فريدريش رامشگر نابينا
هولدرلين
عشق
Johann Christian
Friedrich Hölderlin
برگردان شاپور احمدي
رامشگر نابينا
Ελυσεν αινον αχος απ’ ομματων Αρης
سوفكلوس
كجايي آخر، اي جوان، كه همواره
سحرگاهان بيدارم ميكني، كجايي آخر تو اي روشنايي؟
قلبم بيدار است، اما شب هميشه
با جادوي مقدس خود ميگيردم و ميبندد.
***
در دمدمهي صبح گوش ميدادم، بر آن تپه
خوشحال چشم به راهت بودم، و نه هرگز بيهوده.
هيچ گاه پيكهايت، آن نسيمهاي نوشين،
مرا نميفريفتند، چون همواره تو ميرسيدي،
***
همه را جانبخش با دلرباييات،
به راه هميشگي؛ كجايي آخر، اي روشنايي؟
ديگربار قلبم بيدار است، اما همواره
شب بيكران مرا ميبندد و بازميدارد.
***
زماني برگها رويارويم سبز ميشدند؛ گلها
مانند ديدگان خودم ميدرخشيدند؛
نه بسيار دور، هر سويم
برايم ميدرخشيدند، و، هنگامي كه خود
***
كودكي بودم، ميديدم بالهاي سپهر
بالا و پيرامون درختزار را درمينوردند؛
اكنون ساكت و تنها نشستهام، از
ساعتي به ساعتي ديگر، ميسازم شكلهايي
***
از عشق و دردي برآمده از روزهايي تابانتر،
تا تنها در خيالاتم آسايش يابم،
و دورادور ميكوشم سخت تا دريابم گويي
نجات دهندهاي مهربان به سويم ميآيد.
***
بدين رو اغلب بانگ تندركوب را ميشنوم
در نيمروز، هنگامي كه آن ارجمند نزديك ميآيد،
هنگامي كه ميجنبد خانه، و خواست او
بنيان به لرزه در ميآيد، و كوهسار طنين ميافكند.
***
آن گاه درمييابم نجاتبخشم را شبانه، درمييابم
ميكشند وي را ، اين آزاديبخش را، تا زندگاني تازهاي حاصل آيد؛
از طلوع تا غروب درمييابم تندركوب را
ميرانند، و تو در مسيرش بانگ برميكشي،
***
زههاي من! آوازم با او ميزيد،
و آن گونه كه سرچشمه جويبار را دنبال ميكند،
هر جا كه او انديشهاي دارد، من نيز بايد بروم،
بر بيراههاش به دنبال آن راسخ.
***
به كجا؟ به كجا؟ اينجا و آنجا درمييابم تو را،
شكوهت را! كه در همهي اطراف زمين طنين ميافكند.
به كجا ميانجامي؟ و چيست، چيست آنجا،
فراسوي ابرها، و بر من چه خواهد رفت؟
***
روز! روز! بر فراز ابرهاي غلتان،
بر تو خوشامد خواهم گفت! چشمانم به سبب تو خواهند شكفت،
اي فروغ جواني، اي سرخوشي، ديگر بار باز خواهي گشت،
هماكنون اهوراييتر سرچشمهي طلايي
***
از جام مقدسش جاري ميشود، و تو،
اي زمين خرم، در گاهوارهي آشتيات، و تو،
خانهي پدريام! و شما، اي دلبندان
كه روزگاري در گذشته ديدارتان كردم، نزديك شويد،
***
آي بياييد، كه آن سرخوشي از آن شما خواهد بود،
كه موهبت بينش را دريافت خواهيد كرد!
آي برگيريد اين زندگاني را از من، كه بادا
آن را برتابم، برگيريد از قلبم آن يزداني را.
The Blind Singer Ελνσεν αινóν αχοζ απ óμματωυ Αρηζ—Sophocles Where are you, young one, who would always *** All-inspiring in your loveliness, *** 25Then I often hear the voice of theThunderer *** Day! Day! Above the tumbling clouds, I will
|
Der blinde Sänger Ελυσεν αινον αχος απ’ ομματων Αρης
Wo bist du, Jugendliches! das immer mich *** 5Sonst lauscht’ ich um die Dämmerung gern, sonst harrt’ *** Kamst allbeseligend den gewohnten Pfad *** Mir grüßten sonst die Lauben; es leuchteten *** Und um die Wälder sah ich die Fittiche *** Aus Lieb und Leid der helleren Tage schafft *** 25Dann hör ich oft die Stimme des Donnerers *** Den Retter hör ich dann in der Nacht, ich hör *** Ihm nach, ihr meine Saiten! es lebt mit ihm *** Wohin? wohin? ich höre dich da und dort *** Tag! Tag! Du über stürzenden Wolken! sei *** 45Du goldner Quell aus heiligem Kelch! und du, *** O kommt, daß euer, euer die Freude sei,
|
translated by Maxine Chernoff and Paul Hoover
عشق
هنگامي كه دوستي را فراموش ميكنيد كه همه چيزتان بود،
اي شما حقگزاران، هنگامي كه شاعرانتان را ناچيز ميشماريد،
خدا شما را ببخشايد، اما همواره
ارواح دلدادگان را ارج بگذاريد.
***
اكنون كه بردگاني هستيم به ستوه آمده، ميپرسم،
كجا آدميان سر ميكنند انسانوار؟
و همچنان، خدايان سرگردانند
بيخيال بر سرمان.
***
اكنون اهميتي ندارد چقدر سرد و بينغمه است سال،
در آن فرصت نيك و در فصل بهار
علف دشت سفيد را سبز ميكند،
و اغلب پرندهاي تنها آواز ميخواند.
***
همچنان كه درختزار را برگها مي آكنند و رودخانه ميخروشد
در ساعت مقرر
بادهاي ملايم از جنوب نرمنرم ميوزند،
نشانهي فصلي بهتر.
***
باور داريم كه از باكره،
خاك نجنبيدني، مغرور و خودپسند،
باشكوه و پارسا، عشق، دختر خدا،
فقط از جانب او ميآيد.
***
هنگامي كه قدرتهاي اثيري طبيعت
تو را مانند نجاتبخشي ميپرورانند، و وَر ميآيي
بر روشناني بلندپايه، بگذار فرخندهات بخوانم،
اي عشق ، با آوازم.
***
ببال و بر شو درختي! جاني سرزنده،
دنيايي يكسره در شكوفايي! بادا زبانِ
دلدادگان زبان بوميمان باشد،
جانشان سخن آدميان.
Love When you forget a friend who was everything to you,
Where do men live humanly, I ask,
Yet no matter how cold and songless the year,
As the woods fills in with leaves and the river stirs,
We believe that from the virgin, unshakeable
As the ethereal powers of nature
Grow and become a wood! A living soul, |
DIE LIEBE Wenn ihr Freunde vergesst, wenn ihr die Euern all,
Denn o saget, wo lebt menschliches Leben sonst,
Doch, wie immer das Jahr kalt und gesanglos ist
Wenn sich mälig der Wald dehnet, der Strom sich regt,
Die wir glauben, erwächst einziggenügsam noch,
Sei geseegnet, o sei, himmlische Pflanze, mir
Wachs und werde zum Wald! eine beseeltere,
|
translated by Maxine Chernoff and Paul Hoover