زندگی
داکتر رحیم رامشگر
در جهان در زیر این چرخ کبود
ای خوش آنکس نغمهً عشقی سرود
عاشق دلدادهً این زندگی
عاشق گل ، عاشق پروانه بود
مثل یک ماهی میان موج ها
فارغ از افسانه های هست و بود
زندگی باید نمود !
فرض کن دور از وطن در غربتی
بیکسی، افتاده در یک ذلتی
فرض کن ددانائی و دارائیت
خرمنی بود و در آتش درگرفت
سوخت خاکستر بشد
تو بماندی و همین درماندگی
بی زبانی ، بیکسی ، آوارگی
عده ای هرگز نمی خواهند ترا
عدهً دیگر نمی فهمند ترا
این زمین سخت است، افلاک هم بلند
باز هم ، باز هم نومید مشو
در بروی آرزوهایت مبند
چشمه شو ! ره جو میان صخره ها
سوی اقیانوس هستی شو روان
زندگی امید بی پایان ماست
زنده باد آن چشمه کو
از سینه های صخره خاست !
فرض کن دست ترا هم بسته اند
هم بپا ذولانه ات افگنده اند
فرض کن حتی نمیدانی که
تقصیر تو چیست ؟
برلبت صد ها سوال است
لیک پاسخ گوت کیست؟ !
آسمان اندر سرت افتاده است
راه حل بر مشکلت موجود نیست
باز هم , بازهم باید بزیست !
غم مخور!
زندگی دایم به قید و بند نیست
آنچه بود بگذشت این هم بگذرد
دگر آن بگذشته ات موجود نیست
غم مخور !
هرگز مگو هین دیر شد
از سر آغازکن سرود عشق را
زندگی شعر همین آغاز هاست
مثل این خورشید از نو کن طلوع
زندگی زیباست زیباتر شود
گر ترا فکر و نظر دیگر شود