طالبان به قرائت جدید از دین اسلام نیاز دارند
نویسنده: مهرالدین مشید
خواست مردم از طالبان؛ نظام پاسخگو و سازگار با واقعیت های جهان
از آنجا که قرآن با امر خواندن بر پیامبر آغاز شده و با علم و قلم ادامه یافته است. این دلالت آشکار به این دارد که قرآن کتابی خواندنی و اسلام دینی قرائت پذیر است تا آموزش های قرآنی در هر عصری و هر زمانی در راستای دستاورد های علمی بشر بار بار خوانده و تفسیر شود و بوسیلهء قلم که ابزار نوشتن است؛ هرچه بیشتر تکثیر گردد و در هر برهه ای از تاریخ با زبان عصر بیان شود تا آموزش های دینی با واقعیت های هر زمانی همخوانی داشته باشد. طالبان نخست نیاز تعامل با اسلام و بعد نیاز سازگاری با واقعیت های جهان دارند تا باور های اسلامی آنان پاسخگو و مورد پذیرش مردم ما گردد و دست کم به یکی از مودل های معقول درجهان اسلام تقرب بجویند. در این صورت است که به آن آرمان بزرگ مجتهدین و مفسرین و اسلام شناسان و دانشمندان بزرگ اسلامی نایل می توان نایل آمد که اسلام را دین آیندهء جهان خوانده اند و بدین وسیله بشریت را برای رستگاری های مادی و معنوی نوید داده اند. آشکارا است، این زمانی ممکن است که آموزش های قرآنی از اسارت تفسیر های قشری و قبیله ای و سنتی رهایی پیدا کند. آموزش ها و ارزش های اسلامی از انحصار کوچک انگاری های جاهلانه بیرون و به بزرگ پنداری های عالمانه و آگاهانه صعود نماید و انسان هر زمانه ای پله به پله به آستان خدا نزدیک شده و به عظمت و شکوه و جلال انسانی پی می برد که خدا او را نائب خود در هستی خوانده است. نائب خدا یعنی خلیفه و جانشین خدا در دنیا؛ چگونه جانشینی، جانشینی که اوصاف خدا در او تجلی بکند و به آگاهی مطلق نزدیک شود. چنین انسانی دارای خودآگاهی های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی به معنای واقعی کلمه است تا رسالت انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی خود را در هر مرحله ای از زمان بحیث نائب خدا انجام بدهد. چنین انسان خودآگاه با داشتن علم و آگاهی های دینی و سیاسی و اجتماعی و تاریخی و فلسفی؛ به درجهء نیابت می رسد و نه با “هفت من ریش و هفتاد من دستار” یا پیش از آن بسیاری ها با استفاده از پکول مرتکب جنایت شدند و آرمان های مجاهدین را قربانی غارت ها و چپاول های خود کردند. ریش و دستار و پکول از پوشش های طبیعی و انسانی است که استفادهء آنان در دایرهء اختیار نه تنها مسلمان؛ بل تمامی بنده های خداوند است تا از نعمت هایی که برای آنان ارزانی کرده است، از آنان چگونه استفاده می کنند. انسان بحیث موجودی مسوءول و پاسخگو ودیعهء بزرگی را از خداوند به امانت گرفته که تمامی موجودات هستی از گرفتن آن انکار کرد و انسان آن را پذیرفت. آن امانت ( اختیار) بزرگ اراده است که خدواند آن را به موجودات عرضه کرد و انسان آن را آگاهانه پذیرفت و اکنون در برابر آن اختیار نزد خدا و خلق خدا پاسخگو و مسوءول است. شکل اجرایی این مسوءولیت فردی بوده و به انتخاب و اختیار هرکس تعلق دارد و هیچ کس حق ندارد، این آزادی را زیر هر نامی از انسان بگیرد. وظیفهء حکومت های پاسخگو و عدالت محور است تا بر مبنای باور های توحیدی گلیم شرک اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را از جامعه برچینند و نظام عادلانهء انسانی را در جامعه تشکیل بدهند. این نظام می تواند، نمادی از ” میثاق مدینه” باشد که از کارنامه های بزرگ و تاریخی پیامبر است و حتا میثاق های مردم سالاری آن بر قرارداد های نظام های مردم سالاری کنونی چربی می کند. بربنیاد میثاق مدینه تمامی قبایل عرب اعم از یهودی ها و نصرانی ها و مسلمانان بدون هرگونه تبعیض و امتیاز خود را مالک نظامی پنداشتند که در دفاع مشترک و منافع مشترک و حقوق و امتیاز های انسانی حق عادلانه و مساوی داشتند. پیامبر بر هیچ یک رسم و دستوری را تحمیل نکرد؛ بلکه فرصت های پیامبر آنان را به جایگاهء بلند انتخاب صعود داد که داوطلبانه از نظام نوتشکیل مدینه از جان و دل حمایت کنند. پیامبر بزرگ در این ساخت و ساز جامعه سازی خیلی منطقی و حتا علمی عمل کرد. در این شکی نیست که در آن روزگار پیامبر شرک و جهل و خرافات در سرزمین عربستان تا آسمان زبانه می کشید؛ اما پیامبر چنان رسم و راه را پیشه کرد که از برخورد زشت و قهرآمیز با پدیده های اجتماعی به کلی خودداری کرد و برعکس ظواهر پدیده ها را پذیرفت و اما از درون آنها را قابل تغییر و دگرگونی نمود که دگرگونی آن هرگز مقاومتی دا در پی نداشت؛ بلکه همه حاضر شدند تا داوطلبانه آنها را بپذیرند. این رویکرد پیامبر در واقع نمادی از راستینی جامعه سازی است که از وی برای امت اس به یادگار مانده است.
