دشمن تراشی پاسخی معقول یا طفره رفتن از واقعیتها و خاک پاشیدن در چشم مردم
نویسنده: مهرالدین مشید
فرافگنی های سیاسی به بهانۀ مداخلۀ پاکستان و ایران توجیه ناپذیر است
هرچند بحث برسر مداخله های جدی کشور های پاکستان و ایران و مداخلۀ قسمی کشور های روسیه و هند و عربستان سعودی در افغانستان یک واقعیت است و این مداخله ها در افغانستان سرنخ درازی دارد؛ اما مداخلۀ این دو کشور پس از تهاجم شوروی زیر نام دفاع اسلام جهانی ابعاد تازه گرفت و به نحوی مشروعیت پیدا کرد. اکنون که از تهاجم شوروی به افغانستان ۴۱ سال می گذرد؛ اما فاجعۀ آن هر روز عمیق و گسترده تر می شود. فاجعه ای که از پس از تهاجم شوروی در ۶ جدی ۱۳۵۸ آغاز شد و بعد شکست افتضاح بار این کشور، پیروزی مجاهدین، جنگ های تنظیمی، پیروزی طالبان و سرنگونی آنان بوسیلۀ ارتش امریکا و اکنون که از حملۀ امریکا به افغانستان ۱۹ سال سپری می شود، نه تنها از عمق و گسترده گی این فاجعه کاسته شده؛ بلکه برعکس دامنۀ آن با حضور نیرو های امریکایی بزرگتر نیز شده است. گمانه زنی ها بر این است که علت اصلی ادامهء جنگ در افغانستان مداخلهء پاکستان و ایران در افغانستان است. حال پرسش این است که آیا با این دشمن تراشی ها می توان بر روی ناکارآیی ها و ضعف ها و خودخواهی ها، قوم گرایی ها و گروه گرایی ها و مسوءولیت ناپذیری های رهبران و سیاستگران کشور از آغاز تهاجم شوروی تاکنون پرده کشید و با نوعی فرافکنی های سیاسی، مشکلات و کم کاری های داخلی را زیر عنوان مداخله بدوش دیگران افکند. در حالی که در بسیاری موارد علت اصلی و سرنخ دشواری های موجود افغانستان درخودخواهی ها، فساد، غارت و بدحکومتداری رهبران و سیاستگران این کشور قرار دارد.
افغانستان در دنیای معاصر یگانه کشوری است که بیش از چهل سال یا به عبارت دیگر حدود نیم قرن ناامنی ها و ماجرا ها و فاجعه های خونین را، دیروز در زیر چکمه های ارتش سرخ و امروز هم در زیر پاشنههای ارتش آمریکا سپری می نماید. جنگ در افغانستان با تهاجم شوروی پس از کودتای هفت ثور در سال ۱۳۵۸ آغاز شد. ارتش شوروی پس از کمتر از ده سال با قبول تلفات سنگین و خسارات هنگفت دو سال بعد از معاهدهء ژنیو که در سال ۱۹۸۶ از سوی شوروی پیشین و پاکستان به نماینده گی از مجاهدین به امضا رسید، افغانستان را ترک کرد. مجاهدین در سال۱۳۷۱ به پیروزی رسیدند و باهم درگیر شدند و طالبان توانستند، پس از پنج سال جنگ های خونین تنظیمی و شاخ و شانه کشی های گروهی در کابل و کشته شدن هزاران کابلی بیگناه در سال ۱۳۷۶ به قدرت برسند؛ اما جنگ در کابل میان طالبان و نیرو های مسعود ادامه یافت و تا آنکه حادثه ء یازدهم سپتامبر در سال ۲۰۰۱ در آمریکا بوقوع پیوست. امریکا عامل اصلی این حادثه اسامه را خواند و خواهان تحویلی اسامه شد؛ اما ملاعمر تسلیمی یک مسلمان را به کافر خلاف شرع دانست. پاسخ منفی رهبر طالبان چنان موج سنگینی از خشم و نفرت امریکایی ها را فراگرفت که برضد طالبان یعنی آنانی لشکرکشی کردند که معاش های مقام های ارشد آنانرا آمریکا از طریق نظامیان پاکستان توزیع می کرد.
