گرنویل، ص ۱۱۰۲). پیامد چنین انکشافی نیز توقف پیشرفت اجتماعی و تقسیم سیاهان به اقلیت ثروتمند و اکثریت فقیران است (گرنویل، ص ۱۱۰۳).
تندیس شکنیهای اخیر، اعتراض آگاهانه به سودجوئیهای وحشیانه سرمایه داری است و میتواند به آگاهیهای بیشتری بینجامد. فردای تخریب مجسمه ادوارد کلستون -برده فروش بریستولی- صدها هزار انگلیسی به کتابخانهها هجوم بردند تا بدانند که صاحبان این مجسمهها چرا این گونه مورد اهانت قرار گرفتهاند. خطر این گرایش، برای امپریالیسم بیشتر از آن است که تصور شود؛ زیرا تمام معارفی را که در طول ۵۰۰ سال گذشته بر روی هم انباشته شده بود تا تودههای مردم را به اطاعت از سرمایه و سرمایه داران وادار کند، به لرزه انداخته است. طبقات حاکمه غرب دیگر نمیتوانند در باشگاههای اختصاصی خود لم بدهند و خیالشان راحت باشد که امثال وبر و ارول و کسلر و کولاکوفسکی و آرنت و تافلر و پوپر و میلانی به نیابت از آنان کار خود را میکنند و اتباع مطیعی برایشان فراهم میسازند. فعالان خیابانی این روزها، به معرفتی رسیدهاند که یا باید به گناه آن از بهشت سرمایه داری –بخوان جهنم زمینی– اخراج شوند و یا اینکه از درخت جاودانگی تناول کنند و با ترکیب این دو، سرمایه را به زیر کشند. این خطری است که امروزه زیر دماغ طبقات حاکمه اروپا و آمریکا و همگنان بین المللیشان به صدا در آمده است. در این حوادث دست شیطان اکبر – نامی که مهندس بازرگان به مارکسیسم داده بود – دیده نمیشود زیرا خود نتیجه زوالی است که از کاهش اجتناب ناپذیر بهرهوری سرمایه حاصل شده؛ و اگر بهرهوری سرمایه تنزل دارد، پس معرفتی که میآفریند نیز، مصدق چنین زوالی است. به خاطر بیاوریم نشاط فیروزمندان جنگ سرد را که پس از شنیدن عبارات موهوم فوکویاما و اعلام پایان تاریخ با قهقهههای خود فلک را به لرزه در آورده بودند و به یاد بیاوریم نشاط نئولیبرالهای خودمان را که حتی در روزهای اخیر نیز توقعشان از نظام سیاسی امریکا برای احیای رویاهای امریکائی کاهش نیافته است. به اینان باید آن طعنه زیبای شاه طهماسب اول را خاطر نشان کرد که در پاسخ به درخواست خان احمد خان گیلانی، سروده بود:
آن روز که کار تو همه قهقهه بود، رای تو ز راه مملکت صد مهه بود
امروز در این قهقهه با گریه بساز، کان قهقهه را نتیجه این قهقهه بود
منابع:
بنجامین براولی. تاریخ اجتماعی سیاهان امریکا، ترجمه سروش حبیبی، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۴.
کوین پاسمور. فاشیسم، ترجمه علی معظمی ، تهران ، ماهی ، ۱۳۹۰.
عبدالهادی حائری. نخستین رویاروییهای اندیشهگران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۷.
الکسی دوتوکویل. تحلیل دموکراسی در امریکا، ترجمه رحمتالله مقدم مراغهای، تهران، علمی فرهنگی، ۱۳۸۳.
بارتولومه دلاس کاساس. افسانه سیاه، ترجمه جواد مزینانی، تهران، دفتر نشر معارف، ۱۳۹۴.
قاسم صنعوی. گاهشمار اروپای شرقی، ۲ ج، تهران، وزارت امور خارجه، ۱۳۷۱.
کولین گریر و فرانک ریسمن. ریگان با مردم امریکا چه میکند، ترجمه صدیقه محمدی و رضا انزابی، تهران، تندر، ۱۳۶۶.
تیبور مرای. سیزده روزی که کرملین را لرزاند، ترجمه عنایتالله رضا، تهران، ناشر، ۱۳۶۳.
دیوید معتدل. دنیای اسلام و جنگ آلمان نازی، ترجمه ایرج معتدل، تهران، ثالث، ۱۳۹۸.
ارنست نولته. جنبشهای فاشیستی؛ بحران نظام لیبرالی و تکامل فاشیسم، ترجمه مهدی تدینی، تهران، ققنوس ۱۳۹۳.