در این تردیدی نیست که پیامبر بر بنیاد روح قرآن عمل کرد و مدعی کدام نوع حکومت خاص نشد و از همین رو نامی از انواع حکومت را بر ادارهء خود نگذاشت. از همین رو بود که ابوبکر از قبول نام خلیفه امتناع ورزید و گفت، نامی را که پیامبر قبول نکرده و من هرگز قبول ندارم. هدف از این رویکرد پیامبر بزرگ منشی و وسعت نظر و دور اندیشی او نسبت به سرنوشت مسلمانان بود. پیامبر در آخرین لحظات حیات خود نوعی برخورد نخبه گرایانه نمود و بدون آنکه شخصی را به نام جانشین خود انتخاب کند؛ غیرمستقیم مسلمانان را متوجه ساخت تا در انتخاب رهبر خود صداقت و تقوا و جوانمردی و فهم و ثبات و راستی را در نظر داشته باشند تا جامعهء اسلامی به فساد اقتصادی و اخلاقی و سیاسی و اجتماعی نرود. پیامبر به موضوع اقتصاد توجه جدی داشت و گفت ” هرگاه فقر از در در آید و دین از دریچه فرار می کند و فساد اقتصادی را ام الخبایث یعنی مادر خبیث ها خواند و مسلمانان را از آن برحذر داشت. هدف اصلی پیامبر از انتخاب نکردن جانشین فرصت دادن مسلمانان بود تا در هر مقطعی از تاریخ برمبنای توحید و عدالت و شورا نظام یا حکومت مورد نظر خود را طوری بسازند که با واقعیت های عینی جهان و پیشرفت های بشری در عرصه های گوناگون سازگار باشد و هم پاسخگوی نیاز های مسلمانان باشد. از همین پیامبر خود را نه خلیفه و نه امیر و نه سلطان و نه شاه و نه امیرالمومنین خواند. او می دانست که این نام ها لکهء ننگی بر دامان پاک اسلام است. او گویی می دانست که گروه های خوارج و افراطی زیر نام طالب و داعش و القاعده و بوکو حرام به مثابهء دانه سرطان در بدنهء اسلام سبز می شوند و با استفاده از این نام های بدون مسما جوامع اسلامی را سال ها به سوی رکود و قهقرا و عقب می برند. او در عمل نشان داد که یکحکومت اقلا پاسخگو چگونه باید باشد. بنا براین رویکرد پیامبر است که مودودی خلافت و ملوکیت را محکوم کرده و آنها را تخم نفاق و دانهء سرطانی در جوامع اسلامی خوانده است.
پیامبر با نگاهء بلند و عالی که داشت، توحید و عدالت را تا حد توان در جامعهء خرافی و جاهلی پیاده نمود که دختران را زنده به گور می کردند. او زن را عزیز پنداشت و برایش مقامی باند عطا نمود و آموزش را برای زن و مرد مسلمان فرض دانست و افق های بلند آموزش را بر روی مرد و زن مسلمان بگشود و گفت ” در جستجوی علم و دانش باشید؛ ولو که در چین هم باشد” این حدیث پیامبر مشت کوبنده بر دهن آنانی است که با برداشت های قبیله ای اسلام را در تنگنای خرافات افگنده اند و با تعبیرهای سنتی و تباری ارزش های بزرگ دین و دینداری را در پای اهداف استخباراتی می ریزند. باتاسف که طالبان نه با چنین برداشتی؛ بلکه بنا بر اهداف خاص استخباراتی هزاران زن مظلوم افغانستان را از نعمت آموزش و کار محروم کرده اند.