حال پرسش این است که آیا مسؤول ادامۀ جنگ و افزایش ناامنی های افغانستان، خارجی ها ومداخله های آنان است و یا ناکارآیی ها و ناتوانی ها و کوتاهی مدیریت آنان بوده است یا این که حوادث افغانستان آنقدر بزرگ و پیچیده و گسترده شد که فراتر از مدیریت رهبران جهادی و بعد رهبران جهادی و سیاسی افغانستان گردید و در نتیجۀ کم کاری ها و وابستگی های سیاسی آنان به شبکه های استخباراتی، در نخست جهاد و ارزش های آن قربانی جنگ های تنظیمی شد و رهبران جهادی و سیاسی افغانستان پس از تهاجم امریکا هم فرصت ها را از دست دادند و بجای بازی خوب و پرداختن به اصل مسایل کشوری و اتخاذ سیاست های ملی در راستای تامین منافع ملی و وحدت و اقتدار ملی، برعکس به مسایل شخصی و قومی و گروهی پرداختند. این ناتوانی ها و ضعف های آنان به نقطۀ قوت کشور های مداخله گر منطقه و جهان بدل شد و فرصت مداخله های ننگین را برای آنان در افغانستان فراهم کرد.
در این شکی نیست که رخدادهای افغانستان پس از تهاجم شوروی و ورود جنگجویان اسلامی از سراسر جهان در جنگ افغانستان به کمک شبکه های استخباراتی امریکا و سایر کشور های غربی وکشور های منطقه، چنان این جنگ را پیچیده و چندین لایه گردانید که به فرنگشتاین جهادی ها تبدیل و در نتیجه از کنترول بیرون شد؛ اما این نمی تواند، به معنای اتمام حجت رهبران جهادی و سیاسی افغانستان در برابر خدا و مردم افغانستان باشد. آنان با افگندن بار مسؤولیت از شانه های خود به شانه های خارجی ها از ملامتی خود کم کنند و این را به معنای بری ذمه بودن خود عنوان نمایند. هرگاه علل وعوامل داخلی و خارجی جنگ افغانستان سره وناسره شوند و با تفصیل مورد تحلیل قرار بگیرند. در آن صورت آشکار خواهد شد که رهبران جهادی و سیاسی افغانستان نه تنها از مدیریت جنگ افغانستان از زمان جهاد تا کنون کوتاه آمدند، بلکه فرصت مداخله های خارجی را در افغانستان نیز میسر گردانیده اند. گروه های جهادی در همان آغاز جهاد قربانی برتری طلبی های گروهی شدند و چنان برضد یکدیگر شاخ و شانه کشیدند که حتا از رابطه با استخبارات پاکستان و ایران بحیث امتیاز برضد یکدیگر سود بردند. این رویکرد شماری رهبران گروه های جهادی چراغ سبز مداخله های عمیق تر و گسترده تر شبکه های جهنمی پاکستان و ایران را در امور افغانستان فراهم کردند. این رقابت ناسالم و کشنده نه تنها در زمان جهاد برای استخبارات پاکستان و ایران و سایر شبکه های استخباراتی جهانی بویژه نظامیان پاکستانی و سپاۀ پاسداران ایران شرایط مداخله را فراهم کرد و این شبکه های جهنمی با دادن دساتیر به گروه های جهادی در پی نابودی زیربنا های اقتصادی افغانستان مانند تخریب سرک ها و مکتب ها و پل ها و بند های آبی شدند؛ بلکه آنان توانستند تا بعد از پیروزی مجاهدین از این نفوذ خود یحیث رسیدن به اهداف راهبردی شان استفاده کنند. چنان که دیدیم، پس از پیروزی مجاهدین استخبارات پاکستان و ایران با پشتیبانی شان از گروه های متخاصم به جنگ های تنظیمی بعد از ۱۳۷۱ باروت بپاشند. در سایۀ این فرصت سازی ها بود که پاکستان توانست به کمک مالی عربستان و امریکا به گفتۀ بی نظیربوتو، گروۀ طالبان را بوجود آورد. این فرصت سازی ها نه تنها در آن زمان شبکه های استخباراتی منطقه را فرصت مداخله درامور افغانستان داد؛ بلکه پس از سرنگونی طالبان بازهم پاکستان به کمک خلیل زاد توانست تا با نفوذ در نشست بن اول از این فرصت استفادۀ اعظمی نماید. چنان که دیدیم، خلیل زاد به بهانۀ این که گروۀ پشتون برابر با طالبان را از پشاور می سازد، طالبان و حزب اسلامی را از صحنۀ گفت و گو های بن جاروب کرد و به دامن آی اس آی افگند. کج ماندن خشت نخست در کنفرانس بن، در نتیجۀ بی توجهی و دست کم گرفتن نقش استخباراتی پاکستان در مسایل افغانستان بوسیلۀ رهبران شرکت کننده در این نشست، راه را برای پروژه بعدی پاکستان که همانا احیای دوبارۀ طالبان بود، فراهم کرد.
