فاجعه ی تحمیل هویت وهویت زدایی درافغانستان
نویسنده : – محمد عوض نبی زاده
اگر جنبیش های مقاومت هویتی در جهان نمی بود، هیچ انسانی از گزند شمشیر غاصبان وظالمان در امان نمی ماند زیرا داشتن عاطفه فطری و دفاع هویتی در اعماق قلوب هر انسان موجود است که برای مقابله با هویت ستیزی قراردارند.گرچه عاطفه ی فطری ، انسان ها کسبی است که در وجود انسان ها رشد میکندو سلوک استبدادی، نیزبر عکس آن ، بسته گی به آموزش هر انسانی دارد که نخبه گان تمامیت خواه بالای دیگران خود را تحمیل کرده و خود را جز افتخارات شان می دانند. تحمیل هویت خود بالای هویت های دیگر از هر سویی که باشد، فقط در همان محور آرمانی خودش بازار و خریدار دارد و بس. در حالیکه درهیاهوی تب آلود اقوام، پیش گامان خفت بار آتش کده ی ظلمت اند که سال ها خون مردم را می مکند و جنبیش های مقاومت هویتی راه شان را از آن ها جدا کرده وبر هم چو انسان ها نفرین میفرستند. از انجاییکه درافغانستان قدرت”وحاکمیت برای جعل تاریخ و توجیه خیانت و جنایت قبیلوی استوار است وساختارهاي عقبماندهٔ سنتی قبيله محور در تاريخِ سياسي كشورما همواره پر رنگ بوده و حاکمیت های متمرکز قبیلوی را شکل داده است.اکنون نیز سنتهای قبیلهای باعث شده که جابهجایی در قدرت سیاسی به سود رهبران سنتی بچرخد. چون در جوامع سنتی افراد یک قبیله بر اساس شناخت و روابط شخصی به دور بزرگ خود جمع میشوند و برای خود یک هویت جمعی تعریف میکنند، که نقش رهبر حزبی ومقام دولتی به عنوان سیاستمدار، را درهمآمیخته وروند ملتسازی و مفهوم ملت را به چالش میکشند. تا زمانیکه اين فقرِ مضاعف از تار و پود جامعه زدوده نشود، هيچ تغییر مثبتی رونما نخواهد شد.
طوریکه نادر شاه در زمان حکومتش اجازه نمیداد کسی نام امان الله خان را بگیرد، ظاهر شاه اجازه نداد حتی امان الله خان در کابل دفن شود. اما حالا ما مجبوریم نادر شاه را غازی، ظاهر شاه را بابای ملت و امان الله خان را فاتح استقلال بگوئیم. تاریخ جعلی این وطن را نیزهمین ها نوشته اند. در تاریخ جعلی این ملک, بابا ها وغازیها اینها اند.از انجاییکه عصبيت خوني و قبيلوی در افغانستان همواره نقش اول را در تنظيم رفتار سياسي، ساختار روابط قدرت و شيوهٔ اِعمال آن در جامعه ايفا نموده است که حتی اسلامِ سیاسی و ماركسيستی نیز ، نتوانست جايگاهِ مسلطِ تفکر و فرهنگ قبيلوی را تضعيف كند. حالا نیز مي بينيم كه وقتی موضوع قبيله و قوم بميان مي آيد، چپ ترين ها با راست ترين ها همنوا و هم آواز ميشوند و اختلافات سیاسی و دشمنی های ایدئولوژیک شانرا کنار می گذارند.تاثير روابط خوني و تباري بر رفتار سياسی نقطهٔ مشترك قبيله گرايي و قومگرايي الیت ها در افغانستان بوده است. گرچه در دهه شصت خورشیدی مشارکت سیاسی اقوام توسعه یافت ویک هزاره توانست تا نخستوزیری و معاونیت رئیس جمهوری برسد. در ترکیب قومی حزب دموکراتیک خلق، تاجیکها بزرگترین سهم را داشتند و ازبکها به طور نسبی در قدرت سیاسی و نظامی دست یافتند. اما در آغاز دهه هفتاد شمسی تغییر درساختار قدرت سیاسی ,معلول تغییراتی بود که در ترکیب قومی حزب دموکراتیک خلق و آرایش قومی گروههای جهادی در آستانه فروپاشی دولت داکتر نجیبالله صورت گرفته بود.