این در حالی است که قرآن عدالت و مساوات را در حصهء زن و مرد رعایت کرده و حتا از لحاظ حقوقی زن در جایگاهء بلندتر از مرد قرار دارد. چنانکه از لحاظ فقهی زن بالای مرد بیشتر از ۱۳۰ حق و مرد بر زن بیشتر از ۸۰ حق دارد. حقی را که اسلام برای زن عطا نموده به مراتب برتر از حقی است که غرب ادعای آن را دارد. اسلام امتیاز زنان را با حفظ عزت و حرمت شان با در نظر داشت عدالت قبول کرده است. در حالیکه در غرب با در نظرداشت مساوات حق عادلانهء زن را سلب کرده است. اسلام بسا امتیازی که برای زنان عطا کرده، دلیلش مسوءولیت بار سنگین تربیت و آموزش فرزندان بر مادران است و این برای زن امتیاز است و نه سلب امتیاز. با تاسف که طالبان و افراطیون با تمسک جستن غلط با آیات قرآن حق انسانی زنان را که خدا برای شان داده است، ناآگاهانه سلب کرده اند و بر آنان ظلم را روا می دارند. این در حالی است که هزاران زن در افغانستان نان آوران خانواده های شان هستند. طالبان ناآگاهانه از اصول دین می خواهند ضد دین عمل کنند و جامعهء افغانستان را به فساد اخلاقی بکشانند. مگر طالبان نمی فهمند که فقر فساد اخلاقی و بالاخره فساد اجتماعی را به بار می آورد. اما با تاسف که طالبان اصل را با اشتباهء فقهی قربانی فرع کرده و با مخالفت با کار و آموزش زنان از روی عمد جامعهء افغانستان را به فساد می کشانند. از همین رو است که مخالفت طالبان با آموزش و کار زنان جنبهء استخباراتی و ضدملی دارد.
من همت بلند و شجاعت هزاران زن باعزت و با عظمت افغانستان را می ستایم که به بهای جان های شیرین شان در برابر ستم و تبعیض طالبان ایستاده اند و از حق انسانی و اسلامی خود دفاع می کنند. زنان پر غرور افغانستان می دانند که در برابر بک گروهء قرون وسطایی رو به رو اند که همه چیز را برای خود و دختران و پسران خود می خواهند و به گونهء ریایی قرآن را دام تذویر ساخته اند” دام تذویر نکن چون دگران قرآن را” اما هزاران دریغ و درد طالبان کرام به همان اندازه که به زنان و پسران و دختران خود سخی و جواد و حلیم و صمیمی و عادل اند و برای آنان فرصت می دهند تا در دانشگاه های بزرگ جهان تا درجه های ماستری و داکتری درس بخوانند. یکی از مثال های بارز آن آقای معتصم آغا است که در گفت و گو با طاوع نیوز گفت، دختراش تا سطح ماستری درس خوانده است و اما طالبان برعکس در برابر زنان و مردان افغانستان بخیل و ممسک و بهانه جو و ظالم و بی حوصله اند، ممکن دلیلش این باشد که زن ستیزی طالبان ریشۀ استخباراتی داشته باشد و برای پنهان کردن نیات اصلی شان برروی آن نقاب اسلامی کشیده اند. این احساس به من زمانی دست داد که یک فلم را دیدم که طالبی یک زن را در روز جاده به جرم این که حق انسانی و اسلامی خود را می خواهد، شلاق و کیبل می زند. در همان لحظه در اوجی از احساسات به این نتیجه رسیدم که طالب نه خدا را درست می شناسد و نه اسلام را؛ بلکه باور طالب به زن مانند آن مرد قبیله است که حتا در خانهء خود ا. دیدن زن خود دوری می کند و او برایش حیثیت بیش از برده را ندارد. از دیدن این صحنه به عمق قرائت طالب نسبت به زن پی بردم و دریافتم که طالب چنان استخباراتی و قبیله زده شده که به کلی مسخ شده است و اسلام مظلوم را ردایی برای پنهان کاری و جعل و تذویر خود برگزیده است. آن طالب برزنی حمله ور شده بود که از منتهای درد فقر و تنگ دستی و ذلت و حتا ترس فحشا با پذیرش آخرین حد اذیت و آزار و توهین به جاده برآمده تا حق خود را از دهن نه شیران؛ بلکه شیرنمایانی مثل طالبان بگیرد؛ اما طالب در اوجی از قساوت و سنگدلی بر وی حمله ور می شود و بر احساس پاک مادری اش تجاوز می کند و چون حیوان وحشی بر وی حمله ور می شود.
داستان ستم روایی طالبان بر زن مظلوم افغانستان زیر نام شریعت کذایی چنان بی رحمانه آغاز شده است که سنان بیرحم طالب بر فرق زن مظلوم افغانستان شاید به امر آی اس آی زهرآگین تر از به سرنیزه کشیدن کودک بامیانی به انتقام مرگ هلاکو بود. باتاسف که هیچ خبر با گزارشی را ندیدم که طالب شریعت مداری آن طالب بی فرهنگ را که حتا پاس سنت های افغانستان را نداشت و ندارد، مورد تنبیه و توبیخ قرار بدهد و آن عمل شنیع او را محکوم کند. آری از این شریعت طالبانی مو بر اندامم ایستاد شد و سیمای مظلوم پیامبر و شریعت غرای او در ذهنم تداعی شد که چگونه بوسیلهء یک گروه استخباراتی این گونه پرپر می شود.