بازی های خطا آلود رهبران جهادی و سیاسی بویژه رئیس جمهور کرزی و هم نظرانش پس از تشکیل حکومت موقت و حکومت انتقالی و دو دوره ریاست جمهوری اش سبب تقویت طالبان و هم چنین مایۀ دلگرمی پاکستان شد. چنان که گیتس در کتاب “وظیفه” به نقل از حامد کرزی نوشته است که او جبهۀ شمال را خطرناک تر از طالبان خوانده است. این اشتباۀ راهبردی کرزی سبب شد تا در زمان وزارت داخلۀ اتمر هزاران طالب بوسیلۀ طیاره ها از شمال به جنوب منتقل شوند و جنگ در ولایت های شمالی تشدید یابد. پروژه ای را که آقای کرزی به راه افگند، مورد توجه اخلاف او نیز قرار گرفت؛ زیرا دشمنی با جبهۀ شمال به پروژۀ راهبردی مشترک پاکستان و شماری رهبران در کابل بدل شده بود که نامزدان ریاست جمهوری پس از کرزی از این رابطۀ پاکستان به مثابۀ چراغ سبز به سود انتخاباتی شان سود بردند. چنان که در انتخابات ریاست جمهوری دور سوم پاکستان طالبان را به نوعی آتش بس و عدم خشونت در روز انتخابات به نفع یک تیم با شعار پشتون خواهی ترغیب کردند. دامن زدن به اختلاف های قومی در زمان ریاست جمهوری دور نخست آقای اشرف غنی نیز شامل پروژۀ نفاق افگنی به سود پاکستان بود که به تعبیری در نتیجۀ شکستن جزایر قدرت، دیوار های آهنین قومی در میان اقوام گوناگون کشور ایجاد شد و فضای وحدت ملی را خدشه دار و در نتیجه منافع ملی و اقتدار و وحدت ملی قربانی مانور های نفاق آلود قومی و تعصب خشک تباری شد.
بازهم دشمنان مردم افغانستان از این نفاق به سود خود بهره گرفتند و اختلاف میان حکومت و گروه های سیاسی از یک طرف و کشیدن نفاق قومی در میان مردم از سوی دیگر راه را برای توطیه های دشمنان مردم افغانستان باز کرد. این سبب شد تا باز هم اختلاف میان رهبران حکومت از یک سو و اختلاف میان رهبران حکومت و گروه های سیاسی از سوی دیگر و گسترش دامنۀ نفاق در میان مردم از طرف دیگر فرصت مداخلۀ دشمنان مردم افغانستان؛ بویژه نظامیان پاکستان و سپاۀ پاسداران ایران را فراهم کرد تا با تجهیز و تمویل و صدور بیشتر تروریستان هرچه بیشتر مردم افغانستان را خاک و خون بکشند. از آنچه گفته آمد، این حقیقت آشکار می شود که سیاست های خودمحورانه، قومی، گروهی و ضد ملی رهبران جهادی و سیاسی افغانستان چه بعد از پیروزی مجاهدین و چه بعد از نشست بن تا کنون گواۀ بر این است که سیاست های قوم محور و گروه محور رهبران حکومت و سیاستگران کشور جاده بازکن برای مداخلۀ کشور های پاکستان، ایران، روسیه، هند و سایر کشور های جهان در افغانستان شده است.
