عاشقان قدیمی

بیژن باران
به تو فکر می کردم.
اینجا بهار در ایوان آمده
گل و پرستو در نسیم.
آسمان جایی ست-
خارج از سطله قلدران.
تو راه را بدوش گرفتی، رفتی.
بعد از تو راه در نقشه نبود؛
فلات خشگ و گردآلود.
هر اعدام دیدار آخرین طلوع را تاریک می کند.
در افق شرابی شهر
سر شهید بجای قرص ماه معلق است.
شهر بی تو بند عمومی است.
درخت شاهد قتل شقایق بود-
زیر آسمان حزن
باد خزان نفس گیر شد.
*
بگشا پنجره را
بهار آمده
پرستوهای تبعید در پروازند
بر فراز باغ شکوفان.
جویها ترانه آزاد می خوانند:
جبهه فراگیر شاد گشوده باد.
آسمان آبی
فراز سبز چمن
نرگس زرد و سفید
کاشتن بر کشتن پیشی گرفته؛
شادی به شهر برگشته
در خیابان موج می زند
در هوا اوج می گیرد: هورا
0612.13