آشکارا است که این از فقر فرهنگی و نگاهء کورکورانهء طالب به اسلام برخاسته است. به عنوان مثال به یکی از درافشانی های عبدالباقی حقانی، سرپرست وزارت تحصیلات عالی اشاره می کنم که در دیدار با استادان دانشگاهء کابل گفت، از دانشآموزان مکتبهایی که در جریان این ۲۰ سال فارغ شدهاند، هیچ انتظاری نمیتوان داشت. وی افزود، «ما باید برای مکتبها معلمانی تربیه کنیم که نسل آینده را با ارزشهایی تربیه کنند که بهدرد ما بخورد و از آنها بتوانیم انتظاری داشته باشیم.» وی چندیپیش هم گفته بود که در افغانستان صاحبان کارشناسی ارشد و دکترا ارزش ندارند؛ بلکه آموزشدیدههای مدرسهها و کسانیکه آموزش دینی دیدهاند. ممکن در آموزش های دانشگاه ها کاستی و کوتاهی هایی وجود داشته باشد و سطح آموزشی دانشگاه های افغانستان پایین تر و ناقص تر از دانشگاه های دنیا باشد؛ اما این به معنای آن نیست که بالای دانش یکسره خط بطلان کشید. این آغا در حالی این سخنان را می گوید که شب و روز و هر لحظه با دانش زنده گی می کند و کار می کند و از دانش استمداد می جوید. دانشی که خدا در سورهء الرحمن می گوید، به نیروی آن بشر آسمان ها را تسخیر می کند؛ اما این طالب آغا حتا آیت قرآن را هم دست کم گرفته و بر دروازهء دانش میخ فولادین می کوبد..طالبی که بدبختانه جهان بزرگ را از سوراخ کوچک یا دریچهء تنگ مسجد به تماشا نشسته و شلاق زدن بر فرق زن را حکم شریعت می خواند و محروم ساختن زن از آموزش و کار را جهاد فرهنگی تلقی می کند. شاید هم آقای حقانی دروغ نگفته باشد؛ زیرا کسانی که در بیست سال گذشته درس خوانده اند، بیشتر شان به حقوق و آزادی های بشری و کرامت انسانی باورمند اند و با ترور و فرهنگ تروریسم در تضاد و با کشتن بیرحمانهء انسان مخالف هستند. آنان تعبیر های تندروانه و افراطی از اسلام ندارند؛ با جمهوریت و مردم سالاری و مدنیت و واقعیت های امروز آشتی پذیر و استفادهء سالم از آنها را سبب پیشرفت کشور خود می دانند. آنان به انسان بحیث انسان یعنی اشرف المخلوقان نگریسته و حقی را که خدا برای آنان داده، ار آن حمایت کرده و آن را محترم می شمارند و هر نوع تجاوز به حریم انسانی را جنایت می پندارند. فاجعه بار این که طالبان غیر از آموزش های سنتی سایر آموزش ها را غیرشرعی می داند و هرگز به قرائت جدید تمایل ندارد و حتا آن را خلاف شرع می داند. این طالب که معذور است و اما وای به حال آن طالب نمای خشکه مقدس که جز قرائت خود و دیگر هیچ قرائتی را قبول ندارد و شارح عهد عتیق را مفسر وافعی قرآن می داند و آنانی را که با شیرهء جان اسلام و ارزش های آن را پروریده اند، ناآگاهانه و ظالمانه متهم به انحراف فکری می کنند و به گفتهء مولانای بزرگ “خزعبلات ” خود را اسلام ناب محمدی تلقی می کنند. آنان می خواهند تا با بوق و کرنا فهم قبیله ای و عتیقه و حتا عقب مانده تر از دیوبندی خود را بر مردم افغانستان تحمیل کنند. بسیاری از طالبان مدرسهء حقانی را خوانده اند. این در حالی است که پیامبر عالم مسلمان هر عصری را نبی خوانده و گفته که آنان حیثیت نبی امت های گذشته را دارند. هدف از این نکته اجتهاد و شناسایی و قرائت تازه به تازهء قرآن بوسیلهء عالمان در امتداد زمان است تا زبان صامت قرآن را هرچه بیشتر گویا نمایند. پس دینی که کتاب اش با خواندن آغاز شده و معلوم است که از پی هر خوانش کتاب آن قرائت جدید در کار است. این راز فرآن را آنانی می دانند که اسلام را دین زنده گی خوانده و انسان را به مثابهء گل سرسبد طبیعت و فرمانروای جهان می داند؛ فرمان روایی که جهان را به آزادی و آگاهی و عدالت می خواند و در محراق نظر آن انسانی قرار دارد که به بر بنیاد آیت قرآن و به تعبیر اقبال گردانندهء روزی است که این زمین به همت و کار و پیکار انسان به زمین دیگری بدل می شود و قهاریت خداوند آشکار می گردد.( آیت) قهاریت دلالت به نظم بزرگی می کند که از آن امروز نظم جهانی یادآور شده است. نظمی که در آن ارادهء خدا در ارادهء انسانی ظهور می کند کهمحرک آن آگاهی و عامل تغییر آن آزادی و تضمین کنندهء ثبات آن عدالت است و انسان انسان در نماد موجودی تجلی می کند که نظم الهی را در تار و پود نظم جهانی تحقق بخشیده و نهادینه می سازد. در این حالت شعار و شعور انسان تاثیر گذاری مستقیم بر تغییر و تحولات وسایل تولید داسته و آگاهی های انسانی طلایه دار و بازتاب دهندهء مناسبات تولید می گردد تا او خداگونگی خود را در تبعید در اشیا به تصویر بکشد. این انسان زمانی به این قوت دست می یابد و به این مقام صعود میکند که پا به پای علم پر و بال می کشد و سنت های خدا در هستی و قوانین او را در جامعه که قرآن از آن ” سنت الله و فطرالله” یاد کرده، کشف می کند تا انسان، جامعه و تاریخ در ساختار نظام مند عظمت خدا را در هستی به نمایش بگذارد.