همانگونه که مردم افغانستان پس از تهاجم شوروی رنج های بی پایان را متحمل شدند و به همین گونه پس از حملهء آمریکا نیز دچار مصائب بی شماری شدند؛ با تفاوت این که در زمان تهاجم شوروی قربانی استبداد کمونیستی و اکنون هم قربانی شعار های پرزرق و برق دموکراسی شده اند. وحشت این دموکراسی سنگین تر از وحشت نظام تحت حمایت شوروی است. زیر چکمهء دموکراسی میلیارد ها دالر دزدی و هزاران هزار جریب زمین های شخصی و دولتی و حتا پول های شخصی مردم به تاراج رفت. دزدی پول های کابل بانک یکی از آن موارد است. زیر چتر شعار های پرزرق و برق مردم سالاری چون، آزادی رسانه ها و آزادی بیان و حقوق بشر و حق رای دهی و رای گیری همه چیز به افتضاح کشانده شد. بررغم افشاگری های رسانه ها مفسدین بزرگ و غاصبان زمین مجازات نشدند و ردوسیه های آنان حفظ شد و تمامی که میلیون ها دالر را دزدیدند، بجای آن که در زندان بروند، برعکس به مقام های بلندتر ارتقا داده شدند و زنبوره ها به نام و نشان بیشتر رسیدند. با تاسف که مردم افغانستان قربانی فاسدترین حکومت ها پس از حملهء آمریکا شدند. بالا کشیدن مفسدان و خائنان و غاصبان و زنباره ها و عاشقان ثروت و قدرت و خائن به منافع ملی مردم افغانستان سبب شد تا دستان استخبارات منطقه به جیب آنان برسد و آنان را تطمیع نمایند و بحیث عمال شبکه های جهنمی در زیر ریش حکومت ضدملی عمل کنند و جاده صافکن شبکه های استخباراتی در درون دستگاهء حکومت شوند.
پس با این حال عامل اصلی و جاده صافکن اصلی شبکه های استخباراتی در افغانستان در اصل رهبران حکومت ها و رهبر گروه ها و سیاستگران افغانستان بوده اند و تمامی مسوءولیت و سیاه روزی های مردم افغانستان بدوش آنان برمی گردد. رهبران و سیاستگران افغانستان به این هم بسنده نکرده و خواستند تا بار مسوءولیت و ناکارآیی ها و شکست ها و ماموریتی های اداری و دفاعی و امنیتی خود را نیز بدوش خارجی ها افگنند تا بدین وسیله بر روی گناه ها و ناتوانی ها و قوم گرایی ها و خودکامگی های خود پرده بکشند. از این هم پافراتر نهاده و زیر پوشش شایسته سالاری فرمان های ناشایسته سالاری را صادر کردند و شایسته سالاری را ابزاری برای تطبیق ناشایسته سالاری و اشاعهء فساد و جنایت و خیانت قرار دادند. آنان اند که با دشمن تراشی ها می خواهند بر روی جنایات و خیانت های شان بر مردم افغانستان پرده بکشند.