در ترکیب قومی حزب دموکراتیک خلق درسال ۱۳۵۸ پشتونها ۵۶ ، تاجیکها ۳۵ و بقیه اقوام ۹ درصد بودند، اما درسال ۱۳۶۶، تاجیکها ۴۷، پشتونها ۳۷، ازبکها ۸ و هزارهها ۴ درصد بودند.از سوی دیگر، در بهار ۱۳۷۱شمسی گروههای سیاسی-نظامی اقوام غیر حاکم حامل پیامد ناهمگونی قومی و توزیع نابرابر قدرت بین اقوام ، باعث سوء ظن بین “اقوام غیرحاکم” و “قوم حاکم” شده بود که این سوء ظن در ۲۵۰ سال اخیر زمینهساز به چالش کشیده شدن روند ملتسازی، بحران هویت ملی ، وتشدید بیثباتی و بحران سیاسی گردیده بود چون جنگهای افغانستان از دورهی داود خان تا امروز، خاستگاه قومی داردو تا زمانیکه ، قدرت در افغانستان به اساس واقعیتهای اجتماعی و قومی افغانستان شکل نگیرد، جنگهای قومی به بهانههای متفاوت جریان خواهد داشت.چنانچه شهید مزاری درجریان جنگهای غرب کابل تاکید کرده بود که در ذهنیت سیاسی جامعه ی ما بایددر نظام ریاستی تغییر رونماشود ومیگفت:که شعارها در افغانستان ملی است اما عملکردها و توزیع و تقسیم قدرت قومی است. بنابراین هنوز سخنان مزاری گفتمان مطرح در مناسبات قدرت سیاسی و اجتماعی است تا هنوز حاکمان کشور ما نتوانسته اند که از طرحهای مزاری عبور کنند؛ هیچکسی به اندازه مزاری در تاریخ افغانستان سخنان تلخ و درشت نگفت ، چون تاریخ واقعی افغانستان مملو از تلخی ها است. او می گفت که عاشق چشم و ابروی کسی نیستیم، با کسی که به ما حق قایل باشد هیچ دعوایی نداریم. ولی این واقعیت قومی و اجتماعی در ذهنیت خانواده سرداران طلایی خانواده حکمران نادرخانی و حکومت تره کی و امین و نجیب الله و سپس طالبان و دردموکراسی دارای ذهنیت سیاسی ریاستی کرزی و اشرف غنی به صورت های متفاوت بطور روشن دیده می شوند.
در این ماجرا فرزندان قبیله به رسم عبدالرحمانی کما فی سابق صاحبان اصلی قدرت و ثروت و حاکمان بلافصل افغانستان هستند.در کشور ما ارزشها به عدالت وحق ارزیابی نمیگرددچون منافع و مصالح ملی کشور قربانی هوای وهوس زمامداران تشنه به قدرت میشود . زیراهمه چیز در کشور ما تحریف میگردد وستمگران برای بقای سلطنت خود با افتخارات پوچ و پوشالی و تعصب های قومی وزبانی بیشتر باورمند اند. بحران سیاسی افغانستان به صورت های متفاوت انعکاس جنگ منافع خانوادگی و تباری و سمتی میان متنفذین اقوام غیرپشتون است که رهایی از ستم ملی و تقسیم عادلانه قدرت سیاسی از ذهنیت دکانداران جهادی و غیرجهادی پاک شده و در عوض منافع شخصی و خانوادگی و تباری سمتی و دوستی با قوم برتر برای حفظ قدرت و ثروت اصل گردیده است. تا وقتیکه دولت قابل قبول که درسایه آن عدالت اجتماعی ومنافع تمام اقوام ساکن افغانستان تامین نگردد صلح عادلانه بر قرار نمیگردد وهر نوع لفاظی های عوافریبانه به نام صلح و وحدت ملی فراهم نخواهد شد.درین میان گرچه هزارهها پیش از دهة شصت خورشیدی، بیشتر با هویت مذهبی شناخته میشدند؛ اما پس از آن، هویتتباری در میان این مردم پررنگ شد و در این مدت بیشترین دغدغة هزارهها، هویتتباری آنان بوده و اکنون نیز در مورد هزارهها این «تبار ترکیبی» بسیار پر رنگ است.