در جهانی که هر روز نفخ تازه ای در روح جوامع بشری دمیده می شود و در کنار این همه ناروایی های برخاسته از نظام های غیرعادلانه یک چیز بحیث قوت نامریی و همیشه حضور در صحنه لحظه به لحظه تجلی می کند و آن پیشرفت است که با همه فراز و فرود ها به پیش می تازد. هرچند دانشمندان و جامعه شناسان در این مورد زیاد سخن رده اند و اما تا کنون جوهر این حرکت به پیش را در موجی از ناهنجاری های جهانی کشف نکرده اند که چگونه جهان با همه گام به پیش، یک گام به عقب دیده می شود. درست رازی که مارکس هم نتوانست به آن پی ببرد. آن راز فطرت الهی است که جوهریت انسان نامیده شده است. تنها در روشنایی قرائت های نو به نو قرآن است که با استفاده از علوم و دانش و فلسفه های بشری این دراز راه را کشف و به منزل مقصود نزدیک شویم. برای شناخت و هماهنگی و تعامل این تحولات و تغییرات متنوع و شگرف و درک و کشف قوانین آنها و تاثیرات آنها بر انسان و جامعه و طبیعت قرائت های جدید قرآن لازم است تا با شناسایی بهتر آنان به شعور و شعار زیستن پی برد و انسان و جامعه و جهان را آنطور که هست به تحلیل گرفت. با پرهیز از خیال پردازی ها و واهی اندیشی ها و پا به پا با تحولات قدم نهاد تا از کاروان ترقی عقب نماند. این به معنای آن نیست که قرآن به تنهایی این بارگران سنگ را به پیش ببرد؛ بلکه انسان با توجه به مقامی که خلیفهء خدا خوانده شده است. بخش عظیمی از این بار را ناگزیرانه به شانه برمی دارد. مسوءولیت این بار گران سنگ به دوش انسان در همهء زمانه ها است و این مسوءولیت را فقط زمانی می تواند، با حسن صورت انجام بدهد که با دیدی باز و قلبی نیرومند و احساسی شگوفا و درکی بالنده به قرائت های جدید قرآن بپردازد.
