صبوری در عشق

رسول پویان
تمام لحظه هایم بی تو شام است
ولی شهد وصال تو به کام است
صبوری می کنم هرچه بخواهی
که استحکام عشق ما مرام است
******
ز مینای لبانـت مسـت مـسـتم
تومستی و منت ساغر بدسـتم
چه کیفی دارداین حالت خدایا
که مست عشق از روز الستم
*****
مرا با عـشـق مدغـم آفریدند
ز نـور عـشـق عالـم آفریدند
ازان خورشیدزیبا شد پدیدار
زمهــرش ذات آدم آفـریدنـد
*****
تو می پیچی دراعماق وجودم
امید سرمدی در هست و بودم
به تمکین بافمت قالیچۀ عشق
ز احساس ظریف تار و پودم
*****
مرا دادی ز نو شـور جوانی
نشاط وصل و شوق زندگانی
ازین بهترچه باشد در دوعالم
خــدا پـایـنـده دارد جــاودانی
*****
صبوری و صبوری و صبوری
دل آتـشگاه شـده از تـاب دوری
بـه گوشش قصۀ زرتشت خوانم
زشوق وصل وفردای حضوری
*****
به ظاهرگرچه از من دوردوری
ولی در آســمـان دل چــو نـوری
چونان پیچیده ای در جسم وجانم
که همچون خون درحال عبوری
******
منـم پـروانــۀ ســوزیـده بـالی
بگـرد شـمع رخـشـان وصالی
بجز پرواز عشقم نیست دردل
در اوج لحظه های ماه وسالی
*****
شتاب عمر چون رود روان است
نسیم وصل از هرسو وزان است
بیا در خـلـوت عـشـرت نـشـینیـم
که ایـن معنای عمرجاودان است
******
بلی! ســیـاح قـلـب آشـنـایــم
مقیمم محرمی در آن سرایم
تورا چون گل دایم میکنم بو
چو بلبل زنده ازعطرصفایم
*****
من و تو جلوه گاه رمز و رازیم
کـتـاب عـاشــقی دیــوان بـازیـم
ز سـاز شـور دل در بسـتر نـاز
سرودعشق و مستی می نوازیم
*****
شراب ازچشم شوخت وام گیرد
مـیــــــان جـــام دل آرام گـیـرد
نپاشـد تـا قیامـت پیکـر عـشـق
چو وصلـم از لبانـت کام گیرد
*****
دیگـر جانـم زمـان اختلاط است
زمانی راز دل طرح ثبات است
هزاران راز دل ناگفته باقیسـت
سخن سازندۀ قصر حیات است