هزار ه ها در گذشتههای دور، بستری از تبار زرد بومی در هزارستان و دیگر مناطق افغانستان زیست می نموده است و پس از آن هر گروه قومی که با این مردم از نظر رنگ و فرهنگ شبیه بودند، با آنان یکی شده و به در گذر زمان به نامهای گوناگون و سرانجام به نام «هزاره» شناخته شدهاند. در ترکیب قومی هزارهها میتوان تبار خونی ترک و مغول و مانند آنها را یافت. بنابراین، اگر گفته شود که هزارهها، ترک، مغول اند، دور از حقیقت نیست زیرا هویت هزارهها مانند اقوام دیگر جهان، فقط تباری است. هزاره های کنونی ، مثل دیگر اقوام افغانستان ، از نظر فرهنگی بی نهایت سرگردان دربرابر طوفان سهمگین تنازع بقاء فرهنگ ها؛ بر خاکستر از فقرفرهنگی نشسته است. ازحمل گهواره علی اصغر، زیارت ذوالجناح گرفته ؛ تا قمه و زنجیرزنی، دربرابر کشورهای جهان، بگونه ای بلاهت خرد وعقل انسانی را نشان می دهند؛ که باید هزاره ها از پراکندگی و تفرقه بازی و موازی گرایی و تمام فعالیت هایی که انرژی جمعی هزاره ها را پراکنده و ضایع می سازد جدا اجتناب نمایند. حالا نیز با این پراکندگی با توجه به عدم توافق جمعی هزاره ها در اولویت بندی تعدیل واحدهای اداری، دراثراختلافات میان خود هزاره ها و میان هزاره ها و حکومت ، دولت از اصل داعیه و مطالبه هزاره ها برای سال ها چشم پوشی خواهد کرد، نه تنها جاغوری وهیچ یک ازولسوالی دیگری نیز ولایت نخواهد شد! اگر حالا هزاره های خاکستری صفت وامثالهم هر قدر در ارگ کابل سنی نمایی کنند، بازهم تاپه نوکری ایران در پیشانی را یدک می کشند.
چنانچه درین اواخیر اقای اسد بودا نوشته که در سه قرن اخیر رگههایی تکفیر و سرکوبِ اعتقادی بنام های هزارهٔ رافضی، بیدین، باغی و مهدورالدم بیتُالغزل وغیره را باید اززمان احمدشاه ابدالی وامیر عبدالرحمان جستجو نمود که پس از ان تکفیر و اهریمنسازی ، بدن و ساختار فیزیکی مردم هزاره را نشانه گرفتند وبدنِ هزاره باید حذف فزیکی شده وکشته شود. روشنترین نمود تاریخی این اهریمننمایی وپاکسازی مردم هزاره از هرات در زمان احمدشاهِ درانی صورت گرفت ، که هزاره به عنوان انسان «کریهُالمننظر و زشتپیکر و قلماقصورت و بدگوهر و دیو زشت» یاد و از هرات پاکسازی شدند. این اهریمن سازی با حاکمیت امیر عبدالرحمن در جامعه نهادینه شد وبعدا به مرور زمان بنام های هزاره ی موشخور و قلفکچپات یاد شده وساختار فیزیکی هزاره به یک شرمِ اجتماعی بدل گردید . اکنون هزارهای اهل تسنن، نیزاهریمننمایی شده وساختار فیزیکی بدنِ آنها در ساختار قدرت جای ندارد و برای گروههای سیاسی اهل تسنن، اعم از جهادی و لیبرال ، شرم آور است که یک پیکرِ اهریمنی بنام هزاره نمایندهٔ سیاسی آنها باشد. درهردو طریقه سرکوب، حذف و قتل عام وتکفیر غیر مستقیم با میانجی دین وبدن هزاره را نشانه میگیرد، برای خنثی سازی «کافربودن» و«اهریمننمایی» دو راه حل عمده در افغانستان وجود دارند که با پذیرش تنوع رنگ و چهره و برابری فیزیکی انسانها که هیچ انسانی به خاطر رنگ و چهره و ساختار فیزیکیاش از دیگران برتر یا پست نباشند . بدون فهم و پیداکردن این دو تکنیکِ عمدهٔ سرکوب، حذف مردم هزاره، نه فقط در سطح اعتقاد باطل، بلکه در سطح پاکسازی جمعی و از بینبردن بدنِ اهریمنان ادامه خواهد داشت.
-نهم – اگوست – 2020 – میلادی