قرائت قرآن امری ساده نیست که با خواندن چند کتاب فقهی به آن پرداخت. هرگاه به نخستین آیت و نخستین سورهء قرآن تمرکز شود؛ بسیاری ناگفته ها از آن بیرون می شود و در هر تعمق و تامل گویی از زمان های قدیم تا کنون نه یک بار؛ بلکه باربار نزول یافته است؛ یک بار برای برای پیامبر و اما هزاران بار برای امت او؛ آنانی کهپیامبر آنان را نبی امت خود خوانده است. آنان در واقع مفسران راستین قرآن اند و مکلفیت دارند تا قرائت جدید از قرآن آرایه کنند؛ اما این کار آنقدر ساده نیست؛ زیرا عزم راسخ پیامبری و آگاهی لازم فقهی و علمی و حقوقی و اقتصادی و اجتماعی و فلسفی می خواهد تا در گام نخست با الفبای تفسیر و تحلیل آگاهی داشته و بر بخش عظیمی از علوم و فنون معاصر دست رسی داشته باشد. دست کم با اصول هرمنوتیک و حتا فلسفهء آن آگاهی داشته باشد تا مبادا افق دید مفسر آنقدر فراتر از نگاهء مولف بلند پرواز کند که العیاذ بالله مرگ مولف را اعلان کند؛ بلکه در جغرافیایی از مفاهیم سیر و سفر نماید که اصل را قربانی فرع ننماید؛ اما نه آن گونه که از هماهنگی افق متن و افق مفسر بیرون شود. یعنی با زبان روشن و سلیس و روان تفسیر شود تا هفت باطن معنایی آن به ظهور برسد. به گونهء مثال تنها بحث روی اینکه وحی چیست و چه نوع کلام است ک معنای تاریخیت در قرآن جایگاه بحث دارد و یا ندارد. پرداختن در این مورد شاید بیشتر از مثنوی ” هفت منی” نیاز باشد؛ اما دامن بحث را نباید چنان گسترد که تفسیر را که وسیلهء رسیدن به حقیقت است و برعکس حقیقت را قربانی تفسیر نمود. از این رو جبریل در نخستین آیه و سوره خواست با نوعی حیرت افگنی پیامبر را حیرت زده بسازد. برایش گفت: ” اقرأ”(بخوان) پیامبر برایش گفت:” من خوانده نمی توانم) ؛ اما جبریل سه بار او را فشار داد و باز گفت، بخوان و پیامبر به خواندن آغاز کرد. برایش باز گفت، بخوان به نام پروردگارت كه (هستى را) آفريد. (او كه) انسان را از خون بسته آفريد. بخوان كه پروردگار تو از همه گرامىتر است. او كه با قلم آموخت. آنچه را انسان نمىدانست به او آموخت. از آغاز تا پایان این سوره کلمهء بخوان با اوجی از معنا و عظمتی از سخن با زبان وحی نسان را با خدا در واژهء خلقت پیوند می دهد و فلسفهء آفرینش را تا خون بسته به تاویل می گیرد. در آیت بعدی به قلم اشاره می کند و قلم را ابزار انتقال پیام در طول تاریخ می داند. رازآمیزی این آیت خواندن و قلم است. خواندن نماد آگاهی همیشگی و پایدار و دمیدن سور آگاهی دم به دم در طول تاریخ است. قلم نماد انتقال آگاهی در درازنای تاریخ که هر دو به قرائت پی در پی و انتقال آن بوسیلهء قلم اشاره و تاکید دارد. این سوره مشت محکم بر دهن آن کوردلان است که با چسپیدن به قرائت سنتی می خواهند اسلام را به دین نفرت بدل کنند و به موزه های تاریخ افگنند. باتاسف که بهای این کور دلی ها را مسلمانان مظلوم جهان می پردازند.
دراین تردیدی نیست که طالبان یک واقعیت اند و این واقعیت نیاز به واقعی شدن دارد و درست این زمانی ممکن است که قرآن را با در نظرداشت واقعیت های جهان کنونی تفسیر کنند تا به واقعیت بپیوندند و ارزش ها و واقعیت های جدید جهان را درست و دقیق با توجه به نیاز های بشر امروز بشناسند. برای این جهان بزرگ در جستجوی لباس کوچکی نباشند که صرف در اندام ناهمگون آنان برابر است؛ بلکه در صدد درک و شناسایی لباس و کالایی باشند که باارزش و ارزش آفرین و همه پسند و جهان پسند باشند. طالبان باید فراتر از آن به قرآن نگاه کنند و به قرائت آن بپردازند که تفسیر جنگ بر سر شستن پاها به بهای قطع پا های ما تمام نشود. این در حالی است که دشمنان بزرگ کمین گرفته تا این پا ها را از بند ببرد؛ پس قبول هزینه برای پا هایی که در خطر قطع شدن است، چقدر می تواند، منطقی باشد. این در حالی است که اسلام و جهان اسلام در معرض تهاجم قدرت های بزرگ و در دستبرد راهبردی های کلان جیوپولیتیک و جیواستراتیژیک قرار دارد.