این به معنای آن نیست که خارجی ها بویژه نظامیان پاکستان، سپاهء پاسداران ایران و کا چی بی و سایر شبکه های جهنمی در افغانستان مداخله نمی کنند و به همین گونه از بازی های سیاسی امریکا در افغانستان چشم پوشید. این در حالی است که تمامی این کشور ها زیر نام های گوناگون مداخله کرده اند. با تفاوت این که یکی به نام جنگ در برابر تهاجم و دیگری زیر نام مبارزه با تروریزم، این همه بدبختی ها را بر مردم افغانستان تحمیل کرده اند. مثلی که مداخلۀ نظامیان پاکستان و سپاۀ پاسداران ایران و پشتیبانی آنان از گروه های تروریستی جنگ افغانستان را دوامدار کرده و به همین گونه بازی های سیاسی و چند پهلوی امریکا در افغانستان نیز بر مصایب مردم افغانستان افزوده است. چنانکه اسناد و مدارک افشا شده در جنگ افغانستان نشان می دهد که آمریکایی ها بویژه مقام های کاخ سفید حقایق جنگ افغانستان را پنهان کرده اند تا نظامیان سود جو و قاچاقچیان مافیایی آمریکا به ثروت برسند و و بادزدیدن جیب های مردم شان حقایق جنگ افغانستان را پنهان کنند. افشای سند دو هزار صفحه ای بوسیله واشنگتن پست گوشه های پنهان و مخفی کاری ها در این جنگ را برملا کرده است و از ناآگاهی های مقام های امریکایی از افغانستان سخن می گوید و از رسوایی های بیشتر پیرامون جنگ افغانستان در کاخ سفید پرده برداشته است. چنان که روزنامۀ واشنگتن پست از دست یابی به اسناد محرمانۀ ۲۰۰۰ صفحه ای سخن گفته است. این اسناد نشان می دهد که در۱۸ سال گذشته دولتهای مختلف در کاخسفید برای “موفق نشان دادن” طولانیترین جنگ در تاریخ آمریکا حقایق را از مردم این کشور پنهان کردهاند. در بخشی از این اسناد به نقل از جیمز دابینز، نماینده ویژه آمریکا در افغانستان و پاکستان (۲۰۱۴-۲۰۱۳) آمده است “… ما به کشورهای پرخاشجو و خشن حمله میکنیم تا آنجا صلح برقرار کنیم و آنچه آشکار است در انجام این ماموریت در افغانستان ناکام ماندیم.” در جایی دیگر رایان کروکر، سفیر سابق آمریکا (۲۰۱۲-۲۰۱۱) در افغانستان در یکی از این مصاحبهها که از سوی دفتر بازرس کل آمریکا صورت گرفته، گفته: “شما نمیتوانید این حجم از پول را به یک دولت نوپا و جامعه در حال شکلگیری تزریق کنید و انتظار داشته باشید که فساد روی ندهد. چنین چیزی محال است.”
همچنین داگلاس لوت، مقام ارشد سابق کاخسفید در سال ۲۰۱۵ گفته: “ما به طور بنیادی از شناخت افغانستان بازماندیم – ما از آنچه میکردیم سر در نمیآوردیم.” در ادامه واشنگتنپست نوشته: “دهها مقام آمریکایی و افغان در خلال این مصاحبهها اذعان کردند که بسیاری از سیاستها و برنامههای واشنگتن – از آموزش پولیس و نظامیان افغان گرفته تا جنگ با کشت و تجارت تریاک – از ابتدا محکوم به شکست بود چرا که بر اساس مفروضات خام و بدون درک و شناخت این کشور طراحی شده بود”. در سندی دیگر از این مجموعه جردن سلمن، از کارمندان نمایندگی ایالات متحده آمریکا برای توسعه بینالمللی (یو اس اید – USAID) گفته: “ما با مردمی کار میکردیم که هنوز فکر میکردند شاه بر سر کار است. از اشغال (افغانستان) توسط شوروی سابق خبر نداشتند و از بودن ما (آمریکا) در کشورشان هم بیخبر بودند. در جایی از این سند آمده است که ریچارد کرامر، از مسئولان ارشد سابق امور افغانستان در موسسه “موقوفه ملی برای دمکراسی” در جریان یکی از مصاحبهها به بازرسان دولتی گفته: “کارمندان بوروکرات افغانستان بیشتر به ساختار کمونیستی و سوسیالیستی گرایش دارند چرا که در ذهن آنها آخرین بار که دولت به عنوان یک موسسه در کشورشان کارایی داشت مربوط به دوران حضور