رفتی و نرفتی ز یاد2

– بیژن باران
وقتی تو گم شدی
در قروق شهر
ما هم گم شدیم
در شهر مرعوب.
ابر اقبال برسم زیارت
از سرمان دور شد.
فریاد تو
برای سکوت اکثریت بود.
خسران این سکوتِ همه
بیشتر از هزینه جان تو بود.
غبطه ندارد
پاییز برگی می رباید
که نطفه برگ دیگری
در شاخه بسته شده
تا در بهار جایگزین شود.
سکوت سرد زمستان
از ابرهای خاکستری ضخیم
بر فراز شهر بیتوته کرد.
صورت شهر خونین شد
باران اسید سر انسان تازیانه زد.
251014
تو با مایی– بیژن باران
تو سرو سبز من هستی
در فصول باد، برف، باران، بار-
در میان انبوه بوته های خار.
نامت، صدایت- همیشه
در جایی در جهان تکرار می شود-
ابریست بر دریای منقلب.
صدای تو است-
عدالت، حقیقت، شجاعت ابدی
در این جهان شقی.
290914