هنوز زود است تا طالبان به قلمروها و یا جغرافیا های تفکر و اندیشه پی ببرند و توان تفکیک قلمرو ها را نمایند. اروپایی ها پس از یک هزار سال نبرد با کلیسا بالاخره موفق به ایجاد انقلاب رنسانس شدند و قلمرو دین را از قلمرو های اندیشه ها و دستاورد های علوم جدید و پیشرفت های برزگی که بشر به آن نایل شده بود؛ جدا کنند. امروز بحث بر سر جدایی قلمروها است و تا قلمرو ها از یکدیگر تفکیک شده و با یکدیگر خلط نشوند و یکی در برابر دیگری قرار نگیرند. جوامع شرقی اسلامی نیز نیاز به تفکیک این قلمروها نیاز دارد تا افکار و اندیشه ها بیشتر بالنده شوند و دین از سیاست زده گی های کورکورانه و استفاده جویانه رهایی پیدا کند. با تاسف که عدم تحلیل و تفکیک جغرافیای دینی و اسلامی از جغرافیای علمی و دستاورد های جدید بشر نوعی خلط مباحث را زیز نام سیکولربزم بوجود آورده است. در حالیکه سیکولریزم اجتماعی و سیاسی جدا از سیکولریزم فلسفی است که دین و خدا پرستی را نفی می کند. پیامبر هیچ گاه در زنده گی خود متوسل به روش حکومتداری نشد که از آن تعبیر خلافت وامارت و ولایت فقیه شود. او (ص) هرگز ادارۀ نظام نوپای اسلامی را به عالمان دین نداد؛ بلکه همه را در ادارۀ امور شریک کرد. پیامبر با توجه به شناسایی قلمرو های علوم مختلف دینی و غیر دینی و حرمت گذاشتن به حریم علوم گوناگون این قلمرو ها، هر از گاهی در قرآن کریم از عالم به معنای عالم دینی و غیر دینی یاد نکرده و نخواسته در میان این دو قلمرو دیوار فولادین ایجاد کند. در قرآن هم آیتی دیده نمی شود که علم یا عالم محدود به دینی و غیر دینی شود و قرآن از عالم به تعبیر عام یاد کرده است و عالم به کسی گفته است که دارای خودآگاه های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی است و آگاهی کامل به چهار رسالت انسانی و اجتماعی و زمانی و مکانی دارد. قرآن شخصی را عالم خطاب کرده است که دارای آگاهی های گوناگون دینی و علمی و سیاسی و اقتصادی و حتا فلسفی است. قرآن با توجه به اهمیت دانش به علم تمسک جسته و تاکید کرده، آنانی که می دانند و هرگز با انانی که نمی دانند برابر نیستند.
باتوجه به گفته های بالا گفته می توان که بحث اسلام و قرائت جدید از اسلام طالبانی در اصل یک موضوع زاید است؛ زیرا طالبان یگ گروۀ استخباراتی است و آشکارا است که اسلام را ابزاری برای رسیدن به اهداف خود و استخبارات پاکستان ساخته اند. جنگ طالبان با حکومت های پیشین کدام بعد شرعی نداشت؛ زیرا طالبان به دستور پاکستان و کمک امریکا و عربستان بحیث یگ گروۀ افراطی و تروریستی زیر نام گروۀ جاده صافکن ساخته شدند و پاکستان به خاطر دشمنی با مسعود و کمک مستقیم پاکستان حکومت مجاهدین را زیر نام حکومت شر و فساد سرنگون کردند. هرچند آن حکومت درگیر جنگ داخلی بود و اما طالبان برای سرنگونی آن منطق دینی نداشتند تا آنکه امریکا بخاطر انتقام جویی از طالبان برآنان حمله کرد و آنان را سرنگون نمود. پاکستان بخاطر انتقامجویی از امریکا و پاسخ تهدید بوش به مشرف گروۀ طالبان را در سال 2003 احیا کرد و آنان جنگ وحشتناک و تروریستی را برضد مردم افغانستان آغاز کردند.
هرگاه طالبان به اسلام باور راستین می داشتند، در مدت 17 سال صدها انسان بیگناه را با حمله های انتحاری به شهادت نمی رساندند. هرگاه اسلام و جهاد طالبانی وجهۀ اسلامی می داشت؛ نباید مرتکب این همه تخطی های اسلامی در جنگ هفده سالۀ خود می شدند. اسلامی که به صراحت جای قاتل عمدی مومن را جهنم خوانده و چگونه طالبان این همه جنایات شان را توجیۀ اسلامی می کنند. پس معلوم است که جنگ طالبان نه تنها اعراب دینی نداشت و ندارد؛ بلکه خالی از محتوای جهادی بود؛ بلکه از اسلام ابزاری برای قتل عام مردم ساخته بودند. جنایات آنان درافغانستان پس از فرار غنی هم نمی تواند، توجیۀ دینی و بالاخره امیر شان چه جایگاۀ فقهی و شرعی می تواند داشته باشد.
آزمون های گذشته نشان داد، به هر اندازه ایکه اسلام سیاسی شود و به همان اندازه زمینه ها برای استفاده جویی از اسلام فراهم شده است و یکی از دلایل شکست اسلام سیاسی هم در همین نکته نهفته است. این سبب شد تا مشتی زورگو، خاین، زراندور، فاسد و غاصب زیر نام رهبران و فرماندهان جهاد هست و بود مردم افغانستان را به تاراج بردند. این زاغان و شماری از این کلاغان تاریخ در ترکیه و شهر های دیگر جهان بازهم می خواهند زیر نام جهاد بار دیگر برای دزدی های خود فرصت آفرینی کنند. از این رو جفای بزرگ خواهد بود اگر نبرد آزادی خواهانه و عدالت طلبانۀ جبهۀ مقاومت بار دیگر باحضور آنان آلوده شود.