شوروی کمونیستی است. با وجود این آقای کرامر در جای دیگری به “خشک مغزی و یک دندگی مقامهای آمریکایی درگیر جنگ افغانستان هم اشاره کرده و آن را هم یک دلیل اساسی شکست در افغانستان برشمرده است. کریگ ویتلاک و لسلی شاپیرو، خبرنگاران تحقیقی واشنگتنپست در بخش دیگری از این گزارش تحقیقی بسیار مفصل و مملو از پاورقی نوشتهاند: “وقتی پای اقتصاد به میان میآید آمریکا اغلب افغانستان را به عنوان یک بستر آزمایشی انگاشته و در مواجهه با این کشور به جای استفاده از عقل سلیم به مباحث تئوریک توجه کرده است. یک افسر ویژه آمریکایی در همین رابطه به مصاحبهکنندگان سیگار گفته: “ما مدارس جدید را در جوار مدارس خالی احداث میکردیم. کاری که با عقل جور در نمیآمد… چرا که افغانها به وضوح به ما گفته بودند که آنها مدرسه نمیخواهند. آنها به کودکان خود نیاز دارند تا گله را چوپانی کنند. پیش از این جان بولتون مشاور پیشین ترامپ از افتضاح در کاخ سفید پیرامون جنگ افغانستان پرده برداشت که جهان را شگفت زده گردانیده است. هرگاه گزارش سازمان ملل و ادعا های ضمیر کابلوف نمانیدۀ خاص پوتین در افغانستان را مبنی بر دست داشتن نظامیان امریکا در قاچاق مواد مخدر در افغانستان، پنهان کاری های رئیس جمهور امریکا مبنی بر افشا نکردن پول های روسیه را به طالبان به نوشتۀ واشنگتن پست و فرافگنی های سیاسی کاخ سفید مبنی بر چشم پوشی از روابط القاعده با طالبان به روایت های جدید واشنگتن پست اضافه شود، تشت رسوایی حملۀ امریکا به افغانستان بیشتر از بام به زیر می افتد.
این در حالی است که امریکا به بهانۀ یازدهم سپتمبر بدون خواست مردم افغانستان زیر نام مبارزه با تروریزم به این کشور حمله کرد و دلیلش انتقام جویی از طالبان بود و نه نجات مردم افغانستان از شر تروریزم که اسناد افشا شدۀ واشنگتن پست گواه بر آن است. هرگاه طالبان حاضر به تحویلی سامه به امریکا می شد. در این صورت امریکایی ها به افغانستان حمله نمی کردند و پس مسؤول این حمله طالبان اند. این سخن خلیل زاد که با طلوع گفت: امریکا برای آمدن به افغانستان از کسی اجازه نگرفته و برای رفتن هم نیاز به اجازه ندارد، گواۀ زورگویی و اشغال گری آن است که برای انتقامجویی از طالبان افغانستان را مورد حمله قرار دادند. از مطالعۀ رخداد های خونین افغانستان آشکار می شود که طی ۴۱ سال گذشته زمینهء تهاجم شوروی و تهاجم امریکا و مداخله های پاکستان، ایران و روسیه و سایر کشور ها را رهبران و سیاستگران افغانستان به نحوی از انحا از چهل سال بدین سو فراهم کرده اند و باتاسف باید گفت که افغانستان طی نیم قرن گذشته قربانی ایده آل ها و اندیشه های بیمار و اشتباه آلود گروه های راست، چپ، میانه و ملی شده است. خارجی ها توانستند تا در فضای سیاست های ضد ملی رهبران و سیاستگران افغانستان رخنه کنند و با حمله های وحشیانه تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کنند و با حمایت آشکار از مافیا های سیاسی، اسلحه و مواد مخدر و حکومت های فاسد سرنوشت مردم افغانستان را بیرحمانه به بازی بگیرند. از سویی هم سیاست های ضدملی و فساد پرور حاکمان پس از حملهء آمریکا سبب شد تا تروریزم و مافیا های سیاسی، قاچاقبران مواد مخدر، اسلحه و فساد در افغانستان فربه شوند و بررغم داد و فریاد نهاد های مبارزه با فساد محاکمه نمی شوند و برعکس مورد پشتیبانی قرار می گیرند. این رویکرد خود فرصت را برای شبکه های استخباراتی فراهم کرده تا از طریق نفوذ بر این اشخاص ناپاک و دارای نفس های ضعیف و فاقد عزت نفس در افغانستان مداخله کنند.یاهو