حال چندان موجه هم نیست که علم جهاد برضد طالب را بلند کرد و نبرد آزادی خواهانه و عدالت پسندانه و آگاهی خواهانه را با رنگ جهاد جیوه نمود؛ زیرا جهاد اکنون ساطور کشنده ای در دست آی اس آی پاکستان و عربستان و تمامی پاتکی های آنها و تمامی گروه های افراطی شده است که همه برای نابودی اسلام کمر بسته اند. بنا براین مقاومت در برابر طالب و تفکر قبیله ای آن نه جهاد؛ بلکه مبارزۀ خستگی ناپذیر برای رسیدن به آرمان های آگاهی بخش و رهایی بخش و عدالت گستر و حتا برای رهایی اسلام و ارزش های حقیقی آن ازجنگال تروریزم و افراطیت است.
در این شکی نیست که اسلام در تاروپود سی میلیون انسان این سرزمین تنیده شده است و همه مسلمان اند و اما تجارب تلخ گذشته نشان داده است که اسلام سیاسی علاج درد های بی پایان ما نیست؛ بلکه رشد و بالنده گی ارزش های فرهنگی در جامعۀ ما است. این همه شکست های ما علم کردن اسلام سیاسی و استفادۀ ابزاری از اسلام بوده است. حال برای نجات جامعۀ ما نخست از همه به بالنده گی ارزش های فرهنگی جامعۀ ما نیاز است؛ زیرا اسلام در تار و پود آنها جای دارد. حال بری نجات اسلام نخست باید ارزش هایی را احیا کنیم که زیر نام آسلام به گند کشیده شده اند. این ارزش ها فقط با طرد تیکه داران و دزدان نامی وغارت گران جهاد از بدنۀ مقاومت و مبارزۀ آزادی خواهانه و عدالت طلبانۀ آنان می تواند احیا شود. بنابراین گفته می توان که هرجنگ آزادی خواهانه و عدالت محور بدون هر پسوند و پیشوندی مقدس است.
هنوز زود است تا طالبان با عبور از منظومه سنت و ورود به عقل اسلامی در راستای پویایی و غنامندی اسلام کاری کنند و چه رسد به این که به قلمروها و یا جغرافیا های تفکر و اندیشه پی ببرند و توان تفکیک قلمرو ها را نمایند. اروپایی ها پس از یک هزار سال نبرد با کلیسا بالاخره موفق به ایجاد انقلاب رنسانس شدند و قلمرو دین را از قلمرو های اندیشه ها و دستاورد های علوم جدید و پیشرفت های برزگی که بشر به آن نایل شده بود؛ جدا کنند. امروز بحث بر سر جدایی قلمروها است و تا قلمرو ها از یکدیگر تفکیک شده و با یکدیگر خلط نشوند و یکی در برابر دیگری قرار نگیرند. جوامع شرقی اسلامی نیز نیاز به تفکیک این قلمروها نیاز دارد تا افکار و اندیشه ها بیشتر بالنده شوند و دین از سیاست زده گی های کورکورانه و استفاده جویانه رهایی پیدا کند. با تاسف که عدم تحلیل و تفکیک جغرافیای دینی و اسلامی از جغرافیای علمی و دستاورد های جدید بشر نوعی خلط مباحث را زیز نام سیکولربزم بوجود آورده است. در حالیکه سیکولریزم اجتماعی و سیاسی جدا از سیکولریزم فلسفی است که دین و خدا پرستی را نفی می کند. پیامبر هیچ گاه در زنده گی خود متوسل به روش حکومتداری نشد که از آن تعبیر خلافت وامارت و ولایت فقیه شود. او (ص) هرگز ادارۀ نظام نوپای اسلامی را به عالمان دین نداد؛ بلکه همه را در ادارۀ امور شریک کرد. پیامبر با توجه به شناسایی قلمرو های علوم مختلف دینی و غیر دینی و حرمت گذاشتن به حریم علوم گوناگون این قلمرو ها، هر از گاهی در قرآن کریم از عالم به معنای عالم دینی و غیر دینی یاد نکرده و نخواسته در میان این دو قلمرو دیوار فولادین ایجاد کند. در قرآن هم آیتی دیده نمی شود که علم یا عالم محدود به دینی و غیر دینی شود و قرآن از عالم به تعبیر عام یاد کرده است و عالم به کسی گفته است که دارای خودآگاه های انسانی و اجتماعی و تاریخی و جغرافیایی است و آگاهی کامل به چهار رسالت انسانی و اجتماعی و زمانی و مکانی دارد. قرآن شخصی را عالم خطاب کرده است که دارای آگاهی های گوناگون دینی و علمی و سیاسی و اقتصادی و حتا فلسفی است. به چنین دانشمندان اتکا کرده و تاکید کرده، آنانی که می دانند و هرگز با انانی که نمی دانند برابر نیستند.